eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️از قسمت اول درمانده بود. پژمان کاملا درکش می کرد. خودش هم وقتی آیسودا را نداشت درمانده شده بود. پس حال مردی که رقیب جدی در تجارتش بود اصلا عجیب و غریب نبود. -چی شده؟ -یک ماهه میگردن پیدا نمیشه. -چرا بی خیالش نمیشی؟ متعجب به پژمان نگاه کرد. -تو بی خیال میشیدی؟ سوال ساده ای بود. با یک جواب ساده. -نه! -پس شبیه همدیگه هستیم. -من نمی دونم قراره از کجا شروع کنی. -عکسش رو دارم، با اسم و فامیلش، بلاخره می تونی کمکم کنی. پژمان پوفی کشید. خودش را درون دردسر انداخته بود. او آیسودا را هم به زور پیدا کرد. وای به حال این دختری که پولاد از او حرف می زد. پولاد عکسی را از جیبش درآورد. مقابل پژمان گذاشت. نگاه پژمان پایین آمد و روی عکس افتاد. دختری که درون عکس بود با آن لبخند دلکش... دستش زیر میز مشت شد. -آیسودا راغب. -این عکس... -مال چهار پنج سال پیشه، الان ازش عکسی ندارم. -خب... -باهم همکلاس بودیم، دیوونه وار همو می خواستیم ولی یهو رفت بخاطر مادرش دیگه برنگشت تا چند ماه پیش... پژمان به زور آب دهانش را قورت داد تا همین الان پولاد را نکشد. به ولا که خونش را می ریخت. -تمام روز و شبمون با هم بود، با هم نفس می کشیدیم... -بسه، چندماه پیش چی شد؟ پولاد نگاهی به پژمان و صورت سرخش انداخت. -از دست یکی فرار می کرد، چند روزی خونه ام بود ولی از اونجا هم رفت، البته تقصیر گندی که خودم زدم بودم. -چیکار کردی؟ پولاد متعجب پرسید: چی شده؟ خوبی؟ تن صدای پژمان بالا رفت. -چیکار کردی؟ -چته پژمان نوین؟ -جوابمو بده! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پولاد متعجب بود. این تغییر رویه کاملا غیرعادی بود. اصلا درک نمی کرد چرا حال و هوای پژمان یک هو ابری شد. رعد و برقش دامن او را نگیرد. پژمان عکس را چنگ زد. -هی پسر... -خفه شو. پژمان از جایش بلند شد. پولاد هم فورا بلند شد و بازویش را گرفت. -چی شده؟ با خشم یقه ی پولاد را گرفت. -این دختر، زن منه. شوک به پولاد وارد شد. دستش شل شد و کنارش افتاد. -چی؟! پژمان با عکس درون دستش فورا از پله های کافی شاپ پایین آمد. دیگر تحمل ریخت و قیافه ی پولاد را نداشت. یک کلام دیگر حرف می زنم دکور صورتش را از ریخت می انداخت. باید آیسودا را می دید. حس می کرد در حال انفجار است. شاید هم در حال مردن! زنش... کسی که تمام مدت فکر می کرد معصوم به تمام معناست... هرزگی هایش را کرده. تفاله هایش نسیب او شده بود. تفاله ی مردی که خودش را شیدا نشان می داد. نشانشان می داد. هزار بار از آیسودا پرسید مردی در زندگیش بوده یا نه؟ هر بار گفته بود نه! هر بار جواب قانع کننده ای نداد. نگو، خانم لذت هایش را برده. جولان هایش را داده. ته مانده هایش به او رسید. وقتی چهارسال را در این شهر بی در و پیکر طی کرد. سوار ماشینش شد. حال و احوال پولاد هم اصلا برایش مهم نبود. او را هم آدم می کرد. یک شب که مهمان نوچه هایش شود می فهمید دنیا چند رنگ است. به زمینش می زد. تمام دار و ندارش را می گرفت. ولی اول تکلیفش را با آیسودا روشن می کرد. آن چند روز... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan