eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
نادر داخل آمد. -چی شد؟ -هنوز هیچی آقا، ولی همه رو بسیج کردم، نگران نباشید. نمی توانست بیخود سر نادر داد و بیداد کند. کارش را کرده بود. توبیخ الکی فقط مایه دلخوری بود. -باشه. خدا خودش به دلش رحم می کرد. زنش را سالم نگه می داشت. ایمان داشت. *** عکس را از دست مرد تنومند گرفت. از دیدن عکس شوکه شد. تمام صورتش بهم ریخت. با پرخاش گفت:این عکس دست تو چیکار می کنی؟ -فقط جواب منو بده دختر، صداتم برای من بالا نبر. آیسودا با لجبازی گفت:چرا باید بگم؟ این عکس خیلی قدیمیه. مرد تنومند با عصبانیت به سمتش حمله کرد. یقه اش را گرفت و بلندش کرد. با چشمانی درشت و عصبی گفت: قبل از اینکه بندازمت جلوی سگای هار که تیکه تیکه ات کنن دهنتو باز کن. آرش نگران ایستاده بود. ابدا دوست نداشت خشم رئیسش را ببیند. -حرف بزن. آیسودا با تمام ترسش پوزخند زد. -منو دزدیدین زورم بهم میگین؟ -آرش ببرش. آرش فورا به سمت آیسودا دوید. بازویش را گرفت و گفت:آقا خواهش می کنم، این دختر... مرد تنومند به حلقه ی دستش اشاره کرد. -دختر که نیست، زن مردمه، یه تاریخ مصرف گذشته اس که بدرد کار ما نمی خوره، همون شام سگا بشه کافیه. آیسودا واقعا نمی فهمید که جدی ایست. آرش با عصبانیت گفت: حرف بزن لامصب، وگرنه کاری که گفته رو انجام میده. -من نمی ترسم. مرد تنومند به سمتش آمد. عکس را از دستش گرفت. ولی آیسودا با پرخاش گفت: اون عکس مال منه نه تو، به چه حقی دست توئه؟ -گفت کیه؟ آیسودا داد زد: مامانمه، مامانم، فهمیدی؟ مرد تنومند شوکه قدمی به عقب گذاشت. امکان نداشت. خودش با چشم های خودش دید که هر دو مردند. پس این دختر؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 _عین سگ دروغ میگی. _با من درست حرف بزن یارو، من زنده ام.بیین، اصلا تو کی هستی؟ کرد دقیق نگاهش کرد. برگشت و به آرش خیره شد. _این دختر چی میگه؟ _آقا بخدا بی خبرم. آرش تند تند اب دهانش را قورت می داد. مرد داد زد:اینجا چه خبره؟ ایسودا چشم ریز کرد. _اصلا خودت کی هستی؟ عکس مامان من دست تو چیکار می کنه؟ _مامان تو.. پوزخند زد. _زن من... این بار نوبت ایسودا بود پوزخند بزند. _زن تو؟ مردمقابلش نشست. _این زن، زن من بود. اینستا بر و بر نگاهش کرد. آرش نفسش حبس شده بود. مرد مقابل ایسودا نشست. _شوخی می کنی. _سن من به شوخی نمی خوره دختر. _تو پدر من نیستی. مرد لبخند زد. _اسمتو من انتخاب کردم، ایسودا راغب، دختر یوسف راغب. رنگ آرش پرید. بدبخت شد. ایسودا شوکه نگاهش می کرد. این مرد درشت هیکل پدرش بود؟ امکان نداشت. _دروغ میگی. _دیدم تو اون تصادف مردین. _از چی میگی؟ یوسف برگشت و به آرش نگاه کرد. با عصبانیت گفت: اگه خونتو نمی ریزم فقط بخاطر اینکه پیداش کردی و فهمیدم زنده اس. ارش با لکنت گفت:آقا... _خفه شو. یوسف بلند شد. _این دختر خانم خونه اس... ایسودا فورا گفت:برای من نقشه نکشید، من باید برگردم پیش شوهرم. یوسف متعجب و تیر نگاهش کرد. _کدوم شوهر؟ _اصلا من آزمایش میدم، کی گفته شما پدرمی؟ _ارش بیا دست و پاشو باز کن. _چشم. آرش تند تند دست و پایش را باز کرد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan