خانمی می گفت : من #مواظبت_بر_حجابم نداشتم و در مقابل نامحرمان ، بسیار زیاد خودنمائی میکردم و از نشان دادن بدنم به نامحرمان ابائی نداشتم.روزی مادرم که اهل مسجد و مجلس روضه بود ، از مسجد به منزل آمد تا قدری پول بردارد و به مسجدبرود . گفتم : کجا می خواهی بروی ؟
گفت : کاروانی از خانمها راهی مشهد مقدس برای زیارت امام رضا(ع) هستند می خواهم من هم باآنها به زیارت آقا بروم . گفتم : من هم می آیم اسم من را هم بنویس .
بعد چند روز کاروان آماده شد و سوار اتوبوس شدیم وقتی که در اتوبوس نشستیم تمام خانمها حجاب کامل داشتند و همه اهل دعا وتوسل بودند به غیر از من که از نظر حجاب ، وضع مناسبی نداشتم و مثل آنها فکر نمی کردم .
من در هنگام نشستن در اتوبوس سعی کردم پشت سر راننده بنشینم تا از طریق آئینه بالای سر راننده بتوانم خودنمائی کنم .
در طول مسیر، هم راننده و هم شاگرد راننده کاملا" متوجه من شدند . خانم مسنی که مدیریت کاروان را بر عهده داشت او نیز متوجه من شد وبه شدت با من برخورد کرد و گفت:خانم، حجابت را درست کن تو می دانی به کجا می روی ؟ می دانی به زیارت چه شخصی می روی؟ !
من برای اینکه آبروریزی نشود کمی خود را جمع کردم ولی بعد از مدتی باز مشغول گناه و معصیت شدم
تا اینکه ناگهان سانحه ای پیش آمد و اتوبوس با برخورد با یک کامیون از جاده منحرف و واژگون شد . در اثر آن تصادف راننده و شاگرد او در جا کشته شدند و من به شدت زخمی شدم.عجیب این بود که به غیراز من و راننده و شاگرد راننده تمامی مسافران صحیح وسالم از اتوبوس خارج شدند و به هیچ یک آسیبی نرسید . من که در اثر آن سانحه به شدت زخمی شده بودم در عالَمی قرار گرفتم که اطرافیان متوجه آن عالم نمی شدند .
ناگهان دیدم دو نفر انسان سیاه که بسیار مهیب و ترسناک بودند به طرف من در حالی که نیمی از بدنم از شیشه ماشین بیرون افتاده بود ، آمدند و گفتند این همان زنی است که در طول مسیر مشغول گناه و معصیت بود (این را گفتند) و دو بازویم را گرفتند که از اتوبوس خارج کنند ، تا دست به بازویم گذاشتند و مشغول کشیدن شدند آنقدر احساس درد کردم که به عمرم چنین دردی احساس نکرده بودم ، فریادم
بلند شد که مرا رها کنید ولی آنها گوش نمی دادند ، آنقدر بازوهایم را کشیدند مثل اینکه دستهایم قطع شد ، سپس گفتند : سر و گردن خود را نیز به نامحرمان نشان میداد ، این را گفتند و دو نفری به گردنم چسبیدند و کشیدند هر چه ضجه می زدم و فریاد می کشیدم موثر واقع نمی شد از آنها خواهش و تمنا کردم که مرا رها کنند ولی به حرفم گوش نمی دادند .
به اطرافیان که جمعیت بسیار زیادی ایستاده بودند متوجه شدم و از آنها کمک می خواستم ولی مثل اینکه آنها صدای مرا نمی شنیدند تا اینکه آمبولانس آمد و آنها مرا رها کردند و من دیگر هیچ چیز نفهمیدم . بعد از مدتی که در بیمارستان بودم بهوش آمدم دیدم دو بازویم و گردنم شکسته و پزشکها گفتند عصبهای دو دست قطع شده و گردنم نیز به حالت اول برنمی گردد.
مرا به تهران باز گرداندند و موفق به زیارت امام رضا (ع) نشدم و تا به امروز که این جریان را نقل میکنم علیل و معلول هستم هر دو دست از کار افتاده و قدرت حرکت دادن سر و گردن را ندارم . و هر گاه صورت آن دو نفر به یادم می آید از ترس و وحشت بدنم به لرزه می افتد ، خلاصه سالهاست که از درد و رنجی که از کشیدن اندامم توسط آن دو نفر در ظاهر بوجود آمد عذاب می کشم . یکی از علما به من گفت خدایتعالی تو را دوست می داشته که در همین دنیا به مکافات عمل رسانده حال باید توبه کنی و از اعمال قبلی خود جدا" برگردی و طلب عفو و مغفرت نمائی . من نیز توبه کردم .
و براستی:
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو زجو
http://eitaa.com/cognizable_wan