🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#مینهایی_که_ضربان_قلبم_را_بالا_برد!!
🌷بار دوم که به جبهه رفتم، از آنجا که دانشجو بودم، از تهران اعزام شدم، درست بعد از عملیات کربلای یک بود و ما را مستقیم به شهر .... بردند که تازه از لوث وجود عراقیها پاکسازی شده بود. من مسؤل گروهی بودم که بهخاطر اینکه منطقه آلوده نشود و رزمندگان آسیب نبینند مبادرت به این کار کردند، اولینبار بود که من در منطقه جنگی جنازه عراقیها را دفن میکردم و اصلاً از چگونگی دفن کردن آنها باخبر نبودم. به مسئولمان گفتم: «قبله کجاست؟!» گفت: «برای چه قبله را میخواهی؟» گفتم: «مگر نباید آنها را رو به قبله دفن کنیم؟!» مسؤلمان لبخندی زد و گفت: «انگار اینجا منطقه جنگی هست!»
🌷ما جنازهها را داخل کانالی گذاشتیم و بعد از سمپاشی، روی آنها را خاک ریختیم، همانروز عراقیها ما را از گلولههای خمپاره خود بینصیب نگذاشتند و نیمساعتی ما را به داخل سنگرهایمان خیزاندند. بعد از پایان یافتن آتش تهیه دشمن دوباره شروع کردیم به دفن اجساد، رزمندهای که سمپاش را حمل میکرد، خسته شد و من قبول کردم کار او را انجام دهم، از آنجا که منطقه پُر بود از میادین مین، مسؤل ما سعی میکرد در هنگام عبور نیروها به روی مین پا نگذارند.
🌷من تازه سمپاش را از آن پیرمرد رزمنده گرفتم تا داخل آن را پر از سم کنم که دیدم دستی شانهام را فشرد و گفت: «از جایت تکان نخور.» بعد به من گفت: «حالا زیر پایت را نگاه کن.» وقتی زیر پایم را نگاه کردم ضربان قلبم بالا رفت، نصف مین را لگد کرده بودم و درست در پنج سانتیمتری پایم مین دیگری نیز تله شده بود. فرمانده با خونسردی کامل مینها را خنثی کرد و من بعد از آن قضیه دیگر حواسم بود که قبل از پا گذاشتن زیر پایم را نگاه کنم.
#راوی: رزمنده دلاور عینالله اسماعیلپور
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan