eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
17.6هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت منوچهر هوس کرده بود با لثه هاش بجود... غذاش پوره بود... حتی قورمه سبزی را که دوست داشت برایش آسیاب می کردم که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. جگرها را دانه دانه سرخ می کردم و می گذاشتم دهان منوچهر.☺️ لپش را می کشیدم.. و قربان صدقه ی هم می رفتیم...😍 دایی آمده بود بهمون سر بزند. نشست کنار منوچهر... گفت: _"اینها را ببین عین دوتا مرغ عشق می مانند " از یه چیز خوشحالم و تاسف نمی خورم،.. اینکه منوچهر رو دوست داشتم... و بهش گفتم... از کسی هم خجالت نمی کشیدم... منوچهر به دایی گفت: _"یه حسی دارم اما بلد نیستم بگم. دوست دارم به فرشته بگم به کجا رسیدم اما نمیتونم" دایی شاعره.به دایی گفت: _"من به شما میگم. شما شعر کنید سه چهار روز دیگه که من نیستم، برای فرشته بخونید " دایی قبول کرد... گفت: _"میارم خودت برای فرشته بخون " منوچهر خندید😄... و چیزی نگفت. بعد از اون نه من حرف رفتن می زدم نه منوچهر... اما صبح که از خواب بیدار می شدم آنقدر فشارم پایین میومد که می رفتم زیر سرم... من که خوب می شدم، منوچهر فشارش میومد پایین.... ظاهرا حالش خوب بود... حتی سرفه هم نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا رو بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم... انگار از دلم . اما به فکر رفتن منوچهر ....😣 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan