آزاد نمودن آهوان در بند صیاد
🦌🦌🦌
بخش از داستان #لیلی و #مجنون خمسه #نظامی_گنجوی
🦌🦌
مجنون،پس از ناامیدی از ازدواج بالیلی، اشک ريزان در بيابان راه مي رفت، بدون آنکه بداند که کجا ميرود، او چيزي را نميديد و صدايي را نميشنيد. ناگهان چشمش به دامي افتاد که در آن، چند آهو گرفتار شده بودند.
صياد هم از گَرد راه رسيد و ميخواست آنها را به همراه خود ببرد. مجنون بسيار ناراحت شد و جلوتر رفت. سپس رو به صياد التماس کرد که از کشتن آهوان سيه چشم خودداري کند، زيرا حيوانات بيگناهي بودند که چشمان زيبايشان او را به ياد چشمان محبوب مي انداخت :
🦌🦌
بي جان چه کني رميدهاي را؟
جاني است هر آفريدهاي را
چشمش نه به چشم يار ماند؟
رويش نه به نوبهار ماند؟
دل چون دهدت که برستيزي
خون دوسه بيگنه بريزي؟
🦌🦌
صياد از تعريف و تمجيد مجنون انگشت تعجب کرد وجواب داد: تو راست ميگويي، اما من مرد فقيري هستم که زن و بچه دارم. آنها چندين روز گرسنه ماندهاند تا من شکاري کنم و برايشان ببرم.
🦌🦌
صياد بدين نيازمندي
آزادي صيد چون پسندي؟
🦌🦌
بعد نگاهي به اسب قيس انداخت و گفت: اگر خيلي دلسوز آنهايي بهتر است که آنها را از من خريداري کني.
مجنون گفت: من پولي ندارم که بخواهم اين آهوان زيبا را از تو بخرم.
صياد نگاهي به اسب مجنون انداخت، از نگاه صياد، مجنون منظور او را فهميد.سپس به او گفت: تو اسب مرا ميخواهي؟ صياد سکوت کرد. اما مجنون فوری از اسب پياده شد و آن را به مرد صياد داد.
🦌🦌
مجنون به جواب آن تهي دست
از مرکب خود سبک فرو جست
آهو تک خويشتن بدو داد
تا گردن آهوان شد آزاد
🦌🦌
او هم آهوان را به دست مجنون سپرد و با اسب از آنجا دور شد. مجنون دست و پاي آهوان را از دام باز و آنها را آزاد کرد و خود پاي پياده به راه ادامه داد.
🦌🦌
او ماند و يکي دو آهوي خُرد
صياد برفت و بارگي برد
بسيار بر آهوان دعا کرد
و آن گاه ز دامشان رها کرد
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan