#نمنم_عشق
قسمت هفتم
#فصل_دوم
مهسو
امروز سی امین روز اقامت ما توی این کشور لعنتی بود…
کشوری که خودش امنیت نداره ولی برای من امنه…چرا؟
جدیدا سردردهای شدیدی به سراغم میاد که خیلی آزارم میده..ولی بااینحال بازهم حاضر نیستم به یاسر بگم…چون خیلی ازم دوری میکنه و سردشده باهام…فقط درحدسلام و احوالپرسی باهام همکلام میشه…مثلا محافظ منه،ازهمه عصبی ترو پراسترس تر و بدخلق تره…
ازهمه مهمتر…ازهمه کم پیداتره…
طنازهم که با امیرحسین خوشه…
این وسط فقط من اضافیم،گاهی دلم میخواد ازین زندون فرارکنم،زندونی که عشقم توشه،آره،عشقم،که اعتراف میکنم به یاسرباتمام کم محلیاش،بی محبت بودناش دل بستم…وابسته شدم…
اینه حجم از تنهایی بهم فشارمیاره…من قبلا هم تنهابودم…به اندازه کل عمرم تنهابودم…ازهیچکس محبت ندیدم…ولی همیشه خونوادم رو دوست داشتم…
ولی یاسر یه چیز دیگه است،وقتی فهمیدم که عاشقشم،ترسیدم از این تنهاییام…که همه اش یک معناداره…
#یاسردوستمنداره…
یاسر
بعداز دوروزاومدم خونه،خیالم بابت مهسوراحت نبود…
درسته که به امیرحسین سپردمش…ولی زنم بود..عشقم بود…نمیتونستم تنهاش بزارم…
ولی مجبوربودم،بخاطرخودش…
خودش که ازهمه بی خبرتره…بی گناه تره…روحشم از هیچی خبرنداره..ولی خطر فقط برای اونه…انتقام از اونه…
و مقصر فقط منم…
منه لعنتی…
وسط راهرو یکی از خدمتکارارودیدم…
_صبرکن…
باصدای من ترسید و ایستاد..
+سلام اقا،خوش آمدید..بفرماییدآقا
_مهسوکجاست
+توی اتاق مشترکتونن آقا…
سری به معنای فهمیدن تکون دادم وگفتم
_میتونی بری…
با من من گفت
+اقابراتون یه بسته اومده
باصدای بلندی گفتم
_چچچچی؟بسته؟کسی که آدرس مارو نداره
+نمیدونم آقا
_مطمئنی برای ماست؟
+بله اقا،حتی پستچی نیاورد،یه پیک شخصی بودانگار،گفت فقط به خودتون تحویل بدم…
با کلافگی آشکاری گفتم
_خیلی خب،بیارش..بعدهم امیرروصدابزن،یالا…
#توبودیآندعاییکههمیشهمادرممیکرد
#همانخوشبختشیمادرهمانکهخوبمیدانی
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan