eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺‏می‌دونستید درخت نخل، پنیر هم داره! پنیر نخل یا به گویش محلی کورگ (غاپ) سوغات عجیبی است که از دل نخل بیرون میاد. نخل داران، نخل هایی که زمان ثمره‌ی آنها به پایان رسیده را قطع می‌کنند و در قسمت انتهایی نخل بین ۳ تا ۱۰ کیلو پنیر وجود دارد که سرشار از قند، ویتامین، کالری و آهن است. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
**سلامتی دهه های20 و30 و 40 و 50 و60* 👏👏👏👏👏👏👏 یکی ازم پرسید: شما چطور میتونستین زندگی کنین قبلا؟! 👫👫👫👫👫👫👫👫 بدون تکنولوژی بدون اینترنت بدون کامپیوتر بدون تلفن همراه بدون ایمیل بدون شبکه های مجازی؟! 😍😍😍😍😍😍😍😍😍 پاسخ دادم: همانطور که نسل تو امروز میتونه بدون دلسوزی بدون خجالت بدون احترام بدون عشق واقعی بدون فروتنی زندگی کنه. 😞😟😖😣😩😡🤬😳😠 ما بعد از مدرسه مشقامون رو مینوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم، بازی واقعی. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕 ما با دوستان واقعی بازی میکردیم نه دوستان مجازی 💜💜💜💜💜💜💜💜 ما خودمون با دستهامون بازیهایی مثل یویو و بادبادک و فرفره میساختیم 🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒 ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم ولی دوستان واقعی داشتیم که تو روزایِ بارونی با یه چتر میرفتیم مدرسه و تو تابستوناش کیم دوقلومون رو باهاش نصف میکردیم. 🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏 ما آب از مغازه نمی خریدیم. دم در هر خونه یه شیر آب بود 🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇 نسل ما تویِ سوپریاش بزرگ ننوشته بود لطفا فقط با کارت خوان خرید کنید. سر هر کوچه یه بقالی بود که یه دفتر نسیه داشت برایِ اوناییکه دستشون تنگ بود و بالای سرش بزرگ نوشته بود: پول نداری صلوات بفرست ✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️ موقع ما تختخواب مُد نبود اما خوابیدن تویِ رختخوابهای گل گلی رویِ پشتِ بوم از هر خوابی شیرین تر بود 💞💞💞💞💞💞💞💞 ما موبایل نداشتیم ولی عوضش درخونه ی همسایه و فامیل باز بود تا هرجا میخواستیم زنگ بزنیم 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎 خانواده هامون هم بعلت ترافیک سنگین دیر به مهمونیا نمیرسیدن ...زودتر میرفتن با کمک هم سبزی پاک میکردن و برنج آبکش می شد 🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒 ما لایک کردن بلد نبودیم اما عوضش نسلِ ما استادِ مهربونی و دلجویی بود... 🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑 ما نسل آلاسکا دو تا یک تومن و شیر شیشه ای یک تومن هستیم .... 🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓 ما بلاک کردن نمیدونستیم چیه. نسلِ ما نسل دلهای بی کینه بود. تو مرام ما قهر و کینه نبود.... 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 تو نسل ما کسی پیتزا برامون دمِ در نمی آورد اما طعمِ نون و کبابی که آقام لایه ی روزنامه از بازار میخرید و با هزار تا پیتزا عوض نمیکنم 💞💞💞💞💞💞💞💞 تو نسل ما فست فود معنی نداشت اما ساندویچ الویه و کتلت با نان اضافی و کانادایِ شیشه ای لذتی داشت که هنوز یادِشیم 💜💜💜💜💜💜💜💜 عشقمون هر دقیقه و هر ثانیه برامون استیکر نمیفرستاد اما نامه هایِ یواشکی عاشقانه ما پر بود از تعهد به یک نفر که دوستش داریم 🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰 ما نسلی بودیم که تو مراممون نامردی و بی غیرتی و آدم فروشی نبود... 🥀🥀🥀🥀🥀👆🥀🥀 ما سِت تولد نداشتیم اما تولدامون پر بود از کاغذ کشی های رنگی رنگی... 🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬🍬 ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن، تو خونه همسایه و تو حیاط چراغونی برگزار میکردیم. ما نذری هامونو توی ظرف یکبار مصرف نمیدادیم، تویِ چینی گل سرخی پخش میکردیم و همسایه مون تو ظرفِ خالیش نقل یا نبات پر میکرد 🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽🕺🏽 ما چراغ مطالعه نداشتیم، عوضش مشق هامون رو زیر نور چراغ گردسوز با علاالدینی که همیشه روش یه کتری چایی هلِ دار بود مینوشتیم. 💐💐💐💐💐💐💐💐 ما مبل روکش شده نداشتیم اما پشتی و پتویِ ملافه سفید دور تا دورِ اتاق بود تا هر وقت مهمون اومد احساس راحتی کنه 🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝 ما اگر کاسه ی گل مرغی سر طاقچه رو در شیطنت بازیهایِ کودکانه میشکستیم، خانم جون دعوامون نمیکرد. تازه برامون اسفند آتیش میکرد تخم مرغ میشکست و میگفت قضا بلا بود خدا رو شکر خودت چیزیت نشد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ما هزار جور پزشک متخصص و دراگ استور نداشتیم ولی عوضش چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود 🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇 ما از ذوقِ یه پاک کن عطری، یه مداد سوسمار نشان، یه جعبه مدادرنگی، یه دفترچه نقاشی تا صبح خوابمون نمی برد. 👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼 ما نسل منحصر بفردی بودیم، چون آخرین نسلی بودیم که به حرفهای والدین گوش کردیم و اولین نسلی شدیم که حرف بچه ها رو گوش کردیم ... 💕💕💕💕💕💕💕 ما یک نسخه با تیراژ محدود هستیم... 💜💜💜💜💜💜💜💜 تاریخ مثل ما نخواهد دید.... 💞💞💞💞💞💞💞💞 ما بی نظیرترین و منقرض شده ترین نسل تاریخیم🙋🏼‍♂️ 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ ✔️ *در مورد رفتارهای فرزندانتان، کامل گرا نباشید* 🔴 متأسفانه بعضی از والدین در مورد رفتارهای فرزندان خود، مو را از ماست بیرون می کشند. 💠 : هنگامی که کودک می خواهد آیات قرآن کریم یا اشعاری را از حفظ بخواند، به محض اینکه کلمه ای را فراموش کند یا اشتباه ادا کند، سریعاً و بی پَرده به او ضعفش را گوشزد می‌کنند.. 👌با انتقاد های مکررِ بی جا، خود پندارهٔ منفی در شخصیت و روان کودک ایجاد می‌شود و در نتیجه👇 او در ذهن خود از توانایی ها و استعداد هایش، تصویری منفی و ناقص ثبت می‌کند و همواره خود را کودکی دست و پا چُلفتی و ناتوان تصور خواهد کرد😞 🍃در تربیت، گاهی از اشتباهات و نقطه ضَعف ها ( خود را به ندیدن زدن)، بیشتر از تذکر سازنده است. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *آقایون بخونن* این را فراموش نکنید که زنها همیشه منتظر نوازش و محبت هستند و همواره از شما توقع محبت دارند، اگر یک زن شاد می‌خواهی به همسرت محبت کن.. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
5_6172675518333190852
4.87M
°•[راز_حججی_شدن]•° 👌🏻💕
گردن در هنگام مطالعه ☄✨  خم کردن سر و نگاه کردن به برای استفاده از تلفن همراه، معادل وزنه ای 27 کیلوگرمی روی گردن شما نیرو وارد می کنه، این نیرو مشابه این است که چهار تا بزرگ بولینگ یا کودک هشت ساله ای از گردنتان آویزون شده باشد. از اونجایی که به طور متوسط ۲-۴ ساعت در شبانه روز، از تلفن استفاده میکنیم، این کار در طولانی مدت باعث سایش زودرس مهره ها، بروز آرتروز و پارگی مهره ها میشود که درمان اون نیازمند پیچیده هست
💞شرط عشق چی بود؟💞 دو نفر که همدیگرو خیلی دوست داشتن و یک لحظه نمی تونستن از هم جدا باشن، با خوندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا میشــن تا یکدیگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر رو نمی بینن. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورن: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده! » اونا هر کدوم منتظر بودن تا دیگری شرط عشق رو به جا بیاره! http://eitaa.com/cognizable_wan
استخدام سراسری در سراسر کشور​ روحانی به عهد خود وفا کرد شنبه و یکشنبه 🔴 با عنایت به تلاش‌های مداوم دولت خدمت‌گزار و تلاش در جهت ایجاد شغل برای جوانان توسط دولت *تدبیر و امید*که خودرا ملزم به پاسخگویی به مردم می‌داند؛ وزارت جهاد کشاورزی در نظر دارد تعداد 100/000 نفر از بین جوانان فارغ تحصیل کاردانی و کارشناسی در رشته های: مهندسی باغداری مهندسی کشاورزی مهندسی شیمی خاک حسابداری مالی حسابداری صنعتی برق صنعتی برق الکترنیک ریاضی فیزیک تجربی انسانی مکانیک جوشکاری خیاطی پرورش گل و گیاه تکنیسین پزشکی حقوق وکالت قالی بافی نقشه کشی خلبانی پتروشیمی فیزیک هسته ای ایمنی و حفاظت کار تعمیرات موبایل دندانپزشکی چشم پزشکی آموزش ابتدایی و..ً......... را برای انار چینی در مقاطع فوق حرفه‌ای استخدام می‌نماید.... مدارک لازم جهت ثبت نام: 1:مبلغ 400000 ریال 2:شلوارکردي/ 3:کتري سياه/ 4:مهارت در سوت زدن/ 5:دبه آب/ 6: سه جفت دستکش 7:سابقه3سال اقامت سه سال انار چینی/ 8:عکس با درخت انار/ درضمن داشتن کفش سه خط الزامي می ‌باشد. نخند مدارکتو کامل کن بيکار نموني😀😀 بفرستيد براي گروه‌هاي ديگه شايد گره ازکار جوانی باز شد😂😂😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 رسیدم به در اتاق.ول در زدم و رفتم تو.تا رومو برگردوندم سمت اتاق چیزیو نزدیک خودم دیدم.از ترس هینی گفتم و یک قدرم به عقب برداشتم.احسان بود. احسان-قرار بود ۱۰ دقیقه پیش اینجا باشی. یک قدم اومد جلو.چون فاصلمون کم بود یک قدم به عقب برداشتم. من-ببخشید.با دوستم صحبت کردم حواسم پرت شد. دوباره یک قدم اومد جلو.چشمام گرد شد.این چرا داشت میومد توی حلق من؟!با تعجب یک قدم دیگه به عقب برداشتم که دستشو آورد سمتم.خودمو یکم جمع کردم که دستشو از کنارم عبور داد و درو پشت سرم بست.چشمامو بستم و با خیال راحت نفسمو آروم بیرون دادم.منو بگو گفتم الان میخواد بزنتم.عقب عقب رفت وروی صندلی کنار کارتن های کفش نشست و یک پاشو روی پای دیگش انداخت همونطور که به پشتی صندلیش تکیه میداد گفت احسان-هستی میخوام کفش سایز۴۰ از اون پاشنه تختارو بین اینا پیدا کنی. با دهن از نگاش کردم.من چجوری یک جفت کفشو از بین ۱۰۰-۱۵۰ تا کارتن کفش پیدا میکردم. من-من چجوری اونو بین این همه کفش پیدا کنم گوشیشو از توی جیبش در آورد همونطور که باهاش مشغول بود گفت احسان-روی کارتن با ماژیک نوشته شده.فقطم همون یدونس. با کلافگی رفتم سمت کارتنا .خیره سرم اومده بودم مهمونی.نگو آقا دعوتم کرده که ازم کار بکشه..ده دقیقه ای مشغول بودم و هنوز پیداش نکرده بودم.احسانم که کلا سرش تو گوشیش بود.بابا حداقل یه لحظه سرتو بلند کن آرتروز گردن نگیری..توی همین فکرا بودم که یهو چشمم خورد به یک کارتن روش نوشته بود.کفش تخت.سریع رفتم سمتش جعبه هه وسط کلی جعبه دیگه بود.باید با دقت کامل درش میاوردم تا بقیشون نریزه.آروم و با احتیاط بیرون کشیدمش.اومدم به احسان بگم که یهو.شترررق..همه ی جعبه ها ریخت رو احسان.هنگ کرده بودم.ای خدا چرا من انقدر فلجم.انقدر هنگ بودم که دستام شل شد و کارتن کفش از دستم افتاد.نزدیک۲۰۰ تا کارتن روش ریخته بود و احسان اصلا میدا نبود.خدا بهش رحم کنه.بالاخره از شوک اومدم بیرون و رفتم جلو.کارتن هارو سریع برداشتم که قیافه عصبی احسان اومد جلوی چشمم.خدا بهم رحم کنه.نزدیک بود گریم بگیره با بغض و ناراحتی در حالی که سعی داشت خاک روی لباسشو از بین ببرم گفتم من-آقا احسان.ببخشید..بخدا اصلا حواسم نبود.فکر نمیکردم روی شما بریزه. با دست روی کتشو تکون دادم من-ببخشید واقعا.جاییتون که درد نگرفت؟! اصلا به صورتش نگاه نمیکردم.روی پاهام نشستمو گوشیشو که روی زمین افتاده بود برداشتم و با آستین لباسم تمیزش کردم در همون حال با لحن شرمندد ای گفتم من-اصلا نفهمیدم چیشد.من که اومدم عقب یهو ریخت.نتونستم عکس العملی نشون بدم. چون به صورتش نگاه نمیکردم نفهمیدم عکس العملش چیه.ببند شد.منم به تقلید از اون بلند شدم و ایستادم ولی هنوز سرم پایین بود.گوشیشو آوردم بالا من-بفرمایید آقا احسان.گوشیتون.سالمه سالمه. دستشو دیدم که اومد بالا و همزمان با گوشیش دست منو هم توی دستش گرفت.با تعجب سرمو آوردم بالا و نگاش کردم.لبخند شیطونی روی لباش بود.همونطور که دستم توی دستش بود منو کشید جلو.طوری که فاصله زیادی باهم نداشتیم.انقدر از کارش شکه شده بودم که قدرت هیچ کاریو نداشتم.سرشو آورد نزدیک صورتمو با لحن آروم مهربون و صد البته شیطونی گفت احسان-اشکالی نداره.میبخشمت.مهم نیست. من که فقط با دهن باز نگاش میکردم.دستمو آروم از توی دستش ول کرد واز اتاق رفت بیرون و درو بست.دست و پام میلرزید..دستمو روی قلبم گذاشتم. http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 احساس میکردم قلبم زیر دستم نمیزنه.اه هستی!!تو که انقدر بی جنبه نبودی.حالا بخاطره یک دست گرفتن احسان انقدر دست و پات میلرزه.لپامو باد کردم و نفسمو فوت کردم بیرون.دستمو روی دست دیگم که احسان گرفته بودش گذاشتم.روی دستم داغ بود..الان وقت اینجا موندن نبود.یک بار چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم تا به خودم مصلت بشم....با قدم های آروم رفتم توی سالن .آرشام هنوز همونجای قبلی نشسته بود.یک دخترم روبه روش بود که با کمی دقت فهمیدم غنچه اس.نمیخواستم باز خودمو بندازم وسط برای همین رفتم و روی یکی از صندلی های کنار گذاشته نشستم.داشتم همونطوری دورو برم و نگاه میکردم که چشمم خورد به احسان.یا خدا.داشت میومد این طرف.تکونی خوردم سریع سرمو پایین آوردم و دستمو روی پیشونیم گذاشتم.اصلا الان جنبه هم صحبتی با احسان نداشتم.احسان جون هر کی دوسش داری این سمت نیا.چشمامو بسته بودم و داشتم زیر لب دعا میکردم.که صدایی شنیدم. -هستی جان؟! سرمو با تعجب آوردم بالا.این کی بود دیگه؟!با ابروهای بالا رفته نگاش کردم که لبخند ملیحی زد و گفت دختره-فکر کنم شما منو نشناختین! همونطور که ایستادم گفتم من-نه..ببخشید به یاد نیاوردم. دختره-من گلپر ام دیگه..دختر دایی بهار آهااااا.راست میگه هاا.یکی دو باری دیده بودمش.با شناختنش دستمو بروم جلو و باهاش دست دادم من-آهان.خوبی گلپر جون؟! گلپر-ممنون عزیزم شما چطوری؟! من-خوبم. به قیافش نگاه کردم.با اینکه چهرش عملی بود و موهاش رنگ کرده ولی چهره نازی داشت با اون همه کرم و رنگ مو و عملایی که کرده بود شبیه خارجی ها دیده میشد..یکمی کنارش موندم و باهاش حرف زدم.دیگه داشتم کلافه میشدم که بالاخره خدافظی کرد و رفت.یکم دیگه منتظر نشستم.دیگهوداشت از تنهایی و بیکای خوابم میبرد که آهنگ ملایمی و لایتی پخش شد و مدل ها با قدم های آهسته و سنگین شروع کردن به بالا اومدن از سِن و دور میزن.هرکدومشون که میومدن بیشتر حال میکردم.نزدیک نیم ساعت طول کشید تا همشون.اومدن.آهنگ جدید داشت تموم میشد که احسان روی سِن اومد.سن بلند نبود فقط اندازه دوتا پله بالا رفته بود.همونطوری داشتم نگاش میکردم که غنچه هم پشت بندش بالا اومد و با احسان هم قدم شد.لبخند آروم آروم از روی لبم پاک شد.با صحنه ای که دیدم سریع از روی صندلیم پاشدم و ایستادم.احسان دستشو پشت کمر غنچه گذاشته بود و با این کار رسما باهاش هم قدم شده بود.همین باعث شد غنچه لبخندی روی لبش بشینه.دندونامو محکم روی هم فشردم بیشتر از اینکه عصبانی باشم ناراحت بودم.وقتی به انتهای سن رسیدن.غنچه که دیده بود احسان اونکارو کرده دستشو دور بازوی احسان انداخت.دیگه نموندم به حرفاشون گدش بدم و باناراحتی رفتم توی اتاق پروشون. http://eitaa.com/cognizable_wan