❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
🔴 *تعريف_از_همسر*
💠 يكى از عواملى كه نشان دهنده توجه به همسر است #تعريف كردن از كار او و #تشويق اوست. هيچ اشكالى ندارد كه مرد هر دفعه که سر سفره مىنشيند، از دست پُخت همسرش تعريف كرده و او را به جهت پختن غذاى لذيذ تشويق كند.
💠 چه زیباست وقتى شوهر از بيرون، خريد میکند، زن از ميوههاى خوبى كه انتخاب كرده تعريف كند؟ "اين تعريفها نشان مىدهد كه ما متوجّه زحمات و تلاشهاى همسرمان هستيم" و البته عامل افزایش #محبت به همسر است.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #مردان_بدانند
💠 زنان خواهان مردی #شوخ_طبع هستند.
زن همیشه مردی را که قادر به خنداندنش باشد، دوست خواهد داشت.
💠 اگر کسل و بیحال باشید، خسته کننده خواهید بود.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
"سخاوتمندی دنیا" به اندازه🍀🌹
باور شما وسعت میگیرد …
دنیا نه از خود ثروتی
دارد "نه فقری" ...
این "ذهن" شماست،
که انتخاب گر است
همیشه دست روی
بهترین ها بگذار کلید
انتخاب در "باور" شماست…🍀🌹
👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
ازفال فروشے پرسیدند
چه مے فروشی؟🌸
گفت
به ڪسانیڪه
قدرامروزشان رانمیدانند
فردا را میفروشم🍃🌸
امروز تڪرارنشدنے ترین
لحظۀ زندگیتان است
قدرش را بدانید👌
👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
صبحانه ی عالی برای افزایش حافظه !🤓
▫️یکی از بهترین مواد طبیعی برای افزایش حافظه و تمرکز، ترکیب عسل و گردوست
+ همچنین این ترکیب برای از بین بردن غم و رکود روحی نیز بسیار مناسب است
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
این آخوندام ما رو ول نمی کنند...😒😏
یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل میکرد:
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.🙂
وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه #روحانی تو هواپیماست.😒🛫
به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.😤
رفتم پیشش نشستم بهش گفتم:حاج آقا اشتباه سوار شدید...مکه نمیره😐🕋
گفت: میدونم
گفتم: حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین😕
گفت: میدونم
دیدم کم نمیاره😏
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید.
اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.😎🤓
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه.🤣
گفتم: حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.😂
دوباره خوابیدم.😴
بیدار که شدم دیگه نمی نوشت، گفتم چی شد؟🤔
📝برگه رو بهم داد و گفت:
سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.😳
شوکه شده بودم😳😥
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم.........😨
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.😶
تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.😕
حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنهای مدظله العالی:
"گوشتان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجتبنالحسن(عج) است."😊
این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا میکند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیتالله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسنزاده فرمودهاند:
#حسنزاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج).♥️
http://eitaa.com/cognizable_wan
سردرد سمت چپ سر را حتما جدی بگیرید!
ابتلا به سردرد و میگرن می تواند بسیار ناراحت کننده باشد، این بیماری گستره وسیعی دارد و در صورتی که در سمت چپ سر رخ دهد می تواند نشانه خطر باشد
سردرد در سمت چپ سر به دلیل بروز صدمه و آسیب مغزی، بیماری التهابی، گرفتگی رگ های مغز، مصرف بیش از حد دارو یا سینوزیت رخ می دهد و نیاز به رسیدگی پزشکی دارد.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
نمی توانی به عقب برگردی و شروع را عوض کنی،
ولی می توانی از جایی که هستی آغاز کنی
و پایان را عوض کنی
پیش بسوی یه شروع بینظیر و پر از موفقیت
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
پاهای خود را خارج از ملافه قرار دهید تا سریع تر بخواب روید! 😴
این کار باعث خنک شدن و تعادل حرارت بدن شما شده و موجب می شود سریع تر به خواب روید.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
من همینم که هستم !
این یکی از خطرناکترین جملات زندگیست!
در این جمله غرور، لجاجت، خودخواهی، درجازدن و حقارت وجود دارد. این نگرش و رفتار در روابط موجب رکود، سکون، سردی و دوری میشود
همیشه در حال بهترین نمونه خود شدن باشید
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان_قهوه_چی_عاشق ☕
قسمت شانزدهم
باید می رفتم، چاره اي نبود، کدام سلطان به خاطر خرماهاي پلاسیده حکم اعدام می دهد؟ مطمئناً سلطان کرمش بیشتر از این حرف ها بود، ولی کاري نمی شد کرد، مخصوصا" حرف زدن با آن سرباز ها هیچ فایده اي نداشت.
حاصل حرف زدن با آدم هاي کر و کور که نه می بینند ونه می شنوند. سیلی است. سیلی هم دو نوع است:
دستس و غیر دستی.
دستی اش را که مهمان آن سربازها شدم.
غیر دستی هم تمسخر است، که چون حرفت را نمی فهمند. مسخره ات می کنند. درد هردو زیاد است ولی دومی بیشتر.
پاهایم جلوتر از من حرکت می کردند ،من در برابر سه غول بیابانی ، بره ای کوچک بودم.
در میانه راه به این فکر می کردم که قدیمی ترها راست گفته اند: مال مفت کوفت است.
بالاخره به قصر سلطان رسیدیم.
یک در بزرگ آهنی. که روي هر طرف از درها نقش یک شیر بود. تازه یادم آمد کدام سلطان را می گویند، سلطان تاجري اشراف زاده بود که شاهانه زندگی می کرد و هر طور که دلش می خواست می تاخت.
دو سرباز نیزه به دست جلوي در بودند. سربازهایی که مرا می بردند، جلوي در ایستادند. یکی از آنها گفت؛ مجرم. دو نگهبان ایستاده در جلوی در. احترام نظامی کردند و بدون اینکه حرفی بزنند نیزه ها را کنار زدند.
مرا کشان کشان داخل بردند.
دست راست و چپ دو راهروي تاریک بود که با شمع روشن شده بود.
کاشی هاي فیروزه اي جلوه زیبایی به راهروي راستی می داد. نزدیک 30 ،40 قدم رفتیم و بعد از گذشتن از پیچ راهرو رسیدیم به حیاط قصر.
شاید اگر دست هایم را نگرفته بودند، خودم را ویشگون می گرفتم تا مطمئن شوم زنده ام.
نویسنده؛ عاطف گیلانی
این داستان ادامه دارد .....
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان_قهوه_چی_عاشق ☕
قسمت هفدهم
حیاط قصر بی شباهت به بهشت نبود.
حیاط تشکیل شده یک مستطیل بزرگ بود که دور تا دور این مستطیل با کاشی هاي سفالی سنگفرش شده بود.
و از هر طرف حیاط وسط سنگفرش ها جوي آب روان بود که جوي ها با کاشی فیروزه اي نماي قشنگی داشتند.
وسط حیاط کاج ها سر به فلک گذاشته بودند.
و دور تا دور کاج ها را بوته هاي شمشاد پر کرده بودند.
ضلع تا ضلع حیاط پر بود از اتاق هایی که اندازه هر کدام با دیگري فرق داشت.
تا آخر حیاط رفتیم ، آخر حیاط به یک در دیگر ختم می شد. که دو سرباز جلوي در ایستاده بودند،
جلوي دو سرباز ایستادیم. و دوباره همان کلمه حال به هم زن قبلی:
- مجرم.
احترام نظامی و کنار رفتن نیزه ها.
با گفتن مجرم تازه یادم آمد براي چه اینجا آمده ام.
از در داخل رفتیم و وارد حیاط دیگري شدیم، حیاط دوم گرچه شبیه حیاط اول بود، ولی معلوم بود که شاه نشین است.
حیاط خیلی درندشت بود ،وسط حیاط، یک عمارت آجرنما بود که نمی دانستم داخل آن چیست.
به جاي درخت هاي کاج، بید مجنون حیاط را پر کرده بود.
و سر دري هر کدام از اتاق هاي دور حیاط ، نقاشی شده بود. شیشه اتاق ها رنگارنگ با رنگ های سبز، نارنجی، قرمز، زرد، آبی. چشم هر انسانی را به خود خیره می کرد.
جلوتر رفتیم ،یک حوض مستطیلی بزرگ ،وسط حیاط جا خوش کرده بود که زیبایی خاصی به حیاط قصر می بخشید.
از کنار حوض گذشتیم و کنار یک در رسیدیم. که واضح بود جایگاه سلطان است.
جلوي در ایستادیم.
سربازي که جلوتر از من راه می رفت. گفت:
- مجرم است، براي صدور حکم آمده ایم.
قلبم داشت توي دهنم می آمد. این نسبت ها وصله تن من نبود. دزد، مجرم.
صدور حکم.
احساس ترس می کردم، احساس بی کسی. ولی نیزه ها کنار نرفت.
نیزه دار گفت:
- سلطان در حال استراحت است.
وقت ملاقات به کسی نمی دهد.
- مجرم را چه کار کنیم؟
- تا اطلاع ثانوي سیاه چال.
- اطاعت.
احساس امنیت کردم. و نفس راحتی کشیدم.
نویسنده؛ عاطف گیلانی
این داستان ادامه دارد......
http://eitaa.com/cognizable_wan