👈فواید رابطه زناشویی سالم:
️ 🔸درخشان میشوید
🔸جوان میمانید
️ 🔸باافسردگی خداحافظی میکنید
️ 🔸استرستان کم میشود
️ 🔸سلامت ميمانيد
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
#درس_زندگی
⛔️ کاری نکنید که حس #حسادت شوهرهایتان را تحریک کنید و به مردان هم می گویم، کاری نکنید که حس حسادت زنانتان را تحریک نمایید.
👩 دختران در رفتارشان، در محیط بیرون خانه - اگر اهل #اشتغال یا اهل تحصیلند در #محیط_کار و تحصیل - یا در محیطهای معاشرتهای خانوادگی، طوری نباشد که شوهرشان دچار حسادت یا #سوءظن شود.
👨 مردان هم چه در محیط کار و چه تحصیلی، عین همین را باید رعایت کنند؛ مانند گرم گرفتنها، حرف زدنها، #شوخی و خندهها. کارهایی که ممنوع شده، اثرش در خانواده ظاهر میشود.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
نگران حرف مردم نباش...
مگه چند بار زندگی میکنی که اونم بخاطر بقیه خرابش میکنی ؟!؟!
کسی از اینکه برا خودش زندگی کنه نمرده...
بیاین امتحان کنید واسه خودمون زندگی کنیم..
حرف مردم مانند موج دریاست..!
اگر مقابلش بایستی،خسته میشوی
و اگر با آن همراهی کنی،غرق میشوی...مردم حق دارند نظر دهند
و شما حق دارید آن را نادیده بگیرید...
هر چقدرکمتر جواب انسان های منفی روبدید
از زندگی با آرامش بیشتری
برخوردارخواهید بود.به خاطرحرف مردم زندگیتو خراب نکن این مردم اگر پیامبر هم بودند هزار ایراد از کار خدا میگرفتند؛
شما که جای خود دارید..
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🌼🌹 جملات پندآموز . . .
✅👈 اگر به میهمانی گرگ میروی سگت را همراهت ببر ...
✅👈 قله ای که چند بار فتح شود؛ بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود !
مواظب دلت باش ...
✅👈 گاهی لب های خندان بیشتر از
چشم های گریان”درد”می کشند ...
✅👈 “پایِ “معرفت که میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه ...
✅👈 وقتی حرف راست میزنید
فقط انسان هایی از دستتان عصبانی میشوند ...
که تمام زندگیشان بر دروغ استوار است ..
✅👈 یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت ...
اگه خودتو بگیری میندازنت !
✅👈 مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم
اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :
معذرت میخوام ...
✅👈 مزرعه را موریانه خورد،
ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم
✅👈 آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار٬
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند ...
✅👈 “زمان” وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” ..
http://eitaa.com/cognizable_wan
#اقایان بخوانند
❌ اگر ازخانواده همسرتان دلخورید تلافی آن راسر همسرتان در نیاورید.
🔹سعی کنیداین دلخوری را فراموش کنید.
✅اما اگرهمسرتان نقش رفعکننده این دلخوری رادارد با او مطرح کنید
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمه زهرا سلام الله وارد محشر می شود
http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️رنگهای پایین تیوب خمیر دندانها چهمفهومی دارد ؟
🔸قرمز ⇦ طبیعی + محتویات شیمیایی
🔸سیاه ⇦ کاملاً شیمیایی
🔸سبز ⇦ طبیعی
🔸آبی ⇦ طبیعی + دارویی
http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی قرار بر اعدام قاتلی شد . وقتی قاتل به پای دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناس سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارین. آنها از دار زدن مرد منصرف شدند و گوش ب سخنان روانشناس سپردند. روانشناس رو به حضار گفت :مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود ؟ همه جواب دادند بله. روانشناس ادامه داد:پس بگذارید من ب روش خودم این مرد را بکشم . همه قبول کردند. سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت: ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو ب زودی خواهی مرد . همه از این گفته روانشناس تعجب کردند روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد . ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت . سپس روانشناس قطره چکانی برداشت و روی دست مرد قطره قطره آب میریخت و مدام ب او میگفت: تو خون زیادی از دست دادی و ب زودی خواهی مرد. مرد قاتل خیال می کرد رگ دستش زده شده و به زودی می میرد، در صورتی که دستش خراش کوچک هم نداشت. مدتی گذشت و دیدند ک قاتل دیگر نفس نمی کشد او مرده بود ولی با تیغ؟ با دار؟ خیر. او فقط و فقط با زهری به اسم تلقین مرده بود. پس از این بعد اگه یک مریضی کوچک و یا مشکلی داشتید با تلقین بزرگش نکنید، چون تلقین نداشته ها را به داشته ها تبدیل میکند؛ لازم به ذکر است که بر خلاف تلقین منفی تلقین مثبت هم داریم.
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🌄 همه چیز دنیا فانیست
هر قدر هم بگردی تکیه گاهی همیشگی ومحکم تر از خدا نخواهی یافت
کلید خانه ی دلت را به دست او بده و
دلت را به حضورش قُرص کن تا هیچ کمبودی تو را از هم نپاشد...
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
روز پنجم صفر یادآور تلخی خاطرات اسرای کربلا و سالروز #شهادت_حضرت_رقیه (س) در خرابه شهر شام است.
حضرت رقیه علیها السلام فرزند امام حسین علیه السلام امام سوم شیعیان است.
#ولادت حضرت
درباره سال و محل ولادت آن حضرت در منابع تاریخی چیزی به ثبت نرسیده است، مگر در یک مورد که ولادت ایشان را بین سال پنجاه و هفت و پنجاه و هشت هجری در مدینه ذکر کرده اند.
#سن حضرت
درباره سن حضرت نیز در منابع تاریخی اختلاف است:
1. برخی ایشان را سه ساله معرفی کرده اند. و سال ولادت ایشان را سال پنجاه و هشت دانسته اند.
2. برخی ایشان را چهار ساله دانسته اند. و بر این باورند که آن حضرت در سال پنجاه و هفت به دنیا آمده است.
پس از عماد الدین طبری در کتاب کامل بهایی، ملاحسین واعظ کاشفی در روضةالشهدا - که نسبت به کامل بهایی کتابی ضعیف تر است - مطالب طبری را با تفصیلی بیشتر مطرح می کند؛ اما همچنان نامی از کودک نمی برد و او را چهار ساله ذکر کرده و محل وفاتش را کوشک (کاخ) یزید می داند.
با توجه به آن که منابع ذکر شده در مورد دوم قدیمی ترند و کامل بهایی مربوط به قرن هشتم و روضة الشهدا مربوط به قرن دهم هجری هستند، نتیجه می گیریم که حضرت در زمان وفات، چهار ساله بوده است.
#شهادت حضرت
درباره شهادت آن حضرت، همه منابع اتفاق نظر دارند و سال وفات ایشان را ماه صفر سال 61 هجری نوشته اند؛ اما این که در کدام روز از ماه صفر، محل اختلاف است:
1. دسته ای از منابع، روز شهادت آن حضرت را پنجم صفر ذکر کرده اند.
2. دسته ای دیگر، ده صفردانسته اند.
اما در منابع تاریخی معتبر، درباره تاریخ دقیق شهادت آن حضرت به زمانی مشخص اشاره نشده است. بنابراین می توان گفت شهادت ایشان در ماه صفر سال 61ق رخ داده، ولی درباره این که در کدام روز از ماه صفر، به سبب غیر معتبر بودن هر دو دیدگاه، تاریخ دقیقی در دست نیست.
#محل_شهادت حضرت
درباره محل شهادت آن حضرت دو دیدگاه وجود دارد:
1. برخی منابع، آن را خرابه شام ذکر کرده اند:
... منقول است که طفلی از حضرت امام حسین علیه السلام در خرابه شام، از دیدن سر پدر بزرگوارش به شهادت رسید.
2. دسته ای دیگر از منابع، محل شهادت ایشان را خانه یزید بیان کرده اند:
روایت شده که وقتی آل الله و آل رسول او در شهر شام بر یزید واردشدند، وی خانه ای را به آنها اختصاص داد و آنها در آن، به سوگواری پرداختند.
به نظر می رسد از آن جایی که منابع ذکر شده در دیدگاه دوم _ به سبب قدمت _ معتبرند، شهادت حضرت در خانه یزید رخ داده است.
#چگونگی_شهادت حضرت
درباره چگونگی شهادت نیز دو دیدگاه وجود دارد:
1. بلافاصله با دیدن سر بریدۀ پدر جان داد:
سری دید در آن طبق نهاده، آن سر را بر داشت و نیک در آن نگریست. سر پدر خود را بشناخت. آهی از سینه بر کشید و روی در روی پدر مالید و لب خود بر لب وی نهاد و فی الحال، جان شیرین بداد.
2. چند روز پس از دیدن سر بریدۀ پدر به شهادت رسید.
منابع ذکر شده در هر دو دیدگاه مربوط به قرن ششم و هشتم هجری هستند؛ ولی از آن جا که منبع ذکر شده در دیدگاه دوم قدیمی ترند، باید پذیرفت که حضرت رقیه چند روز پس از دیدن سر بریدۀ پدر به شهادت رسیده است.
بنابراین شهادت آن حضرت، در ماه صفر سال 61 هجری، در خانه یزید و چند روز پس از دیدن سر بریدۀ پدربزرگوارش بوده است.
#عمه_بابایم_کجاست؟
اسارت دشوار و یتیمی دردی عمیق است. یک سه ساله، چگونه می تواند تمام رنجِ تشنگی و زخم تازیانه اسارت و از آن بدتر، درد یتیمی را به جان بخرد، آن هم قلب کوچکِ سه ساله ای که تپیدن را از ضربانِ قلب پدر آموخته و شبی را بی نوازش او به صبح نرسانده است. امّا... امّا او رقیه حسین است و بزرگی را هم از او به ارث برده است. رقیه پس از عاشورا، پدر را از عمه سراغ می گیرد و لحظه ای آرام ندارد، با نگاه های کنجکاوش از هر سو ـ تمام عشقش ـ پدرش را می جوید و سکوتِ عمه، سؤال او را بی جواب می گذارد و او باز هم می پرسد: «عمه، بابایم کجاست؟...»
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_یکم
می شوی یک چیزی هم دستی تقدیمش کنی.
-حالا لیلا جونم! قربونت برم! خودم نوکرتم!آبروم، آبرومو چه کار کنم؟ این قضیه حیثیتیه. باور کن لباسای ما رو که پوشیدند، دقیق اندازه شون بود؛ یعنی اندازه سعید بود؛یعنی سعید...
گوشی را می دهم. مامان هم به مسعود غر می زند. اما پدر چیزی نمی گوید. تا خود خانه در هم و پکر می شوم.فضای خوابگاه و خواهر سعید و مسعود لباس دوخته. اَه، یعنی این زبان اگر افسار نداشته باشد، باید قطعش کرد و الا هست و نیست آدم را بر باد می دهد.
بحث می رود سر بند و بساط عروسی. قرار شده که خیلی طول نکشد. دارند طرح بنایی برای طبقه دوم را می دهند. وقتی که می رسیم، می روم توی اتاق تا مبینا را پیدا کنم. پیامکی از بچهها آمده که قرار پارک گذاشته اند و از من خواسته اند جواب رفتن و نرفتن را بدهم. باید فکر کنم که رفتنم فایده دارد یا نه؟ تماسم برقرار می شود و خوشحال می دوم سمت آشپزخانه. صدای سلام لیلا جان مبینا سر حالم می آورد. مادر تند تند دستش را خشک می کند و گوشی را می گیرد. عاطفه ی مادری چه ویعتب دارد. تجربه اس خیلی دل چسب است، حتما. مادر همان طور که جواب سؤال های پی در پی مبینا را می دهد، می رود سمت پدر و علی. گوشی را به آن ها می دهد. مثل جوجه اردک دنبال آنها راه می روم تا سر آخر، خودم هم صحبت کنم که تماس قطع می شود. علی چند بار تلاش می کند و فایده ندارد. قبل از این که به اتاقم برسم مادر می گوید:
-لیلا این لباسی رو که برای ریحانه خریدیم کادو کن.
لباس را می گذارم جلوی علی، با کادو و چسب.
-برای خانمت خریدن، سوغاتی مشهده. خودت کادو کن. این قدر کاراتو رو
دوش دیگران ننداز.
علی لبخندی می زند. این روزها خیلی مظلوم تر از قبل است. دلم نمی آید...
می نشینم کنارشان و کادو می کنم. پدر می گوید:
-خواهر دلش به برادر خوشه. همیشه بند برادره. هر چند بر عکسش خیلی درست نیست!
علی معترض -می گوید:
-بابا این چه حرفیه؟
و می رود. چشمم مات کادو است. چسب را باز و بسته می کنم. نمی خواهم علی را نگاه کنم. کادو را بر می دارد. خم می شود و آرام می گوید:
-لیلا! تو قُل دیگه مبینا نیستی. تو قُل منی. هیچ کس، هیچ وقت و هیچ جا نباید بین ما فاصله بندازه. باورم کن. فقط یه مدت صبر کن تا این زندگی تازه رو پیدا و جمع و جور کنم.
من حرفی نزدم. اما انگار پدر ریشه ای را محکم می کند تا هر بنایی ساخت، ویران نشود.
می روم سمت اتاق علی. می خواهد بخوابد. خُب حتما توی راه همه اش گل گفتند و شنفتند حالا حضرت ملاصدرا خوابش می آید.
خستگی علی به من ربطی ندارد. باید جواب درگیری ذهنم را بدهد...می نشینم کنار رختخوابش و متکا را از زیر سرش می کشم. پتو را هم بر می دارم و پرت می کنم عقب اتاق. نیم خیز می شود و می گوید:
-تو خوبی؟
-نه!
-معلومه.
-تا برام نگی صحرا کفیلی چی شد، نه از اتاق می رم، نه می دارم بخوابی.
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_دوم
دوباره صورتش جمع می شود. می نشیند و تکیه به دیوار می دهد.
-دیگه خبر ندارم. می دونم افشین درگیر بود. فقط قرار ازدواج و عقدشون رو هم شنیدم. بعد هم من اومدم دانشگاه شریف. خبر ندارم.
-ایمیلی، پیامکی.
-ایمیلم رو که کلا گذاشتم کنار. تا پنج شش ماهم گوشی نخریدم. از بچه ها شنیدم عقد کرده اند. توی دانشگاه هم ندیدمش.
سؤال زیاد دارم. اما صورت آرام علی را به ریخته ام. سختی ویران کننده ای را به سلامت گذرانده و آینده زیبایی هدیه گرفته است. این یک قرار است بین خالق و مخلوق.
با بچه ها قرار داشتیم و علی من و ریحانه را رساند به پارک. مادر هم شیرینی پخته ی بود و همراهمان کرده بود. توی گوشی، عکس هایی را که مبینا فرستاده بود، نشان بچه ها می دادم. یکی از بچه ها گفت:
صورت های بچه ها دو حالت داشت: یا از تعجب باز شده بود، یا از تصور آلودگی شان جمع شده بود.
-این طور که مبینا می گفت فقط دستمال مرطوب استفاده می کنن.
جیغ همزمان چند نفرشان می رود بالا که:
- ای چندش!کثیف! اه اه حالم بد شد.
ریحانه می پرسد:
-بو نمی دن؟یعنی منظورم اینه که خب....
از تصویر سازی که ذهنم می کند خنده ام می گیرد.
تصویر سازی ها به بچه ها هم سرایت می کند. صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز را برای بچه ها تعریف می کنم، جیغشان در می آید. دو سه نفری خوانده اند. با هم صحنه های دستشویی کردن توی باغچه وگل و گوشه ی خانه، مارمولک خوردنشان، بچه دار شدنشان. آدم کشتنشان، تنهایی هایشان را تعریف می کنیم. حانیه می گوید:
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_سوم
-یعنی هر چی که ما هزار و چهارصد سال پیش ترک کردیم، اینا تا همین دویست سال پیش هنوز داشتن.
پلاستیک میوه را می کشم طرف خودم. بچه ها دارند نظر می دهند:
کنارم گلبهار و عطیه نشسته اند. بچه ها دارند دو تایی صحبت می کنند
-داره بی شعور بازی در می آره. نه به اون طاهر سازیش، نه به این افکار و اخلاق بدش.
-تو هم داری شلوغش می کنی.
-اه ببین چه جوری پیام داده.
مشغول خواندن پیام ها که می شوند، دوباره می توانم حرف های بچه ها را بشنوم که هنوز دارند درباره ی داشته آن ها بحث می کنند. یاد کتاب های ارنست همینگوی می افتم. آخر داستان ها همه اش به هیچ می رسند؛ یعنی مبارزه ای که منفعتی ندارد.
عطیه می گوید:
-بچه ها رمان دزیره معشوقه ناپلئون رو می خوندم، تاریخ همین یکی دو قرن اخیر. سالی یکی دو بار بیش تر حموم نمی رفتن.
ریحانه گوشی ام را خاموش می کند و می گذارد توی کیفم و می گوید:
-ولی خیلی عجیبه ها این که این قدر توی داشته ها و دانسته های درست از ما عقب بودن.
گلبهار می گوید:
-خودش هم خیلی مغروره. همه چیز رو برای خودش می خواد. مگه من ماشینم که مالکم باشه ؟
سعی می کنم حواسم را از گلبهار دور کنم. می گویم:
-ما هم اگر جنگ خارجی،تفرقه، تحریم، ترور، تهاجم فرهنگی سرمون هوار نمی شد از طرف
همین کشورهای بی دست شویی حالا جلوتر بودیم. تازه خودشون
می گن تو کشوری انقلاب بشه، پنجاه سال زمان می بره تا اون کشور سر پا شه. اگه جنگی بشه، باید بیست و پنج سال تلاش کنه تا برگرده به وضعیت درست. ما هر دو تاشو داشتیم، بازم خودشون توی آمارشون ما رو از نظر علمی جزو ده کشور اول نام می برن. برین تو اینترنت بزنید دستاوردهای ایران.
سارا که همیشه معترض است می گوید:
-لیلا اینا راسته؟یغنی دروغ نیس؟شبکه های ماهواره ای که می گن ایران که از پیش رفت هاس تعریف می کنه دروغ می گه. همش تو سرما میزنن. مسخره مون می کنن.
گلبهار به عطیه می گوید:
-اونم همین طوره. مدام تو سرم می زنه.مسخره ام می کنه. هر کاری که من می کنم اما و اگر و چرا می آره. کارای خودشو بزرگ و درست می دونه. جدیدا دروغ هم می گه.
-یکی عین خودت. چرا ناراحت میشی؟
-الان تو طرفدار منی یا اون؟
عطیه سکوت می کند، چون دارد تکه پرتقالی را که دستش داده ام، می خورد.
سارا رو می کند به من و می گوید:
-آره راست می گه. آدم حس می کنه چه قدر عقب هستیم. اونا چه قدر توی آسایش و رفاه هستن و احساس خوشبختی می کنن. همش آرزومه با یکی ازدواج کنم بزنم از ایران برم.
-می گم سارا جون وقت داری؟ یه برنامه ی دوست داشتنی برات دارم.
-وای جذاب باشه، رمانتیک باشد. صد ساعت هم وقت دارم.
-می گم پس برو یه رمان جذاب امریکایی هست بخون.
-واقعا؟من عاشق ادبیات آمریکای.
سمیه می پرسد:
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_چهارم
-اسمشو بگو شاید خونده باشیم
-آخرین پدر خوانده.
-حالا خلاصشو بگو تا بخریم.
-مال یه نویسنده ی آمریکایی و خیلی ریز و جزئی نوشته.
سارا می پرد وسط حرفم:من عاشق جزئیات همیشه.
صدای خنده ی بچه ها بلند می شود و عطیه یک خفه شو بی شعور حواله اش می کند.
- بعدش هم داستان تو قالب یک خانواده که چند تا پسر همه چیز تموم داره می شه، اینا ثروت و قدرت براشون حرف اول رو می زنه. برای نگهداری خودشون از خریدن سناتور، کارمند اداره ی پلیس و رشوه دادن، تا مثل آب خوردن آدم کشتی ابایب ندارند. کل قمار آمریکا دستشونه و یک بساط عجیبی راه انداختند. هالیوود رو هم با سیاستشون نشون می ده.
-این فقط با به درد استعداد خاص سارا می خوره.
همه می خندد. عطیه می گوید:
-بابا هیچ جای دنیا خبر جدیدی نیست. فقط بس که از خودشون تعریف می کنند و ما خودمون مدام تو سر خودمون می زنیم فکر می کنیم اون جاها چه خبره؟ یه وسیله می خواب بخری -می گن ایرانی نخر، خارجی ش بهتره. الان که دیگه میخوای بری بمیری هم می گن مثل کابوی شجاع بمیر.
ریحانه می گوید:
- شما تا بحال جنس خارجی نداشتین که خراب بشه؟
بچه ها می گویند:
-چرا داشتیم.
مثال ها سرازیر می شود...نا امیدی کلمه نیست. یک درد وحشتناک است. یک
حالت روانی که اگر شدید بشود روح را به تنگنا و نابودی می کشاند. تاکنون شاید بارها شده بود که ناراحت شده بودم. این قدر که ساعت ها نتوانم کار مفیدی انجام بدهم. حوصله ام پر کشیده بود و رفته بود روی شاخه ی درخت بی ثمر نشسته بود. این جا با این بحث و افکار بچه ها، دوباره این حس به سراغم می آید.
گلبهار می گوید:
-اولش خیلی عشق و عاشقی بود، حالا پشت و رو شده...
عطیه می گوید:
- خودت خرابش کردی، حداقل خراب ترش نکن.
-خب چه کار کنیم؟
ریحانه می گوید:
-مردم ژاپن اگه جنسی تولید خودشون نباشه، این قدر سراغ خارجی اون جنس نمی رن تا تولید کنن.
-مشکلمون همین بی عقلی مونه دیگه...
علی زنگ می زند. با بچه ها خداحافظی می کنم. احساس بدی پیدا کرده ام.
بروم با فردوسی مذاکره کنم، یک تولید شاهنامه ی جدید داشته باشد برای خودباوری ایرانی ها. بد، خود را باخته اند. باید تمام رستم و اسفندیار و ایل و تبار سپاه را بیاورد وسط تا بتواند افکار مردم را بازسازی کند.
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_پنجم
تنهایی بشر تمامی ندارد. بیش ترین دوست را داشته باشد، باز هم لحظه هایی دارد که هیچ کس را ندارد. این بد است با خوب؟ذهنم دوباره می خواهد حرف بزند و یکی به دو کند. حوصله اش را ندارم. خودم تند تند اعتراف می کنم که گاه گاهی خوب است. شلوغی زیاد دور و بر آدم غفلت می آورد. خودت را گم می کنی. غریبه می شوی با روح و فکرت.
زندگی هم که همیشه بر یک مدار دائمی و ثابت نمی چرخد. گاهی چنان شادی که نمی دانی چه کنی و گاهی درهم و فشرده ای؛ و من الان از رفتن پدر مکدر و بی تابم!
پدر دوباره می رود و به قول علی صد باره می رود. خانه حجم سکوتی به خود می گیرد، سنگین. علی سرکار است. مامان سرما خورده و خوابیده و من گیر داده ام به این پیازها که سوپش کنم. اشکم از تکه تکه شدن پیازها نیست، دلم گرفته است. هوا که ابری شده است خانه هم ساکت، مامان هم مریض و من حس خاصی پیدا کرده ام. پیازها را می ریزم داخل قابلمه و با قاشق زیر و رو می کنم. در قابلمه را می گذارم و شروع می کنم به خورد کردن سبزی.
تلفن که به صدا در می آید، یادم می افتد همراه را خاموش کرده ام. دستم را می شویم و خودم را به تلفن می رسانم. حال و احوال و شوخی های عمه صدیقه
_حالم را بهتر میکند و میگوید که می آید. آمدنش را دوست دارم. تا بخواهد برسد یک خورشت هم بار میگذارم و برنج هم خیس میکنم. باثنا می آیند. خوشحال می شوم.
- اگه می دونستم این قدر ذوق میکنی، نمی اومدم.
بغلش میکنم و همدیگر را می بوسیم.
- بدجنس نشو، خودت از من خوشحال تری. شوهرت خوبه؟ کجا قالش گذاشتی؟
- وای لیلا! مامانش بهش گفته وقت کردی یه سر به ما هم بزن. امروز رفته خونشون.
مامان همان طور که روی مبل دراز کشیده و پتو را تا زیر چانه اش بالا کشيده می گوید:
- خوبه عقد بسته اید.
ثنا چادرش را تا میزند. عمه صديقه میگوید:
- کلا در آسمون سیر میکنند. به حرف که بهشون می زنم دو روز بعد جواب میدن . تازه اگه بشنون.
ثنا معترض می شود و من می خندم.
- تازه وقتایی که پیش هم نیستن، گوشی دست میگیرن و بغ بغوشون پشت گوشی ادامه پیدا میکنه.
چای و میوه می آورم. تا مادرها با هم مشغولند باثنا می رویم توی اتاق. همراه را پرت میکند روی تخت و می نشیند. با تعجب نگاهش میکنم:
- چه خشن، ثنا خوبی؟!
ابرو را بالا می اندازد و گل سرش را باز میکند. از دیدن آبشار مشکی موهایش ذوق می کنم. شانه را بر می دارم وكنارش مینشینم. موهایش را شانه می کشم تا صاف شود و میبافمش. می پرسم: ...
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه نماهنگ زیبا
جا نمونی رفیق
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موعظه اخلاقی ایه الله مجتهدی
http://eitaa.com/cognizable_wan
راه های ایجاد انگیزه در کودکان، بدون باج دادن خودتان انجام دهید. آیا می خواهید کودک شما سبزیجات بخورد؟ خودتان سبزی بخورید.
یا به عنوان مثال با او به پیاده روی بروید تا او به نشان دهید که تحرک یک نوع سرگرمی است.
شما بهترین شخصی هستید که کودکتان می تواند از آن الگو بگیرد. کودکان از سنین پایین خیلی زود شروع به تقلید از والدین خود می کنند.
از دادن باج به کودک مانند غذا یا اسباب بازی و یا سایر اقدامات برای تشویق آنها خودداری کنید. این کار باعث آموزش رفتارهای ناسالم خواهد شد
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨
#شوهرانه
خنده رابطه را قویتر میکند و باعث مستحکم شدن پیوند بین زوجین میشود...
زنان به افرادی که قابلیت خنداندن آنها را دارند بیشتر جذب میشوند!!!
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
تعريف از مرد دیگر در حضور همسر درست نیست، حتی اگر آن شخص نزدیک ترین دوست و ازنزدیکانتان باشد
آقایان نیز باید اینو در مورد همسرشان همیشه به خاطر بسپارند و رعایت کنند
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan