حکایت این دنیا🌺🍃
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ...
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ...
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ...
اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ...
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ..!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ...
🔹بنجامین فرانکلین می گوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ..
این است حکایت دنیا...
┅┅✿🍃❀💜♥️❀🍃✿┅┅
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #امام_صادق_عليه_السلام:
💠پدرم، هرگاه دچار غم و اندوهى مىشد، زنان و كودكان را گرد مىآورد و دعا مىكرد و آنها #آمين مىگفتند.
📙 الکافی،ج ۲،ص ۴۸۷
💠 گاهی در مشکلات و گرفتاریها زن و فرزند را جمع کنیم، #دعا کنیم و حاجت خود را از خدا بخواهیم و آنها #آمین بگویند.
💠 اینکار، میتواند حس معنوی، همدلی و وحدت را به فضای خانه #تزریق کند.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
تو اتوبوس پیرمرد به دختره که کنارش نشسته بود گفت:
دخترم این چه حجابیه که داری؟
همه ی موهات بیرونه؟
دختره با پررویی گفت:
تو نگاه نکن!
بعد از چند دقیقه پیر مرد کفشش را درآورد بوی جوراب در فضا پخش شد !!
دختره درحالی که دماغشو گرفته بود به پیرمرد گفت:
اه اه اه این چه کاریه میکنی خفمون کردی؟
پیرمرد باخونسردی گفت:
خوب تو بو نکن😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
1⃣ چیزی که سرنوشت انسان را می سازد “استعدادهایش” نیست ، “انتخابهایش” است …
2⃣ برای زیبا زندگی نکردن ، کوتاهی عمر را بهانه نکن ؛ عمر کوتاه نیست ، ما کوتاهی می کنیم
3⃣ هنگامی که کسی آگاهانه تورا نمی فهمد خودت را برای توجیه او خسته نکن .........…
4⃣ برآنچه گذشت آنچه شکست آنچه نشد آنچه ریخت حسرت نخور زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد .
5⃣ تحمل کردن آدمهایی که ادعای منطقی بودن دارند سخت تر از تحمل آدمهای بی منطق است
6⃣ موانع آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشممان را از روی هدف بر میداریم به نظرمان می رسند
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #لیست_خرید_اینگونه
💠 گاه اختلاف زن با شوهرش بر سر #خریدی است که مرد انجام داده است. مثلاً چرا فلان چیز مهم را نخریدی؟ چرا فلان #مارک یا جنس را نخریدی؟ چرا زیاد یا کم خریدی؟ چرا میوه یا سبزی خراب گرفتی و ...
💠 در حالیکه با یک تدبیر #ساده میتوان جلوی این اختلافات جزئی را که عامل سردی روابط میشود گرفت.
💠 خانمها دقّت کنند در لیست خرید شفاهی یا مکتوب خود موارد #ضروری و اولویّتدار را مشخص کنند. #مقدار خرید فلان جنس را تعیین کنند مثلاً یک کیلو یا دو کیلو. اگر نوع مارک براشون مهم است آن را مشخص کنند ولو قبلاً مشخص کردهاند امّا مردها #فراموش میکنند باز تکرار کنند.
💠 خانمها حتماً پس از انجام خرید توسط مردشان زبان #تشکّر داشته باشند تا اگر خواستند پیشنهاد یا گلایهی کوچکی کنند مردشان عصبانی نشود.
💠 همان ابتدای ورود همسر لازم نیست ایرادات خرید را بگویید بعد از قدردانی و رفع #خستگی و شرایط مناسب با زبان نرم و گشادهرویی خواسته خود را بیان کنید.
💠 مرد نیز از #انتقاد همسرش نسبت به خرید وی، استقبال کند و با صبوری و محبّت به خواستهی همسر خود #احترام بگذارد.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
آقا تو پاساژها دقت کردین
بعضی مردا دست خانومشونو چقدر محکم میگیرن و قدم میزنن...؟!!
چون اگه دستشو ول کنه میره خرید میکنه همه پولاش تموم میشه😅😂
رمانتیک بنظر میرسه، ولی در حقیقت یه نوع اقتصاد مقاومتیه👌😂
😂http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری #قسمت_733
-جون به جونت کنن وراجی!
-با من بودی؟ لیاقت نداری باهات حرف بزنم، صبر کن دوستات برن باز میای با اون لب تاب فکستنیت بگی بیا فیلم نگاه کنیم.
واقع نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.
بلند زیر خنده زد.
-خدا نکشدت دختر.
پوپک خودش هم خنده اش گرفت.
جالب بود که او دختر وراجی نبود.
اصلا حرف نمی زد.
معمولا همه جا ساکت بود.
ولی حالا اینجا بلبل زبانی می کرد.
برای خودش هم جای تعجب داشت.
انگار این مرد وادارش می کرد به حرف زدن.
البته که خودش هم دوست داشت.
بدش نمی آمد.
بلاخره رسیده به سد گفت:پیاده شو مغزمو خوردی.
-نمک نشناس.
-تو خوب.
-بهت فحش میدما.
-ای بابا.
از ماشین پیاده شد.
ترنج با ذوق کنار شوهرش ایستاده ببود و جیغ جیغ می کرد.
دختر بانمکی بود.
ولی مطمئن بود کاملا با خودش متفاوت است.
او شادتر به نظر می رسید.
و البته خوشبخت.
چیزی که از پوپک فراری بود.
حالا دیگر شاهین را دوست نداشت.
آرزوی ازدواج با او را نداشت.
حتی ته دلی متنفر هم بود.
ولی انگار در زندگیش چیزی را باخته.
برای همین خوشحال نبود.
احساس کمبود می کرد.
عشق می خواست.
توجه می خواست.
ولی از همه چیز محروم بود.
انگار خدا سر دشمنی با او برداشته.
کا می توانست همین الان برود تهران.
همه چیز را از سیر تا پیاز برای پدرش تعریف کند.
ولی با کدام مدرک؟
او فقط دیده بود.
هیچ چیزی در دست نداشت که ثابت کند.
بدتر پدرش را هم برای همیشه از دست می داد.
می توانست بماند و مدرک جمع کند.
آن وقت زنی می شد که با شاهین ازدواج کرده.
شاهینی که عاشق زن پدرش است.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری #قسمت_734
با او روی تخت جولان می دهد.
و این بچه...
واقعا نمی دانست برادرش است یا بچه ی شاهین.
هزار جور فکر داشت.
نمی خواست هم الکی تهمت بزند.
باید اول بچه به دنیا می آمد.
-پوپک!
صدای ترنج بود.
این دختر هم زود خودمانی شد.
به رویش لبخند زد.
-عبوس نباش.
صدای پولاد جوری کنار گوشش ها شد که جا خورد.
به سمتش برگشت.
-عبوس نیستم.
-خیلی خب!
پولاد جلو افتاد.
پوپک هم به دنبالش روان شد.
سطح آب بالا آمده بود.
می گفتند یکی اوایل پاییز و یکی اولیل بهار سطح آب بالا می آید.
آب به شدت سرد بود.
وگرنه جوراب هایش را در می آورد.
پاهایش را درون آب خنک می زد.
کنار ترنج ایستاد.
ترنج با لبخند گفت:پولاد میگه اینجا پر از ماهیه.
-آره، منم دیدم.
-واقعا؟
-آره!
-وای دلم خواست؟
-ماهی یا ماهیگیری؟
-هر دو.
پوپک لبخند زد.
باز حرف هایش تمام شد.
انگار فقط کنار پولاد کلمات پشت سرهم و تمام نشدنی می آمد.
ترنج دستش را کشید.
-بیا یه چیزی نشونت بدم.
او را به سمت درخت های کاج کشاند.
تنه ی شکسته ی یک درخت را نشانش داد.
-توش چندتا سنجابه.
-واقعا؟
عین ترنج ذوق زده درون سوراخ تنه نگاه کرد.
یک دم پشمالو مشخص بود.
تا حالا یک سنجاب را از نزدیک ندیده بود.
هیجان زده دستش را جلو برد.
ولی یکهو دو تا سجاب بزرگ از سوراخ درآمدند.
به سمت درخت های دیگر فرار کردند.
ترنج با هیجان گفت:دیدی، وای خدا چقدر قشنگ بودن.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود، ثروتمندی مغروری به او رسید و با تکبر گفت:
بکار، که از تو کاشتن است و از ما خوردن!
کشاورز نگاهِ معناداری به او انداخت و گفت:
دارم یونجه میکارم!😒
😂http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊🌐📝حاج آقا #قرائتی زیبا گفتند :
تیر سه شعبه یعنی چه؟
تیر سه شعبه یعنی همین کارهایی است
که ما در کوچه و خیابان انجام میدهیم!
همین #بدحجابی و رعایت نکردن ها است
سه شعبه دارد!
یک شعبه اش این است که خودمان
گناه کرده ایم ...
یک شعبه اش این است که دیگران را
به گناه انداختیم ...
یک شعبه هم قلب #امام_زمان (عج) است
که نشانه گرفتیم ...
وای بر ما
بانو!
این چادر تا برسد به دست تو
هم از کوچه های مدینه گذشته
هم از کربلا
هم از بازار شام!
چادرت را در آغوش بگیر و بگو برایت #روضه_بخواند
🌺
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #اینگونه_فکر_کنید
💠 به جای اینکه همیشه به این بیندیشید که شما از همسرتان چه میخواهید کمی فکر کنید که #همسرتان از شما چه میخواهد.
💠 اینگونه فکر کردن در حل بسیاری از #مشکلات در زندگی راهگشا خواهد بود.
💠 و حس نوع دوستی و #محبت به همسر و نیز حسنظن را در شما زنده خواهد کرد.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
ماسڪـ صورتـ ^~^🍒
رفع جوش سر سیاه صورت
2 ق چسب پوست(ےا پودر ژلاتین)
2ق پودر زغال اڪتیو(ےا قرص زغال)
مواد باهم مخلوط ڪرده مایع غلیظ چسبناک درست میشه✨
مرحله اول صورت خودرا تمیز ڪنید و بشورید
موادے ڪه درست ڪردید به ڪل صورت خود مالیده و 20 مین روے صورت بمونه🐣🕸
#بعد_20_مین_بشورید♀
➖➖➖➖➖➖➖➖
📘http://eitaa.com/cognizable_wan