eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻رنگ مورد علاقه شما کدام است؟ 🔹مطالعات روانشناسی نشان داده است، رنگ مورد علاقه هر فرد خیلی فراتر از یک سلیقه شخصی‌ است و گاهی می‌تواند نشان دهنده ویژ‌گی‌هایی در شخصیت او باشد. رنگ شخصیتتون چه رنگیه؟🧐 ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
چک کردن گوشی همسرممنوع⛔️ عده ای اززوجین تمایل به چک کردن گوشی همسرخوددارند برخی ازسر کنجکاوی و برخی ازروی بی اعتمادی روانشناسان معتقدندتاجایی که ممکن است باید فضای اعتماد بین زن و شوهر حاکم باشد. ✼🍃🌹🍃✼🍃🌹🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
شازده کوچولو: وفاداری یعنی چی؟ روباه: یعنی اگه تو سیارت یک گل دیگه بود، تو عاشق گل خودت باشی ..! 👤اگزوپِری 📚شازده کوچولو http://eitaa.com/cognizable_wan
تو کتاب کیمیاگر یه جمله طلایی نوشته بود که میگفت: «آنچه قسمتِ توست، از کنارت نخواهد گذشت....» پس برای چیزای از دست رفته غصه نخورید یا قسمتِ شماست و برمیگرده یا مایه عذاب بوده و از دست رفته...! http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃داستان آموزنده لاک پشتي بود که با عقربي در نزديکي همديگر زندگي مي کردند . آن دو به هم عادت کرده بودند . روزي از روزها در محل زندگي آنها اتفاقي افتاد و زندگي آنها را به خطر انداخت . آنها مجبور شدند به محل ديگري کوچ کنند . لاک پشت و عقرب با هم حرکت کردند و بعد از طي مسافتي طولاني به رودخانه‌اي رسيدند . تا چشم عقرب به رودخانه افتاد ، در جاي خود آرام ايستاد و به لاک پشت گفت : مي بيني که چقدر بد شانس هستم ؟ لاک پشت گفت : مگر چه شده ؟ موضوع چيست ؟ عقرب گفت : من الآن نه راه پيش دارم و نه راه پس اگر جلو بروم ، در رودخانه غرق مي‌شوم ، اگر هم برگردم از تو جدا مي‌شوم. لاک پشت گفت : ناراحت نباش . ما با هم دوست هستيم ، پس بايد در غم و شادي به يکديگر کمک کنيم . من مي‌توانم به آساني از رودخانه عبور کنم . بنابراين تو مي‌تواني بر پشت من سوار شوي و با هم از رودخانه عبور کنيم . مگر نمي‌داني که بزرگان گفته‌اند: دوست آن باشد که گيرد دست دوست در پريشان حالي و درماندگي عقرب گفت : خدا خيرت دهد دوست وفادارم . بايد بتوانم روزي محبت تو را جبران کنم. سپس عقرب بر پشت لاک پشت سوار شد و لاک پشت شنا کنان حرکت کرد . پعد از چند لحظه لاک پشت احساس کرد که چيزي دارد پشتش را خراش مي‌دهد . لاک پشت از عقرب پرسيد : آن بالا چه کار مي کني ؟ اين سر و صداها از چيست ؟ عقرب پاسخ داد : چيز مهمي نيست . سعي مي کنم جاي مناسبي پيدا کنم تا بتوانم تو را نيش بزنم. لاک پشت که متعجب شده بود، با ناراحتي گفت : « اي موجود بي‌رحم و بي‌انصاف ! من زندگي‌ام را براي نجات تو به خطر انداخته‌ام و تو را بر پشتم سوار کردم تا جانت را نجات دهم، با اين وجود، تو مي‌خواهي مرا نيش بزني ؟ هرچند که نيش تو بر پشت من هيچ اثري ندارد . نه به آنکه دم از دوستي مي‌زني و نه به آنکه مي‌خواهي جان مرا بگيري . دليل اين همه خيانت و بدخواهي‌ات چيست ؟ عقرب گفت از تو انتظار اين حرفها را نداشتم . من در حق تو هيچ خيانتي نکردم و بدخواه تو نيستم . حقيقت اين است که طبيعت آتش ، سوزاندن است . آتش همه چيز را حتي نزديکترين دوستانش را مي‌سوزاند . طبيعت من هم نيش زدن است، وگرنه من با تو دشمن نيستم، بلکه با تو دوست هستم و خواهم بود . نشنيده‌اي که گفته‌اند: نيش عقرب نه از ره کين است اقتضاي طبيعتش اين است لاک پشت حرفهاي عقرب را تأييد کرد و گفت: تو راست مي‌گويي . تقصير من است که از بين اين همه حيوان، تو را به عنوان دوست انتخاب کرده‌ام . هر چقدر به تو خوبي کنم ، باز هم طبيعت تو وحشيانه است. من نمي‌خواهم با تو دوست باشم . تنها بودن بهتر از آن است که دوستي مانند تو داشته باشم. لاک پشت اين حرفها را گفت و عقرب را از پشتش به داخل رودخانه انداخت و به راه خود ادامه داد. 📚کلیله و دمنه http://eitaa.com/cognizable_wan
پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟ مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی... همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید.. چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد. خبر به گوش مادر رسيد .مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن.. چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده .. وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود : پسره عزيزم وقتی 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادی،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش .. اشك در چشمهای پسر جمع شد.. ولی چه دیر... ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
💢 گناه دنیا و آخرتت رو نابود میکند ♨️عوارضش دنیات رو به آتش میکشد ♨️عواقبش آخرتت رو به آتش میکشد http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃نازم ان دستی که دست زورمندان بشکند بشکند دستی که بازوی ضعیفان بشکند 🍃شیشه بشکستن نباشد افتخاره سنگ سخت سنگ اگر سخت است جای شیشه سندان بشکند 🍃دست و پا گر بشکند بانسخه درمان میشود چشم گریان هم دمی با بوسه خندان میشود 🍃ای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسی دلشکسته باطنش از ریشه ویران میشود ... http://eitaa.com/cognizable_wan
۱- از کاسبی پرسیدند : چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟! گفت : آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند، چگونه فرشته روزی اش مرا گم میکند ! ۲-پسری با اخلاق اما فقیر به خواستگاری دختری میرود ، پدر دختر گفت : تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد ، به تو دختر نمیدهم ! پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود ، پدر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید : ان شاءالله خدا او را هدایت میکند ! دخترگفت : پدرجان مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد !؟ ۳- از حاتم طایی پرسیدند : بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت : آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود ، یکی را شب برایم ذبح کرد ! از طعم جگرش تعریف کردم ، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد... گفتند : تو چه کردی؟ گفت : پانصد گوسفند به او هدیه دادم ! گفتند : پس تو بخشنده تری؟ گفت: نه ! چون او هرچه داشت به من داد امامن اندکی از آنچه داشتم به اودادم... ۴-عارفی را گفتند : خداوند را چگونه میبینی؟ گفت :آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم را میگیرد http://eitaa.com/cognizable_wan
📚"روزی چهار شمع در خانه ای تاریک روشن بودند" اولین آنها که ایمان بود گفت:در این دور و زمانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد. شمع دومی که بخشش بود،گفت:در این زمانه مردم دیگر به هم کمک نمی کنند و بخشش از یاد مردم رفته است.و او هم خاموش شد. شمع سوم که زندگی بود،گفت:مردم،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.در همین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم را برداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد. سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟ گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درها را به روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خود ادامه دهند... دوست خوب من:خوشبختی نگاه خداست،آرزو دارم،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند... آمیــــن🕯 http://eitaa.com/cognizable_wan
دبیر ادبیاتی می گفت: این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام!! سالها ی پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف میکردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری میشد... یا به مرگ سهراب که میرسیدم همیشه اندوه وصف نشدنی را در چهره ی دانش آموزانم میدیدم . همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب میکردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم.... و امسال وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد... وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم نسبت داده شدند..... وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون از فراق لیلی گفتم یکی پرسید لیلی خیلی قشنگ بود؟ گفتم از دیده ی مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت. این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده، تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته..... خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند.... ماندم که این نسل کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند.... نسلی که از جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم، کمک به همنوع برایشان بی اهمیت، مرگ پسر به دست پدر از نوع حماقت است.... امروز به این نتیجه رسیدم که باید پدر مادر های جوان که بچه های کوچک دارند از همین الان جایی در خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند. این نسل تنها آباد کننده خانه سالمندان خواهند بود... برای انهدام یک تمدن سه چیز را باید منهدم کرد اول خانواده دوم نظام آموزشی و سوم الگوها برای اولی منزلت زن را باید شکست. برای دومی منزلت معلم. و برای سومی منزلت بزرگان و...  http://eitaa.com/cognizable_wan
💖🌷💖تقدیم به شما خانمای مهربان که ذهنی آگاه و عمیق دارید و رفتارهاتون به جا و متعادل و سنجیده است، چرا که خوب میدونید: «خیر الامور أوسطها»✅ همراه با کلی عشق و آرزوهای خوب با عطر تر و تازه تمشک های جنگلی🌹 من به عنوان یک مشاور، نمی‌گويم كه ميز آرايش نداشته باشي🌷 اما ميگويم حداقل از ميز تحريرت بزرگ تر نباشد!💖✔️ نميگويم لوازم آرايش نخر🌷 اما ميگويم حداقل كتاب هم بخر💖✔️ من نميگويم دل نبند، عاشق نشو، به خاطر عشقت فداكاري نكن🌷 بلكه ميگويم عاشق خوب كسي شو. به كسي دل ببند كه عشق را، اين صميميت روحاني را خوب بفهمد و بشناسد.💖✔️ نميگويم هر ماه رنگ موهايت را به روز نكن🌷 اما يادت نرود دانش و سوادت را هم به روز كني مقاله بخواني و بداني در دنيا چه ميگذرد.💖✔️ من نميگويم كمدت پر از لباس هاي رنگارنگ نباشد🌷 اما ميگويم كتابخانه ات بزرگتر باشد. 💖✔️ 💜نگذار هيچ ابزاري را مثل اسباب بازي هاي كودكي اطرافت بريزند تا سرت گرم شود و نفهمي در جهان چه ميگذرد. اصلا هر كاري خواستي بكن، اما انديشه ات را نفروش، براي خودت انديشه داشته باش.💚✅ 🔮زن… و چقدر در جامعه زن محدود می شود گاه به دست خودش و‌گاه به دست دیگران…. زنی که خود را ارزش خود را انسانیت خود را نادیده میگیرد و خود را محدود به زیبایی و اندام خود میکند. و میپندارد که تنها سرمایه اش،زیبائیش است. و اما در جهان،با برگزاری کارناوال ها و مراسم انتخاب زیباترین زن جهان و انواع مدلینگ زن،تبلیغات و… هزاران راه اورا محدود می کنند. بنظر من آنها از زن ها می ترسند از تفکراتشان از خلاقیتشان،از استعدادشان،از نبوغشان می‌ترسند.        ✨ محدود نباشیم✨ http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی ملانصرالدین را ديدند که بيرون از خانه خود دنبال چيزی ميگردد. از او پرسيدند: ملا ، دنبال چه چيز ميگردي؟ ملا گفت: دنبال کليدم. پرسيدند: کليدت را کجا گم کردی؟ ملا گفت: درون خانه! گفتند: پس چرا اينجا دنبال آن ميگردی؟ ملا پاسخ داد: چون داخل خانه تاريک، اما اينجا روشن است. ما هم در بيرون به جستجوی خود بر آمده ايم اما تا زماني که به درون وجودمان بازنگرديم، نميتوانيم خود را بيابيم؛ پس به درون خود بنگريم، يعني همان جايي که تاريک است. 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤🍃❤️ «محبت» و «احترام» دو بال یک رابطه سالم و صميمی هستند، محبت بيش از اندازه به همراه بی‌احترامی حتی اگر شوخی باشد، به ارتباط آسيب می‌رساند! 🔸 وقتی جلوی يک جمع به همسرت يا حتی دوست صميمی‌ات بی‌احترامی می‌كنی، هر قدر هم پس از آن او را با مهربانی، نوازش كنی؛ همچنان زخم بی‌حرمتی در وجودش خوب نخواهد شد. ديگری را با رفتار و گفتارت نرنجان، زيرا ديگر خوبی‌هايت را نخواهد ديد، چه بسيار همسرانی كه كمتر از عشاق سوزان با همسرشان مهربانند، اما با رعايت احترام متقابل ارتباط مستحكم‌تری دارند. 💕💕💕 http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی بار سنگینی از نمک بر پشت الاغش گذاشته بود و به شهر میبرد تا آنها را بفروشد. در مسیر به رودخانه ای رسیدند، هنگام رد شدن از رودخانه پای الاغ سر خورد ودرون آب افتاد، الاغ وقتی بیرون آمد بار نمک در آب حل شده بود و بارش سبکتر شده بود. روز بعد مرد و الاغ بار دیگر راهی شهر شدند وبه همان رود رسیدند، الاغ با بخاطر داشتن اتفاق دیروز خود را به درون آب انداخت و بار خود را سبکتر کرد. مرد که بسیار ناراحت شده بود با خود گفت: اینطوری نمیشود، باید به جای نمک چیز دیگری برای فروش به شهر ببرم، فردای آنروز مرد مقدارزیادی پشم بار الاغ کرد. هنگام گذشتن از رودخانه الاغ بار دیگر خود را به آب انداخت اما وقتی بلند شد مجبور شد باری چند برابر قبل را تا شهر حمل کند. بسیاری از مشکلات ما در زندگی ناشی از این است که متوجه تغییرات نمیشویم و با استراتژیها والگوهای قدیمی به استقبال شرایط جدید میرویم. روشی که دیروز عامل موفقیت ما بود، معلوم نیست که امروز هم عامل موفقیت باشد. 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
گرگ با سه‌ خصلت‌: 🐺 درندگی وحشی‌بودن‌ و حیوانیت ‌شناخته‌میشود‌ اما میفهمد، هرگاه ‌داخل ‌زندگی ‌کسی‌ شد و کسی ‌به ‌او ‌پناه‌ داد و احسان‌کرد به‌ او خیانت ‌نکند ‌و اگر‌ ضرری‌ به ‌او زد ‌جبران نماید هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!👌 🌐http://eitaa.com/cognizable_wan
👈لطفا با حوصله بخوانید و پخش کنید باشیم مواظب چشم زخم باشیم! خونه ها پر شده از بیماریها و مشکلات، طلاق مرگ و میر و... دلیلش هم خود ماییم تعجب نکنید! دوستان عزیز نیازی نیست دیگران بدونند که آیا من در زندگی مشترکم با همسرم خوشبختم یا نه! نیازی نیست از غذا یا نوشیدنی خود عکس بگیریم و اون رو برای تمام گروه‌ها بفرستم! حتی اگر همسرمون یه دونه شکلات واسمون میاره،از اون عکس میگیریم و می‌فرستیم گروه و زیرش مینویسیم؛ ای تاج سرم ازت ممنونم آیا انقدری که تو فضای مجازی این چیزا رو نشون میدیم، تو واقعیتم همین هستیم؟ قدردان همسرمون، پدر و مادرمون هستیم؟ حواسمون به بچه هامون هست؟ شاید دختر مجردی دم بخت باشد و به خاطر شرایط زندگی خواستگار نداره شاید پسری فعلا، وضعیت مالی مناسب برای ازدواج نداره حواسمونو جمع کنیم کسی آه نکشه... آه انسان دلشکسته عرش رو به صدا درمیاره نیازی نیست مردم بدونن کجا رفتی و از کجا داری میای جزییات و نکات خصوصی زندگی ما واسه دیگران نیست دنیای مجازی واسه این ساخته نشده که ما بیاییم شرایط زندگیمون رو به رخ دیگران بکشیم... مراقب باشین هرکسی توانایی اینو نداره که مسافرت بره... هرکسی نمیتونه به رستوران بره و هر ماه یه ست لباس بخره... هر مردی وضعش نمیرسه به زنش هدیه بده... یه خانوم میاد جهیزیه 100 میلیونی دخترش رو فیلم میگیره، میزاره توی دنیای مجازی که چی؟ چشم همه درآد؟! هیچ فکر کردید شاید دختری پدر نداره، یا پدر داره ولی مادر نداره که واسه جهیزیه اش سنگ تموم بزاره یا شاید پدری دستش به دهنش نمیرسه میخوایم به کی فخر بفروشیم با این کارامون؟! به کجا برسیم؟ خدا عالمه فقر فرهنگی داریم رازهای زندگی و خونتون رو پیش خودتون نگه دارید مردم قدیما اگر حتی نیم کیلو میوه می خریدند وبه خانه می بردند اون رو چنان پنهان می کردند که کسی تو کوچه خیابان نبیند می گفتند ازخدا می ترسیم کسی که نداره ببیند و آه بکشد حالا چی شده که بچه‌هامون قبل از خوردن، اول عکسشو میذارن تو فضای مجازی؟ میایم توی گروهها جوک میزاریم دوست دخترم زنگ زده بیا خونمون من تنهام... و هزاران پست مشابه دیگر که داریم با زبون بی زبونی به نوجوونا و جوونا میگیم که این مسائل عادیه... حواسمون باشه که توی گروه ها، دخترای کم سن و سال هم هستن که شاید فکر کنن دنیای بیرون از فضای مجازی هم باید اونطوری باشن کسی داشت راه میرفت پایش به سکه ای خورد، فکر کرد طلا است ...نور کافی هم نبود؛ کاغذی را آتش زد که ببیند چه بوده دید یک سکه 50تومانیه ...بعد متوجه شد کاغذی که آتش زده دو هزار تومانی بوده گفت:چی را برای چی آتش زدم! واقعا این زندگی غالب ما انسانهاست... ما چیزهای بزرگ را برای چیزهای بسیار کوچک آتش میزنیم... تاثیرات فضای مجازی رو دست کم نگیریم http://eitaa.com/cognizable_wan
📚🤭 😂😂 یک ايراني در امریکا برای شغل دوم یک کلینیک باز می کند بایک تابلو به این مضمون: "درمان بیماری شما با 50 دلار. در صورت عدم موفقیت 100 دلار💵 پرداخت می شود." یک دکتر آمریکایی برای مسخره کردن او و کسب 100 دلار به آنجا می رود و می گوید: من حس ذائقه خود را از دست داده ام ؛ ایرانیه به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره بهش بده . دکتر دارو را می چشد اما آن را تف می کند و می گوید این دارو نیست که گازوییل است! ایرانیه می گه شما درمان شدید! چون طعم گازوییل را حس کردید و 50 دلار می گیرد. چند روز بعد دکتر آمریکایی برای انتقام بر می گردد و می گوید که حافظه اش را از دست داده است. ایرانیه به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره بهش بده . دکتر اعتراض می کند که این دارو که مربوط به ذائقه بود! و ایرانیه می گوید شما حافظه خود را به دست آوردید و درمان شدید !!!! و 50 دلار می گیرد. به عنوان آخرین تلاش دکترچند روز بعد مراجعه می کند و می گوید که بینایی خود را از دست داده است. ایرانیه می گه متاسفانه نمی توانم شما را درمان کنم، این 100 دلاری را بگیرید! اما دکتر اعتراض می کند که این یک50دلاری است. ایرانیه می گوید شما درمان شدید و 50دلار دیگر می گیرد. ايرانيه میزنه رو شونه دکتر آمریکایی و میگه : هيچوقت ایرانی هارو دست كم نگير برو اینو برای اون بایدن [حقه باز که سفره هفت سین میندازه] تعریف کن .😁😁😁😁😁😁 http://eitaa.com/cognizable_wan
خانمی می گفت : من نداشتم و در مقابل نامحرمان ، بسیار زیاد خودنمائی میکردم و از نشان دادن بدنم به نامحرمان ابائی نداشتم.روزی مادرم که اهل مسجد و مجلس روضه بود ، از مسجد به منزل آمد تا قدری پول بردارد و به مسجدبرود . گفتم : کجا می خواهی بروی ؟ گفت : کاروانی از خانمها راهی مشهد مقدس برای زیارت امام رضا(ع) هستند می خواهم من هم باآنها به زیارت آقا بروم . گفتم : من هم می آیم اسم من را هم بنویس . بعد چند روز کاروان آماده شد و سوار اتوبوس شدیم وقتی که در اتوبوس نشستیم تمام خانمها حجاب کامل داشتند و همه اهل دعا وتوسل بودند به غیر از من که از نظر حجاب ، وضع مناسبی نداشتم و مثل آنها فکر نمی کردم . من در هنگام نشستن در اتوبوس سعی کردم پشت سر راننده بنشینم تا از طریق آئینه بالای سر راننده بتوانم خودنمائی کنم . در طول مسیر، هم راننده و هم شاگرد راننده کاملا" متوجه من شدند . خانم مسنی که مدیریت کاروان را بر عهده داشت او نیز متوجه من شد وبه شدت با من برخورد کرد و گفت:خانم، حجابت را درست کن تو می دانی به کجا می روی ؟ می دانی به زیارت چه شخصی می روی؟ ! من برای اینکه آبروریزی نشود کمی خود را جمع کردم ولی بعد از مدتی باز مشغول گناه و معصیت شدم تا اینکه ناگهان سانحه ای پیش آمد و اتوبوس با برخورد با یک کامیون از جاده منحرف و واژگون شد . در اثر آن تصادف راننده و شاگرد او در جا کشته شدند و من به شدت زخمی شدم.عجیب این بود که به غیراز من و راننده و شاگرد راننده تمامی مسافران صحیح وسالم از اتوبوس خارج شدند و به هیچ یک آسیبی نرسید . من که در اثر آن سانحه به شدت زخمی شده بودم در عالَمی قرار گرفتم که اطرافیان متوجه آن عالم نمی شدند . ناگهان دیدم دو نفر انسان سیاه که بسیار مهیب و ترسناک بودند به طرف من در حالی که نیمی از بدنم از شیشه ماشین بیرون افتاده بود ، آمدند و گفتند این همان زنی است که در طول مسیر مشغول گناه و معصیت بود (این را گفتند) و دو بازویم را گرفتند که از اتوبوس خارج کنند ، تا دست به بازویم گذاشتند و مشغول کشیدن شدند آنقدر احساس درد کردم که به عمرم چنین دردی احساس نکرده بودم ، فریادم بلند شد که مرا رها کنید ولی آنها گوش نمی دادند ، آنقدر بازوهایم را کشیدند مثل اینکه دستهایم قطع شد ، سپس گفتند : سر و گردن خود را نیز به نامحرمان نشان میداد ، این را گفتند و دو نفری به گردنم چسبیدند و کشیدند هر چه ضجه می زدم و فریاد می کشیدم موثر واقع نمی شد از آنها خواهش و تمنا کردم که مرا رها کنند ولی به حرفم گوش نمی دادند . به اطرافیان که جمعیت بسیار زیادی ایستاده بودند متوجه شدم و از آنها کمک می خواستم ولی مثل اینکه آنها صدای مرا نمی شنیدند تا اینکه آمبولانس آمد و آنها مرا رها کردند و من دیگر هیچ چیز نفهمیدم . بعد از مدتی که در بیمارستان بودم بهوش آمدم دیدم دو بازویم و گردنم شکسته و پزشکها گفتند عصبهای دو دست قطع شده و گردنم نیز به حالت اول برنمی گردد. مرا به تهران باز گرداندند و موفق به زیارت امام رضا (ع) نشدم و تا به امروز که این جریان را نقل میکنم علیل و معلول هستم هر دو دست از کار افتاده و قدرت حرکت دادن سر و گردن را ندارم . و هر گاه صورت آن دو نفر به یادم می آید از ترس و وحشت بدنم به لرزه می افتد ، خلاصه سالهاست که از درد و رنجی که از کشیدن اندامم توسط آن دو نفر در ظاهر بوجود آمد عذاب می کشم . یکی از علما به من گفت خدایتعالی تو را دوست می داشته که در همین دنیا به مکافات عمل رسانده حال باید توبه کنی و از اعمال قبلی خود جدا" برگردی و طلب عفو و مغفرت نمائی . من نیز توبه کردم . و براستی: از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو زجو  http://eitaa.com/cognizable_wan
اصول اساسی زندگی... ۱. گذشته را رها کنید و در حال زندگی کنید. ۲. اهمیت ندهید دیگران در مورد شما چه فکری می‌کنند. ۳. زمان حلال مشکلات است، پس به خودتان زمان بدهید. ٤. زندگی خود را با بقیه مقایسه نکنید. ٥. زیاد فکر نکنید. جواب سوالات هنگامی که انتظارش را ندارید به ذهنتان خطور می‌کند. ٦. هیچکس به جز خودتان، باعث خوشبختی شما نمی‌شود. ۷. بخندید، شما تنها کسی نیستید که در زندگی با مشکلات دست و پنجه می‌كنيد. 💚💚💚👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅عوامل فشار قبر را بدانیم 🍃ثواب صدقه برای میّت رسول خدا(صلی الله علیه وآله): هرگاه شخص به نیت میّتی صدقه بدهد ،خداوند متعال جبرئیل را امر فرماید که ببرد بر سر قبر آن میّت ،هفتادهزار فرشته را که در دست هر کدام طبقی است و میگویند:سلام بر تو ای دوست خدا،این هدیه ای است که فلان شخص برای تو فرستاده... سپس قبر او پر نور میشود و خداوند عطا میکند به او هزار شهر در بهشت و تزویج میکند به او هزار حوریه و هزار حاجت او را روا میکند. 📚بحارالانوار،ج۸۲،ص۶۳ 💠تنها چیزی که برای انسان پس از مرگ می ماند چیست؟ امام صادق(عليه السلام)فرمودند: هنگامى كه ميت در قبر گذاشته مى‌شود، شخصى در برابر او نمايان مى‌شود و به او مى‌گويد: اى انسان ما سه چيز بوديم: يكى رزق تو بود كه با پايان عمرت قطع شد، و ديگر خانواده‌ات بودند كه تو را گذاشتند و رفتند، و من عمل توأم كه با تو مانده‌ام، ولى من از هر سه براى تو كم‌ ارزش ‌تر بودم. 📚فروغ‌كافى، ج 3، (كتاب الخبائز)، ص 240،ح14 http://eitaa.com/cognizable_wan