eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢تصاویر کمتر دیده شده از حاج قاسم سلیمانی و به آغوش کشیدن فرزند شهید مدافع حرم حامد بافنده 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍂🍂🍂🍂 ❣خواستگارم مرا رد کرد... 🌼🍃من یک دختر دینی و پابند به اخلاق اسلامی بودم. سالها گذشت و کسی از من خواستگاری نکرد دخترهای جوانتر از من ازدواج کردند و مادران فرزند شدند. عمرم به ۳۴ رسید. یک روز یکی برای ازدواج با من حاضر شد، زیاد خوشحال بودم و ازدواج کردیم دو روز بعد مادر شوهرم آمد و با دیدن من گفت عمرت بنظرم به ۴۰ سال میرسد من گفتم ۳۴ ساله هستم و او برایم گفت این عمر برای بدنیا آوردن بچه مناسب نیست و من تشنهٔ دیدن نوه های خود هستم. 🌼🍃مادر نکاح من را با پسرش فسخ کرد شش ماه را با غم و اندوه سپری کردم و پدرم برای اینکه غم خود را فراموش کنم منو به حج عمره فرستاد،رفتم به سفر عمره و در حرم شریف نشسته و در حال دعای خیر نزد الله بودم که یک زن را دیدم که صدای زیبا یک آیت قران را تلاوت میکند و بارها آنرا تکرار میکند [ الله علیک عظیما] فضل و مهربانی بزرگ الله بر توست 🌼🍃غم خود را با او شریک کردم من را در آغوش گرفت و این آیت را تکرار میکرد [ولسوف یعطیک ربک فترضی] و زود است که برایت بدهد و تو راضی شوی خیلی راحت شدم و به خانه برگشتم که ناگهان یک خانوادهٔ دیندار به خواستگاری ام آمدند، به خوشحالی پذیرفتم و ازدواج کردیم و شوهرم مرد دینداری بود. برای من و خانواده ام احترام زیادی میگذاشت و من نیز احترام شان را میکردم، عمرم به ۳۶ رسید، ماه ها گذشت و محبت اولاد در دلم جا گرفت برای چکاو نزد دکتر مراجعه کردم بعد از معاینات دکتر گفت مبارک باشد! ضرورت به معالجه نیست تو حامله هستی، تا هنگام ولادت هیچگونه معاینهٔ برای تعیین جنسیت بچه انجام ندادم و هر آنچه بود را فضل الله میدانستم، بعد از ولادت شوهرم و خانواده اش در اطرافم نشسته و میخندیدن، وقتی پرسیدم چرا میخندین آنها چی جوابی دادند؟ به یک صدا همهٔ شان گفتند یک پسر و یک دختر است! با شنیدن این حرف اشک خوشحالی از چشمانم جاری شد و دوباره یاد آن خانم در حرم شریف و آیت را که بارها تکرار میکرد افتادم [ولسوف یعطیک ربک فترضی] یعنی که حرف الله متعال حق است [ لِحکمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعیُنِنَا] منتظر فرمان رب خود باش، ما تو را میبینيم... 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| ببینید ⭕️ وقتی یک رسانه غیر حرفه‌ای در شهر آل الله به مقدسات انقلاب توهین می‌کند، انقلابیون کجای قصه هستند؟ 📌 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 تو اتاقم بودم ڪہ گوشیم یہ بار دیگه زنگ خورد همون شماره و بازهم سکوت ... خیلے خستہ بودم .دوست نداشتم دوباره تو اون جمع برم .الہام تو اتاق اومد و گفت براے جمع ڪردن سفره میاے؟ _نہ نمیتونم خیلے خستہ ام . الہام_مامان گفت بهت بگم حتما بیاے بیرون پیش بقیہ.دایے هم داره میاد . سرم را روے بالش گذاشتم _واقعا نا ندارم ، حالم بده . باید استراحت ڪنم . چشمامو بستم .الہام وقتے دید نمیتونہ حریفم بشہ از اتاق بیرون رفت .همون موقع دوباره گوشیم زنگ خورد . _الو...الو ...چرا حرف نمیزنید؟...فڪر کنم دوره مزاحم تلفنے تموم شده .و بازهم سڪوت . خداشفاتون بده تلفن را قطع ڪردم. باید سعے ڪنم بخوابم . صداے اس ام اس گوشیم بلند شد. ناشناس_سلام نمیخوام مزاحمت بشم فقط میخواستم حالتو بپرسم. _شما؟ جوابے نداد ، چند دقیقہ بعد دوباره صداے اس ام اس بلند شد. ناشناس _همسفر ڪرب و بلا قلبم از هیجان ایستاد. خودش بود. دوباره نوشت: سیدطوفان_شماره ات رو از دڪتر بهرامی گرفتم.امروز خوب چوب ڪاریم ڪردی. حقم بود نہ؟ نمیدونستم چے باید بنویسم طوفان_ اے تیغ بے دریغ در چارچوب زخم ، دل را نشانہ گیر ... حق دارے بزنے. دلم برایش سوخت.براش نوشتم: _سلام فڪر میڪردم دیگہ هیچوقت سراغم نمیاے. بابت حرفہاے امروز معذرت میخوام .دست خودم نبود . طوفان_مہم نیست. میدونے هنوز محرمیم؟ _آره مگہ میشہ حواسم نباشہ خدایا من دارم چیڪار میڪنم.خلاف شرع ڪہ نمیڪنے .هنوز زنشی... ناخودآگاه نوشتم : _مے دونےچقدر دلم برات تنگ شده ؟ جواب داد : سید طوفان_ "اے دل اَندر بندِ زلفش از پریشانے مَنال /مرغِ زیرک چون بہ داݥ افتد ،تحمل بایدش ... این پیام یعنے چے؟یعنے من براے رسیدن بہ تو صبر ڪنم؟ این یعنے امیدوار باشم کہ اون منو میخواد؟ من نباید حرفے بزنم . من قول دادم . دیگہ نہ من پیام دادم و نہ اون . هیجان داشتم.حالم عوض شده بود.اشتہا پیدا ڪرده بودم . پاشدم از اتاق بیرون اومدم. بہ آشپزخونہ رفتم و براے خودم غذا ڪشیدم . از توے سالن خالہ حانیہ گفت : _حُسنا جان سر میز غذا نخوردے. گرسنہ ات شده ؟ _بلہ اون موقع اشتہا نداشتم ولے الان دارم . مهرداد_تلفنت هر ڪے بود دستش درد نکنہ خوب شارژت ڪرد . چقدر راحت حرف میزد.ولے واقعا درست حدس زدے پسرخالہ . واقعا شارژ شدم. میگن عشق نیروے عجیبے داره ، آدم فلج رو سرپا میڪنہ. غذامو ڪہ خوردم پیش بقیہ رفتم. هر از گاهے مہرداد در مورد کار و درسہام ازم سوال میپرسید و من جوابش میدادم. خالہ هم ڪلے ذوق میڪرد. قرار بود توے یڪے از بیمارستانہا بزودے مشغول ڪار شہ. مهرداد شش سال از من بزرگتر بود و متخصص قلب بود. بالاخره مهمانہا عزم رفتن ڪردند ڪہ همان موقع دایے از راه رسید. سلام و احوالپرسے و بعد خداحافظے. _ڪجا تشریف داشتید آقا حبیب؟ دایے حبیب_بہ تو هم باید جواب پَس بدهم؟با دوستم بیرون ڪار داشتیم. _بادوستتون؟ چشمڪے زدم و گفتم مطمئنید با زهرا خانم نبودید؟ دایے حبیب_ خوبہ راه افتادے . نخیر دایے صلواتے بہ اونہم میرسیم. موقع خواب همہ ے فڪر و خیالم دور طوفان میچرخید. رفتار امروزم هر چے ڪہ بود انگار یہ تلنگر حسابے بود. خدا را چہ دیدے شاید همین روزها تو را بہ من بخشید. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
پنجشنبه است😔🌹 امـروز🌺 هـمان روزی است اهالی سفر کرده از دنیا، چشم انتظار عزیزانشان هستند دستشان ازدنیا ڪوتاه است ومحتاج یادڪردن ماهستند. بالاخص پدران و مادران برادران و خواهران اساتید و شهدا همه و همه را با ذکر فاتحه ای میهمان سفره هایمان کنیم. 🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر میخواهی کار و بارت خوب شود پدر و مادرت را راضی نگه دار اگر هم دنیا میخواهید، هم آخرت نماز اول وقت بخوانید.
داستان خیلی عالی حتما بخوانید 💮 پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمى رفت دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد ، خيس وگلى شد به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد .ديد در جلوى در جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اًى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى ؟ 💮جوان گفت نه ، اى پير ، من شيطان هستم 💮 براى بار اول كه بازگشتى الله ﷻ به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم ❕ براى باردوم كه بازگشتى الله ﷻ به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم ❕ ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى الله ﷻ به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ‌‌
♡﷽♡ ❤️ 🍃 سه روز از آن شب گذشت . هم خوشحال بودم از آن اتفاق و هم ناراحت . عذاب وجدان داشتم . من قول داده بودم بہ خدا . . . جهاد با نفس گاهے آنقدر برایم سخت میشد ڪہ فقط بہ خدا پناه میبردم. دلم ڪہ میگرفت ،سجاده ام را پہن میڪردم و اشڪہایم را لاے چفیہ ام میریختم و پیشڪش خدا میڪردم . غصہ هایم را فقط بہ او میگفتم . حالم خراب بود .از این بلاتڪلیفے طوفان هم ڪہ مستقیما تصمیمش را نمیگرفت ڪلافہ بودم . باید با دکتر صارمے صحبت میڪردم . صبح تماس گرفتم و برای بعدازظهر وقت گرفتم.مستقیما بعد از کلاسم بہ مطبش رفتم. مثل همیشہ با روے گشاد و ظاهرے شیڪ جلویم نشست. همہ اتفاقات آن روز در کلینیڪ تا پیام هاے طوفان ، همہ را گفتم . بغض داشتم . بین حرفہایم گریہ میڪردم ، از اینڪہ نتوانستم سر عهدم بمانم ناراحت بودم . دڪترصارمے_ حُسنا جان یہ سوال؟ توقبلا میگفتے سیدطوفان با این ازدواج بہ تو لطف ڪرد .در واقع از تو محافظت ڪرد. بعد هم مگہ شرط ازدواج این نبود ڪہ بعد از بازگشتتون اون بہ تو هیچ تعہدے نداره . پس چرا در نقش یہ طلبڪار برخورد ڪردی؟ در واقع تو باید ممنون اون باشے .نہ اینڪہ طلبڪارش باشے. _شما درست میگید خانم دڪتر ،نمےدونم شاید الان ڪہ برگشتیم و همه چیز در امن وامان هست ، از موقعیتے ڪہ الان توش قرار گرفتم ناراضیم. مے دونید خیلے سختہ یہ دختر باڪره بدون اینڪہ قانونا اسمش بره تو شناستانہ مردے ، بدون هیچ تشریفات خاصے ، تبدیل بشہ بہ یڪ زن مطلقہ . شما بگید من الان تو جامعہ مذهبے اطرافم چقدر شانس یہ ازدواج خوب رو دارم؟ الان خانواده من در جریان وضعیت من نیستند ، گاهے منو تحت فشار قرار میدهند براے ازدواج .نہ کہ مجبورم ڪنند اما خب چقدر بگم نمیخوام. من ڪہ اهل پنہان ڪارے نیستم اگر موقعیتے برام پیش بیاد باید واقعیت رو بگم. بنظرتون یہ پسر مجرد حاضره با شرایط من باهام ازدواج ڪنہ؟ قطعا نہ حاضر بودم باهاش ازدواج ڪنم بعدش طلاق بگیرم تا اینڪہ تو این شرایط باشم. شاید. . . شاید من از سیدطوفان توقع داشتم حواسش بہ این موضوع باشہ .و علے رغم حتے تعہدے ڪہ داره شرایط منو درک کنہ. آخہ اونہا هنوز عروسے نڪردند ، رابطہ اے باهم نداشتند و شرایط اون دختر مثل من نیست. خانم دڪتر بہ نظرتون من خودخواهم؟ دڪترصارمے_ نمےدونم بگم این خودخواهیہ یا نہ . . .فقط اینو باید بدونےبا تمام این مسایل ‌، اون شرطش براے ازدواج با شما عدم تعہد بوده ، شرطے بوده ڪہ تو خودت پذیرفتے. حالا اون مردونگی ڪرده جاے خودش . حُسنا جان از اعماق وجودت بہ خداے خودت بسپارش تا بهترین راه رو جلو پات قرار بده. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 دڪتر صارمے_ ببین حُسنا جان در اینڪہ این ازدواج باعث علاقہ شما بہم شده شڪے نیست. ولے تو باید شرایط اون آدم هم درڪ ڪنے. توقع ات هرچند طبیعے هست اما در واقع نباید باشہ. بیا اصلا اینجورے براے خودت فرض ڪن . بدترین اتفاق ممڪنے ڪہ اونجا براے تو پیش مے اومد چے بود؟ اینڪہ ڪشتہ شے یا تو شرایط بہتر زنده بمونے ولے مورد اذیت و آزار و تجاوز قرار بگیرے درستہ؟ ولے هیچڪدوم از اینہا اتفاق نیفتاد . این لطف الهے بوده ڪہ سیدطوفان مانع همہ اینہا شد. اینڪار قطعا یہ جہاد بود. البتہ توسلات و عہدے ڪہ با خدا بستے هم قطعا موثر بوده و حالا تو باید مدیون اون مرد باشے نہ ڪہ متوقع باشے . تازه اون اگر احساسِ دِین هم ڪنہ.از روے جوانمردے هست. درضمن حواست با قرارت با خدا هم باشہ ، حالا درستہ خدا تصمیمات هیجانے ما رو معیار قرار نمیده ولے ما باید لااقل مراقب زبان و تعهدهاے قلبیمون هم باشیم. ڪلافہ بودم. _مےدونم خانم دڪتر ، همہ اینہا رو مےدونم ولے نمیتونم با خودم ڪنار بیام. میخوام هربار فراموشش ڪنم یہ اتفاقے میفتہ .وقتے پیام داد نتونستم جلو خودم رو بگیرم دڪتر صارمے_درستہ ، البتہ شما ڪار حرامے مرتڪب نشدے هنوز با هم محرم هستید،ولے خب اینڪہ با نفسِت مقابلہ ڪنے خب اینڪار یہ جهاد هست .نیاز بہ تمرین داره . اینڪہ از علاقہ ات بخاطر خدا بگذرے. اینو بدون وعده خداست اگر تو بخاطر خودش از علاقہ و میلت گذشتے اون براے تو بہترین هدایت ها رو قرار میده .بهترین مقدراتش رو "وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راه‌های خود، هدایتشان خواهیم کرد..."(آیہ ۶۹سوره عنڪبوت) میدونے ڪہ خدا حرف الڪے نمیزنہ مثل ما و فردا بزنہ زیر قولش . یہ وعده حتمے هست. توهم صبور باش. عجلہ نڪن ، فراموشے بہ مرور اتفاق میفتہ . خیلے مقابلہ نڪن .همون راهڪارهایے ڪہ بهت گفتم رو انجام بده .بعد نتیجہ اش رو بهم بگو باشہ؟ _باشہ ،سعے میڪنم دڪتر_ حُسنا جان تو قرار بود با عاشقے بہ خدا برسے نہ کہ ازش دور شے . با امام زمانت با سیدالشهدا مأنوس شو .دردو دل ڪن .،شبہا باهاشون حرف بزن ...آروم میشے. _ممنون خانم دڪتر بابت حرفاے خوبتون ،برام دعا ڪنید. **** شب شده بود بعد از مشاوره سریع بہ خونہ برگشتم . مامان اما تو خودش بود ، یہ جورایے حواسش پرت بود. تو آشپزخونہ مشغول ڪار بود . _مامان جون چیزے شده ...حواست انگار نیست. مامان_نہ خوبم ... بعد چند دقیقہ روبہ من ڪرد و گفت : _حُسنا جان من یہ خواب دیدم برام خیلے عجیبہ نمےدونم معنیش چیہ؟ _خیر باشہ چہ خوابے؟ مامان_میدونے من آقاے حسینے ، برادر طاهره سادات رو یہ بار فقط تو بیمارستان از دور دیدم یعنے تا حالا اصلا ارتباط خاصے باهاشون نداشتم دیشب خواب اونو دیدم. مضطرب شدم . _خواب آقاے حسینے ؟چہ خوابے؟ مامان _ خواب دیدم همہ مون فرودگاهیم سیدطوفان حسینے هم لباس اِحرام پوشیده و میخواد بره مڪہ از پلہ هاے فرودگاه ڪہ میخواست بالا بره تو رو ڪہ میدید برمیگشت و انگار نمیتونست بره. یہ جورایے معذب بود . انگار تو مانع مکہ رفتنش میشدے !چندبار این اتفاق افتاد ، نمے دونم یعنے چے؟ فقط بہ یہ نقطہ خیره شده بودم و بہ فلسفہ این خوابہا فڪر میڪردم . این همہ پستے و بلندے ،امیدوارے و بعد نا امیدے یعنے چے؟ مامان بیچاره از هیچ جا خبر نداشت. پس من مانع مڪہ رفتنش میشدم. خوب معنے این خواب رو میفهمم. خدا این همہ نشونہ بهم میده و من حواسم نیست.مڪہ رفتنش ازدواج با فاطمہ است و من این وسط مانع ام. میدونم باید چیڪارڪنم . _ خیره مامان جون شاید چون ما باهم کربلا بودیم یہ وقت رو خواب تو هم اثر گذاشتہ نمیدونم مامان باور ڪرد یا نہ ، بلند شدم و بہ اتاق رفتم .گوشیمو برداشتم و برایش نوشتم. باید از جانب من همہ چیز رو تموم شده بدونہ . خدایا خودت ڪمکم ڪن تو این راه سست نشم. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
🏴لااقل با من بگواز حالت ای نیکوسرشت  🏴ای نگاهت بهرحیدر برتراز باغ وبهشت  🏴رنگ رخسارت خبرمی دهد ازسرضمیر  🏴چه کسی روی کتاب عمرتوپایان نوشت