eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
سلوک معنوی ✍ هرگز فکر نکن که از نیروی غذا زنده‌ای! ؛ آن قدرتی که خوراک و اشتها و گرسنگی را آفرید - حتماً - مراقبِ زنده ماندنِ بنده‌اش خواهد بود . http://eitaa.com/cognizable_wan
😭😭😭یازهرا😭😭😭 امام باقرعلیه السلام: بخداقسم ای جابر! در روز قیامت حضرت فاطمه علیهاالسلام جدا میکند و نجات میدهد شیعیان ومحبین ودوستدارانش را همچنان که مرغ دانه ی خوب را از دانه ی بد جدا میکند. 📗📚📒📒بحارالانوار:ج43ص65 👈👈👈 خوشابحالمان که محب حضرتش هستیم... 🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍂🍂🍂🍂 ❣ 🌼🍃در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد... 🌼🍃دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی. 🌼🍃ملا قبول کرد، شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید. 🌼🍃گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. 🌼🍃دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی. ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند، اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا، انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده، دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. 🌼🍃دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده. گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. 🌼🍃ملا گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود. ❣با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﻢ ، ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ :” ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍین‌گوﻧﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ؟ ” ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ: ” ﺧــــُـــﺪﺍﯾﺎ ؟ ” ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ : ” ﺟﺎﻥِ ﺩﻟﻢ…؟” می‌شود ؟ الــهـی !!! ♥♥♥♥♥♥♥♥♥ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 روزی از دانشمندی ریاضیدان پرسیدند: نظرتان درباره زن و مرد چیست؟ جواب داد: اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =۱ اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰ اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰ اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰۰ ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨ 📔 ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ می‌کرد. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ... ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. پس از بهبود حالش، ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد ... ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با من ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ من خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ من ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴتم. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ سری ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮسی ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ چون ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ... 👌ﻣﺘﻮﺍضعانه‌تر و دوستانه‌تر وجود هم را لمس کنیم بی‌تفاوت بودن خصلت زیبایی نیست... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ‌‌ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
كشتی نساز اى نوح، طوفان نخواهد آمد * بر شوره زار دلها، باران نخواهد آمد شاید به شعر تلخـم خـرده بـگیری اما  * جایی كه سفره خالیست، ایمان نخواهد آمد  رفتی كلاس اول، این جمله راعوض كن *  آن مرد تـا نیاید، باران نخواهد آمد كشتی نساز اى نوح، طوفان نخواهد آمد * بر شوره زار دلها، باران نخواهد آمد شاید به شعر تلخـم خـرده بـگیری اما  * جایی كه سفره خالیست، ایمان نخواهد آمد  رفتی كلاس اول، این جمله راعوض كن *  آن مرد تـا نیاید، باران نخواهد آمد   http://eitaa.com/cognizable_wan
📖داستان استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم  درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل  کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند.  چرا؟چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است. استاد ادامه داد:هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند  و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان  باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند  و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که  دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باش این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است  که  خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی. http://eitaa.com/cognizable_wan
🖋 💠💠💠 استفاده از گوشی همراه یه سری آداب داره که متاسفانه خیلی رعایت نمیشه📱 درواقع یه کارهایی هست که شایداصلا از دید خودمون زشت و نادرست نباشه ها ولی خوب.....❌ مثلا👇👇👇 قرار ندادن گوشی تلفن همراه در حالت سکوت در مکان عمومی به خصوص بیمارستان ها، کتابخانه ها، موزه ها و اماکن مقدس.....🏥 🏫 ⛪️ 🕌 یا مثلا  استفاده نکردن از آهنگ های مناسب برای زنگ تلفن همراه🎶🎶 😣😣😣 بیاین از امروز رعایت کنیم و اینو به بقیه هم آموزش بدیم😉 •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈• http://eitaa.com/cognizable_wan •┈••✾•🍃💠🍃•✾•┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتي تير به پهلو ميخورد، نفس كشيدن سخت مي شد... 🗓روايتگري بمناسبت شهادت حضرت زهرا
انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند؛ و خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند. یاد بگیریم که گاهی مثل خدا باشیم…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️الله اکبر این همه جلال/ الله اکبر این همه شکوه ▪️الله اکبر در راه علی/ فاطمه ایستاده مثل یک کوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 چادرت را بتكان... ✏️ نقاشی با شن | با هنرمندي خانم 🎙 با مداحی زیبای محمدحسین پویانفر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡﷽♡ ❤️ 🍃 دلم براے مادرم میسوزد.حیف ڪہ ڪنارش نبودم. امان از این روزگار ڪہ با من بدجور سر جنگ داشت. اما من همچنان باید قوے باشم. قوے هستم بہ عشق ... بہ عشق ڪسے ڪہ مجنون وار دوستش دارم اما دلش را بدجور شڪستہ ام. _فاطمہ دلم گرفتہ میاے بریم بیرون؟ فاطمه_ڪجا بریم؟ من حرفے ندارم .تو میتونے بیاے؟ _ بزار بپرسم از مرضیہ خواستم ڪارے ڪند ڪہ بتونم بیرون برم .اول مخالفت ڪرد اما بعد وقتے حالم را دید گفت: بزار با رضایے هماهنگ ڪنم .همہ مون با هم بریم بعد از هماهنگے همہ آماده شدیم. وقتے خواستم پایین بروم ، مرضیہ دستشو دراز ڪرد و گفت: اینو بزن روبنده بود، نباید شناختہ میشدم. این روبند چہ جاهایے ڪہ بہ دادم رسید. همدم خوبے بود برایم. صدایش در گوشم میپیچد: * :حُسناگلے؛ جان من این خوشگلے هاتو ڪسے نبینہ ها ، حیف ڪہ نمیشہ وگرنہ میگفتم همیشہ روبند بزنے. * سیدعلے را بغل گرفتم و سوار ماشین شدیم.مرضیہ جلو ڪنار اقای رضایے نشست. _فاطمہ ڪے سید علے رو میبرے؟ فاطمہ_ظہر، بعضے روزها دو شیفت هستم صبح تا عصر .امروز ڪہ تعطیل بودم. باید به همه بگم هر روز ڪلاس دارم. _شرمنده تو هم از ڪار و زندگے افتادی؟ فاطمہ_نہ این حرفہا چیہ ، میدونے اون موقع ڪہ گفتے فاطمہ تو مراقب سیدعلے باش . همہ تعجب ڪردند ،من ڪہ نمیخواستم تو اون خونہ باشم گفتم میبرمش با خودم مہدڪودڪ ، اتفاقا براے اونہا هم خوبہ .مامانت کہ الہام درگیرشہ ، طاهره ڪہ میدونے بارداره و تازه شش ماهش شده عمہ لیلا هم ڪہ بنده خدا دل ودماغ بچه دارے نداره فقط شبہا سیدعلے رو میگیره. آقاسید هم ڪہ ... چند روزے خونہ موند ولے انگار حالش بدتر میشد .صبح میره بیرون و شب میاد. از لابہ لاے خیابونہا ڪہ میگذشتیم چشمم بہ مزون لباس عروسے افتاد یادش بخیر انگار همین دیروز بود: ★★★★★★★★★★★★★ همہ براے چیدمان وسایل خونہ رفتہ بودند .مامان بہ ڪمڪ الہام و زهرا و دایے حبیب وسایل خونہ را خریده بودند و قرار بود امروز چیدمان باشد . سید طوفان زنگ زد و گفت دنبالم میاد تا اونجا بریم و در مورد نوع دکوراسیون و چیدمان خونہ نظر بدهم . سوار ماشین شدیم .قبل رفتن بہ خونہ جلوتر از یڪ آبمیوه فروشے نگہ داشت . در واقع روبہ روے یڪ مزون لباس عروس . همہ نگاهم بہ آن مزون ولباسهایش بود ڪہ یڪ لیوان آب هویج بستنے جلو صورتم قرار گرفت. طوفان_بفرما خانم، حواست نیست انگار ،چندبار صدات زدم _ممنون ،ببخشید متوجہ نشدم لبخندے زد و گفت طوفان_آره دیدم حواست بہ این لباس عروس هاست. ڪمے از آب میوه ام رو خوردم طوفان_تو فڪرے.حرف نمیزنے. _آره ، میدونے بہ چے فڪر میڪنم؟ اینڪہ هر دخترے دوست داره یڪے از این لباس ها رو بپوشہ موقع عروسیش .بعد هم نفسم را آه مانند بیرون دادم. طوفان دستم و گرفت . طوفان_اوه اوه عجب آهے هم میڪشہ ، حُسنا منو نگاه ڪن ... میدونم من در حقت ظلم ڪردم ، آرزوهاتو بر باد دادم .منو ببخش باشہ؟ لبخندے زدم _مہم نیست بہش فڪر نڪن. طوفان_الان هم دیر نیست. _چے دیر نیست. طوفان_لباس عروس رو میگم. آخرهفتہ ڪہ میخوایم بریم تو خونمون با لباس عروس میاے . خندیدم و گفتم _فڪر نمیکنے دیر باشہ؟ طوفان_نہ چرا دیر باشہ. لباس عروس رو ڪہ نمیخواد جلو بقیہ بپوشے حتما ،جلو من بپوش ڪمے ڪہ فڪر ڪردم دیدم پیشنہاد بدے نیست. _ اتفاقا یہ دوستے دارم خودش آتلیہ داره . مطمئنہ ، قبلش هم میریم آتلیہ عڪس میگیریم . طوفان_خیلے هم خوبہ ، شما هرچے میخواے فقط لب تر ڪن من برات آماده میڪنم خانم خانما _اه هرچے؟ طوفان_حالا هر چے ،هرچے هم نہ ولے سعے میڪنم تا جایے ڪہ راه داره.تو رو هم میشناسم چیز نامعقولے نمیخواے. باز هم خندیدم .گاهے از توے آینہ عقب را نگاهے مینداخت و سرش را بہ حالت تاسف تڪان میداد. _چیزے شده؟ طوفان_این سعید هم مثلا میخواد نامحسوس مراقب من باشہ.اینقدر تابلوئہ _هرجا برے همراهتہ؟ طوفان_متاسفانہ تقریبا ، من ڪہ نمیخوام ،خودشون سر از خود راه افتادن _یعنے همہ محافظ ها هر جایے آدم بره و هر ڪارے بخواے انجام بدے در صحنہ هستن؟ طوفان_فعلا براے من بیچاره اینجوریہ. ڪمے معذب بودم از اینڪہ یڪے آمار همہ ڪارهاے ما را داشتہ باشد. اما باید عادت میڪردم. ماشین را ڪنار ساختمونے نگہ داشت . پیاده شد و بہ طرف من آمد و در را برایم باز ڪرد. طوفان_بفرمایید حُسنا بانو اینهم خونمون از حُسنا بانو گفتنش دلم غنج میرفت. _بقیہ رسیدن؟ طوفان_آره ڪلید انداخت و در را باز ڪرد وارد آسانسور شدیم ، در بستہ شد و دڪمہ طبقہ ۵ را زد نزدیڪم ایستاده بود .نگاهم را بالا آوردم خیره ام بود و خیلے سریع گونہ ام را بوسید .لبخند زد و گفت _خیلے خوشحالم داریم میریم خونمون آسانسور ایستاد هردوخارج شدیم . با ڪلید در را باز ڪرد و گفت : بفرما خانومم اینهم منزلتون خوش اومدید ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکاشفه شهیدعبدالحسین برونسی با حضرت زهرا( س ) شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه : من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفعه دیدم شهید برونسی بی سیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...😭 بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیست ، پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن، ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟ گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم : بچه ها اصلا نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا آتیش گرفت و روشن شدفضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم. چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد 😭 نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفعه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ گفت سید کاظم دست از سرم بردار! گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی گفتم باشه! گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭 گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاءالله تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی ✳ حالا ای برادر و خواهر از عملیات روانی دشمن نترسید؛ این مملکت صاحب دارد و شما مامور خدا هستید ؛ پشت سر فرزند زهرا حرکت کنید که فرمودند جوانان امروز در آینده نزیک عزت و فخر جمهوری اسلامی را در دنیا خواهند دید. http://eitaa.com/cognizable_wan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 یا زهرا 💐 و باز هم قصه ی مادر... 🌼 حاجی تو گفته بودی در کربلای ۵ مادر را دیدی! و از قدرت او گفته بودی! اما... 🌸 خدایا به حق حضرت مادر عاقبت ما را هم ختم به شهادت و سعادت در راهت قرار بده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الله اکبر این همه جلال الله اکبر این همه شکوه الله اکبر در راه علی ایستاده فاطمه مثل یه کوه 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
..💔✵° زنی‌که‌همسرش‌ازنسل‌خیبروبدراست وخود به‌ نَصِّ روایات لیله‌القدراست به جرم تفرقه انداختن محاکمه‌شد دفاعِ از حیدر ، اتهام فاطمه شد ..💔..✵°
از سوال شد؛ هنگام حمله به خانه‌ی فاطمه"س" چه‌ميكردی؟ گفت:مامور به بوديم. اما من دست‌برقبضه و چشم‌درچشم علی"ع"منتظر بودم. 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 وقتی رهبر انقلاب چشم در چشم و میگوید: به طور قطع منتقی است! ✖️جناب ظریف و روحانی هم مثل همیشه..😊 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤اظهارات جالب پدرام لطیف از کاندیداهای ریاست جمهوری افغانستان در مورد شهید سپهبد سلیمانی و نبرد با آمریکا: 🔸ما در خاورمیانه با آمریکایی ها نبرد داریم؛ سردار سلیمانی مانع سلطه آمریکایی ها در منطقه بود. 🔸شهید سلیمانی با دعوت رسمی دولت عراق به این کشور سفر کرده بود که توسط تروریست های اشغالگر آمریکایی در یک عملیات تروریستی با نقض آشکار قوانین بین المللی به شهادت رسید. 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan