داستان دختر پادشاه
در روزگاران قدیم پادشاهی بود که چهار دختر داشت.روزی پادشاه تصمیم گرفت که دخترانش را شوهر دهد پس آنها را جمع کرد و از آنها سوال کرد به نظر شما پوسته آستر را نگاه می دارد یا آستر پوسته را؟ سه تا از دخترا جواب دادند پوسته و دختر چهارم پاسخ داد آستر.پادشاه گفت برای سه دختر اول که پاسخ درست را داده اند سه شوهر باهوش پیدا کنید و برای دختر چهارم که هوش پایینی دارد پسر نادانی را بیابید. روزی نگهبانان دیدند که پسری زیر درخت زردآلو خوابیده و دهانش را باز کرده و آفتاب هم مستقیما روی بدنش می تابد.از او پرسیدند اولا چرا زیر درخت خوابیده ای و دهان خود را باز کرده ای و دوما چرا به سایه نمی روی؟پسر پاسخ داد زیر درخت خوابیده ام تا زردآلو در دهانم بیفتد و اینکه چرا به سایه نمی روم چون نور جابه جا می شود و مدتی دیگر اینجا سایه خواهد شد،نگهبانان با خود گفتند که این همان پسری است که پادشاه برای شوهری دختر چهارم خود به دنبالش است،بنابراین پسر را به قصر بردند،پادشاه همان پسر را به عقد دختر چهارم خود درآورد.دختر پادشاه و شوهرش به شهر دیگری رفتند و زندگی خود را در آنجا شروع کردند. صبح روز اول دخترپادشاه صد تومان به شوهرش داد و به او گفت برو و با این پول کسب و کاری راه بینداز، شوهرش پول را گرفت و راه افتاد در راه درویشی را دید،نزد درویش رفت و به او گفت آیا تو میدانی آدم کجا خوش است؟درویش به او گفت جواب این سوال را به قیمت صد تومان به تو می دهم،پس مرد پولش را به درویش داد ودرویش پاسخ داد" آدم جایی خوش است که دلش خوش باشد"،مرد این نصیحت را شنید و عصر بدون پول به خانه بازگشت،فردای آن روز دوباره دختر پادشاه صد تومان پول به شوهرش داد و از او خواست به دنبال کاری برود،مرد دوباره درویش را در راه دید ،پولش را به او داد و از او خواست نصیحت دیگری بکند، ایی بار درویش او را نصیحت کرد"وقتی با کاروانی سفر می کنی همیشه در کنار کاروان بخواب نه وسط کاروان"،آن روز هم مرد بدون پول به خانه بازگشت، روزسوم دوباره ماجرا تکرار شد و مرد در راه درویش را دید و پولش را به او داد و این نصیحت را خرید "هیچ گاه در هنگام خشم تصمیم نگیر".دختر پادشاه که دیگر به ستوه آمده بود نزد یکی از آشنایان خود که صاحب کاروانی بود رفت و از خواست تا کاری در کاروان برای شوهرش دست و پا کند.صاحب کاروان پذیرفت و شوهر دختر پادشاه همراه کاروان راهی سفر شد.از قضا پسرحاکم آن شهر هم مسافر آن کاروان بود، آن شب مرد کنار کاروان خوابید،در نیمه های شب شخصی که صورت خود را بسته بود شی ای را به وسط کاروان پرتاب و فرار کرد،شوهر دختر پادشاه او را دنبالکرد و یک دسته از موهایش را کند،فردای آن روز مشخص شد که دیشب آن فرد پسر حاکم آن شهر را کشته است،شوهر دختر پادشاه که شب قبل یک دسته ازموهای قاتل را کنده بود گفت من می توانم قاتل را شناسایی کنم بنابراین همه افراد را جمع کردند به جز دو تا از کنیزان که بیمار بودند ولی شوهر دختر پادشاه خواست که آنها را هم بیاورند و موی یکی از آن دو کنیز با مویی که شب قبل او از سر قاتل کنده بود یکی بود. حاکم آن شهر پول زیادی به او داد و او به خانه بازگشت.وقتی وارد خانه شد دید شخص ناشناسی در خانه اش خوابیده و در تاریکی او را نشناخت،خنجر را برداشت تا او را بکشد ولی یادش افتاد که درویش به اوگفته بود در حال خشم تصمیم نگیر پس دست نگاه داشت و نزدیک شد ودریافت که او فرزند خودش است. همسرش را از خواب بیدار کرد و اموالی که به دست آورد بود را به او داد. روز دیگری شوهر دختر پادشاه از جایی می گذشت دید عده ای دور یک چاه اب تجمع کردند نزیک رفت و از آنها پرسید چه شده است گفتند ما سطل را به درون چاه می اندازیم، وقتی سطل را بالا می کشیم خیس است ولی آبی درون آن نیست،مرد گفت من برای شما آب می آورم به شرطی که هشت شتر به من بدهید آنها قبول و مرد درون چاه رفت.دیوی در چاه بود مردبه او گفت مردم تشنه اند اجازه بده آب بردارم،دیو گفت از تو سوالی می پرسم اگر پاسخ دهی اجازه میدهم آب برداری وگرنه تو را می خورم،مردنیز قبول کرد.دیوپرسید آدم کجا خوش است؟ومرد پاسخ داد آنجا که دل خوش است.دیو سطل اورا پر از آب کرد و اناری هم به او داد. مرد شترهایش را گرفت وبه خانه بازگشت و اناری که دیو به او داده بود را هم به همسرش داد.دخترپادشاه اناررا که باز کرد درونش پر از درو یاقوت بود.اکنون دیگر دخترپادشاه و همسرش ثروتمند بودند.آنها روزی پادشاه را به خانه شان دعوت کردند،روز مهمانی دخترروی ظرف غذای پدرش نوشت اکنون "پوسته آستر را نگاه می دارد یا آستر پوسته را"
http://eitaa.com/cognizable_wan
دیشب از یه چیزی ناراحت بودم
گفتم "خدایا منو گاو کن"
بابام زد رو شونه ام میگه چیه؟
از خر بودنت لذت نمیبری؟😂😂😂😂😁😁
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسرهای ایرانی وقتی متاهل میشن 😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
||🐳⛅️||
توے ماه رمضونـ🌙
خدا براے نفساے مهموناش
ثواب مینویسهـ
میدونے یعنـی چـی؟!🤔
میخواد بگہ:
قربون نفساٺ برم بندهے من🌱
🍃 #عاشقانههاےالهے
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
•┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
💢 متاسفانه وقتی که به مادران میگیم حتما بچه خودتون رو بفرستید بره سر کار و پول دراوردن رو یاد بگیره
میگن بچمون کوچیکه و اذیت میشه!
😒
⭕️بابا شما اگه تا ۱۴ سالگی به این یاد ندی که کار کنه، مشکلی که پیش میاد اینه که بعد از ۱۴ سالگی دیگه کار نخواهد کرد...
💢اگه بچه ۷ تا ۱۴ سالگی با #رنج کشیدن اشنا نشه، با انجام کار تولیدی و کسب ثروت آشنا نشه، پس فردا نمیتونه توی این جامعه "برای اطاعت امر خدا" کار کنه...
⭕️بلکه اگه پدرش پولدار باشه، نون مفت پدرش رو خواهد خورد
و اگه فقیر باشه، همش از سر ترس فقر بیشتر کار میکنه و رشد معنوی نخواهد کرد...
🌸💞
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸💞
✅اگر کم خون هستید شیر هویج میل کنید.
✅شیر هویج کاهش دهنده انواع سرطانها مخصوصا سرطان ریه و لوزه المعده است
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
Join ➣ http://eitaa.com/cognizable_wan ☜
مزایای مصرف برنج همراه سبزیجات درمقایسه با مصرف برنج به تنهایی:
👈 منبع غنی فیبر
👈 جلوگیری از افزایش سریع قندخون
👈 جلوگیری از افزایش کلسترول و فشارخون
👈 جلوگیری از سرطان
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
Join ➣ http://eitaa.com/cognizable_wan ☜
هیچگاه ناامید نشو.
اگر همهی درها هم به رویت بسته شوند ،سرانجام او کوره راهی را که از چشم همه مخفی مانده به رویت باز میکند.
حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی بدان در پس گذرگاههای دشوار باغهای بهشتی قرار دارد.
شکر کن! پس از رسیدن به خواستهات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواستهاش محقق نشد شکر گوید.
🌻💞
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌻💞
انســان ڪﻪ ﻏـﺮق ﺷﻮد ﻗﻄﻌﺎً ﻣﯿﻤﯿــﺮد
ﭼـﻪ در درﯾــﺎ ...
ﭼـﻪ در رؤﯾـﺎ ...
ﭼــﻪ در ﮔﻨــاﻩ ...
پـــروردگارا مارا لحظـهای
بهحـالخـود رهایمان مڪن....
🍃🍃
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🍃
❤️ماجرای خواندنی #شهیدی که #امام_زمان(عج) او را کفن کرد💔👇
🍃یکی از شهدا همیشه ذکرش این بود:
یابن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا💔
یا بیا یک نگاهی به من کن😔
یا به دستت مرا در کفن کن😭
از بس این شهید به #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت❤️
🍃بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد🍃:
اگر من #شهید شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی☝️
آن روحانی می گوید:
من از مشهد که برگشتم، عکس ایشون رو دیدم که شهید شده بود🕊
🍃رفتم پیش پدرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، طبق وصیتش باید توی مجلس ختم او #سخنرانی کنم؟🎤
رفتم #منبر و بعد از ذکر خصوصیات شهید و عشقش به امام زمان عج، گفتم: ذکر همیشگی این شهید در #جبهه ها خطاب به مولایش امام زمان عج این بوده است:💔
یا بن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن💔
🍃تا این مطلب را گفتم، یک نفر از میان مجلس بلند شد و گفت:
من #غسال هستم، دیشب (به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی)
🍃وقتی که میخواستم این شهید را کفن کنم، دیدم درب غسالخانه باز شد و شخص بزرگواری به داخل آمد و گفت:😔
بروید بیرون، من خودم باید این #شهید را #کفن کنم🍂.
من رفتم بیرون و وقتی برگشتم #بوی_عطر در فضا پیچیده بود. شهید هم کفن شده و آماده ی تشییع بود💔
📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 100
به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه۱۱۷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
محال است بارانی از محبت به ڪسی هدیه ڪنی ودستهای خودت خیــس نشود
چه زیباست
بی قید و شرط عشــــق بورزیم
بی قصد و غرض حــرف بزنیم
بی دلیل ببخشیــم
وازهمـه مهمتـر
بی توقــع به تمام موجودات محبت ڪنیم..🌱💚
☘☘
http://eitaa.com/cognizable_wan
☘☘