eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 هیچ‌گاه خواسته را ناگهانی در جمع از شوهرتان نخواهید! 💠 چرا که ممکن است قبول نکند و شما بکشید و یا از روی اجبار بپذیرد ولی بعدا عامل مشاجره و دعوا و رابطه‌تان شود. 💠 اگر‌خواسته برایتان پیش آمد در خلوت و به دور از جمع مطرح کنید. 🍃❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️ 💍⭐️ ⭐️ 🔷حکم از بین بردن کل موهای زائد بدن از طریق اپیلاسیون توسط هم جنس چیست؟ پاسخ: 🔷بر طرف کردن موهای زائد توسط هم جنس اشکال ندارد، غیر از عورت؛ زیرا نگاه به عورت شخص دیگر حرام است، مگر بین زن و شوهر که اشکال ندارد 💖💖💖💖💖💖💖 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞✨💞✨💞✨💞✨💞 چیکار کنم شوهرم مطابق خواسته ی من عمل کنه⁉️ 😁 👇 برای اینکه رو مطابق بعضی خواسته هاتون عادت بدین اول باید خواسته هاتون رو به صورت و با ازش بخواین ؛ نه به صورت و تکلیف 🔺اگر انجام داد کلی کنید تا برای انجام دوباره ی اون تشویق بشه و این طور تبدیل به یک میشه براش ❌اما اگه خواسته ی شما رو انجام نداد مثلا گفتید اومدنی ماست بخر نخرید اصلا نکنید، چند روز بعد دوباره با حالت خواستتون رو بگید کلا مردا باید فقط بشن 🚫سرزنش و غیره نتیجه عکس میده "همسران خلاق و شاد" http://eitaa.com/cognizable_wan💐🌹
کودکان را عادت به رشوه گیری نکنید. برخی از پدر و مادر ها در برابر کودکانشان چنان مقید شده اند که جرأت ندارند دست خالی به خانه بیایند. بچه های این قبیل والدین به جای اینکه هنگام ورود پدر و مادرشان، با یک سلام گرم و صمیمانه به استقبالشان بروند، پشت سر هم داد میزنند که برای من چیزی خریدی؟ خریدی؟ خریدی؟ این نوع رفتار ممکن است به زودی به داد و ستد و رشوه گیری منجر شود و از کودک یک معامله گر بسازد. معامله گری که در ازای کارهای مثبت و رفتارهای خوب خود تقاضای پاداش و اضافه حقوق دارد، یا در واقع رشوه می خواهد. ضمنأ دقت کنید که 💢از دلایل اصلی لکنت زبان در کودکان، استرس شدید و ناگهانی و تنبیه‌ های بدنی و عصبی است!! ✅برای درمان و کاهش لکنت این موارد را فراموش نکنید: 👈 تکرار و تمرین کلمات 👈کاهش استرس 👈صحبت روبروی آینه 👈حرف زدن با اشیاء و عروسکها 👈کمک از سوی والدین و خواندن شعر برای کودک. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan💐🌹
💞💍⭐️ 💍⭐️ ⭐️ 🚫 🚫 🙏اگه خودتون رو دوست دارید فیلم های پورن نبینید👹 📛تماشای فیلم‌های مستهجن به طرز غیرقابل باوری تخریب بنیان خانواده را در پی دارد. این کار به‌طور ظریف و نامحسوسی باعث می‌شود مرد، جسم همسرش را سوای شخصیت و روان او ببیند، در نتیجه حس احترام و ارزشی که برای او قائل است، رفته‌رفته تضعیف شود و او را در ذهنش تا سرحد یک وسیله برای رفع نیاز جنسی پایین بیاورد. 💔علاوه بر این، مرد را نسبت به رابطه زناشویی‌ بی‌رغبت می‌کند و باعث می‌شود از رابطه با همسرش احساس رضایت نکند. نتیجه تمام اینها چیزی نیست جز ناتوانی در خلق یک زندگی زناشویی سالم که بر پایه صمیمیت و احترام به همسر استوار شده است. http://eitaa.com/cognizable_wan 💖💖💖💖💖💖💖
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 _ابوذر بیخیال _مرضو ابوذر ساعت 1 دم مغازه باشیا _اوووف باشه بابا ول کنم نیستی که! لبخندی روی لبهای ابوذر نقش میبندد و خداحافظی میکند.... کتابهایش را توی کیفش میگذارد و نگاهی به ساعتش میکند و به طرف کلاس استاد شهسواری راه می افتد! همیشه دلش برای این استاد میسوخت...خانم 41 ساله ای که خیلی بیشتر از سنش نشان میدا! در واقع او زیر این همه فرمول له شده بود! سامیه و زهرا و پروانه مثل جاسوسان سازمانهای امنیتی ابوذر را زیر نظر داشتند! یعنی صدای کمی بلند تر از معمول او آنان را متوجه او کرده بود و حالا داشتند سلول به سلول ابوذر بیچاره را آنالیز میکردند! سامیه با شیطنت به زهرا میگوید: زری میگما از این صدای بلند معلومه عصبیه ها!! پروانه کمی پیاز داغش را زیاد میکند و میگوید: غلط نکنم دست به زنم داره! زهرا فقط به این مسخره بازی ها میخندند و بعد میگوید: مرد باید جذبه داشته باشه! سامیه و پروانه ایشی میگوند و بعد سامیه ادامه میدهد: راستی زهرا خودش تاحالا حرفی نزده؟ زهرا خیره به قد و قامت ابوذر که حالا دیگر خیلی دور شده بود میگوید: نه بابا! ایشون با حجب و حیا تر از این حرفاست پروانه چشم غره ای میرود و میگوید: خدایی شور حجب و حیا رو درآورده دیگه!!! بابا بد نیست آدم یکم آپ دیت باشه!!! زهرا در مقام دفاع در می آید و میگوید: کار خوب ربطی به زمان و مکان نداره که! تازه بزار بیان خواستگاری حرف هم میزنیم! سامیه چشمکی میزند و میگوید:کلک تو هم بدت نمیادا! پروانه که گویی چیزی به یادش آمده بی هوا میپرسد: راستی زهرا چه خبر از ارسالان؟زهرا به یک باره لبخند از لبش میرود و میگوید:چه خبری میخواد باشه؟ _دیگه حرفی نزدن؟ _چه حرفی میخوان بزنن؟ خواستگاری کردن جوابشون رو هم گرفتن! پروانه حسرت زده میگوید:ولی به نظر من خریت کردی! خدایی تو عقل داری؟ ارسالان کجا ابوذر کجا؟ زهرا ترش میکند و میگوید: ارسالان ارسالانه ابوذر ابوذر!!! ترانه میفهمد تند رفته دستهایش را به حالت تسلیم بالا می آورد و میگوید: خب بابا من تسلیم!! هنوز نه به داره نه به بار خانم اینقدر غیرت نشون میدن!! طرف شوهرت بشه میخوای چیکار کنی؟ زهرا میخندد و به آسمان نگاه میکند و میگوید: اونش دیگه به شما ربطی نداره! لحنش آنچنان خنده دار بود که قهقهه سامیه و ترانه را بلند کرد!! زهرا سرخ شده از خنده به آن دو تذکری داد و گفت: کوفت بی حیاها آبرومون رفت آروم تر بخندید! سامیه خنده اش را میخورد و میگوید: ولی من در عجبم زهرا!! خدایی چی باعث شد تو تا این حد عاشق ابوذر بشی؟ بدون کوچکترین حرف حاشیه ای و دور از ارتباطات معمول زهرا میزند روی شانه سامیه و میگوید: گویند چرا تو دل بدیشان دادی؟ والله که من ندادم ایشان بردند!!! http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 ابوذر کتاب به دست وارد مغازه شد.شیوا سرگرم سرو کله زدن با یک مشتری دندان گرد بود و ابوذر نمیخواست مزاحم کارش شود به همین خاطر سلامی نکرد پشت پیشخوان رفت و با تلفن مغازه شماره مهران را گرفت. شیوا متوجه حضورش شد... بی اختیار قلبش گرفت و بی اختیار بغض کرد... هنوز هم با خودش کنار نیامده بود . و خوب میدانست که باید واقعیات را بپذیرد ...گفتنش راحت بود اما در عمل... مشتری را راه انداخت و به سمت ابوذر رفت: سلام آقای سعیدی. ابوذر گوشی را گذاشت و محترمانه جوابش را داد: علیک سلام خانم مبارکی. شیوا عاشق همین ابوذرانه رفتارهای ابوذر بود!! همین فاکتور گیری های استادانه و ریزش ازکلمات!این که وقتی لزومی نبود حرفی نمیزد. سلام در جواب سلام و احترام در جواب احترام بی هیچ سوال اضافه ای! دلش میخواست بیشتر صدای باصلابت این مرد را بشنود! برای همین بی ربط پرسید: میگم آقای سعیدی بالاخره آیه تونست به فاکتور ها سر و سامون بده؟ ابوذر خیره به کتاب پیش رویش یاد آن شب جمع بندی حساب ها و سرکله زدن با آیه و کمیل افتادو بی اختیار لبخندی روی لبهایش نقش بست و تنها گفت:بله خدا رو شکر! شیوا با حسرت نگاهش کرد... دلش میخواست آن دختر را ببیند! او که بود که ابوذر... آهی کشید و به زمین خیره شد ابوذر که گویی چیزی یادش آمده باشد پرسید: راستی خانم مبارکی حال مادرتون خوبه؟ مشکلی نیست ان شاءالله؟ شیوا میخواست بگوید او خوب است منم که خرابم!!! درد بی درمانی که هیچ دکتری دارویی برایش ندارد! اما تنها لبخند تصنوعی روی لبهایش نقش بست و گفت: بله خوبه خدا رو شکر خدا آیه رو خیر بده دکتری که معرفی کرد کارش حرف نداشت. ابوذر سری تکان داد و گفت: خب الحمدالله بازم اگه مشکلی بود حتما بگید شیوا با بغض آب دهانش را قورت داد و گفت: من که همیشه مزاحمم...چشم http://eitaa.com/cognizable_wan
داشتم با کامپیوتر کار میکردم یهو یکی از تو مانیتور دراومد و گفت: امروز اول فوریه س، ماهیانه ی ما رو بده. مسئول سطل آشغالی ویندوز بودا !!!!😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
به خسیسه میگن بیا خون بده میگه والا خودمم کم دارم نمیدونم منو تا خونه میرسونه یا نه😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
😳😳👇 یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞 همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی 😔😭💔 http://eitaa.com/cognizable_wan روحت شاد و یادت گرامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ قسمتی از مناظره بین طب مدرن و سنتی ببینید با چه منطق و سوادی با طبّ اسلامی دشمنی می کنند!! سلامت مردم بدست چه کسانی افتاده! 🍁طرف رئیس انجمن متخصصان داخلی ایران هست!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 درباره خورشید گرفتگی فردا 💠 یکی از سبب های وجوب نماز آیات، است، اگرچه جزئی باشد. مکلف می تواند از زمان شروع گرفتگی خورشيد، را بخواند و بنابر احتياط واجب، بايد به قدرى تأخير نیاندازد كه شروع به بازشدن كند، و اگر از آن وقت تا قبل از باز شدن کامل به تأخیر انداخت باید نماز را بدون نیت ادا و قضا بخواند. ✅ چند نکته: ۱. خواندن نماز آیات به جماعت اشکال ندارد، بلکه مستحب است. ۲. در تقسیم سوره، «بسم‌ الله الرحمن الرحيم» آیه به حساب نمی آید. ۳. در ، تقسيم یک آیه به دو بخش اشکال ندارد، برای مثال جمله «لم یلد» یک بخش و جمله «ولم یولد» بخش دیگر باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگی را گفتند: تو برای تربیت فرزندانت چه میکنی؟ گفت: هیچ کار گفتند: مگر میشود؟ پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟ گفت: من در تربیت خود کوشیدم تا الگوی خوبی برای آنان باشم. فرزندان ، راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را می بینند ، نه امر و نهی های بیهوده ای که خود بدان عمل نمیکنند. تخم مرغ اگر با نیروی بیرونی بشکند ، پایان زندگیست. ولی اگر با نیروی داخلی بشکند ، آغاز زندگیست. همیشه بزرگترین تغییرات از درون شکل میگیرد. درون خود را بشکن تا شخصیت جدیدت متولد شود. آنگاه خودت را خواهی دید اهل دلی میگفت : تاریخ تولدت مهم نیست، تاریخ تحولت مهم است. اهل کجا بودنت مهم نیست ، اهل و بجا بودنت مهم است. منطقه زندگیت مهم نیست ، منطق زندگیت مهم است. درود بر کسانی که دین دارند و تظاهر ندارند. دعا دارند و ادعا ندارند. نیایش دارند و نمایش ندارند حیا دارند و ریا ندارند. رسم دارند و اسم ندارند. http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️ 💍⭐️ ⭐️ 👈 لباسی که برای همسرت نپوشی تا شاد شود؛ به درد چه می‌خورد؟!!! 👈 اگر همسرت زیبایی و خوش‌تیپی تو را دوست دارد؛ چرا معطلی؟!!! ❎ چقدر بد است مرد یا زن در خانه بسته به شغل مثلاً بوی گازوئیل بدهد یا سر کله‌اش از تدریس، گچی باشد یا همیشه بوی قرمه سبزی بدهد. 👈 نه ادکلنی. 👈 نه کنار هم نشستنی. 👈 نه درک احساسات طرف مقابل. 💖وقتی خانه‌اید، لطفا تلفن همراهتان را کنار بگذارید و زندگی کنید. به خاطر خودتان و همسرتان. http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 ابوذر خواست چیزی بگوید که در باز شد و مهران وارد مغازه شد! با تعجب به این چهره بی حال نگاهی انداخت از پشت پیشخوان بیرون آمد و گفت: سلام ... چطوری آقای کم پیدا؟ مهران بی حال لبخندی زد و سلام کرد شیوا با کنجکاوی به ابوذر و مرد جوانی که هم دیگر را در آغوش گرفته بودند نگاه کرد... ابوذر مهران را دعوت به نشستن کرد و شیوا با سر سلامی به او کرد... مهران هم بی حوصله جوابش را داد...ابوذر خواست دو فنجان چای برای خودش و مهران بریزد شیوا را دید که سر به زیر به زمین خیره شده به سمتش رفت و گفت: خانم مبارکی شما دیگه میتونید برید من هستم شیوا سرش را بلند کرد و لحظه ای در چشمهای ابوذر خیره شد و گفت: چشم... ابوذر چای میریخت و مهران خیره به حرکات دختر ریزنقش بود که داشت وسایلش را جمع میکرد... عادت مزخرفش بود!آنالیز کردن دخترانی که میدید... تیپ ساده و بی آرایش و تقریبا محجبه ای داشت... مهران به خنده افتاد... اصولا هرکه به ابوذر ربط داشت همان تم ابوذری را داشت! دخترک به آرامی خدا حافظی کرد و رفت ... و ابوذر چایی به دست روبه رویش نشست و با اخم گفت: مهران جان یکم آدمیت بد نیست!! زشته اینجوری خیره مردم میشی! برای شخصیت خودت میگم! مهران برو بابایی میگوید و چایش را بر میدارد.... ابوذر سری به تاسف تکان میدهد و میگوید: خب بگو ببینم چی باعث شده که به این حال و روز بیوفتی؟ درس و دانشگاهم که تعطیل مهران تکیه میدهد به صندلی و بعدش میگوید: گور بابای دانشگاه ابوذر میخندد و میگوید: تبارک الله به این ادب مهران بی مقدمه میگوید:خسته شدم ابوذر!! ابوذر ابرویش را بالا می اندازد و میگوید: خسته ؟از چی؟ بی حوصله تر از قبل میگوید: از همه چیز!! پریشب با نسیم بهم زدم!! میدونی ابوذر همشون عین همن! من نمیفهمم این زندگی چیش جذابه که اینقدر آدمها عاشقشن!! . وقتی همه چیز شبیه همه!! نمونه ش همین نسیم! هیچ فرقی با بقیه نداشت جز شکل و قیافه اش! بقیه چیزهای زندگی هم همینطوره !! ولش کن اصلا اعصاب ندارم! ابوذر اخمهاش را در هم کرد و گفت: اولا خجالت بکش اینقدر راحت در مورد کارهات صحبت نکن دوما تقصیر خودته عزیزم!!! تقصیر خودت! http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 مهران چشمهایش را میبندد و میگوید: تو رو خدا بالای منبر نرو که حوصله اینو دیگه ندارم!!! حکمت خدا رو برم میون این همه آدم رفیقم که نصیب ما کرد آخوندشو کرد! ابوذر بی آنکه بخندد خیره به مهران گفت: خود دانی مهران! واسه خاطر خودت میگم یه تغییری تو زندگیت بده پوزخندی زد و گفت: میخوای برم امام زاده صالح بست نشینی؟ جدی تر از قبل گفت: اگه فکر میکنی حالتو خوب میکنه حتما انجام بده! مهران دیگر هیچ چیز نگفت... درک حالش خیلی سخت بود ! احساس میکرد هیچ کس او را نمیهمد! چیزی که ابوذر گفت واقعا او را به فکر فرو برد: وقتی بهت میگفتم آدم تشنه بیشتر از آب خوردن لذت میبره فکر این روزها رو میکردم!!! لذت طلب نبودی مهران!!! لذت طلب باش! او فکر میکرد ابوذر هیچگاه از جوانی اش بهره نبرده و امروز همان ابوذر به او میگفت لذت طلب نبوده!! قاعده عجیبی بود... و روزگار عجیب تری ...امروز را باید در تاریخ ثبت میکردند!طلبه ای به دوستش توصیه کرد تا لذت طلب باشد...!!!قاعده عجیبی بود... و روزگاری عجیب تر *** عقیله بی حوصله داشت لوبیاهای لوبیا پلو را ریز میکرد و آیه با اشک ناشی از بوی پیاز پیازها را هم میزد و با خنده به عقیله و کلافگی اش میخندید آخر سر عقیله طاقت نیاورد و عصبی گفت: دقیقا چرا تا این اندازه نیشت بازه؟ آیه به زور خنده اش را فرو خورد و گفت: خب حالا چرا اینقدر عصبانی هستی؟ آخرین دانه لوبیارا ریز کرد و و از جایش بلند شد تا آنها را بشوید و در همان حال گفت: چون مثل تو بی غیرت و بی بخار نیستم! فرداشب خواستگاری برادر زاده ام هست و من نگرانم! آیه که داشت خودش را کنترل میکرد تا دوباره قهقهه اش بلند نشود گفت: اووووو چه خبرتونه بابا! من که گفتم دختره از خداشه!! فوق فوقش نشه دیگه!!! قحطی که نیومده! چیزی که زیاده دختر دم بخت!عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا مستفیض سخنان عالمانه تان نکنید کسی نمیگه شیخ شهر الله! آیه دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و بلند شروع به خندیدن کرد آنقدری که عقیله هم به خنده افتاد و ملاقه را به حالت پرتاب به سمتش گرفت و گفت: میری بیرون یا بزنم ناکوکت کنم؟ آیه که دید هوا پس است با سرعت از آشپزخانه خارج شد و خنده کنان به اتاقش رفت شماره ابوذر را گرفت و منتظر ماند تا بردارد...صدای مردانه اش بعد از چند لحظه به گوش رسید: _سلام آیه جان _سلام شاه دوماد کجایی؟ _حوزه ام تازه کلاسم تموم شده کاری داشتی؟ _میخواستم بگم شام بیا اینجا _چه خبره؟ از پنجره به بیرون خیره شد و گفت: چه خبر میخوای باشه؟ بیا اینجا میخوایم یکم دستت بندازیم! ابوذر بی اختیار میخندد و میگوید:این صداقت و صراحتته که من و دیونه کرده! _قابل شوما رو نداره اخوی! _باشه افتخار میدم بهت و میام _کمیل رو هم بردار بیار _اونو دیگه برای چی؟ آیه چشمهایش گرد میشود و میگوید:خجالت بکش! ورش دار بیار داداشمو ببینم! دیگه هم با فشردن دگمه قرمز و قطع کردن صدات خوشحالم کن× ابوذر پر رویی نثارش میکند و خداحافظی میکند! http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 کتاب اوصول فقه را توی کیفش میگذارد در میانه حیاط صدای قاسم را میشنود: _مستر سعیدی بی دقه صبراله! با خنده برمیگردد سمت صدایی که صاحب درشت هیکلش به سمت آن میدود...عاشق روحیه شاد این پسر بود! همه طلبه های حاج رضا علی معتقد بودند منبری تاثیر گذار و تو دل برویی میشود خصوصا با این لحن تاثیر گذار و هیکل بامزه و تقریبا فربه اش! کنار ابوذر می ایستد و نفس نفس زنان میگوید: حاجی قربون دستت جزوه کلاس امروز رو میدی به من!؟ ابوذر جزوه را از توی کیفش در می آورد و با احترام تقدیمش میکنید قاسم تشکری میکند و میگوید:راستی سید کی میخوای بری خواستگاری؟ ابوذر میخندد و میگوید: من سیدم آخه ؟ _بابا سید یعنی آقا شما هم آقای مایی دیگه! ابوذر سری تکان میدهد و میگوید: از دست تو... فردا شب ان شاءالله قاسم گل از گلش میشکفد و بلند فریاد میزند: سلامتی شاه داماد های اسلام صلوات! اهالی حوزه که به این کارهای قاسم عادت داشتند با خنده صلواتی میفرستند و قاسم بلند تر از قبل میگوید:به همین زودی یه شام عروسی مشتی بیوفتیم صلوات دوم رو جلی تر ختم کن! ختم کن اخوی لال از دنیا نری! و این بار صدای صلوات ها بلند تر میشود که ابوذر سرخ شده از خنده میگوید: آبرو نذاشتی برامون قاسم× قاسم با همان لحن مخصوص به خودش میگوید: چه آبرو ریزی مومن! آبرو دار الان شمایید که دارید دینتونو کامل میکنید! نه ما اعذب های بیچاره که یه پامون تو جهنمه یه پای دیگه امون تو بهشت! دیگر تمام همکلاسی ها دور ابوذر و قاسم جمع شده بودند و به حرفهای قاسم میخندیدند! ابوذر گفت: خب شما چرا دینتو کامل نمیکنی ؟ یکم آسون بگیر و برو تو کارش! http://eitaa.com/cognizable_wan
💞✨💞✨💞✨💞✨💞 مردان در تنهایی باطریشان شارژ میشود ؛ پس بگذارید بعضی مواقع تنها باشند. مردها از رفتار مردانه زنان خوششان نمی آید ؛ اگر رفتارتان مردانه است ،رفتارتان راتغییر دهید. به او احترام بگزارید ؛ از او حرف شنوی داشته باشید ؛ نه اینکه رامش با شید ؛ فقط خود رای و یک دنده نباشید. مردها دوست دارند مدیریت داشته باشند. یکی از مهمترین علاقمندی های مردان شغلشان است؛پس شغلشان را زیر سوال نبرید. 🎀 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️ 💍⭐️ ⭐️ 👈 لباسی که برای همسرت نپوشی تا شاد شود؛ به درد چه می‌خورد؟!!! 👈 اگر همسرت زیبایی و خوش‌تیپی تو را دوست دارد؛ چرا معطلی؟!!! ❎ چقدر بد است مرد یا زن در خانه بسته به شغل مثلاً بوی گازوئیل بدهد یا سر کله‌اش از تدریس، گچی باشد یا همیشه بوی قرمه سبزی بدهد. 👈 نه ادکلنی. 👈 نه کنار هم نشستنی. 👈 نه درک احساسات طرف مقابل. 💖وقتی خانه‌اید، لطفا تلفن همراهتان را کنار بگذارید و زندگی کنید. به خاطر خودتان و همسرتان. http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️ 💍⭐️ ⭐️ 📛همسرم با دختران در ارتباط است⁉️ ✍سلام مدت 4 سال است که ازدواج کردم. از هفته دوم عقد متوجه شدم که همسرم همچنان با دخترهایی که می‌شناخته ارتباط دارد و این موضوع مرا خیلی اذیت می‌کرد. همسرم تمایلی برای بردن من نشان نمیداد که البته مادرش هم مقصر بود. همسر من تنها فرزند مادرش بود و پدر و مادرش از هم جدا شده بودند. لازم به ذکر است که همسرم موقع ازدواج 36 سال داشت و من 33 سال. خلاصه 6 ماه عقد بودیم و پس از یک مسافرت رفتیم خانه خودمان. اما این وضعیت ادامه داشت تا اینکه ما بچه‌دار شدیم و همزمان همسرم دانشگاه قبول شد. متاسفانه دانشگاهشان پر از دخترهای ناجور است و ما هر هفته سر این مسئله باهم بحث می‌کنیم. همسرم ذاتاً آدم چشم چرانی است. من چه کار کنم؟ ✍جواب: ❣سلام با توجه به اینکه چهار سال است این رابطه‌ها ادامه دارد و همسر شما بنا ندارد که از آن دست بردارد، کاری که شما باید بکنی این است که اگر میتوانی، کاری کنی که از آن ارتباطات دور شود. اما اگر نمی‌شود، لااقل طوری رفتار نکنی که دخترها جای تو را در دل همسرت بگیرند و سبب شوند که نسبت به تو سرد شود و به سمت آنها برود. به عبارت دیگر شما به جای اینکه سعی کنی آن دخترها را از همسرت دور کنی، یک کاری کن که شوهرت را از تو نگیرند؛ یعنی اگر می‌بینی گیردادن اثر ندارد، به جای اینکه به او گیر بدهی و بازخواستش کنی یا با او دعوا کنی، کاری کن که از همه نظر یک همسر ایده‌آل برای او باشی تا دلش به تو و زندگی با تو گرم باشد. از نظر ظاهر و آرایش و ارتباط زناشویی هم خوب تحویلش بگیری تا آرامش جنسی هم پیدا کند تا شاید تمایلش نسبت به رفتن به سمت دخترها کمتر شود. ✨اگر این طور رفتار کنی ممکن است که نتوانی از ارتباط با دخترها دورش کنی؛ اما لا اقل موجب می‌شوی که آن دخترها نتوانند همسرت را از تو بگیرند. 👌موفق باشید. 💖💖💖💖💖💖💖 http://eitaa.com/cognizable_wan
درمان ضعف کودکان سنجد 🔹سویق کودک 🔸حریره بادام 🔹خیسانده انجیر 🔸فالوده سیب هرروز 🔹نخودچی و کشمش 🔸برگ‌چغندر در غذاها 🔹شیره‌انگور و خرما و توت روزی۳ قاشق پرهیز از تنقلات کارخانه ای http://eitaa.com/cognizable_wan
4⃣ آشکار شدن جسد شیخ صدوق(ره) بعد از 857 سال در حدود سال 1238 هجری قمری، در زمان یکی از سلاطین قاجار، سیل عظیمی آمد و تمام اراضی مزروعی و باغات اطراف شهر ری را آب فراگرفت و بعضی از مناطق را تخریب نمود. یکی از جاهایی که در این سیل، تخریب شد، باغ مستوفی بود(جایی در اطراف شهر ری، که در آنجا زراعت می کردند). بر اثر آب باران، حفره و شکافی عمیق، در باغ مستوفی نیز پدید آمد. هنگامی که به اصلاح و مرمّت این قسمت مشغول بودند، سردابی ظاهر شد که آب قسمتی از آن را تخریب کرده بود. وقتی که برای بازرسی و جستجو به آنجا وارد شدند، جسدی را مشاهده کردند که تمام اعضاء بدن آن سالم و کاملا تر و تازه به نظر می رسید، و هیچ گونه عیب و نقصی در آن دیده نمی شد، و با صورتی نیکو آرمیده بود! و هنوز اثر خضاب کردن بر ناخنهایش مشهود بود! و ناخنهای یک دست را گرفته و ناخن دست دیگر را نگرفته بود. و محاسن شریفش روی سینه اش ریخته بود. و بدن چنان سالم و تازه بود که چنین به نظر می آمد تازه از حمام بیرون آمده است. و فقط رشته های نخ پوسیده کفن که از هم گسسته شده بود، در اطراف جسد بر روی خاک ریخته بود! این خبر در شهر ری و تهران، به سرعت دهان به دهان گشت؛ و مردم فورا به سلطان وقت اطلاع دادند. به دستور سلطان، سریعا گروهی از علماء و افراد سرشناس و صاحب نفوذ، که در بین ایشان مرحوم حاج آقا محمد آل آقا کرمانشاهی، و مرحوم میرزا ابو الحسن جلوه، حکیم گرانمایه آن روزگار، و مرحوم آیه اللَّه ملا محمد رستم آبادی، و مرحوم علامه سید محمود مرعشی نجفی حضور داشتند؛ انتخاب و برای بررسی وضعیّت در منطقه حضور پیدا کردند، و وارد سرداب شدند و پس از تأیید اصل قضیّه، برای شناسایی جسد، شروع به تفحّص و جستجو نمودند. با تفحّص و بررسی های انجام شده در سرداب، متوجه لوح و سنگ قبری می شوند که بر روی آن چنین نوشته شده است: «هذا المرقد العالم الکامل المحدّث، ثقه المحدّثین، صدوق الطائفه، ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی.» پس از بررسی های کامل و پیدا شدن این سنگ نوشته، و تأیید علماء و امینان مردم، در صحّت و شناسایی جسد مطهر شیخ صدوق(رحمة الله علیه)، جای هیچ گونه تردیدی باقی نماند؛ و لذا دستور دادند، سرداب را بازسازی کنند و در آن را بستند، و حفره پدید آمده را نیز مرمّت کردند. و بنایی مناسب بر آن ساختند و به بهترین وجه تزئین و آیینه کاری نمودند. مرحوم آیه اللَّه مرعشی نجفی کلامی را نیز در ادامه بیان می دارند که: مرحوم پدرم، علامه سید محمود مرعشی نجفی می فرمودند: «من دست آن بزرگوار را بوسیدم و دیدم که تقریبا پس از نهصد سال که از مرگ و دفن شیخ صدوق می گذرد، دست ایشان، بسیار نرم و لطیف بوده و حتی در خاطرم هست که ناخن یکی (یک دست) را گرفته و ناخن دیگری (دست دیگر) را نگرفته بود.» و چنین احتمال می دادند: «چون ایشان بسیار به عمل کردن به احادیث و فرامین اهل بیت علیهم السلام مقیّد بودند که ایشان فرموده اند: «ناخن گرفتن در روز پنجشنبه و جمعه، مستحبّ است.» آن بزرگوار، ناخن یک دستش را روز پنجشنبه گرفته است، و ناخن گرفتن دست دیگر را برای روز جمعه قرار داده است، که روز پنجشنبه ناخن یک دست را گرفته و عمر او به روز جمعه نرسیده که ناخن دست دیگر را بگیرد. و یا ممکن است: در بین ناخن گرفتن، اجلش رسیده و عمر شریفش تمام شده است و نتوانسته ناخن گرفتن دستهایش را به آخر برساند». «و العلم عند الله» ——————————————— سرداب: در زمانهای قدیم، مردمان برای دفن بزرگانشان، اتاقی را در زیر زمین می ساختند و بدنهای ایشان را در آنجا قرار می دادند و در آن را می بستند و این اتاقها را «سرداب» می گفتند. 📙 کتاب اختران فروزان ری و تهران/ 344- 346، و مقدمه «کتاب من لا یحضره الفقیه» ━━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━━ http://eitaa.com/cognizable_wan ━━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━━ 🌹 🌹🍃🌾🌹 🍃🌾🌹🍃🌾🌹 🌹🍃🌾🌹🍃🌾🌹🍃🌾🌹