eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹امام محمد باقر(ع) : هیچ عبادتی در روز جمعه نزد من، دوست داشتنی تر از صلوات بر پیامبر و آل او نیست.
خوشبختى سراغ کسانى میرود که بلدند بخندند. این زندگى نیست که زیباست. این ما هستیم که زندگى را زیبا یا زشت مى بینیم. دنبال رسیدن به یک خوشبختى بى نقص نباشید. از چیزهاى کوچک زندگى لذت ببرید. اگر آن ها را کنار هم بگذارید، مى توانید کل مسیر را با خوشحالى طى کنید. سربلند باشید. http://eitaa.com/cognizable_wan
💐 نماز دهه اول ذی الحجه 💐 🌷 نماز دهه ی اول ذی الحجه از نمازهای مستحب است که توصیه شده در ده شب اول ماه ذی الحجه خوانده شود. 🍃 امام صادق(ع) توصیه کرده‌ اند که هیچ‌گاه در دهه ی اول ماه ذی حجه این نماز ترک نشود، و هر که این نماز را بخواند در ثواب اعمال حاجیان شریک خواهد بود، هر چند به حج نرفته باشد 🌷 در بین نماز مغرب و عشاء ۲ رکعت نماز که در هر رکعت بعد از تکبیره الاحرام ابتدا سوره حمد و بعد سوره اخلاص و سپس آیه ۱۴۲ سوره اعراف خوانده می شود. 🌟و واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ🌟 🍃بعد از خواندن آیه، نمازگزار باید به رکوع رفته و پس از آن دو سجده به جا آورد. در رکعت دوم نیز به همین صورت، و بعد از دو سجده، تشهد و سلام گفته می‌شود. ✨http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی دلزده از زندگی، از بالای یک ساختمان بیست طبقه خودش را به پایین پرتاب کرد. همینطور که داشت سقوط می کرد، از پنجره به داخل خانه ها نگاه می کرد. به دلخوشی های کوچک همسایه ها. به عشق های دزدکی، به ظرافت انگشت های یک زن وقتی با قاشق قهوه را هم می زد، به جدیت یک مرد وقتی جدول روزنامه را حل می کرد و انگار اگر یک خانه را پر نمی کرد او را می بردند دادگاه!، به لبخند گنگ یک کودک که آرام خوابیده بود، به گردن بلورین دختر نوجوانی که ناخن هایش را با دقت یک کاشف اتم لاک سبز می زد، به چین های برجسته پیشانی پیرمردی که داشت از تلویزیون فوتبال نگاه می کرد و جوری فریاد می زد که انگار اگر تیم محبوبش پیروز می شد، او را دوباره به جوانی برمی گرداندند و ... سقوط می کرد و چیزهایی را می دید که هیچوقت توی آسانسور یا پله های آپارتمان ندیده بود. درست وقتی که به آسفالت خیابان خورد، انگار فهمید مسیر اشتباهی برای خارج شدن از زندگی انتخاب کرده است. در آن لحظه آخر حس کرد، زندگی ارزش زیستن را داشت اما .... دیگر دیر شده بود! . پیش از آنکه به آسفالت خیابان برسید یادتان بیاید که همین دلخوشی های کوچک ارزش زيستن دارد. ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ 📚http://eitaa.com/cognizable_wan ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ 
⭕️اگه به هر دلیل به همسرت دروغ گفتی و کدورتی پیش اومد، بهش حق بده عصبانی😡 باشه. 🙏این وظیفه شماست که بری و عذرخواهی کنی و دلیل دروغ هات رو بگی و برای همیشه حتی اگر همسرت ناراحت شد حرف راست رو بهش بگی. 🖐مردها وقتی دروغ می شنوند به اندازه خانم ها شاید هم بیشتر عصبانی میشن و احساس خیانت دارن. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔔 ⚠️ کَمَا تَدِینُ تُدَانُ.👈 از هر دست بدی، از همون دست می‌گیری. 👇👇👇👇 امام صادق (ع) فرمود: ⚡️ لَا تَزْنُوا فَتَزْنِیَ نِسَاؤُکُمْ، وَ مَنْ وَطِئَ فِرَاشَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وُطِئَ فِرَاشُهُ، کَمَا تَدِینُ تُدَانُ. ❌ زنا نکنید! چون زنانتان هم زنا می‌کنند. هر کس پا بر بستر مرد مسلمانی بگذارد، و زنا کند، بر بسترِ او نیز پا نهاده می‌شود، و با همسرش زنا میشود. هر طور رفتار کنید، با شما هم همانطور رفتار می‌شود. 📙 فروع الکافی ۲، ۷۳ - ۷۴. ⚡️ عِفُّوا عَن نِساءِ النّاسِ، تَعِفُّ نِساؤکُم. ☝️ نسبت به زنانِ مردم عفّت داشته باشید، تا زنان شما هم عفیف و پاکدامن بمانند. 📙 تحف العقول، ص۳۵۹. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️ 💍⭐️ ⭐️ ❣امام صادق علیه السلام 💖 بهترین زنانتان کسی است که چون با شوهرش خلوت کند برای او لباس را از تن درآورد و چون لباس بپوشد، لباس را با او به تن کند. 📕الکافی، ج‏۵، ص: ۳۲۴ 😍زنانی که می‌آموزند در مورد نیازهای جنسی خود با همسرشان حرف بزنند، شانس بیشتری برای رسیدن به زندگی جنسی رضایت‌بخش خواهند داشت. 💚برخی از خانم ها بدلیل شرم وحیای نابجا خاسته های خود را بیان نمی کنند و این باعث سردی آن ها نسبت به رابطه می شود. ❤️در اتاق خواب بدون شرم وحیا خواسته ی خود را بگویید این طوری هم شما بیشتر لذت می برید هم همسرتان. 💖💖💖💖💖💖💖 http://eitaa.com/cognizable_wan
پنجاه و نهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵حرمت مومن چند وقتی ازشون خبری نبود ... تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با حسنا دوست بود بهم گفت از بیمارستان مرخص شده ... دکترها فکر می کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده ... و هنوز جوابی برای بروز علت و دیدن شدن اون علائم پیدا نکرده بودن ... ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم... توی امریکا، جمعه ها روز تعطیل نیست ... هر چند، ظهرها زمان کار بود اما سعی می کردم هر طور شده خودم رو به نماز جمعه برسونم ... زیاد نبودیم ... توی صف نماز نشسته بودیم و منتظر شروع حرف های حاجی ... که یهو پدر حسنا وارد شد ... خیلی وقت بود نمی اومد ... اومد توی صف نشست ... خیلی پریشان و آشفته بود ... چند لحظه مکث کرد و بلند گفت: حاج آقا می تونم قبل خطبه شما چیزی بگم؟ ... از جا بلند شد ... اومد جلوی جمع ایستاد ... بسم الله الرحمن الرحیم ... صداش بریده بریده بود ... - امروز اینجا ایستادم ... می خواستم بگم که ... حرمت مومن... از حرمت کعبه بالاتره ... هرگز به هیچ مومنی تعرض و اهانت نکنید ... دستمالی رو که دور گردنش بسته بود باز کرد ... هرگز دل هیچ مومنی رو نشکنید ... جمع با دیدن این صحنه بهم ریخت ... همهمه مسجد رو پر کرد ... - و الا عاقبت تون، عاقبت منه ... گریه اش گرفت ... چند لحظه فقط گریه کرد ... - من، این کار رو کردم ... دل یه مومن رو شکستم ... موافقت یا مخالفت با خواستگاریش یه حرف بود؛ شکستن دلش و خورد کردنش؛ یه بحث دیگه ... ولی من اونو شکستم ... اینم تاوانش بود ... شبی که دخترم مرخص شد خیلی خوشحال بودم ... با خودم می گفتم؛ اونها چطور تونستن با یه تشخیص غلط و این همه آزمایش، باعث آزار خاتواده ام بشن و ... همون شب توی خواب دیدم وسط تاریکی گیر کردم ... از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد ... قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید ... ✍ادامــــــه دارد .... شصتم 🔵 من عمل توئم از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد ... قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید ... نفسش پر از صدا و تنوره های آتش بود ... از صدای نفس کشیدنش تمام وجودم به لرزه افتاد ... . توی چشم هام زل زد ... به خدا وحشتی وجودم رو پر کرد که هرگز تجربه نکرده بودم ... با خشم توی چشم هام زل زد و با صدای وحشتناکی گفت: از بیماری دخترت عبرت نگرفتی؟ ... هنوز نفهمیدی که چه گناهی مرتکب شدی؟ ... ما به تو فرصت دادیم. بیماری دخترت نشانه بود ... ما به تو فرصت دادیم تا طلب بخشش کنی اما سرکشی کردی ... ما به تو فرصت دادیم اما تو به کسی تعدی کردی که خدا هرگز تو رو نخواهد بخشید ... از شدت ترس زبانم کار نمی کرد ... نفسم بند اومده بود ... این شخص کیه که اینطور غرق در آتشه ... هنوز از ذهنم عبور نکرده بود که دوباره با خشم توی چشم هام نگاه کرد... من عمل توئم ... من مرگ توئم ... و دستش رو دور گلوم حلقه کرد ... حس می کردم آهن مذاب به پوستم چسبیده ... توی چشم هام نگاه می کرد و با حالت عجیبی گلوم رو فشار می داد ... ذره ذره فشار دستش رو بیشتر می کرد ... می خواستم التماس کنم و اسم خدا رو ببرم ولی زبانم تکان نمی خورد ... با حالت خاصی گفت: دهان نجست نمی تونه اسم پاک خدا رو به زبون بیاره ... زبانم حرکت نمی کرد ... نفسم داشت بند میومد ... دیگه نمی تونستم نفس بکشم ... چشم هام سیاه شده بود ... که ناگهان از بین قلبم برای یک لحظه تونستم خدا رو صدا بزنم ... خدا رو به حرمت اهل بیت پیامبر قسم دادم که یه فرصت دوباره بهم بده تا جبران کنم ... گلوم رو ول کرد ... گفت: لایق این فرصت نبودی. خدا به حرمت نام فاطمه زهرا این فرصت رو بهت داد ... از خواب پریدم ... گلوم به شدت می سوخت و درد می کرد ... رفتم به صورتم آب بزنم که اینو دیدم ... گریه اش شدت گرفت ... رد دستش دور گلوم سوخته بود ... مثل پوستی که آهن گداخته بهش چسبونده باشن ... جای انگشت ها و کف دست کشیده ای، روی پوستش سوخته بود ... جلوی همه خودش رو پرت کرد روی دست و پای من ... قسم می داد ببخشمش ... حاج آقا بلند شد خطبه نماز جمعه رو بخونه ... بسم الله الرحمن الرحیم ... ان اکرمکم عندالله اتقکم ... به راستی که عزیزترین شما در نزد خدا، باتقواترین شماست ... و صدای گریه جمع بلند شد ... ✍ادامــــــه دارد .... http://eitaa.com/cognizable_wan
شصت و یکم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵تو کی هستی؟  این بار توی مراسم خواستگاری، حاج آقا هم باهام اومد ... خواسته بودم چیزی در مورد علت اون اتفاق به حسنا نگن... نمی خواستم روی تصمیمش تاثیر بزاره ... حقیقت این بود که خدا به من لطف داشت اما من لایق این لطف نبودم... رفتیم توی حیاط تا با هم صحبت کنیم ... واقعا برام سخت بود اما اون حق داشت که بدونه ... همه چیز رو خلاصه براش گفتم ... از خانواده ام، سرگذشتم، زندان رفتنم و ... حرفم که تموم شد هنوز سرش پایین بود ... بدجور چهره اش گرفته بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... اونقدر عمیق و طولانی که کم کم داشت گریه ام می گرفت ... سرش رو آورد بالا و گفت: الان کی هستید؟ ... یه تعمیرکار که داره درس می خونه بره دانشگاه ... سرم رو پایین انداختم و ادامه دادم ... البته هنوز دبیرستان رو تموم نکردم ... - خانواده انتخاب ما نیست ... پدر و مادر انتخاب ما نیست ... خودتون کی هستید؟ ... الان کی هستید؟ ... تازه متوجه منظورش شدم ... یه نفر که سعی می کنه، بنده خدا باشه و تمام تلاشش رو می کنه تا درست زندگی کنه ... دوباره مکثی کرد و گفت: تا وقتی که این آدم، تلاشش رو می کنه؛ جواب منم مثبته ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... قرار شد یه مراسم ساده توی مسجد بگیریم و بعدش بریم ماه عسل ... من پول زیادی نداشتم ... البته این پیشنهاد حسنا بود ... چند روز بعد داشتیم لیست دعوت می نوشتیم ... مادر حسنا واقعا خانم مهربانی بود ... همین طور که مشغول بودیم یا تعجب پرسید: شما جز حاج آقا و خانواده اش، و خانواده حنیف هیچ دعوتی دیگه ای نداری؟ ... ✍ادامــــــه دارد .... شصت و دوم 🔵مادر برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد مادرم افتادم ... اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود ... . پیداش کردم ... 60 سالش شده بود اما چهره اش خیلی پیر نشونش می داد ... کنار خیابون گدایی می کرد ... با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد ... مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود ... یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود ... یک غذای گرم برای من درست نکرده بود ... حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت ... اونقدر مشروب خورده بود که مغزش از بین رفته بود ... تا فهمید دارم نگاهش می کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم ... لباسم رو گرفت و گفت ... پسر جوون، یه کمکی بهم بکن ... نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم ... اینها رو می گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم ... به زحمت می تونستم نگاهش کنم ... بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود ... به خودم گفتم: تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش ... اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید ... لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه 10 دلاری بهش دادم ... از خوشحالی بالا و پایین می پرید و تشکر می کرد ... . . گریه ام گرفته بود ... هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که یاد آیه قرآن افتادم ... و به پدر و مادر خود نیکی کنید ... همون جا نشستم کنار خیابون ... سرم رو گرفته بودم توی دست هام و با صدای بلند گریه می کردم ... اومد طرفم ... روی سرم دست می کشید و می گفت: پسر قشنگ چرا گریه می کنی؟ گریه نکن. گریه نکن ... سرم رو آوردم بالا ... زل زدم توی چشم هاش ... چقدر گذشت؛ نمی دونم ... بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم: می خوای ببرمت یه جای خوب؟ ✍ادامــــــه دارد .... http://eitaa.com/cognizable_wan
شصت و سوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵پسر قشنگ دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم ... تمام روز رو دنبال یه خانه سالمندان گشتم ... یه جای مناسب و خوب که از پس قیمت و هزینه هاش بربیام ... بالاخره پذیرشش رو گرفتم و بستریش کردم ... با خوشحالی، 10 دلاریش رو دستش گرفته بود و به همه نشون می داد ... اینو پسر قشنگ بهم داده ... پسر قشنگ بهم داده ... دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و اونجا بایستم ... زدم بیرون ... سوار ماشین که شدم از شدت ناراحتی دندون هام روی هم صدا می داد ... - تمام عمرت یه بار هم بهم نگفتی پسرم ... یه بار با محبت صدام نکردی ... حالا که ... بهم میگی پسر قشنگ ... نماز مغرب رسیدم مسجد ... اومدم سوئیچ رو پس بدم که حسنا من رو دید ... با خوشحالی دوید سمتم ... خیلی کلافه بودم ... یهو حواسم جمع شد ... خدایا! پولی رو که به خانه سالمندان دادم پولی بود که می خواستم باهاش حسنا رو ماه عسل ببرم ... نفسم بند اومد ... حسنا با خوشحالی از روزش برام تعریف می کرد ... دانشگاه و اتفاقاتی که براش افتاده بود ... منم ناخودآگاه، روز اون رو با روز خودم مقایسه می کردم ... و مونده بودم چی بهش بگم ... چطور بگم چه بلایی سر پول هام اومده؟ ... چاره ای نبود ... توکل کردم و گفتم ... ✍ادامــــــه دارد .... شصت و چهارم 🔵خدای رحمان من . - حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگیرم ... قدرت توضیح دادنش رو هم ندارم ... اما، تمام پولی رو که برای ماه عسل گذاشته بودم ... دیگه ندارمش ... به زحمت آب دهنم رو قورت دادم ... . خنده اش گرفت ... شوخی می کنی؟ ... یه کم که بهم نگاه کرد، خنده اش کور شد ... شوخی نمی کنی ... . - چرا استنلی؟ ... چی شد که همه اش رو خرج کردی؟ . . ملتمسانه بهش نگاه می کردم ... سرم رو پایین انداختم و گفتم: حسنا، یه قولی بهم بده ... هیچ وقت سوالی نکن که مجبور بشم بهت دروغ بگم ... . . مکث عمیقی کرد ... شنیدنش سخت تره یا گفتنش؟ . - برای من گفتنش ... خیلی سخته ... اما نمی دونم شنیدنش چقدر سخته ... . . بدجور بغض گلوش رو گرفته بود ... پس تو هم بهم یه قولی بده ... هرگز کاری نکن که مجبور بشی به خاطرش دروغ بگی ... کاری که شنیدنش از گفتنش سخت تر باشه ... . به زحمت بغضش رو قورت داد ... با چشم هایی که برای گریه کردن منتظر یه پخ بود، خندید و گفت: فعلا به هیچ کسی نمیگیم ماه عسل جایی نمیریم ... تا بعد خدا بزرگه... . . اون شب تا صبح توی مسجد موندم ... توی تاریکی نشسته بودم ... . . - خدایا! من به حرفت گوش کردم ... خیلی سخت و دردناک بود ... اما از کاری که کردم پشیمون نیستم ... کمترین کاری بود که در ازای رحمت و لطفت نسبت به خودم، می تونستم انجام بدم ... اما نمی دونم چرا دلم شکسته ... خدایا! من رو ببخش که اطاعت دستورت بر من سخت شده بود ... به قلب من قدرت بده و از رحمت بی کرانت به حسنا بده و یاریش کن ... به ما کمک کن تا من رو ببخشه ... و به قلبش آرامش بده ... ✍ادامــــــه دارد .... http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️ 💍⭐️ ⭐️ 😇 این همه ثواب باور نکردنیه 😇 ❣روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شاهدپاک کردن عدس توسط امام علی وخدمت ایشان درمنزل بودند، سپس به ایشان فرمودند: 💖یاعلی هیچ مردی نیست که درخانه کمک همسرش کند مگربه اندازه هر مویی که در بدن اوست عبادت یک سال را که روزها روزه وشب ها نماز شب بخواندخداوندبه او عطامیکند. 💖وثواب صبرانبیاءصابرکه داوود و یعقوب وعیسی باشدبه او داده میشود. 💖ونام اودردفتر شهدا ثبت میشود ودر هر روز و شبی ثواب هزارشهیدبرای اوثبت میشود. 💖به ازای هرقدمی ثواب حج وعمره مقبوله به اومیدهند. 💖خداوندبه عدد رگی که دربدن اوست شهری دربهشت به اوعطامیکند. 💚یاعلی یک ساعت خدمت به همسر بهتراست از: 🌷هزارسال عبادت 🌷هزارحج 🌷هزارعمره 🌷هزارمرتبه جهاددررکاب پیامبران اولواالعظم 🌷هزارنمازجمعه 🌷هزارعیادت مریض 🌷هزارتشییع جنازه 🌷هزاردینارصدقه 🌷سیرکردن هزارگرسنه 🌷آزادی هزاربنده 🌷پوشانیدن هزاربرهنه 🌷عطای هزاراسب جنگی 🌷صدقه هزارشترسرخ موبهتراست ازقرائت تورات وانجیل وزبوروقرآن 💛یاعلی خدمت به عیال درخانه کفاره گناهان کبیره وخاموشی غضب خداست ❣یاعلی خدمت عیال نمی کندمگرصدیق یا شهیدیا مردی که خداوند خیردنیا وآخرت رابرای اوکنارگذاشته است. ✍مستدرک الوسائل ج۱۳، ص۴۸ 💖💖💖💖💖💖💖 http://eitaa.com/cognizable_wan
درمان شب ادراری کودکان : روغن مالی شکم و زیر شکم و مثانه با روغن کنجد و نیز خوردن غذاهای گرم 🍎🍏http://eitaa.com/cognizable_wan
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله): 💠 یا «مَنْ کانَ عِنْدَهُ صَبِىٌّ فَلْیَتَصابَ لَهُ»، ☘ هر کس با کودک سر و کار دارد ، با او کودکانه رفتار کند. [وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص ۴۸۶] ↩️ هر کسی که هستیم و هر مقامی که داریم، باید با بچه کوچک بچگی کنیم و با او کنیم. ❌ امروزه پدر و مادرها حوصله بازی با بچه را ندارند. فکر می کنند اگر برای بچه شان تبلت، موبایل یا لپ تاپ بخرند فرزندشان از بازی اشباع می‌شود. ⚠️ این بازیهای مجازی کجا جای بازی با پدر و مادر را می گیرد؟ ✅ بازی با بچه اصلا هزینه ای ندارد. مثلا به بچه یک دکمه بدهیم تا آن را نخ کند، با این بازی تمرکزش هم زیاد می شود. ❌ الان پدر و مادر شبکه پویا را می زنند تا بچه صبح تا شب کارتون ببیند. با اینطور چیزها بچه شاد نمی شود. باید با بچه بازی کنیم. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قضیه ملاقات سید عبدالکریم کفاش با امام زمان.. فوق العاده آموزنده😊👌 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
◾️چوپان گله گوسفندان را به آغل برد و همه درهای آن‌را بست. چون گرگ‌های گرسنه سر رسیدند، درها را بسته یافتند و از رسیدن به گوسفندان ناامید شدند. برگشتند تا نقشه‌ای برای آزادی‌ِگوسفندان از آغل پیدا کنند. ◽️سرانجام گرگ‌ها به این نتیجه رسیدند که راهِ‌چاره، برپایی تظاهراتی جلوی خانه چوپان است که در آن آزادی گوسفندان را فریاد بزنند.گرگ‌ها تظاهرات طولانی را برپا کردند و به دور آغل چرخیدند. ◾️گوسفندان هم وقتی صدای گرگ‌ها را شنیدند که به‌خاطر آزادی آنها چقدر محزون زوزه میکشند، احساس هویت کردند و با آنان هم‌صدا شدند. ◽️با تشویق گرگ‌ها آنقدر خود را به در و دیوار زدند تا بالاخره راهی باز شد و همگی با سرعت تمام به صحرا گریختند و از آزادی‌شان شروع به لذت بردن کردند ◾️گوسفندان به صحرا گریختند وگرگ‌ها پشت سرشان دویدند. چوپان صدا میزد و گاهی فریاد میکشید و گاهی عصایش را پرتاب می‌کرد تا بلکه جلویشان را بگیرد. اما هیچ فایده ای نه از فریاد و نه از عصا دستگیرش نشد. ◽️گرگ‌ها گوسفندان را در صحرایی بدون چوپان و نگهبان یافتند. آن شب، شبی تاریک برای گوسفندان آزاده بود و شبی اشتها‌آور برای گرگ‌های به کمین نشسته...!!!!😰 Join👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
ی سلامی هم بکنیم به اون پسری که همش پست شکست عشقی😢 و مرگ😵 و میر میزاره سلام 👋جنازه👻. http://eitaa.com/cognizable_wan
اقا یه سوال بد جوری ذهنمو درگیر کرده مگه ما وقتی میریم حموم تمیز نمیشیم؟؟!؟؟ . . . پس چرا حوله بعد از یه مدت کثیف میشه🤔🤔🤔🤔🤔 یکی جواب بده دارم داغون میشم☹️☹️ 😆😆 http://eitaa.com/cognizable_wan
با دو دسته✌️ از آدما هیچ وقت بحث نکن.. یکی کسایی که شبکه چهار4⃣😳🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂ نگاه میکنن یکی کسایی که شلوار پارچه ای👖 رو با کتونی👟 میپوشن.!!🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂ . . . اینا هیچی برا از دست دادن ندارن😆😆😆🤣🤣🤣 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻫﺮﻭﻗﺖ ﭘﺴﺮﺍ ﻓﺮﻕ ﺭﻧﮕﻬﺎﯼ : ﺯﺭﺷﮑﯽ 🔴 ﺟﯿﮕﺮﯼ🔴 ﺩﻭﻧﻪ ﺍﻧﺎﺭﯼ🔴 ﻻﮎ ﻧﺎﺧﻮﻧﯽ🔴 ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺭﻧﮕﺎ ﻧﮕﻦ ﻗﺮﻣﺰ 🔴… ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺭﮎ ﺩﻭﺑﻞ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺭﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﻨﻦ😂 . . . . . . . ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﭼﻘﺪ ﻫﻮﺍﺗﻮﻧﻮ ﺩﺍﺭﻡ... ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ ﻫﻤﺶ ﻗﺮﻣﺰﻩ ﻫﺎ...😆😆 🤣🤣 http://eitaa.com/cognizable_wan
*📚 دانستنیها* *خربزه پیش از غذا* ، شکم را کاملاً می‌شوید و بیماری را از ریشه می‌کَند. *📚 دانستنیها*  مگس و پشه روی گل آفتابگردان نمی نشینند. *📚 دانستنیها* افرادی که آب یخ می خورند بیشتر عصبانی می شوند با کاهش مصرف آب یخ به سلامت کبد و اعصاب خود کمک کنید. *📚 دانستنیها* وجود رگه های سفيد در برخی گوجه فرنگی های موجود در بازار نشانه نيترات و باقی مانده سموم كودهاست كه باعث سرطان میشود. *📚 دانستنیها* سالم ترین دندان ها را اعراب عربستان دارند زیرا آن ها به جای مسواک های پلاستیکی ازچوب درخت مسواک برای تمیزکردن دندان ها استفاده می کنند. *📖 سلامتی* لیمو ترش محصولی معجزه گر در نابودی سلول های سرطانی است و 10000 بار قویتر از شیمی درمانی عمل می کند. *📖 سلامتی* در موز یک ماده شیمیایی وجود دارد که می تواند شخص را خوشحال کند عملکرد این ماده شبیه به داروهای ضد افسردگی است. *📖 سلامتی* خوردن روزانه ۴۲گرم بادام باعث لاغر شدن پاها آب شدن چربی دور شکم وباریک شدن کمر میشود. *📖 سلامتی* اگر برگ های آفتابگردان را آتش بزنید، همه حشرات، موش و قورباغه از محل فرار می کنند. *📖 سلامتی* آلبالو تصفیه کننده خون و ضد التهاب وضد دردهای بدن،آرامش اعصاب و سلاحی در برابر سرطان می باشد. *📖 سلامتی* خوردن کمی نمک قبل از غذا باعث درمان هفتاد درد از جمله دندان درد ،دل درد ،گلو درد و پیسی میشود. *📖 سلامتی* برای فراموش کردن آهنگی که در ذهنتان گیر کرده آدامس بجوید. سلامتی انجیر برای آنهایی که قند خونشان پایین می آید و یک دفعه احساس ضعف می کنند مناسب است، زیرا قند آن به سرعت در روده کوچک جذب می شود. *📖 سلامتی* هنگام سردرد بجای مصرف و اعتیاد به آسپرین و سایر داروهای شیمیایی، روزانه 10 تا 20 گیلاس بخورید! چرا که سالم و موثر است! *📖 سلامتی* یکی از عوامل بسیار مهم بی خوابی استفاده بیش از حد از قند و شکر می باشد. *📖 سلامتی* اندازه پا در صبح و شب فرق می کند صبح ها کفش نخرید! در پایان روز پا به بزرگترین اندازه خود می‌رسد برای همین برای خرید یک کفش مناسب، ساعات اولیه صبح را انتخاب نکنید. *📚دانستنیها* پروتئین موجود در تخم مرغ باعث سوختن چربی های شکمی میشود. *📚دانستنیها* گاز موجود در نوشابه، سبب پوکی استخوان و اسید فسفریک آن، موجب نرمی استخوان میشود یک عدد نوشابه به اندازه شش بشقاب برنج چاق کننده است. *📚دانستنیها* زانو درد دارید؟ پای مرغ بخورید ، پای مرغ سرشار از مواد عالی غضروف ساز میباشد. 🎙🎙🎙🎙 *توجه توجه* درمان قطعی مرض قند توسط یک طبیب در بلوچستان درمان قطعی مرض قند پیدا شده کسانی که مرض قند دارند با خوردن این داروی گیاهی ساده مرض قند خود را به حد نرمال برسانید ما برای رضایت خدا این دارو را به همه مردم اعلام میکنیم تا کسانی که مبتلا به مرض قند هستند ان شا الله سلامتی حاصل فرمایند خب الان *معرفی دارو و طرز استفاده آن؛* *(برگ) میوه انبه را خشک کنید و آسیاب کنید و در دو وعده صبح و شب با آب بخورید* سبحان الله کی باورش میشه؟ به همین سادگی مرض قند را کاهش دهید *این درمان قطعی و صددرصدی بوده و بااطمینان خاطر انجام دهید.* لطفا این پیام را به همه مردم اعلام کنید تا در این کار انسان دوستانه شریک باشید و کسانی که از آمپول انسولین رنج میبرند نجات یابند. 👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
شصت و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵ماشاء الله نمی دونستم چطور باید رفتار کنم ... رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ... اون اولین خانواده من بود ... کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ... خیلی می ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم ... بالاخره مراسم شروع شد ... بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن ... چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند ... هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ... . . عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد ... . همه میومدن سمتم ... تبریک می گفتن و مصافحه می کردن ... هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم ... بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ... حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم ... . . دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد ... داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود ... پیشانیم رو بوسید و گفت ... ماشاء الله ... . . گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت ... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود ... . ✍ادامــــــه دارد .... http://eitaa.com/cognizable_wan
شصت و ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵تو رحمت خدایی اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد ... گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت ... من ایستاده بودم و نگاهش می کردم ... حس داشتن خانواده ... همسری که دوستم داشت ... مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه ... چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود ... بهش نگاه می کردم ... رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود ... حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ... بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم ... من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم ... صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت ... با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ... با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه ... اشک از چشمم پایین اومد... بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم ... حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد ... استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟ ... سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک ها به اختیار من نبودن ... با چشم های خیس از بهش نگاه می کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ... . حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا ... دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم ... ✍ادامــــــه دارد .... http://eitaa.com/cognizable_wan
آخر داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵خوشبخت ترین مرد دنیا قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ... . اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ... من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ... زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ... من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ... من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ... و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ... . . اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست . http://eitaa.com/cognizable_wan
اولین عملی که باعـث خـوب شـدن کار و بار انسان میشود ، راضی نگه داشتن پدر و است و دومیـن عمـل ، نماز اول وقت 📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
برڪَـــذرے ، درنڪَــــرے ، جــز دل خوبان نبـرے... سر مڪش اے دل ڪـه از او هر چه ڪــنی جان نبرے ... http://eitaa.com/cognizable_wan