eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
دل انسان تا وقتی که با سنگ معصیت و گناه همنشین است، تا وقتی که با تیرگی نافرمانی خدا همنشین است، ممکن نیست از علیهماالسلام بگیرد. دلی که می‌خواهد از علیه‌السلام نور بگیرد، باید گناه را از خود جدا کند. ❇️ درگاه امام حسین علیه‌السلام، درگاه است؛ گناه، انسان را از این درگاه دور می‌کند و کم‌کم کاری می‌کند که از انسان سلب می‌شود. 🏴 او خیال می‌کند که شب و شب به حسینیّه نیامده؛ بیچاره نمی‌داند که او را به حسینیّه راه نداده‌اند که نیامده است؛ نه اینکه خودش نیامده است. 🔳مزاج عشق بس مشکل‌پسند است قبول عشق بر جایی بلند است ⚫️ وقتی بشر، آلوده و ناپاک شد، از این دستگاه دور می‌شود؛ مقدّمات انصرافش را فراهم می‌کنند. 🔆 این دستگاه، دستگاه ، و است؛ اینجا جای . 📚 کتاب مصباح الهدی، ج۲، آیت الله وحید خراسانی 🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
. . ❤❤ . 🔮 . . عجب 😀خب اگه اجازه بدین دیگه حرفهای جدی بزنیم... . -بفرمایین..اجازه ما هم دست شماست...☺ . -خب پس شما شروع کنین☺ . -من که شما رو دیدم حرفام یادم رفت...شما بفرمایین😊 . -باشه پس...اقا میلاد فک کنم از نوع حجاب و پوششم فهمیده باشین اعتقاداتم چجوریه و... . -بله...بله...چطور؟! . -میخواستم نظر شما رو درباره دین و اعتقاداتتون بدونم... . -خواهش میکنم..راستیتش من دینداری برام خیلی مهمه ولی نظرم درباره دین خاصه... دینداری یه چیز شخصیه نه تحمیلی و چیزی هست که هر کس تو خودش داره ولی نباید اونو تو همه ابعاد زندگیش گسترش بده...در ضمن من با سیاست و اینجور چیزها هم رابطه خوبی ندارم...به نظرم نباید این دوتا باهم قاطی بشن.. آدم میتونه دیندار باشه ولی سیاسی نباشه 😊 . -پس شما نماز میخونید و روزه میگیرید دیگه؟! . -اختیار دارید...نه تنها میخونم بلکه حتما هم باید اول وقت باشه... . -چه خوب😊... . و با هم از این در و اون در صحبت کردیم و نفهمیدیم چجوری زمان گذشت که با صدای مامانم پشت در یهو به خودمون اومدیم... . -مریم جان؟! صحبتاتون تموم نشد؟؟ما که بیرون حرفامون تموم شده داریم در و دیوار رو نگاه میکنیم 😀 . -الان میایم مامان جان... . -آقا میلاد: گرم صحبت شدیم نفهمیدیم زمان چجوری گذشت...بریم مریم خانم... . دوتایی به طرف پذیرایی و خانواده ها حرکت کردیم که عصمت خانم گفت: -به به...بالاخره اومدین پس😊 . -آقا میلاد:آره مامان جان... کنار مریم خانم آدم زمان از دستش میره..ببخشید معطل شدین😊 . اونشب گذشت و رفتن و من تا صبح داشتم به حرفهای میلاد فکر میکردم...راستیتش شخصیتش برام ایده آل بود...ظاهر مذهبی نداشت و به روز و شیک بود ولی از حرفهاش معلوم بود که دین براش خیلی مهمه... صبح شد که دیدم مامانم اومد تو اتاقم... . -عروس خانم؟! بیداری؟! -آره مامان جان...جانم؟! -راستیتش دیشب میخواستم باهات حرف بزنم ولی گفتم بزارم یکم فکراتو کنی بعدا خب دخترم نظرت چیه؟! . -در مورد چی؟؟ . -در مورد آب شدن یخ های قطب جنوب 😐😐خب درباره میلاد دیگه؟؟ . -در مورد یخ های قطب جنوب که منفیه 😀😀ولی آقا میلاد به نظر پسر خوبی میاد ولی باید بیشتر باهاش آشنا بشم... . http://eitaa.com/cognizable_wan
. ❤❤ . 🔮 خب دخترم نظرت چیه؟! . -در مورد چی؟؟ . -در مورد آب شدن یخ های قطب جنوب 😐😐خب درباره میلاد دیگه؟؟ . -در مورد یخ های قطب جنوب که منفیه 😀😀ولی آقا میلاد به نظر پسر خوبی میاد ولی باید بیشتر باهاش آشنا بشم... . -خب پس😉 یعنی مبارکه 😆 . -گفتم که مامان...باید بیشتر فکر کنم 😐 . -من دخترم رو بهتر میشناسم...چیزی رو نخواد از همون اول میگه 😊 . -امان از دست شما مامان 😀 . چند روز از این ماجرا گذشت و قرار شد با اجازه خانواده ها من و آقا میلاد باهم بیرون بریم و بیشتر آشنا بشیم...امروز ساعت ده کلاس داشتم ولی به خاطر قرارمون نرفتم... زنگ زدم به زهرا: -سلام زهرایی؟! خوبی؟! -سلام عروس خانم...تو بهتری؟؟چه خبرا؟؟ -میخواستم بگم امروز کلاس نمیتونم بیام...استاد چیز خاصی گفت برام بفرست -ای بابا😕...چرا آخه؟؟ تازه خوشحال بودم امروز میبینمت سیر تا پیاز خواستگاریتو برام تعریف کنی 😐 -میخوام باهاش بیرون برم 😊 -ااااااا...پس مبالکه علوس خانم 😉 -حالا که چیزی معلوم نیست 😊برام دعا کن زهرایی -فعلا که شما مستجاب الدعوه ای 😀😀 . . قرار بود ساعت 10 آقا میلا دنبالم بیاد ولی من یکم زودتر آماده شدم و پایین رفتم و دیدم جلو در تو ماشینش نشسته.... . -ااااا...شما اینجایید آقا میلاد؟! . -بله مریم خانم 😊 . -قرارمون ده بود...از کی اومدین؟! . -یه نیم ساعتی میشه...راستیتش از دیشب اصلا آروم و قرار نداشتم و دوست داشتم زودتر صبح بشه و بیام خدمتتون 😊 . -ای بابا...خب چرا زنگ در رو نزدین 😯 . -نخواستم مزاحم بشم...من زود اومدم دلیلی نداره شما هم زود بیاین 😊 . این حرفهاش به دلم مینشست وبهم یه اطمینان خاصی میداد ☺ . 🔮از زبان سهیل . بعد از اون روز یه هفته تو خودم بودم و حوصله هیچکاری نداشتم... . گاهی اوقات از تصمیمم پشیمون میشدم و میگفتم سهیل مگه بیکار بودی توبه کردی؟!داشت بهت خوش میگذشت 😕 اما سریع از حرفم پشیمون میشدم...😔 . کلافه بودم...نمیدونستم باید چیکار کنم... نه دیگه با دوستام در ارتباط بودم که باهاشون بیرون برم... نه انگیزه ای برای دانشگاه رفتن داشتم و نه هیچی... . یهو یاد حرف یکی از بچه های بسیج افتادم که گفته بود شهدا رو الگو قرار بده بهت کمک میکنن... اما چطوری؟! . تا صبح با خودم فکر کردم و کلنجار رفتم و تازه صبح خوابم برد... یهو بیدار شدم و یادم اومد درست هفته پیش بود که اون خانم رو دیده بودم و... 😔 اگه اشتباه نکنم ساعت ده کلاس داشت... . http://eitaa.com/cognizable_wan
. . ❤❤ . 🔮قسمت_شانزدهم . -سلام خانم...ببخشید؟! -سلام...بفرمایین؟! -میخواستم یه سئوالی ازتون بپرسم😕 -بفرمایین...فقط سریع تر...چون نمیخوام دوستام ببینن و فکر دیگه ای کنن 😐 -چشم...اصلا قصد مزاحمت ندارم...میخواستم بپرسم اون خانمی که هفته پیش باهاتون بود امروز تشریف ندارن؟😯 -نه آقای محترم...ایشون امروز کار داشتن دانشگاه نیومدن . میخواستم بپرسم دیگه کی کلاس داره ولی روم نشد و خجالت کشیدم 😕 . -ممنونم ازتون...ببخشید مزاحم شدم🙏 -خواهش میکنم..خداحافظ . خداحافظی کردم و پله ها رو آروم آروم پایین اومدم تا رسیدم به دفتر بسیج... بچه ها تو دفتر بودن -بههههه...سهیل خان...خوش اومدی آقا...کجایی تو؟! -سلام...این هفته یکم کسالت داشتم خونه بودم 😕 -چی شده بود؟! مورچه گازت گرفته بود؟!😀 -شاید 😔خب دیگه چه خبرا؟؟ -هیچی این هفته مراسم دفاع مقدس داریم...دوست داری کمک کن.. -باشه حتما...راستیتش یه سئوالم داشتم -جان دل؟! -تصمیم گرفتم اطلاعاتم یکم راجب شهدا بیشتر بشه ولی خب نمیدونم چیکار کنم...یه جورایی میخوام شهدا رو الگوم قرار بدم😕 . -چه عالییی رفیق...بسم الله....من توصیه میکنم دوتا کتاب خاکهای نرم کوشک و سلام بر ابراهیم که تو کتاب خونه بسیج هم هست رو برداری و بخونی به عنوان قدم اول...بعد به قول آقا مصطفی صدر زاده یه رفیق شهید برا خودت انتخاب کنی...کسی که بتونی باهاش درد دل کنی😊 . -چه خوب...حتما...پس من این کتابها رو میبرم خونه . -باشه.. . بعد چند دقیقه از بچه ها خداحافظی کردم و به سمت خونه رفتم و شروع به خوندن کتابها کردم که مامانم آروم وارد اتاقم شد .. فهمیدم که یه کار مهمی داره -پسرم چیکار میکنی؟؟😯 -دارم کتاب میخونم مامان...جانم؟! کار داشتین؟؟ -نه...چرا...راستش امروز صبح عصمت خاله با دخترش اومده بودن اینجا (عصمت خاله از دوستهای قدیم مامانمه و ما سالهاست باهاشون رفت و آمد خونوادگی داریم) -ااااا...به سلامتی😊خوب بودن؟؟چی میگفتن که؟؟ . -هیچی...دلش تنگ شده بود...در ضمن میگفتن برا پسرش میلاد خواستگاری رفتن منتظر جواب دختره ان . -به به...پس خوش خبر بودن 😊ان شاالله خوشبخت بشن؟؟ دختره کیه؟؟ همکلاسیش بود؟! -نه گفت همبازیشه... -همبازی؟!😯😨 -هم بازی بچگی دیگه...گویا همسایه اون خونه قدیمیشونه... -آها...😐...اره یه چیزایی یادم میاد...اون موقع ما هم هر وقت میرفتیم خونشون بچه های همسایه تو حیاطشون بودن... . -خب حالا میلاد رو ولش...ندیدی معصومه چه خانمی شده 😊😉 . -به سلامتی 😐 . -بی ذوق 😑 . http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاقبت منفورترین چهره‌های واقعه کربلا... http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 خانمای عزیز 💞 برای محبوب شدن و عزیز ماندن 💞 در نزد شوهر 💞 اولین قدم ، 👈 عزت و اقتدار دادن به مرد است 💞 مرد باید احساس کند 👈 که در خانه و خانواده ، اقتدار دارد 🌷 خانمای عزیز ! 💞 با انجام امور زیر ؛ 👈 می توانید به شوهرتان ، اقتدار دهید : 🌸 مطیع شوهرتان باشید 👈 در همه حال ، به او چشم بگویید 👈 و با او مخالفت نکنید 🌸 جلوی بچه هایتان ، 👈 از او انتقاد نکنید 👈 غر نزنید 👈 با الفاظ خفیف ، صدایش نزنید 👈 دعوایش نکنید 👈 بی احترامی نکنید 🌸 پیش دیگران ، 👈 از او تعریف و تمجید کنید 👈 عیوب و اسرار او را ، فاش نکنید 👈 روی حرف او نپرید 🌸 و... http://eitaa.com/cognizable_wan