🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت2
باباهم روشو کرد سمت من وگفت:
بابا-خب چه هدیه ای بهتر از این!
سری برای تاسف تکون دادم وگفتم:
من-مامان جونم ول کن بابارو بیا کادوی منو باز کن.
بعد از این حرفم کادو رو دادم دست مامان،مامان هم آروم اما با ذوق کادو رو باز کرد یک پاکت بود دره پاکتو که باز کرد توش نوشته بود(بوس همراه با عشق) مامان با حرص پاکتو انداخت رو میز وگفت:
این لوس بازی ها چیه،ساله پیشم از همین مسخره بازیا در آوردین.هستی توهم که کادوت مثله باباته
چشمامو گرد کردم وگفتم:
من-کجا کادویه من مثله باباس؟ندیدی بوس من همراه با عشق بود ولی ماله بابا خالی بود.
مامان پاشد بره که سریع دستشو گرفتم وگفتم:
من-غلط کردم مامان الان میرم میارم کادوتو میارم
بعدشم سریع دویدم سمت اتاق وکادو هارو اوردم مامانم شروع کرد کادو هارو با ناز باز کردن.کادویه من یک گوشی سامسونگ بود و کادو بابا سه تا بلیط برای ترکیه زمان پروازم یک هفته دیگه بود.مامان رو به بابا با غیض گفت:
مامان-حالا نمیشد پوله سه تا بلیطو رو هم بزاری برام یه چیز خوب بخری
بابا-چطور ساله پیش شما کادو برای من تابلو خریدی بعدم تو خونه وصل کردی پس منم بلیط گرفتم که سه تامون حال کنیم.
بعدشم چشمکی به من که داشتم ریز میخندیدم زد واومد سمتم دستمو گرفت وبرد وسط بعد اینکه چند دور رقصیدیم و کیک وخوردیم همه از خستگی پرواز کردیم سمت اتاقامون.روی تختم دراز کشیدم آخیششش راست میگن هیچ جا اتاقه خود آدم نمیشه ها(من هستی خدادادی هستم.۲۲ سالمه وتازه لیسانسمو گرفتم رشتمم کامپیوتر ونرم افزار هست.تک فرزند هستم برای همینم یک کوچولو یعنی خیلیی کم لوسم.وضع مالی خوبی هم داریم وبابام یک شرکت بزرگ داره.خونمون تو یکی از مناطقه نسبتا با کلاس تهرانه.از نظر چهره هم از قیافم راضیم نه خیلییی خوشگلم ونه زشتم)انقدر با خودم چرت وپرت گفتم تا بالاخره خوابم برد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت3
من-مامان جان پدره منو درآوردی بابا آخه ما ۶روز دیگه میخوایم بریم از الان شروع کردی خونه تکونی مگه عیده!
اعصابم خورد شده بود از ۸ صبح بیدارم کرده بود برای خونه تمیز کردن تا الان که ساعت ۶عصر بود به کوب کار کردم خودشم هی مینشست ودستور میداد-هستی اینور هنوز خاکه هستی اونورو هنوز تمیز نکردی.دقیقا شده بودم شبیهه کلفت ها
مامان-ساکت!ساکت. خوبه از اون موقع تاحالا یه آشپزخونه واتاقارو تمیز کردی
من-مادره من همین اشپزخونه واتاقایی که میگی سَرِجمع میشه یه خونه.
مامان-خوبه حالا پررو نشو خونه رو تمیز کن.
اینو گفت وخودش مشغول جارو کشیدن شد.عصبانی رفتم سمت مبل و محکم روی دسته مبل نشستم که چون یکدفعه سنگین شد برگشت ومحکم افتاد روم.خاک تو سره بی عرضت کنن هستی که نشستنتم مثله آدم نیس.به مامانم نگاه کردم جارو برقی رو خاموش کرده بود وداشت با خنده به سمتم میومد مبل رو از روم برداشت که گفتم
من-محبوبه خانم مگه منو از تو جوب آوردی به جای اینکه بیای کمک کنی میخندی.
مامان حرفی نزد فقط سرشو با خنده تکون داد ورفت سمت جارو ودوباره شروع کرد به جارو زدن. تاشب همین طور مشغول حمالی کردن بودم که بالاخره محبوبه جون اجازه داد و ولم کرد.اول رفتم و یک دوش حسابی گرفتم بعدشم اومدم یک دست لباس پوشیدم واومدم پایین.اِاِ بابا کی اومد نفهمیدم.رفتم سمتش و صورتشو بوسیدم.
من-سلااام بابا جون خوشتیپم.
بابا-سلام بابا خوبی؟
من-اره خوبم.شما چطوری؟خسته نباشی
بابا-قربونت بابا.
روی مبل نشستم که مامان با چایی اومد و کنارم نشست.
مامان-میگم مصطفی پرواز برای چند روز دیگه بود.
من سریع جواب دادم:
من-ماله ۵روز دیگس
مامان-من گفتم مصطفی یا هستی؟
من-خب چه فرقی داره باباهم همینو میخواست بگه دیگه.
مامان-فرقش اینه که من میخواستم بابات جواب بده.
برای اینکه بحث ادامه دار نشه حرفی نزدم وبجاش لیوانه چاییم رو برداشتم و شروع به خوردن کردم.بعد از اینکه چایی رو خوردیم که جاتون خالی خیلی نیمرویه خوش مزه ای بود رفتم توی اتاقم وتا سرم به بالشت رسید خوابم برد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت4
مامان-هستی.هستی مامان جان پاشو
پتو رو روی سرم کشیدمو گفتم
من-مامان توروخدا بزار بخوابم.
مامان-هستی بلند شو بلندشو دخترم بهار اومده
توی همون حالت با صدای نسبتا بلند تری گفتم:
من-خب باشه.حالا بزار بخوابم.
تازه دوباره داشت چشام بسته میشد که با نیشگونه مامان که از بازوم کند جیغی کشیدم وسریع نشستم.اووف همچین محکم کنده بود که ردش میسوخت.
مامان-وقتی میگم پاشو.یعنی پاشو حالا هم برو دست وصورتتو بشور بهار اومده.
همینطور که به سمت دستشویی میرفتم غرغرکنان گفتم
من-از توی جوب که نیاوردیم اینجوری رفتار میکنی.
مامان-والا اگه بچه از جوب آورده بودم بیشتر برام سود داشت
پشته چشمی نازک کردم و رفتم توی دستشویی بعد از شستن دست وصورتم اومدم بیرون که دیدم هستی روبه روی تختم رو زمین نشسته.
بهار-هستی نمیدونم چرا ولی دقیقا وقتی تورو میبینم یاده خرس قطبی های تنبل وبیکار میفتم.
من-منم دقیقا وقتی تورو میبینم یاده میمونای توی آفریقای شمالی میوفتم.
بهار اومد جوابمو بده که مامان با سینی شربت وارد شد وگفت
مامان-آخه که گفتی بهارجان.توکه نمیدونی ساعت ۱۲ شب میخوابه تا لنگه ظهر باز ساعته ۴عصر میخوابه تا۶-۷شب.
بهار خندید وسر تکون داد ولی من با لحنه حرصی گفتم
من-محبوبه جون ببخشیداا ولی فکر کنم شما باید توی اینجور مواقع از دخترت طرفداری کنی.
مامان-واا خب مگه دروغگو ام یجوری میگی انگار بهار تورو نمیشناسه.
من-خب چیکار کنم اینو نگی.میخوای پاشم برات برقصم؟
بعده این حرفم پاشدم وشروع کردم مثله مونگلا رقصیدن.هی شونه هامو میلرزوندم وقرهای فَجیح میدادم مامان میخندیدو وبهار دست میزد وبعضی مواقع تیکه میپروند.
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
بهار تا عصر خونه ما موند،بعدشم خودم رسوندمش خونشون تو راهه برگشت بودم که مامان زنگ زد وگفت برم دنبالش برم خرید.باهم وارد یک پاساژ شدیم مامان رفت سمت ویترین یک مغازه یک مانتو صورتی جیییییغ که قدش تا روی رون پا بود رو نشون داد ومتفکر گفت:
مامان-هستی نظرت چیه؟به نظرت به من میاد؟!
چشمام گرد شد یعنی واقعا اینو میخواست بپوشه.سوالمو به زبون آوردم که گفت:
مامان-آره مگه من چی از تو کم دارم.تازه میخوام موهامم بِلُوند کنم وِیو کنم بریزم دورم تو ترکیه بعدشم...
نگاهی که به قیافه من که داشتم با تعجب نگاش میکردم کرد وساکت شد سری با تاسف تکون داد وگفت:
مامان-خیلی خلی دختر به نظرت من میپوشم همچین مانتویی رو داشتم تورو اسکول میکردم.
به سمت یه مغازه دیگه رفت ودسته منم که داشتم با ابروهای بالا رفته نگاش میکردم دنباله خودش کشید.
کلی توی پاساژ راه رفتیم که آخرسر مامان یک مانتو قهوه ای روشن روی زانو خرید وبرگشتیم خونه.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹🔸🔹حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔷🔹توبه باعث میشود که این همه بلاهایی که بر سر شیعه آمده است ، که واقعاً بیسابقه است، و بلاهای دیگری که تا قبل از ظهور آن حضرت میآید، از سر شیعه رفع گردد.
📚 درمحضربهجت/ ج2/ ص109
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
خوشبخت ترین ادم ها کسانی هستند که
به زندگی دیگران حسادت نمی کنند وزندگی خود را با هیچکس مقایسه نمی کنند
"باب مارلی"
🍁🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استاد رائفی پور
معاویه لعنت الله علیه میخواست اسم پیامبر رو از اذان حذف کنه
☑️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #هشدار
🔻 واتیکان، عزاداری برای حضرت مسیح
‼️ عزاداری مسیحیان که هیچ وقت رسانه ایی نمیشود...
‼️ از به صلیب کشیدن های وحشتناک گرفته تا آسیب رساندن به سر و بدن با شیشه های تیز
⚠️ دشمن فقط قمهزنی را به عنوان عزاداری شیعیان برجسته میکند
❗در صورتی که قمهزنی جزو آموزههای اصیل شیعی نیست..
#جاهلیت
#جاهلیت_مدرن
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
.
✅ علائم کم خونی:
🔴وسواس
🔴نامنظم بودن قاعدگی
🔴لخته بودن قاعدگی
🔴استرس
🔴کندن لبها و خوردن ناخنها (هر عادت ݝلط که بی اختیار انجام می دهیم)
🔴زردی و تیرگی صورت
🔴سیاهی زیر چشم
🔴مگس پران چشم
🔴لکه های سیاه و خال روی بدن
🔴رشد سریع موهای زاید
🔴فکر و خیال
🔴سردی دست وپا
🔴خواب رفتن دست و پا
🔴پوست خشک و کم اب
🔴یبوست
🔴افسردگی
🔴سیاه شدن بدون دلیل بدن
🔴خال زیاد
🔴زگیل و گوشت اضافه
🔴بی میلی و ضعف جنسی
✅ بطور کلی تمام بیماریهای سر و گردن معلول غلبه و یا ضعف مزاج خون است.
.
🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
#تفاوت_زن_با_مرد_در_بیان_احساسات
💠زنها براي اينكه #احساسات خود را بيان كنند به خود اجازه ميدهند كه از اقسام كلمات #مبالغهآميز و «ترينها» استفاده كنند. و مرد در برابر اينگونه الفاظ مبالغهآميز چون منظور زن را درك نميكند واكنشهاي #منفی از خود نشان ميدهد. مردها حرفهاي زنها را از روي معناي همين كلمات درك ميكنند و کنايههاي زنها را متوجه نميشوند.
💠وقتي زن ميگويد: "هيچ وقت به حرفهايم گوش نمیدهی" مرد حس ميكند كه زن دارد حرفي غير منطقي میزند. در صورتيكه معناي جمله زن اين است:
"الان آنطوری که شايد به من توجه نميكني و نیاز به توجه تو دارم."
#همسرانه
💞💞💞💞💞
http://eitaa.com/cognizable_wan