eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
😂😂😂 سر چهار راه بودم یهو ی وانت چراغ قرمزو رد کرد پلیس تو بلندگو گفت وانت کجا میری؟ وانتیه هم تو بلند گو گفت دارم میرم بار بیارم دیرم شده عجله دارم... یعنی ی همچین ملت شادی هستیما...😂😂😂 😂👉 http://eitaa.com/cognizable_wan
15.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینقدر ظلم ،اجحاف، رانت خواری، باند بازی کرد تا آخرش همونا جمع شدنو وخونشو ریختن عالی در جهت بینش افزایی و تحلیل مسائل امروزی جامعه . ✌️
🍁🍁🍁🍁 دردسر_عاشقی دستمو روی پیشونیم کشیدم ودماغمو بالا کشیدم... من-مامان فکر نکنی من فراموشت کردم هاا.نه.اصلا اینطور نیست.اتفاقا من همیشه به فکرتم...همیشه به یادتم.همش با خودم میگم اگه مامان الان اینجا بود چی میشد.راستییی مامان.امیر اومده خواستگاریه بهار هااا.میدونم اگه الان بودی میگفتی بهارم شوهر کرد ولی تو هنوز روی دسته ما موندی. میون گریه خندیدمو ادامه دادم. من-بالاخره بهاره دیوونه هم شوور پیدا کرد..مامان...دلم میخواد کنارم باشی تا از صبح تا شب بشینم وباهات حرف بزنم چشمامو با دست مالیدم و به دورو برم نگاه کردم.قبرستون تاریکه تاریک بود.ترس برم داشت.یاخدا.این موقع شب.وسط یه مشت قبر.ارواحه خبیثه بلند نشن بیان بگیرنم.با این فکر سریع بلند شدم خدافظی سرسری با مامان کردم واز قبرستون زدم بیرون.ساعت ۱۱ شب بود.اه http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دردسر_عاشقی از قبرستون که بیرون اومدم.با دستایی که میلرزید.توی کیفمو گشتم که کیف پولو پیدا کنم.باید با آژانس برم.عمرا اگه اتوبوس این موقع شب پیدا بشه...وااای هرچی گشتم کیف پولمو پیدا نکردم.نکنه موقعی که جای مامان بودم چون سریع پاشدم وکیفمو چنگ زدم افتاده باشه.ای خداااا.چقدر من گند شانسم...به هرحال من اگه ۱۰۰ میلیون پولم بهم بدن حاضر نیستم دوباره برم اون تو؛مگه مغز خر خوردم..اروم اروم شروع کردم از گوشه خیابون رفتن.خیابون خلوت بود وفقط یکی ۲تا ماشین رد میشدن ولی بازم خیلی شلوغ نبود مثله خررر کلمو انداخته بودم پایین وراهمو میرفتم که ماشینی کنارم ترمز کرد -خانوم خوشگله بپر بالا سرمو اوردم بالا وبا چشمای گرد شده نگاش کردم تو همون حالت گفتم من-مزاحم نشو آقا پسره-جووونه آقا بپر بالا نفس من-بیشعور.گمشو میگم پسره-خیله خب بابا حالا چرا رَم میکنی با حرص دسته کیفمو فشار دادم وسعی کردم هیچی نگم.چون این پسرا هرچی بیشتر جوابشونو بدی بیشتر پیله میشن.انقدر همونجوری زل زدم بهش که راشو کشید رفت.اه میمونه خر.رومو کردم سمت دیوار تا یکم اردم بشم ودوباره راه بیفتم که بوق یک ماشین دیگه در اومد -بیا برسونمت وای.چقدر این صدا اشنا بود؛با تعجب برگشتم سمتش که دیدم بللللله خودشونن.فقط یه چیزی ایشون به یک دختر تنها چیکار دارن که میخوان برسوننش.با خنده ای که سعی داشتم انکارش کنم و ابروی بالا رفته نگاش کردم که وقتی قیافمو دید انگار هول کرد که گفت سینا-اِ هستی همونجوری نگاش کردم وبا لحن طنز وتیکه اندازی گفتم من-میخواین منو برسونین آقاسینا انگار فکر کرده بود من حرفشو نشنیدم چون تا اینو گفتم دوباره هول کرد.پشت گردنشو با دست خاروندو گفت سینا-نه اخه من فهمیدم تو هستی برای همون اینو گفتم دوباره با همون لبخنده خبیثم گفتم من-پس چرا وقتی منو دیدین تعجب کردین سینا-مممن؟نهههه.من تعجب نکردم تو اشتباه متوجه شدی دیگه نتونستم جلوی خندمو بگیرم...سرمو انداختم پایین واروم خندیدم.سینا هم که فهمید دیگه سوتی داده وهیچ جوری درست نمیشه با خنده گفت سینا-حالا بیا برسونمت منم با خنده گفتم من-دست شما درد نکنه.مزاحم اوقات فراغتتون نمیشم. سینا-مزاحم چیه.بپر بالا خب چی بهتر از این.الان پول که ندارم باید پیاده برم که یک ساعت تو راهم.اینجوری هم سوار ماشین با کلاس میشم هم زود میرسم...با لبخند کمرنگی رفتم سمت در ماشین وسوار شدم http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 همین طور که داشتم توی ماشین میشستم گفتم من-ببخشیدا اگه مزاحم شدم دهن کجی کرد وگفت سینا-حالا که اومدی دیگه چه فرقی میکنه مزاحم بودی یا مراحم لبخندی بهش زدم و به بیرون نگاه کردم.که پرسید سینا-آدرس خونتونو بده. وای.به اینجاش فکر نکرده بودم.حالا چی بگم بهش..اصلا خجالت میکشم اسم اون محله رو بیارم چه برسه که بگم اونجا زندگی میکنم سینا که سکوت منو دید یک تای ابروشو بالا انداخت وگفت سینا-چیزی شده هستی؟ تا کی باید ازشون قایم کنم...بالاخره که میفهمیدن..با کمی مِن مِن آدرس خونرو دادم که فقط برای چندثانیه یا تعجب نگام کرد وراه افتاد..خب معلوم بود.کدوم دختری با این لباسای گرون وتمیز واین ریخت وقیافه اهل چنین منطقه ای بود.چند دقیقه ای ساکت بودیم که آه پر سوزی کشید وگفت سینا-حیف نیست توی به این دسته گلی زیر دسته اون شمره مغرور هلاک بشی چشمام شد قد دوتا سکه ۵۰۰ با تعجب گفتم من-شمرررر؟ با قیافه ای که معلوم بود داره تو دلش میگه چقدر خنگی بهم نگاه کرد وگفت سینا-احسانو میگم دیگه من که حالا دوهزاریم افتاده بود گفتم من-اهاااااا ویهو زدم زیر خنده..پسره دیوونه اخه کی به دوستی که باهاش بیشتر از ۱۰ سال دوسته میگه شمر..با لبخنده گشادی گفتم من-یادم باشه حتما فردا اینو به آقا احسان بگم.. با لحن حرصی گفت سینا-هستی.من دارم طرف داری تو میکنم.بعد میخوای بری راپورت منو به احسان بدی من-بالاخره من باید طرف داره رئیسم باشم که اگه یه وقت مرخصی یا چیزی خواستم قبول کنه دیگه سرشو با خنده تکون داد تا جلوی در خونه سینا همش چرت وپرت میگفت ومنو میخندوند.من نمیخواستم باهاش خیلی صمیمی باشم وبخواد یخ هامون آب بشه برای همین من زیاد حرف نمیزدم وفقط گوش میدادم.البته سینا با همه ی دخترا همینجوری بود.جلوی خونه که رسیدیم نفس عمیقی کشیدم ورو به سینا گفتم من-دستتون دردنکنه آقا سینا..خیلی زحمت کشیدین. لبخندی زد وچیزی نگفت از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در خونه که چیزی یادم اومد برگشتم سمت ماشین سینا که منتظر بود من برم خونه.اروم تقه ای روی شیشه سمت اون زدم که شیشه رو داد پایین سینا-بله هستی؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دردسر_عاشقی سرمو انداختم پایین و به انگشتای دستم خیره شدم و همونطوری اروم گفتم من-آقا سینا..میخواستممم...میخواستم بگم..که اگه میشه..یعنی لطفا.. سرمو با خجالت اوردم بالا وادامه دادم من-آدرس خونم رو به آقا احسان یا هر کس دیگه ای نگین..ممنون میشم سینا با همون چشمایی که گاهی مهربون وگاهی شیطون بود نگام کرد.قیافش خوب بود.خیلی خوشگل نبود ولی بامزه بود.ولی قیافه احسان از سینا بهتر وخوشگلتر بود..لبخنده محوی زد وگفت سینا-هستی جان مطمئن باش که من حرفی به کسی نمیزنم...ولی اینو مطمئن باش که تو برای ما عزیزی چون فهم وشعور داری با یه قلب مهربون نه اینکه خونتون کجای تهرانه یا اینکه مارک لباست چیه لبخند گشادی زدم حرفش خیلی به دلم نشست.یعنی واقعا من مهربون بودم.نه بابا!جون من؟!من از کی یه قلب مهربون داشتم وخودم خبر نداشتم..دوباره به چشمای سینا نگاه کردم وگفتم من-خیلی ممنون آقا سینا به اجازتون سری تکون داد منم سریع رفتم تو خونه ودرو بستم ساعت نزدیک یک بود.پوووف.در حیاطو اروم بستم و اومدن خونه در خونرو هم اروم بستم و بهش تکیه دادم.دستمو روی پیشونیم گذاشتم و نفسمو بیرون فوت کردم که یهو همه چراغای حال روشن شد..همچین میگم چراغا انگار توی کاخ سفیدم بابا یکدونه لامپ از سیم اویزونه دیگه..سیخ سر جام واستادم بابا اروم اومد سمتم و با یک لحنی که اروم ولی عصبی وتند گفت بابا-کجا بودی تا الان؟! رومو ازش گرفتم واروم گفتم من-بیرون بودم اومدم یک قدم بردارم که صدای فریادش بلند شد بابا-میدونم بیرون بودی ولی تا یک شب بیرون چه گهی میخوردی من-اِ..درست صحبت کن بابا با لحنی بلند تر از فریاد قبلیش داد زد بابا-میگم کدوم قبرستونی بودی؟ با گستاخی وبی پروا توی صورتش نگاه کردم ومثل خودش فریاد کشیدم من-قبرستون دلم گرفته بود.دلم برای مامان محبوبم تنگ شده بود.وحالا بابا خوب بهانه ای دستم داد بود تاومنم دق ودلی هامو سرش خالی کنم.فرصت خوبی بود ومنم حسابی منتظر همچین روزی بودم.قبل از اینکه حرفی بزنه با داد گفتم http://eitaa.com/cognizable_wan
‏به بابام گفتم دوست داری منو تو تلویزیون ببینی؟ گفت اره باعث افتخاره، بدو بدو رفتم فلشمو زدم به تلویزیون عکسمو باز کردم. فقط بعدش یه ناامیدی خاصی تو چهره اش دیدم😢😂 😂👉 http://eitaa.com/cognizable_wan
میرین مهمونی پسته هم میخورین؟ من1بار خونه عموم چایی رو با دوتا قند خوردم تا دو سال عموم میگفت اونی که چایی رو با بیشتر از یه قند میخوره مرد نیست 😂😂‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ 😂👉 http://eitaa.com/cognizable_wan
‌•🌼✨🍂‌• بودنت "زیباست‌" مثل تابیدنِ آفتاٹ برساقه‌هاے تُردِ بابونہ
عطر ِکسی اینجاست که هرگز از اینجا نگذشته..‌.
🌴🍎🌳🍏🌴🍎🌳🍏🌴 🌴با بودن سیبی🍎 درون یڪ جعبه تمام سیبها را دور نمی‌ریزند!❌ اگردرمیان آدمها یک نفر پیدا شد 🌴ڪه قدرخوبی‌هایت راندانست خوبی‌هایت را برای دیگران قـطع نکن وآن یڪ نفرراڪناربگذار. 🌷🕊http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه خود آمریکایی‌ها از این نوع رای دادن تو کشورشون خسته شدن و دارن علیه این شیوه اثر هنری انتقادی میسازن! + بعضیا اینجا تازه یادشون اومده با شواف وعده رفع حصر و بازگشت عزت به پاسپورت و بوس فرستادن واسه خاتمی رای جمع کنن!