eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
من همینم که هستم ! این یکی از خطرناک‌ترین جملات زندگیست! در این جمله غرور، لجاجت، خودخواهی، درجازدن و حقارت وجود دارد. این نگرش و رفتار در روابط موجب رکود، سکون، سردی و دوری می‌شود همیشه در حال بهترین نمونه خود شدن باشید 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت شانزدهم باید می رفتم، چاره اي نبود، کدام سلطان به خاطر خرماهاي پلاسیده حکم اعدام می دهد؟ مطمئناً سلطان کرمش بیشتر از این حرف ها بود، ولی کاري نمی شد کرد، مخصوصا" حرف زدن با آن سرباز ها هیچ فایده اي نداشت. حاصل حرف زدن با آدم هاي کر و کور که نه می بینند ونه می شنوند. سیلی است. سیلی هم دو نوع است: دستس و غیر دستی. دستی اش را که مهمان آن سربازها شدم. غیر دستی هم تمسخر است، که چون حرفت را نمی فهمند. مسخره ات می کنند. درد هردو زیاد است ولی دومی بیشتر. پاهایم جلوتر از من حرکت می کردند ،من در برابر سه غول بیابانی ، بره ای کوچک بودم. در میانه راه به این فکر می کردم که قدیمی ترها راست گفته اند: مال مفت کوفت است. بالاخره به قصر سلطان رسیدیم. یک در بزرگ آهنی. که روي هر طرف از درها نقش یک شیر بود. تازه یادم آمد کدام سلطان را می گویند، سلطان تاجري اشراف زاده بود که شاهانه زندگی می کرد و هر طور که دلش می خواست می تاخت. دو سرباز نیزه به دست جلوي در بودند. سربازهایی که مرا می بردند، جلوي در ایستادند. یکی از آنها گفت؛ مجرم. دو نگهبان ایستاده در جلوی در. احترام نظامی کردند و بدون اینکه حرفی بزنند نیزه ها را کنار زدند. مرا کشان کشان داخل بردند. دست راست و چپ دو راهروي تاریک بود که با شمع روشن شده بود. کاشی هاي فیروزه اي جلوه زیبایی به راهروي راستی می داد. نزدیک 30 ،40 قدم رفتیم و بعد از گذشتن از پیچ راهرو رسیدیم به حیاط قصر. شاید اگر دست هایم را نگرفته بودند، خودم را ویشگون می گرفتم تا مطمئن شوم زنده ام. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد ....‌. http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت هفدهم حیاط قصر بی شباهت به بهشت نبود. حیاط تشکیل شده یک مستطیل بزرگ بود که دور تا دور این مستطیل با کاشی هاي سفالی سنگفرش شده بود. و از هر طرف حیاط وسط سنگفرش ها جوي آب روان بود که جوي ها با کاشی فیروزه اي نماي قشنگی داشتند. وسط حیاط کاج ها سر به فلک گذاشته بودند. و دور تا دور کاج ها را بوته هاي شمشاد پر کرده بودند. ضلع تا ضلع حیاط پر بود از اتاق هایی که اندازه هر کدام با دیگري فرق داشت. تا آخر حیاط رفتیم ، آخر حیاط به یک در دیگر ختم می شد. که دو سرباز جلوي در ایستاده بودند، جلوي دو سرباز ایستادیم. و دوباره همان کلمه حال به هم زن قبلی: - مجرم. احترام نظامی و کنار رفتن نیزه ها. با گفتن مجرم تازه یادم آمد براي چه اینجا آمده ام. از در داخل رفتیم و وارد حیاط دیگري شدیم، حیاط دوم گرچه شبیه حیاط اول بود، ولی معلوم بود که شاه نشین است. حیاط خیلی درندشت بود ،وسط حیاط، یک عمارت آجرنما بود که نمی دانستم داخل آن چیست. به جاي درخت هاي کاج، بید مجنون حیاط را پر کرده بود. و سر دري هر کدام از اتاق هاي دور حیاط ، نقاشی شده بود. شیشه اتاق ها رنگارنگ با رنگ های سبز، نارنجی، قرمز، زرد، آبی. چشم هر انسانی را به خود خیره می کرد. جلوتر رفتیم ،یک حوض مستطیلی بزرگ ،وسط حیاط جا خوش کرده بود که زیبایی خاصی به حیاط قصر می بخشید. از کنار حوض گذشتیم و کنار یک در رسیدیم. که واضح بود جایگاه سلطان است. جلوي در ایستادیم. سربازي که جلوتر از من راه می رفت. گفت: - مجرم است، براي صدور حکم آمده ایم. قلبم داشت توي دهنم می آمد. این نسبت ها وصله تن من نبود. دزد، مجرم. صدور حکم. احساس ترس می کردم، احساس بی کسی. ولی نیزه ها کنار نرفت. نیزه دار گفت: - سلطان در حال استراحت است. وقت ملاقات به کسی نمی دهد. - مجرم را چه کار کنیم؟ - تا اطلاع ثانوي سیاه چال. - اطاعت. احساس امنیت کردم. و نفس راحتی کشیدم. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد...... http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت هجدهم چشمانم را با پارچه ي سیاهی بستند. و دوباره مرا کشان کشان بردند. از سیاه چال فقط چیزهایی شنیده بودم و اصلا نمی دانستم چه شکلی است. مرا میبردند و من فقط از قطع شدن صداي آبشار فهمیدم که از حوض بزرگ دور شده ایم. یک پله بالا رفتیم، بار دیگر صداي کنار رفتن نیزه ها را شنیدم. احساس کردم وارد حیاط دیگري شده ایم. حدسم درست بود، صداي زن ها و مردها از همه طرف می آمد. انگار آن حیاط براي خادمان بود. بوي غذا و دود، حدس مرا تایید می کرد. یک پله دیگر بالا رفتیم دوباره صداي کنار رفتن نیزه ها. احساس کردم زیر پایم خالی شده، زیر پایم پله بود. اولین پله را با احتیاط قدم گذاشتم ولی سربازها طاقت نیاوردند و با کشیدن مرا پایین بردند. پاهایم روي پله ها کشیده می شد. پله ها خیلی زیاد بودند. بوي تندی از تعفُّن حس می شد و با جلو رفتن بوي تعفن بیشتر می شد. صداي ناله هاي خاموش را می شنیدم. حنجره هایی که توان داد زدن را نداشتند و زیر لب ناله می کردند. آنجا بود که فهمیدم، دینار که داشته باشی، می توانی سیاه چال بسازي و مخالفان شخصی خودت را به بند بکشی. بوي رطوبت با بوي تعفن مخلوط شده بود. سیاه چال بزرگتر از آن چیزي بود که فکر میکردم، سیاه چال زیر زمینی متعفن و مرطوب بود که زندانی هایش هیچ وقت اجازه حمام رفتن نداشتند. هر لحظه فکر می کردم، همین جا جاي من است ولی باز جلوتر می رفتیم. بوي تعفن باعث ترش کردنم می شد. شکم خالی من تحمل چنین چیزي را نداشت. بالاخره ایستادیم. صداي ناله ها فقط از دور شنیده می شد. صداي به هم خوردن زنجیر می آمد، چشمانم را باز کردند. جیزي که جلوي خودم می دیدم دور از باور نبود، میله هاي آهنی و یک قفس کوچک، یکی از سرباز ها مرا هل داد پشت میله ها و گفت: - دزد کثیف. و من با سر زمین خوردم. وقتی که به خودم آمدم. همه جا تاریک بود و صداي هیچ کس ازدور و اطرافم نمی آمد. بعد از چند لحظه چشمهایم به تاریکی عادت کرد. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد...... http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر به خاطر حرف دیگران از دنبال کردن اهداف خود عقب نشینی کنید، گویی به طور ضمنی به آنها میگویید: نظر شما درباره‌ی زندگی از نظر خودم مهم تر است. من برای رضایت شما می کوشم تا آنچه از دستم برمی‌آید انجام دهم /وین دایر 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹 مظلوم ترین مادر شهید🌹 میگفت من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم برام تعجب بود که یه مادر شهید خودش این حرف رو بزنه!!!😳 پرسیدم: منظورتون چیه حاج خانم؟ گفت: پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر اومد مرخصی و به کمک ما اومد که تو مزرعه مون کار میکردیم. کوموله ها ریختن و یوسف رو دستگیر کردن. بهش گفتن به خمینی توهین کن. ولی یوسف این کار رو نکرد. به من گفتن به خمینی توهین کن. گفتم هیچ وقت چنین کاری نمیکنم. گفتن بچه ات رو میکشیم. بازم قبول نکردم. پسرم یوسف رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردن و با ساطور دست ها و پاهاش رو قطع کردن و شکمش رو پاره کردن و جگرش رو درآوردن😭 گفتن به خمینی توهین کن. بازم گفتم نه. گفتن کاری میکنیم که از غصه دِق کنی. من رو با جنازه تکه پاره شده یوسفم کردن تو یه اتاق و در رو قفل کردن. ۲۴ ساعت با جنازه پسرم تنها بودم. بعدش در رو باز کردن گفتن باید خودت پسرت رو دفن کنی. گفتم با من این کار رو نکنید،من طاقت ندارم روی صورت یوسفم خاک بریزم.😢 گفتن اگه این کار رو نکنی دستات رو میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردونیمت. شروع کردم با دستای خودم برای پسرم قبر در آوردن. هر مشت خاک که برمیداشتم با گریه میگفتم یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری... انگار همه عالم کمکم میکردن برای حفر قبر پسرم. قبر که آماده شد گفتن خودت باید خاکش کنی... دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش رو کفن کنم،گوشه ای از چادرم رو جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم رو گذاشتم تو چادر. نگاهم به جنازه اش که افتاد باز دلم گرفت، آخه نه نمازی بر جنازه خونده شد ، نه تشییعی شد، نه کسی بود دلداریم بده.😢فقط خدا خودش شاهد هست که یه خانم چادری بالای قبر وایساده بود و بهم دلداری میداد و میگفت صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو... کنار قبرش نشستم و با دستای خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم...😭😭😭 به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم. هدیه به روح شهید یوسف داورپناه و همه شهدا و مادران شهدایی که دیگر در بین ما نیستند صلوات🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
از طرف خدا👇👇👇 🎆 عالم ز برایت آفریدم، گله کردی 🎇 از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی 🎆 گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند 🎇صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی 🎆 جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور 🎇 از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی 🎆 گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم 🎇 بر بخشش بی منت من هم گله کردی 🎆 با این که گنه کاری و فسق تو عیان است 🎇 خواهان توأم، تویی که از من گله کردی 🎆 هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم 🎇 با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی 🎆 صد بار تو را مونس جانم طلبیدم 🎇 از صحبت با مونس جانت، گله کردی 🎆 رغبت به سخن گفتن با یار نکردی 🎇 با این که نماز تو خریدم، گله کردی 🎆 بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟ 🎇 بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟! 🎆 از عالم و آدم گله کردی و شکایت 🎇 خود باز خریدم گله ات را، گله کردی.. 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
📚 مرا کنار مگذار آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری‌اش، عمیقا به خدا عشق می ورزید... روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت به او گفت: تو چگونه می توانی خدایی که رنج و بیماری نصیبت می کند را دوست داشته باشی؟! آهنگر سر به زیر آورد و پس از مدتی تأمل گفت: من وقتی که می‌خواهم یک وسیله آهنی را بسازم، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم، سپس آن را روی سِندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید، اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود، و اگر نه، آن‌ را کنار میگذارم... همین موضوع باعث شده که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا، مرا در کوره‌های رنج قرار بده، اما کنار مگذار 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
https://digipostal.ir/10fajr کارت پستال دهه فجر👆👆👆 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *همه بخونن* وقتی می پرسید؛ چكار كنم بچه زير دوساله م ياد بگيرد منزل ديگران به وسايل دست نزند؟ انگار پرسيديد چكار كنم فرزند شش ماهم حرف زدن را ياد بگيرد! كودكان حدود يكسالگي به بعد وارد مرحله كشف محيط اطراف ميشود و مغز كودك وارد رشد حسي حركتي ميشود. رفتار والدين در اين دوره به كودكشان لجبازي يا همكاري را خواهد آموخت. در مهماني ها با حضور مهربانانه خود مراقب كودكتان باشيد اما انتظار اينكه در اين سن ياد بگيرد به هيچ چيز دست نزند انتظار زياديست. اين دوران گذراست وكودكي وارد مرحله لجبازي نشده به زودي به اطرافش بي توجه خواهد شد و علاقمند به بازي با همسالانش خواهد شد. اين واقعيت را بعنوان مرحله ايي از رشد سالم فرزندتان بپذيريد. http://eitaa.com/cognizable_wan
https://digipostal.ir/rozzan کارت پستال روز زن☝️☝️☝️☝️ پیشاپیش مبارک 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️امام خمینی (ره): بعد از اینکه عمامه از سرم افتاد و من بر اثر فشار ازدحام جمعیت زمین خوردم و مردم برای لحظاتی از روی من رد شدند، احساس کردم دارم قبض روح می شوم. بهترین لحظه عمر من زمانی بود که احساس می کردم دارم در زیر دست و پای مردم از بین می روم… 👇🏻 ☑️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁 حكايت كوتاه و پندآموز📗 ♦️کشاورزی یک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمین حاصلخیزی که گندم آن زبان زد خاص و عام بود. هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از گندمزار را لگدمال کرد و به پیرمرد کمی ضرر زد. پیرمرد کینه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله ور در مزرعه به این طرف و آن طرف می دوید و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در این تعقیب و گریز، گندمزار به خاکستر تبدیل شد. 🔹وقتی کینه به دل گرفته و در پی انتقام هستیم، باید بدانیم آتش این انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! ✅بهتر است ببخشیم و بگذریم.... ❇️ بزن رولینک عضو شو👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
🥀 🍃زندگیتان را با هیچ کسي، مقایسه نکنید... افکار منفی، نداشتـــــه باشـید... بیش از حــــد توان خود، کاری انجام ندهید.... خیلــــي خود را، جـــــدی نگیرید... انرژی خود را، صرف کنجکاوی در کار دیگران نکنید... وقتی بـیـــــدار هستید، خیال پردازی کنیـــــد. حسادت، یعنــــي اتلاف وقت... گذشتــــــه را، فــــرامــــوش کنید... زندگـــــي، کوتاهتر از آنست که از دیگران متنفر باشید... هیچکس جز خود شما، مسئول خوشحال کردن شمـــــا نیست... بیشتــــــــــر، لبخنــــــــد بزنیــــــد...👌 ❇️ به ما بپیوندید 👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆 استاد معارف مرحوم آقا سید حسین قاضی پدر مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی بود و در نزد مرحوم آقا سید قریش قزوینی در اخلاقیات و معارف الهیه مراتب کمال را طی می نمود می گفت: 🔆پس از آن که به سن پیری رسیدم دیدم با در بالای کوه ایستاده ایم من دست خود را بر گذارده و به او گفتم :مرا سن پیری و کهولت فراگرفته اگر ممکن است از من در گذر. 🔆 شیطان گفت: این طرف را نگاه کن، وقتی نظر کردم دره ای بسیار عمیق دیدم که از شدت عقل انسان مبهوت می ماند. 🔆 شیطان گفت:در دل من رحم و مروت و مهر و عطوفت قرار نگرفته، اگر چنگال من بر تو گیر کند و دستم به تو برسد جای تو در ته این دره خواهد بود که تماشا می کنی و چنان تو را در آن سرنگون کنم که بند از بندت جدا شده و پیکرت شود. گنجینه معارف ج2ص164 http://eitaa.com/cognizable_wan
. ✅ به هرکسی که دست گدایی به سوی شما دراز میکند کمک کنید تا بخاطر بی پولی به دزدی روی نیاورد ✍ گدایی کردن حلال است و گناهی ندارد ولی دزدی کردن حرام است و حد دارد. ⭕️ طبق روایات با عدم کمک به فقرا، در گناهی که مرتکب می شوند شریک خواهیم بود .
زمان مصرف ویتامین ها ▫قرص آهن : عصرها ▫کلسیم و منیزیم : شب ها ▫ ویتامین C ، B1 : صبح ها ▫ویتامین D ، E ، A :همراه با غذا 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
یکی از دلایل توقف رشد ، "مقایسه" است . همیشه خود را با "هدف" های خودتان مقایسه کنید نه با دوستان و همکارانتان . باید ببینید توانایی های شما چیست و خواسته های شما کدام است 👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
♥️☘ 🏷در مقابل همسر خود از گرفتاری های روزانه و حوادث تلخ زندگی با قیافه عبوس و ناراحت صحبت نکنید... 🏷هدیه و مهر و محبت نسبت به همسر خود را بیشتر کنید و از خریدن هدایای هرچند کوچک هر از گاهی امتناع نکنید. خانم ها هدیه دادن و گرفتن را بسیار دوست دارند. 🔖توجه داشته باشید که اگر کم و کسری در نوع رفتار و شرایط منزل وجود دارد با کمال محبت و خونسردی تذکر دهید، چون واقعا اخم و خشونت زندگی را به تباهی می کشاند. 🔖به بستگان و همسر خود احترام بگذارید و هرگز جلوی معاشرت همسر خود با بستگان و خویشانش را نگیرید. 🏷هیچوقت همسر خود را پیش دیگران تحقیر و سرزنش نکنید. توهین و بی احترامی به همسر از صفا و صمیمیت در زندگی زناشویی می کاهد... http://eitaa.com/cognizable_wan
فقط باید سعی کنی، از یک نفر بهتر باشی... ... از شخصی که دیروز بودی! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 شدن، را از کوره در می‌برد! 🌿🌼اگر شما همسرتان را با مردی دیگر مقایسه کنید "حتی اگر آن مرد برادر یا پدر وی باشد" برای یا شما خوشایند نیست و حالت تدافعی یا تهاجمی به خود می‌گیرد. 🍃🌼چرا که مردان ذاتاً جو هستند و شما با ، این حس را در او بیدار می‌کنید. 🌿🌼این کار باعث می‌شود که همسرتان حس کند از محبوبیّتش کاسته شده است و به نفس خود را از دست می‌دهد. 🌷http://eitaa.com/cognizable_wan