eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
‏اگر کمک کنی تا دوست‌هات پیشرفت کنند، در نهایت دوستان موفقی خواهی داشت که سرمایه‌ات خواهند بود. اون‌وقت دور و برت کلی آدم موفق هست که می‌تونی به دوستی‌شون افتخار کنی و به دوستی باهات افتخار کنند. این بزرگ‌ترین تجربه‌ام توی زندگی بوده و عمیقا بهش معتقدم. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
محققین آمریکایی اعلام کرده‌اند چای سیاه میتواند ویروس آنفولانزا را مختل و ویروس تبخال را مهار کند، همچنین چای سیاه اثر ضد پوکی استخوان، ضد آرتروز، ضد افسردگی و آلزایمر دارد. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
به فرزندان خود نوشابه ندهید!🥤🚫 🔻 نوشابه قد را میخورد و باعث کوتاه قدی فرزندانتان می‌شود، همچنین مانع جذب کلسیم می‌شود که خود عامل پوکی استخوان در فرزندان شماست. ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت: «می‌تونم یکی دیگه بردارم؟» گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟» برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود. می‌گفت: «می‌برم با و بچه هام می‌خورم». می‌گفت: اینکه آدم شیرینی‌های زندگیشو با زن و بچه‌اش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر می‌ذاره! 📕سید‌مرتضی‌آوینی،‌کتاب دانشجویی، ص۱۹ 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 زوج‌هایی که در انجام کارهای منزل به یکدیگر می‌کنند، در زندگی مشترک خوشبخت هستند. 💠 و نسبت به بقیه‌ی زوج‌ها زندگی کرده و محبوبیتشان روز به روز بیشتر‌ می‌شود. 💠 گاه با ابراز این جمله که: "می‌خواهم کمکت کنم" و یا اینکه: "الان چه کاری از دستم برمی‌آید؟" محبت و عشق را به همسر خود هدیه دهید! 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
مقايسه نكنيد خودتونو ، شماها هر كدومتون يه دنيا و يه تفكر و يه ديدگاه و يه عقل متفاوت داريد ، يقينا شبيه كسی نيستيد... اگه خودتون رو با کوچیکتر از خودتون مقایسه کنید به خودتون بی احترامی کردید و اگه با بزرگتر از خودتون به اون فرد آدم‌ها فقط می تونند خودشون رو نسبت به گذشته خودشون قضاوت کنند و نسبت به آینده اشون بسنجن 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت بیست و پنجم فقط صداي ابوحسان به گوشم می رسید انگار همه جهان منتظر بودند ببینند مجرم دوم کیست. - غضبان بن عُصفور. نفس راحتی کشیدم، بالاخره چند دقیقه دیرتر مردن هم ،جای خودش خوب بود. مرد میانسال لاغري که قد متوسط داشت جلوي سلطان زانو زد و شروع کرد به حرّافی: فدایت شوم، جانم به قربانت ،من آنروز توي بازار کاسبی می کردم، یعنی هر روز کارم همین است ،اصلا" از بچگی هم این کار را دوست داشتم ،ولی به جان دخترکم اگر می دانستم روزي این کارها، باعث اذیت و آزار سلطان می شود، هیچ وقت سراغش نمی رفتم، جناب سلطان می دانم لطف و مرحمت شما بیش از این حرفهاست. - ببند آن دهان کثیفت را بوي مستراح می دهد. - اجازه بده دستت را ببوسم جناب سلطان. - نمی خواهد، دست ما را به نجاست نکش، ابوحسان جرم این بوزینه چیست؟ - جرمش آن جعبه است قربان . با اشاره چشم ابوحسان ،سرباز جعبه را پیش روی مجرم گذاشت. سلطان گفت: خُب سبد است دیگر! ابوحسان چشمش را بالا انداخت و سرباز در سبد را برداشت، با برداشته شدن در سبد ابوحسان نگاه متعجبی به جعبه کرد و با نشان دادن دندانهاي سیاه و با فاصله اش نیشش را تا بنا گوش باز کرد. ناگهان مار افعی خوش خط و خالی از سبد بیرون آمد و بنا کرد به رقصیدن. سلطان با دیدن مار جستی به عقب زد و گفت: - جمعش کنید این بازي ها را ،اینجا قصر است یا مار گیر خانه. لبخند از روي لبان ابوحسان جمع شد و اشاره کرد، سرباز سبد را ببرد و گفت: - ترسی ندارد قربانت شوم ،نیش این مار کشیده شده. - ساکت، جرمش چیست؟ - قربان، آن روز که خانواده از بازار می گذشت، این مردك هم در حال بازي با این مارش بود. بانو حلما اصرار داشتند که مار بازي را تماشا کنند، تا اینکه نمی دانم چه شد که مار رم کرد و بانو خیلی ترسیدند. سلطان که در مستی خود غوطه ور بود و تازه شرابش اثر کرده بود ،چند دانه انار داخل دهانش گذاشت و گفت: - با تو چه کار کنم بوزینه. آنکه پیرمرد ناتوان بود، به خاطر هیچ و پوچ باید اعدام می شد، این مرد دیگر تکلیفش روشن بود. حتما"باید زجرکش می شد. مرد دوباره به حرافی افتاد. - قربانتان گردم، خاك پاي شما سرمه چشمهاي من ، به خدا قسم قصد و غرضی نداشتم، خودم آن مار لعنتی را خفه می کنم. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد..... 🌹🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
موفق ترین انسانها آنهایی نیستند که به ثروت یا قدرت رسیده اند، بلکه کسانی اند که هیچگاه دیگران را نرنجانده اند دل کسی را نشکسته اند و باعث غم و اندوه هیچکس نشده اند 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
دو چیز انسان را به سمت نابودی می‌برد مشغول بودن به گذشته مشغول شدن به دیگران هر کس در گذشته بماند آینده را از دست می‌دهد و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد آسایش و راحتی خودرا ازدست میدهد 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
میدانی آدم هایی در دنیا هستند که "پایان" آنها را نمی‌ترساند، این آدم ها بارها بارها به پایان فکر کرده اند و ذره‌ذره آن را بلد شده اند و حقیقت این است که‌ آدمی، از چیزی که بلد شده باشدش دیگر نخواهد ترسید. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت بیست و ششم سلطان مست با پشت دست اشاره کرد و گفت: - خفه، هرچه از کمالات ما گفتی بس است. بعد کمی شمرده تر ادامه داد: حرف از لطف و کرم ما زدي ، نمی توانیم زیاد برایت سخت بگیریم. کمی مکث کرد و گفت: ابوحسان - بله قربان - اعدا.....م براي مارش، خودش هم چند روز در سیاه چال بماند، بعد آزادش کنید.فکر می کردم سلطان زجرکشش کند . گویا زبان چرب و نرم مارگیر تأثیر خودش را گذاشته بود. مرد مثل حیوانی که از چنگال ببر، رهیده باشد، عرق ریزان و نفس نفس زنان عقب آمد و کنار من ایستاد. موقعش شده بودکه ابوحسان دهانش را که مایه عذابمان شده بود باز کند. با خودم گفتم: سلطان عصبانی است امکان دارد هر حکمی بدهد، در بین شلوغی صحبت اطرافیان سلطان ،بالاخره صداي ابوحسان بلند شد: - مجرم سوم. حمید بن عباس. اوو.....ه خداي من ،حمید. آنطور که از سیاه چالی ها شنیده بودم، خوب آوازه اش توي شهر پیچیده بود، این خبر را یکی از زندان بان ها به گوش مجرمان سیاه چال رسانده بود، به هر حال جرم حمید آنقدر بزرگ بود که زبان چرب و نرم هم فایده اي نداشت، برعکس انتظار من که فکر می کردم،حمید با التماس و گریه و زاري به پای سلطان بیفتد، اتفاقا"با غرور خاصی قدم برمی داشت، با اینکه یک پایش می لنگید ولی اوباهت خاصی به خودش گرفته بود، رسید کنار حوض، حرفی نمی زد، مثل طلبکارها قدعلم کرده بود، ابوحسان آمد حرف بزند که سلطان گفت: - نیازي به معرفی نیست. سلطان که با حقارت همه سر و پای حمید را برانداز می کرد. بالاخره به حرف آمد و گفت:جرمت چیست؟ - چو دانی و پرسی خطاست. سلطان را کارد میزدی خونش در نمی آمد ،ولی سعی می کرد خودش را عادي جلوه دهد، گفت؛ - می دانم ولی از زبان خودت شنیدن دارد. - جرمم عاشقی است. - نوچ... جرمت این است که فیلت یاد هندوستان کرده. حمید با کمال پرروئی گفت: - خیر جناب سلطان، جرم من نداشتن زر و دینار است، شاید هم پاي لنگم. شاید اگر حمید چنین پرروئی نمی کرد به عاشق بودنش شک می کردم یا گمان می کردم نقشه اي براي ثروت سلطان داشته که دختر سلطان را میخواهد ،فقط عشق، فقط عشق می تواند به آدم چنین قدرتی دهد. وگرنه حمید باید توي همین چند دقیقه می فهمید که شق و رق را رفتن در محضر سلطان و پرروئی کردن، سزائی جز مرگ ندارد، با اینکه حرف حمید خیلی به دلم نشست، ولی دلم نمی خواست او اعدام شود، مادرش منتظرش بود. سلطان بار دیگر نگاه تحقیرآمیزي به حمید کرد و گفت: اعدااام نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد....... 🌹🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت بیست و هفتم حمید با طمأنینه گفت: منتظرش بودم، سزاي عاشق یا رسیدن به معشوق است یا مرگ سلطان بی توجه به حمید دستش را طرف ابوحسان گرفت تا گوشش را جلوي دهان سلطان بیاورد و سلطان زمزمه کنان در گوشش چیزي گفت، چشم سلطان طرف من بود که ناگهان گرد شد، شاید در من عیبی، نقصی ، چیزي دیده بود ولی لحظه بعد سلطان دستش را به مارگیر نشانه رفت و با صداي بلند گفت: - ابوحسان این بوزینه به ما می خندد! صورت سلطان سرخ شده بود و مثل آب توي سماور می جوشید، مارگیر دوباره به حرافی افتاد و گفت: -خدا شاهد است که به بدبختی و بیچارگی خودم می خندیدم من کجا و دخالت به کار سلطان. سلطان بی توجه به حرف هاي مارگیر نه برید نه دوخت و گفت: ابوحسان، آن بوزینه را اعدام کن این یکی را حبس. راستش چرا دروغ بگویم، هرچند از اعدام او ناراحت بودم ولی براي حمید همان چیزي که می خواستم شد. حالا فقط دو مجرم مانده بودند که یکی من بودم. توي همین گیر و دار که سلطان از کوره در رفته بود و سربازان، حمید و مارگیر بدبخت را می بردند جوانی از در سالن وارد شد و کنار بقیه بزرگان قصر ایستاد. چشمهاي مشکی، ابروهاي کمانی، موهاي خرمایی بلند و با آن لباس هاي زیباي قصر ،انگار هزار بار دیده بودمش، هرچقد فکر کردم یادم نیامد، عجیب خیره شده بودم به چهره اش ،به خودم که آمدم ،دیدم او هم مرا نگاه می کند لحظه اي چشم توي چشم شدیم ، من از خجالت سرم را گرفتم پایین، حال و هوایم عوض شده بود، دوست داشتم براي همیشه به او خیره شوم و نگاهش کنم. غرق در افکارم بودم که صداي ابوحسان لرزه به اندامم انداخت: - مجرم چهارم، محمد حسن سریره. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد......‌. 🌹🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
مادر دختری چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش می‌بست و به دنبال گوسفندها به دشت وکوه می‌رفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله می‌کند و یکی از بره ها را با خود می‌برد! چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی می‌گذارد و با چوبدستی دنبال گرگ می‌دود. از کوه بالا می‌رود تا در کوه گم می‌شود. دیگر مادر چوپان را کسی نمی‌بیند. دختر کوچک را چوپان‌های دیگری پیدا می‌کنند، دخترک بزرگ می‌شود، در کوه و دشت به دنبال مادر می‌گردد، تا اثری از او پیدا کند. روی زمین گل‌های ریز و زردی را می‌بیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را می‌چیند و بو می‌کند. گلها بوی مادرش را می‌دهند، دلش را به بوی مادر خوش می‌کند... آنها را می‌چیند و خشک می‌کند و به بازار می‌برد و به عطارها می‌فروشد. عطارها آنها را به بیماران می‌دهند، بیماران می‌خورند و خوب می‌شوند. روزی عطاری از او می‌پرسد: "دختر جان اسم این گل‌ها چیست؟" دختر بدون اینکه فکر کند می‌گوید: "گل بو مادران" ❤️ 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
مادر نه شهید روزت مبارک http://eitaa.com/cognizable_wan
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند. دستان پیرمرد می لرزید، چشمانش تار شده بود و گام هایش مردد و لرزان بود. اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع می شدند اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند.یا وقتی لیوان را می گرفت شیر از داخل آن به روی میز می ریخت. پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند. پسر گفت باید فکری برای پدربزرگ کرد. به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سروصدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام. پس زن و شوهر برای پیر مرد در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند. در آنجا پیر مرد به تنهایی غذایش را می خورد. در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت می بردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف را شکسته بود، حالا در کاسه ای چوبی به او غذا می دادند. گهگاه آنها که چشمشان به پیرمرد می افتاد و متوجه می شدند همچنان که در تنهایی غذا می خورد، چشمانش پر از اشک است. اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او می دادند. اما کودک ۴ ساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود. پس با مهربانی از اوپرسید: پسرم داری چی می سازی؟ پسرک هم با ملایمت جواب داد: یک کاسه ی چوبی کوچک. تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدم.و بعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد. <<نکته تمامی اخلاق مان چه خوب وچه بد به خودمان بر میگردد. یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه از هر دست که دادی از همون دستم پس میگیری .>> 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
صبح ورزش کنیم یا عصر؟😊 خیلی از افراد تصور می کنند صبح بهترین زمان برای ورزش است، اما درواقع بعدازظهر زمان ایده آل است زیرا عضلات سرد نیست و احتمال کوفتگی و گرفتگی کمتر است. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
هفت راز برای رسیدن به آرامش 🍎راز اول: با خدا ارتباط برقرار کنید 🍎راز دوم: مثبت فکر کنید 🍎راز سوم: قضاوت خود را به تاخیر بیندازید 🍎راز چهارم: برآرامش درونی تمرکز کنید 🍎راز پنجم: از آن چه هستید راضی باشید 🍎راز ششم: به دستورات اخلاقی احترام بگذارید. 🍎راز هفتم: دید جدیدی پیدا کنید. 🍎الهی زندگی همتون پراز آرامش باشه 👇👇🔻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌http://eitaa.com/cognizable_wan
تا زمانی که دریا راهی به درون کشتی پیدا نکرده است، خطری ندارد! افکار منفی دیگران نیز برای ما خطری ندارند؛ مگر این‌که اجازه دهیم وارد ذهنمان شوند ... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده‌ای؟ پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است، پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی‌شوم! اندکی اندیشیدم و سپس گفتم: راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم! گفت: تو اشتباه می‌کنی! زیرا کسی نمی‌تواند چنین لذتی را ببرد، مگر آنکه درونش مانند من با کاه پُر شده باشد! “جبران خليل جبران” 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
بدترین نوع خوابیدن،برروی شکم است.😴 شاید این کار گاهی بتواند خروپف را کاهش دهد ولی به خاطر صاف شدن قوس کمر باعث کمردرد و همچنین منجر به دیدن خواب های ترسناک میشود ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 کودکان خود را در فضای مجازی تنها نگذارید! 🔹 کودکان خود را در فضای مجازی تنها نگذارید و سعی کنید اطلاعات خود را درمورد فضای مجازی و فناوری های جدید به روز نگه دارید و توجه داشته باشید که فرزندان شما خیلی سریع فناوری های جدید را یاد می گیرند و با آن آشنا می شوند « کودکان سایبری » ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
نقص يا کمبود زيبايي در چهره يک فرد را؛ اخلاق خوب تکميل مي کند اما کمبود يا نبود اخلاق را؛ هيچ چهره زيبايي نمي تواند تکميل کند نلسون ماندلا 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴۹۰ درصد رسیدهای خرید سرطان زا هستند 🔹تحقیقات جدید نشان می دهد حدود ۹۰ درصد رسیدهای خرید حاوی مواد شیمیایی سرطان زا هستند و نباید آنها را در کیف یا خودرو نگهداری کنید. مرکز پژوهشي دانشگاه گرانادا اعلام کرد این مواد شیمیایی به سرطان های وابسته به هورمون منجر می شود و قبلا نیز با ناباروری، اوتیسم، ADHD، چاقی مفرط، دیابت نوع دوم تولدزودهنگام نوزاد مرتبط شده بود. محققان توصيه مي کنند رسیدها نباید با مواد غذایی مانند گوشت یا ماهی تماس داشته باشند. رسیدها را مچاله نکنید، با آنها بازی نکنید و روی آنها چیزی ننویسید. ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
از کتاب فارسی دبستان قدیم ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ می‌کردﻧﺪ. ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ‌ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن‌آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ نمی‌تواﻧﻢ ﺑﺨﺮم، ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آن روز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ‌ای ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ، ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ؛ ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اشک‌رﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ می‌کردﻧﺪ. اشک‌هاﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ، ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام به دﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ. ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد. 🌐http://eitaa.com/cognizable_wan