12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدر امنیتتونو بدونید😭😭😭
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان
#جانمــ_مےرود
#نویسنده_فاطمه_امیری
#قسمت_سی_ششم
مهیا، پایین تخت نشسته بود و مشغول چیدن لباس های شهاب بود. با دست گرمی که بر دستان سردش نشست، دست از کار کشید.
شهاب با صدای نگرانی گفت:
ــ دستات چرا اینقدر سردن؟!
مهیا، دستانش را از دست های شهاب کشید.
ــ چیزی نیست!
ــ مهیا، اینارو ول کن! خودم جمع میکنم.
مهیا، تند تند کارها را انجام میداد.
شهاب، متوجه استرسش شد.
دستان مهیا را، محکم با یک دست گرفت و با دست دیگرش، چانه ی مهیا را گرفت؛ و به سمت خودش چرخاند. شهاب نگاهی به چشمان نمناک مهیا، انداخت. دستش را نوازش گونه روی گونه ی مهیا کشید. خم شد و بوسه ای بر چشمانش زد.
بر تخت تکیه داد و مهیا را در آغوش کشید.
ــ پشیمونی؟!
ــ نه اصلا!
ــ پس چرا اینقدر پریشونی؟!
مهیا قطره اشکی را، قبل از اینکه بر لباس شهاب بچکد مهار کرد.
ــ میخوای پریشون نباشم؟!
شهاب میدانست، دل مهیا پر از حرف های ناگفته است؛ اما برای مراعات حال خودش، مهیا به زبان نیاورد.
ــ میدونم کلی حرف داری! مراعات منو نکن حرفات رو بزن...
ــ نه چیزی نیست باور کن!
ــ مهیا خانومی اگه حرفای دلت رو به من نزنی؟! به کی میخوای بزنی؟!
مهیا چشمانش را محکم روی هم فشار داد. باز هم نتوانست از شهاب چیزی را مخفی کند.
ــ میترسم...
مهیا منتظر ماند تا شهاب چیزی بگوید. اما با نشنیدن حرفی از شهاب متوجه شد، که شهاب میدان را به او سپرده تا حرف هایش را بزند.
ــ میترسم از اینکه بری و زخمی بشی! تیر بخوری یا...
حتی فکرش او را آزار می داد. با صدای لرزانی زمزمه کرد.
ــ یا برنگردی...!
دیگر نتوانست سد راه اشک هایش شود. اشک هایش پشت سر هم، پیراهن سورمه ای شهاب را خیس می کردند.
ــ تو الان، تنها تکیه گاه منی! اگه نباشی... میمرم...
شهاب در دل خدانکنه ای گفت. خودش هم رازی به درد کشیدن مهیا نبود.
ــ وقتی فهمیدم میخوای بری سوریه... دیوونه شدم! میخواستم هر کاری کنم... که نری سوریه! جیغ بزنم... زار بزنم... کار دست خودم بدم که نری!
با دست های سرد و لرزانش اشک هایش را پاک کرد.
ــ اون شب که رفتم معراج؛ خیلی گله کردم. مثل یه طلبکاری که سهمشو ازش گرفته باشند. رفته بودم...
مهیا نگاهش به عکس شهاب وامیر علی افتاد.
ــ اما تو مراسم تشیع شهید موکل؛ وقتی بی قراری همسرش رو دیدم، با خودم گفتم... چطور شهید قبول کرده همسرش اینقدراذیت بشه؟! یعنی بدون اینکه همسرش قبول کنه رفته؟! اما با حرفی که مریم زد...
شوکه شدم...
وقتی مریم گفت که خود مرضیه در مقابل مخالفت های خانواده شهید برای رفتن ایستاده و پا به پای همسرش بوده... و اون رو همراهی کرده... از خودم بدم اومد! احساس بدی بهم دست داد. احساس میکردم خودخواه شدم...
سکوت کرد. از چیزی که میخواست بگوید شرم داشت.
ــ شهاب... من اون لحظه... شرمنده حضرت زینب(س)... شدم!
آرام هق هق کرد.
ــ من که ادعای مسلمون بودن و شیعه امام علی(ع) بودن میکردم، جلوی تو ایستادم و خواستم، تو از تصمیمی که گرفتی؛ صرف نظر کنی! من خیلی خودخواه بودم شهاب...
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
شهاب، دستان مهیا را در دست گرفت.
ــ مهیا! خانمی... آروم باش عزیزم. تو هیچکار اشتباهی نکردی. چیز عادیه؛ هر خانمی دوست نداره همسرش از پیشش بره... میدونم نمیتونم درست درکت کنم؛ ولی میدونم چه احساسی داری. من این چیز ها رو چشیدم... اون شب که تو نبودی؛ دیوونه شدم!
آرام با دستانش اشک های مهیا را پاک کرد.
ــ یادم رفت بهت بگم...
مهیا با کنجکاوی در صورت شهاب خیره شد.
ــ چی؟!
شهاب لبخندی زد و گفت:
ــ وقتی گریه میکنی، زشت مییشی!!
مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد. کم کم متوجه حرف شهاب شد. مشتی به بازوی شهاب زد.
ــ خیلی بدی! دلتم بخواد. همچین زنی گیرت اومده!
شهاب بلند خندید.
ــ من که چیزی نگفتم! اصلا دلمم خیلی میاد...
مهیا از جایش بلند شد.
ــ بریم پایین دیگه...
ــ باشه خانومی بریم.
هر دو از اتاق خارج شدند.
از پله ها که پایین آمدند؛ اولین کسی که متوجه آمدنشان شد، سوسن خانم بود. چون همه وقت منتظر برگشتنشان بود.
به محض نشستن مهیا و شهاب؛ با صدایی ناراحت و دلخور گفت.
ـــ شهاب جان ما اومدیم تورو ببینیم! بعد شما دست زنتو میگیری، میری تو اتاق...
سکوت بر جمع حاکم شد. شهاب لبخندی زد.
ــ این چه حرفیه؟! من فقط برای یه ساعت با خانومم حرف زدم. الانم در خدمت شما هستم...
مژگان خانم، مادر سارا، لبخندی زد.
ــ قربونت برم خاله! حق داری. دیگه داری چند روز میری؛ خانومتو نمیبینی! اصلا به نظر من همین الان برید بیرون، خوش بگذرونید.
شهاب لبخندی به روی خاله ی عزیزش زد.
ــ نه ممنون خاله جان! همین که پیشتونیم داره بهمون خوش میگذره...
سوسن خانم نیشخندی زد.
ــ به تو آره شهاب جان! ولی فکر نکنم به خانومت خوش بگذره...
شهاب عصبی از حرف زن عمویش لب باز کرد، تا جوابش را بدهد؛ که با فشرده شدن دستش، نگاهش را به چشمان نگران مهیا دوخت. مهیا آرام لب زمزمه کرد:
ــ جان من چیزی نگو...
ــ ولی مهیا!
ــ بزار امشب بدون هیچ دلخوریی تموم بشه این قضیه!
محمد آقا، که متوجه متشنج شدن جمع شد؛ رو به آقا رضا، پدر سارا گفت:
ـــ حاجی چه خبر از کار حجره؟!
همین حرف کافی بود که آقایون مشغول صحبت بشوند.
شهاب به احترام مهیا، حرفی نزد. اما اخمش را از زن عمویش دریغ نکرد.
مهیا آرام سرش را طرف گوش شهاب برد. شهاب متوجه شد که میخواهد چیزی
بگوید. برای همین خودش را به سمتش متمایل کرد.
ـــ یادم رفت یه چیزی رو بهت بگم...
ــ چی؟!
ــ اخم میکنی، زشت میشی...
اخم های شهاب کم کم جای خود را به لبخند دادند و بعد چند ثانیه خنده ی شهاب در جمع دونفرشان پخش شد.
دستان مهیا را در دست گرفت و فشرد.
ــ خانم، حالا حرفای خودم رو به خودم تحویل میدی؟!
مهیا فقط خندید...
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
کم کم، همه عزم رفتن کردند. تنها کسی که دوست نداشت به این زودی؛ این مهمانی تمام شود؛ مهیا و شهاب بودند. اما با حرف احمد آقا با ناامیدی بهم نگاه کردند.
ـــ خب ماهم دیگه رفع زحمت کنیم.
همه در حیاط ایستاده بودند و از شام و دعوت، تشکر میکردند.
اما مهیا گوشه ای ساکت با بغضی پنهان سرش را پایین انداخته بود و به سنگ فرش ها؛ خیره شده بود. میترسید که سرش را بالا بیاورد و اشک هایش سرازیر شوند.
شهاب کنارش ایستاد و دستانش را گرفت؛ که صدای نگران شهاب در گوشش پیچید.
ـــ چرا اینقدر سردن دستات، مهیا؟!
مهیا نمیتوانست چیزی بگویید. چون مطمئن بود، با اولین حرفی که میزد؛ اشک هایش سرازیر می شوند. و اصلا دوست نداشت، با گریه کردن، عزیزش را آشفته و پریشان کند.
فقط آرام زمزمه کرد:
ــ خوبم...
و بدون خداحافظی، همراه مادرش از خانه خارج شدند. شهاب قدمی برداشت که به سمت مهیا برود و از او دلیل حال پریشان و آن بغضی که سعی در مخفی کردنش دارد را، بپرسد؛ اما با باز شدن در خانه و رفتن مهیا به داخل خانه، قدم رفته را برگشت.
مهیا سریع از پله ها بالا رفت. به محض باز کردن در ورودی، سریع خودش را به اتاق رساند و در را بست. مهلا خانم و احمد آقا متوجه ناراحتی مهیا شدند و ترجیح دادند او را تنها بگذرانند. چون دلداری دادن آن ها در این وضعیت حالش را بدتر می کرد.
پشت در ایستاد و اجازه داد، اشک هایش سرازیر شوند؛ تا آرام بگیرد. اما حالش بدتر شد. روی زمین نشست. دستانش را جلوی دهانش گذاشت، تا صدای هق هقش به گوش مادر و پدرش نرسد.
احساس خفگی می کرد، دوست داشت به اتاق قبلیش برود و پنجره بزرگ اتاقش را باز کند و نفس عمیقی بکشد. شاید بتواند از این بغض لعنتی، راحت شود.
به طرف چادر و سجاده اش رفت. آن ها را برداشت و آرام در را باز کرد. کسی نبود به طرف بالکن رفت. در را باز کرد. هوا خنک بود. سجاده را پهن کرد. سریع وضو گرفت و چادرش را سرش کرد.
ــ الله اکبر!
دور رکعت نماز، شاید میتوانست دل این دختر عاشق و دلباخته که همسرش فردا راهیه سوریه می شد را، آرام کند.
مهیا تسلط بر احساسات خود نداشت. حین نماز گریه می کرد. بعد اینکه سلام نمازش را داد؛ سر بر مهر گذاشت و به خودش اجازه داد که گریه کند. شاید ذره ای آرام بگیرد...
سر از مهر بلند کرد و به مناره های نورانی مسجد، که از اینجا کامل دیده می شدند؛ خیره شد. در این هوای تاریک و خنک این مناره های روشن و غم رفتن شهاب و شرمندگی از حضرت زینب_س دلش را به بازی گرفتند.
گریه می کرد و التماس خدا می کرد، که شهاب را از او نگیرد. سرش را به در بالکن تکیه داده بود و دستش را جلوی دهانش گرفته بود و فقط خیره به مناره ها هق هق می کرد. آرام زمزمه کرد:
ــ یا حضرت زینب_س... فقط از تو میخوام... بهم صبر بدی... فقط همین.....
http://eitaa.com/cognizable_wan
مهیا نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. عقربه ها ساعت ده صبح را نشان می داد. یعنی دو ساعت مانده به رفتن شهاب... همه در خانه محمد آقا جمع شده بودند. ولی مهیا روی تخت خوابیده بود و نگاهش به ساعت و چفیه مشکی که شهاب در اردوی راهیان نور به او داده بود؛ در رفت وآمد بود.
در اتاق باز شد و مهلا خانم وارد اتاق شد. نگاهی غمگین به دخترکش انداخت.
با اینکه مهیا چراغ های اتاق را خاموش کرده بود؛ اما ناراحتی در چهره اش بیداد می کرد.
مهلا خانم باورش نمی شد، دخترک چند ماه پیش که دغدغه اش ست کردن رنگ رژ و لاک و شالش بود؛ از دیشب تا الان نخوابیده بود و در غم رفتن همسرش به سوریه میسوخت...
چراغ ها را روشن کرد که با صدای مهیا دوباره آن ها را خاموش کرد.
ــ مامان... خاموش کن لطفا!
مهیا نمی خواست کسی چشمان سرخ و کبود بی خوابی و گریه زاریش را کسی ببیند. تخت تکان خورد. متوجه نشستن مادرش شد.
دستان مهلا خانم، نوازشگرانه روی موهای مهیا نشست. صدای گرم مادرش در گوشش پیچید.
ــ دو ساعت دیگه شهاب میره...نمی خوای بریمـ...
مهیا با صدای آرامی که هر کسی غم و ناراحتی را در آن حس می کرد گفت:
ــ نه... الان نه!
مهلا خانم به نوازشش ادامه داد و آرام گفت:
ــ همه رفتن! حتی بابات الان اونجاست!
ــ همه مثل من نیستن...
فضای تاریک اتاق و صدای پر غم و چشمان کبود از گریه ی مهیا؛ فضا را عذاب آور کرده بود.
ــ میدونی شهاب تا الان چند بار زنگ زده؟ گوشیتو چرا خاموش کردی؟ شهاب چه گناهی کرده، تا الان چند بار اومد دم در سراغتو گرفته!!
پاشو مادر، حال اونم تعریفی نداره... میدونم آرزوش بود بره... ولی جدایی از تو سختشه... پاشو آماده شو الان باید کنارش باشی... پاشو دخترم!
مهلا خانم بوسه ای بر پیشانی مهیا گذاشت و از جایش بلند شد. قبل از خروج از اتاق، سریع چراغ ها را روشن کرد و قبل از اینکه مهیا اعتراضی کند؛ از اتاق خارج شد.
مهیا خسته از روی تخت بلند شد به سمت سرویس بهداشتی رفت. وقتی چهره اش را در آیینه دید، شوکه شد. چشمان سرخ و کبودش شب بیداری و گریه های شبانه اش را فاش می کرد. آبی به صورتش زد و به اتاق برگشت سریع لباس هایش را تن کرد و چادر به دست از اتاق خارج شد.
مهلا خانم با دیدن چشمان دخترکش شوکه شد؛ اما حرفی نزد. آرام آرام از پله هاپایین آمدند.
مهیا نگاهی به کوچه انداخت. چند ماشین کنار در خانه ی محمد آقا پارک کرده بودند.
در باز بود. در را باز کرد و وارد شد. آقایان در حیاط نشسته بودند. محمد آقا به طرف عروسش رفت. با دیدن چهره عروسش، ناراحت بوسه ای بر پیشانی اش گذاشت.
ــ بیا برو تو بابا جان! شهاب از صبح منتظرت بود.
مهیا سری تکان داد و وارد خانه شد. صدا از آشپزخانه می آمد. به طرف آشپزخانه رفت. سلامی کرد، که همه به سمتش برگشتند و باز هم عکس العملشان مثل بقیه بود. شهین خانوم با دیدن چشمان مهیا بغض کرد. مریم اشکی که روی گونه اش ریخت را سریع پاک کرد. اینقدر وضعیت مهی،ا بد بود؛ که سوسن خانوم و نرجس هم ناراحت شدند.
با صدای شهاب به خودشان آمدند...
#ادامه_دارد......
http://eitaa.com/cognizable_wan
#بشنویم و #عمل کنیم!
✳️امام کاظم علیه السلام میفرمایند:
اگر شیعیانم را #زیر و #رو کنم، جز ادعا چیزی دیگری ندارند و اگر آنان را #آزمایش کنم سر از ارتداد درآورند و اگر ایشان را #تصفیه نمایم از هزار نفر جز یک نفر خالص وبی غش نباشد و اگر #غربالشان کنم با من جز خواص و نزدیکانم نمانند ، فراوانند افرادی که برپشتی ها تکیه می زنند و می گویند:ما شیعه علی علیه السلام هستیم!!!
شیعه علی علیه السلام کسی است که #کردارش گواه #رفتارش باشد.
📚روضه کافی ج1 ص471
╔═.🍃.═════════╗
http://eitaa.com/cognizable_wan
╚═════════.🍃.═╝
💜 روزه دار واقعی کیست؟!
🌷 امام صادق(ع):
🔹روزه، تنها دست كشيدن از طعام نيست، بلکه شرایطی دارد كه با رعايت آنها، روزه کامل می گردد. یعنی هنگامى كه روزه گرفتید👇
🔹زبان خود را نگه داريد.
🔹ديدگانتان را از ناروا بپوشانید،
🔹با يكديگر نزاع نكنيد.
🔹حسد نورزید.
🔹غيبت نكنيد.
🔹با هم بحث و جدل نکنید.
🔹به زیردستان خود دشنام و ناسزا مگویيد،
🔹و روزه هر روزتان با روز دیگر فرق داشته باشد.
📚کافی، ج۴، ص۸۷
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ #تقسیم بندی امیر مومنان (علیه السلام ) از #مردم_آخرالزمان
1. امیر المومنین علی (علیه السلام ) فرمودند: شما هفت طبقه می شوید:
☘طبقه اول: در آن #تقوی و #پرهیزگاری زیاد می باشد تا سال هفتادم هجری.
☘طبقه دوم: اهل #بذل و #بخشش و #مهربانی هستند تا سال دویست و سی ام هجری.
🌿 طبقه سوم: اهل #پشت کردن و #بریدن از همدیگر هستند تا سال پانصد و پنجم هجری.
🌿طبقه چهارم: اهل سگ #صفتی و #حسد بردن بر یکدیگر هستند تا سال هفتصد هجری.
🌿طبقه پنجم: اهل #باد به بینی کردن و #تکبرو #بهتان می باشند تا سال هشتصد و بیست هجری.
🍀 طبقه ششم: اهل #خونریزی و #اضطراب و #سگ_صفتی با دشمنان و ظهور اهل #فسق تا سال نهصد و چهل هجری.
☘ طبقه هفتم: اهل #حیله و #جنگ و #فریب و #خدعه و #فسق ها و پشت کردن به همدیگر و بردن از یکدیگرند، و کنیه همدیگر را در دل می گیرند و با اسباب بازیهای بزرگ بازی می کنند.
شاید اشاره به شهربازیهای کنونی باشد، والله العالم.
🌱22. امام علی (علیه السلام ) در ذیل خطبه طولانی معروف به خطبه البیان در باب علائم ظهور امام قائم (عج) فرمودند:... و در آن زمان در شهرها، حصارها و پایگاههایی مخصوص برای نشستن- واقع شدن - یا بلند شدن، یا برای جلوگیری از عظائم یا همان چیزهای بزرگی که فرود می آید - نازلات - بنا می شود. پس در چنین زمانی اگر یکی از ایشان - مردم آخرالزمان - در شبانه روز خود نماز بگزارد از برای نمازش چیزی - در پرونده اعمالش - نوشته نمی شود و از او پذیرفته نمی گردد؛ چرا که در حال نماز گزاردن فکر می کند و نیت او این است که چگونه در حق مرد ظلم کند و با مسلمانان حیله نماید.
⚡️ احتمالا حدیث فوق اشاره به فرودگاههای امروزی دارد که مولایمان امیر المومنین (علیه السلام ) بر پایی آنها را از علائم آخرالزمان بر شمرده اند والله العالم.
📚الزام الناصب ،ج2ص185
╔═.🍃.═════════╗
http://eitaa.com/cognizable_wan
╚═════════.🍃.═╝
🌹آیــتـــ الــلـه مــجـتـهـدے تــهـرانـــے:
🔥 اگر قیامت قرار باشد بی حجاب ها را جهنم ببرند
🔥بعضی از چادری ها را هم می برند
❗️چرا که هم صورتشان کاملا باز است
❗️و هم دستشان را که آستین کوتاه پوشیده اند از زیر چادر بیرون می آورند و میوه و سبزی جدا می کنند
⭕️پس بطور کلی نمی توان گفت که همه ی چادری ها خوب و همه ی مانتویی ها بد هستند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#نماز #چاکراه #انرژی
✅ بررسی اثرات نماز از دیدگاه انرژیکی بر بدن انسان
💎 ﻧﻤﺎﺯ، ارتباط و اتصال با ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺭﻭﺣﯽ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ میگردد.
💎 انجام فریضه ﻧﻤﺎﺯ، ﺗﺒﺎﺩﻝ ﺍﻧﺮﮊﯼﻫﺎﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﻭ ﻣﻌﯿﻮﺏ ﺑﺎ ﺍﻧﺮﮊﯼﻫﺎﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺒﺎﺩﻝ ﺩﺭ حالتهای ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ، ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺑﻮﺩﻩ که ﺑﻪ ﺷﺮﺡ ﺯﯾﺮ میباشد :
✅ ﺣﺎﻟﺖ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ
💎 ﺗﺒﺎﺩﻝ ﺍﻧﺮﮊﯼ قدرتمند ﺑﺎ مادر ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﭼﺎﮐﺮﺍهاﯼ فرعی ﮐﻒ ﭘﺎﻫﺎ ﻭ دریافت ﺍﻧﺮﮊﯼ عظیم و ﻣﻌﻨﻮﯼ الهی ﺍﺯ ﭼﺎﮐﺮﺍﯼ اصلی تاج سر.(ساهاسرارا چاکرا)
✅ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﮐﻮﻉ
💎 ﺗﺒﺎﺩﻝ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎﻻﺗﻨﻪ ﺑﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦﺗﻨﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﭼﺎﮐﺮﺍهاﯼ ﮐﻒ دستها ﻭ ﭼﺎﮐﺮﺍهاﯼ فرعی ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎ.
✅ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﺠﺪﻩ
💎 ﺗﺒﺎﺩﻝ ﺍﻧﺮﮊﯼﻫﺎﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺑﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﭼﺎﮐﺮﺍﯼ اصلی ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ، ﭼﺎﮐﺮﺍهاﯼ فرعی ﺯﺍﻧﻮﻫﺎ، ﭼﺎﮐﺮﺍهاﯼ فرعیﮐﻒ دستها ﻭ ﭼﺎﮐﺮﺍهاﯼ فرعی ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎ ﻭ همچنین ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ و قدرتمند ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﮐﺮﺍﻫا میباشد.
💎 ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﺎﺩﯼ، ﺭﺿﺎﯾﺖ، ﺍﻣﯿﺪ، ﻟﺬﺕ ﻭ ﻣﯿﻞ به ﺍﺩﺍﻣه ﺣﯿﺎﺕ ﺭﺍ در انسان ﺍﯾﺠﺎﺩ میکند و تمامی بارهای الکتریکی مضر و آسیب رسان به بدن را تخلیه مینماید.
💎 ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﺠﺪﻩ، ﭼﺎﮐﺮﺍﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ که مرکز الهام و شهود است ﻣﺘﻌﺎﺩﻝ میگردد. ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩﻫﺎﯼ ﻃﻮﻻﻧﯽﺗﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، میتوانند ﺍﯾﻦ ﭼﺎﮐﺮﺍ ﺭﺍ ﻣﺘﻌﺎﺩﻝﺗﺮ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ حس وسعت دید، بینش ماورایی و بصیرت و آگاهی خود را تقویت نمایند ﻭﺣﺘﯽ به انسانهایی ﺭﻭﺷﻦ ﺿﻤﯿﺮ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮔﺮﺩﻧﺪ.
💎 ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﻧﯿﺰ به انجام ﺳﺠﺪﻩ های ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺷﺪﻩ است و تمامی دستورات و سفارشات دین اسلام امروزه از دیدگاه علمی به اثبات رسیده است.
💎 اندیشمندان عصر ما نیز با انجام ﺗﺤﻘﯿﻖ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ چند آسانای ﯾﻮﮔﺎ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﺳﺖ، منجمله "بالاسانا" و "شاشانگ آسانا" به این نتیجه رسیده اند ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ های ﻣﺪﺍﻭﻡ ﻭ ﻣﮑﺮﺭ و بخصوص ﻃﻮﻻﻧﯽ نتایج زیر را در پی دارد :
— ﻣﻮﺟﺐ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻦ قدرت الهام، شهود و روشن بینی و اشراق افراد میگردد. (ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻓﻌﺎﻝ ﺷﺪﻥ ﭼﺎﮐﺮﺍﯼ ﭼﺸﻢ ﺳﻮﻡ یا "آجنا چاکرا")
— ﻣﻮﺟﺐ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺳﻄﺢ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻭ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺍﻧﺮﮊﯼﻫﺎﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ میشود. (ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻓﻌﺎﻝ شدن آجنا چاکرا)
— ﺳﺒﺐ کشش عضلات ﭘﺸﺖ ﻭ آرامش عضلات ﮐﻤﺮ میشود.
— ﺳﺒﺐ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻥ فشارهای ﺩﯾﺴﮏﻫﺎﯼبین مهره ای ﺳﺘﻮﻥ ﻓﻘﺮﺍﺕ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺩﺭﺁﻣﺪﻥ ﻣﻬﺮﻩﻫﺎ میشود.
— ﺳﺒﺐ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﺳﻤﭙﺎﺗﯿﮏ و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻏﺪﻩ ﺁﺩﺭﻧﺎﻝ شده ﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺁﻥ ﺗﺴﮑﯿﻦﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ میگردد.
— ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻓﻌﺎﻝ شدن ﭼﺎﮐﺮﺍﯼ شبکه ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ یا "مانیپورا چاکرا" ، موجب تنظیم دستگاه گوارش میشود.
— ﻣﻌﺎﻟﺞ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ "ﺳﯿﺎﺗﯿﮏ" است.
— ﻣﻮﺟﺐ ﺗﺒﺎﺩﻝ بیشتر ﺍﻧﺮﮊﯼﻫﺎﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺑﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﺮﮊﯼﻫﺎﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﭼﺎﮐﺮﺍﻫﺎﯼ فرعی ﮐﻒ دستها، ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎ، ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎ ﻭ چاکرای مهم و اصلی ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ یا "آجنا چاکرا" میگردد.
✅ ﺣﺎﻟﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ
💎 ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻧﯿﺰ ﺗﺒﺎﺩﻝ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﭼﺎﮐﺮﺍﯼ ﭘﺎﻫﺎ ﻭ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎ ﻭ ﭼﺎﮐﺮﺍﯼ ﺧﺎﺟﯽ ﯾﺎ ﺭﯾﺸﻪ (مولادهارا چاکرا) ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﭼﺎﮐﺮﺍﯼ ﺗﺎﺟﯽ ﯾﺎ "ساهاسرارا چاکرا" نیز دریافت میشود.
💎 ﺩﺭ ﺍﯾﻦ وضعیت نماز که مشابه به یکی از نشست های یوگاست یعنی "واجراسانا"، دستها، ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎ قرار دارد ﺗﺎ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎﻻﺗﻨﻪ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦﺗﻨﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﺒﺎﺩﻝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮔﺮﺩﺵ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺘﻌﺎﺩﻝ ﮔﺮﺩﺩ.
💎 در نشست واجراسانا انرژی در کانال "سوشومنا" که اصلی ترین و مهمترین کانال انرژیکی بدن است به جریان در میآید و یکی از فواید این نشست ارتقاء هوش و افزایش آگاهی عنوان شده است.
✅ ﺣﺎﻟﺖ ﻗﻨﻮﺕ
💎 ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ، ﺗﺒﺎﺩﻝ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﮐﻒ دستها ﺍﺗﻔﺎﻕ میافتد. ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺫﮐﺮﻫﺎ، ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺧﻮﺩ درمانگر بدن فعال شده و فرد در امواج آلفای مغز خود قرار گرفته و پس از آن این انرژی در ﻭﺿﻌﯿتﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻧﻤﺎﺯ، ﺩﺭ ﮐﻞ ﺑﺪﻥ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ در میآید. ﺩﺭ ﺿﻤﻦ، ﺑﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ دستها ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﻨﻮﺕ، ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﻧﺮﮊﯼِ درمانگر ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﯿﺰ ﺍﺗﻔﺎﻕ میافتد.
✅ زمان نماز
💎 ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻋﻠﻤﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﺪﻩ است ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺣﯿﺎﺗﯽ، ﻗﺒﻞ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﻗﺒﻞ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﺑﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﺣﺪ ﺧﻮﺩ میرسد ﻭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ، ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﻭ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ به این جهت است که ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺣﯿﺎﺗﯽ بیشتری را فرد نمازگزار دریافت نماید.
✅ نماز جماعت
💎 ﻧﻤﺎﺯ، ﺩﻋﺎ ﻭ انجام ﻋﺒﺎﺩتهای ﺟﻤﻌﯽ ﻧﯿﺰ ﺑﺴﯿﺎﺭ قدرتمند است، ﺯﯾﺮﺍ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺟﻤﻌﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ میکند و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ، به انجام ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻭ اجرای ﺩﻋﺎهاﯼ ﺟﻤﻌﯽ ﺳﻔﺎﺭﺵ بسیاری ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. البته در تمرینات یوگا خصوصا چنت "مانتراها" و انجام "مدیتیشن های فعال" نیز بصورت بسیار ملموس این انرژی جمعی قابل تشخیص است.
http://eitaa.com/cognizable_wan
💦 کدهاي بسيار خوب از قرآن 💦 ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
❤اگه فرزند صالح ميخواي:
رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ 💙
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💛اگه ميترسي قلبت گمراه بشه:
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّاب��ُ
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
🌷اگه ميخواي شهيد از دنيا بري:
رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ 🍁
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
😓☝اگه غم و غصه ي بزرگي داري:
حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ 🍃
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
🌸 اگه ميخواي خودت و فرزندانت پايبند نماز باشيد:
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ 🍀
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💓اگه ميخواي همسر و فرزندانت بهت وفادار باشن:
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا 🌺
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💝 اگه خونه ي خوب ميخواي:
رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِين��َ
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
😰👌 اگه ميخواي شيطان ازت دور باشه:
رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ 💚
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💢اگه از عذاب جهنم ميترسي:
رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا 💦
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
🌻اگه ميترسي خدا اعمالت رو قبول نکنه:
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 🍂
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
😔👆اگه ناراحتي:
إنما أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه 🍃
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
☺☝دوستان و عزيزانت رو از اين دعاهاي قرآني مطلع کن
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
💚💚🍃🍃
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستانڪ...
یڪ زندانے در اروپا از زندان گریخت،
بہ ایستگاه راه آهن مےرود و سوار یک واگن باری مےشود.
درب واگن به صورتـــ خودڪار بستہ مےشود و قطار به راه مےافتد.
او متوجہمےشود ڪہسوار فریزر قطار شده است.
روی تڪہ ڪاغذے مےنویسد: این مجازات رفتار هاے بد من است که باید منجمد شوم.
وقتی قطار به ایستگاه مےرسد ، مامورین با جسد او روبرو مےشوند ، در حالےڪہ فریزر قطار خاموش بوده است.
♥️☘ منتظر هرچہ باشیم، همان برایمان پیش مےآید. ضمیر ناخودآگاه ، قدرت بسیار بالایے دارد. هر لحظه زندگے مان را با تفکرات مثبت پر ڪنیم ...
✾★ http://eitaa.com/cognizable_wan