eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
هرکسی را بهر کاری ساختند بحث داغ برنامه ریزی موضوعات آموزشی در مدرسه حیوانات در جریان بود. خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامه درسی باشد. پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود. ماهی هم به آموزش شنا معتقد بود و سنجاب اصرار داشت که بالا رفتن از درخت نیز باید در زمره آموزش‌های مدرسه قرار بگیرد. شورای مدرسه با رعایت همه پیشنهادات دفترچه راهنمای تحصیلی مدرسه را تهیه نمود و بعد قرار شد که همه حیوانات درس‌ها را یاد بگیرند. خرگوش در دویدن نمره بیست گرفت، اما بالا رفتن از درخت برایش دشوار بود، مرتب از پشت به زمین می‌خورد. دیری نگذشت که در اثر یکی از این سقوط‌ها مغزش آسیب دید و قدرت دویدن را هم از دست داد. حالا به جای نمره بیست، نمره ده می‌گرفت و در بالا رفتن از درخت هم نمره اش از حد صفر بالاتر نمی‌رفت. پرنده در پرواز عالی بود اما نوبت به دویدن روی زمین که می‌رسید نمره خوبی نمی‌گرفت، مرتب صفر می‌گرفت. صعود عمودی از تنه و شاخه و برگ درختها هم برایش سخت بود. جالب اینجاست که تنها مارماهی بود که می‌توانست درس‌های مدرسه را تا حدودی انجام دهد و با نمره ضعیف بالا رود. اما مسئولان مدرسه از این خوشحال بودند که همه دانش آموزان همه دروس را می‌خوانند. این همان مسئله ما است که می خواهیم همه افراد را با استعدادهاومهارت ها وعلایق مختلف وارد یک مکان آموزشی واحد به نام مدرسه میکنیم،البته که سواد اولیه برای هر انسانی لازم است اما سواد عالیه برای هر انسانی به طور متفاوت تعریف می شود. 🌼🌼🌼 👉 http://eitaa.com/cognizable_wan👈
﷽ ❄️ فرود برای معراج!! ❄️ 🌼 سوار بر هلیکوپتر، در آسمان کردستان بودیم. دیدم مدام به ساعتش نگاه می کند. وقتی علت کارش را پرسیدم، گفت: الان موقع نمازه. بعدش هم به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیا! 🌼 خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست؛ اگه اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم. گفت: اشکالی نداره؛ ما باید همین جا نماز بخونیم! هلیکوپتر نشست. 🌼 صیاد با آب قمقمه ‌ای که داشت، وضو گرفت و به ایستاد؛ ما هم به او اقتدا کردیم. 📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص ۱۳ http://eitaa.com/cognizable_wan👈
✅چـطوری غلظت خون رو کاهش بدیم؟ ☀️روزانه چندتا کیوی بخورید 👈 كيوي مانند قرص آسپرين موجب رقيق شدن خون شده ☀️ و از ايجاد پلاك در خون جلوگيري مي كند! ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📕 📘http://eitaa.com/cognizable_wan
اصلا ڪی گفته آقا پسر میاد خواستگاری باید ماشین داشته باشه؟🚗🤔 زن و شوهر باس وقتــی میخوان برن هیأت یه ساعت تو ایستــگاه منتــظر اتوبوس بمونن 🚌 دلخوشیش همینه پا به پای هم باشن😇 زمستونا به پای هم یخ بزنن توسرما هـــی آقا ڪتشو بده به خانوم هـــی خانوم بگه خودتون سردتون میشــه آقایی😌 زن باس هر سال جهازشو جمع ڪنه از این خونه به اون خونه🏃🏻🚛 آقاشم ڪمڪش ڪنه و روزی صد بار برای خانوم بمیــره و زنده بشه ڪه چه خانوم ماهی داره😍 هی بگه خانومی شرمنده ی شوما هم هستیــما😅 خانومی ڪه درڪ میڪنه بخاطر وضع مالی واقتصادی آقای خوبش ، باید یه چند سالی صبور باشه🙂 ڪی میگه باید همون سال اول خونه داشــته باشن🙅🏻🤔 آقا پسر باس هرروز واس خانومش یه شاخه گل بخره😇🌹 پول نداشت گل بخره خودش با ڪاغذ و قیچی....🗒✂ برای خانومش درست ڪنه ڪه به خانومش بفهمونه دل قوی و مردونــش چقد خاطر خواهـــشـه😍 وگرنه پول خرج ڪردن و تجمــل رو هــمه بلــدن😕🖐🏻 ڪی گفــته دختر خانوم باید جهاز گرون ببره🤔 آقا پسر باس به مادر خانومش بگه چیز خاصی نیاز نیست بخرید ما خودمون ڪم ڪم میگیریم ...😎💪🏻 اصلا اگه بخواید تجــملی بگیرید من نمـیبرم تو خونم😡 شما همینڪه دختر مثل دسته گلتون رو سپردید به من لطف ڪردید👰😎 ڪی میگه آقای خونه هی باید خانومشو ببره رستوران های گرون گرون🍹🍽🤔 اینڪه خانوم خونه میگرده تو ڪتاب آشپزی 📖دستور یه غذا رو میگیره و با حساسیت خاصی درستش میکنه خیلی عاشقانه تره💑 هرچند آقا با هر لقمه ای باید یه قلپ آب بخوره ڪه بره پایین از گلوش...🍝😆🍶 ✨. http://eitaa.com/cognizable_wan
آیا میدانید همه سیاره های منظومه شمسی از غرب به شرق دور محور خود میچرخند اما سیاره ناهید از شرق به غرب میچرخد. دانستنی🤔 http://eitaa.com/cognizable_wan
⛅️ثمرات خوشحال کردن ورنجاندن دیگران⛅️ 💠مرحوم حاج ملا آقاجان می گفت: 🎗دل کسی را محزون نکن و نرنجان این حزن او یک واکنش دارد به سراغ تو می آید وتو را مریض می کند 🎗بی حال می کند ،تو را کم توفیق می کند،کم پول می کند،اینها واکنش دارد هیچ هم متوجه نیستیم 🎗رسیدیم به یک نفر به او اعتنا نکردیم، بی جهت خبری به او داده ایم 🎗وبعکس هرچه افراد بتوانند افرادی را از خود خوشحال بکنند روحشان ترقی می کند 🎗نه مثل کسی می گوید ما فلان نماز را خوانده ایم یا مستحبات را انجام داده ایم ولی ترقی نکردیم نه ترقی می کنی ولی زبانت نمی گذارد 👫http://eitaa.com/cognizable_wan👈
✴️⇦•امام صادق(ع) 🔘✍یک عدد گردو را به همراه پوست سخت آن روی بخاری قرار داده تا کاملا مغز آن پخته گردد و شب به کودک بخورانید به مدت ده شب «هر شب یک گردو» ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📕 📘http://eitaa.com/cognizable_wan
دختره به پسره میگه اگه میخوای باهات باشم باید خرجم کنی الان يك ماهه پسره رفته روستا خر جمع کنه... 🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴 شمام اگه خر اضافه دارین بدین ثواب داره...😢😢😢 نخند خر جم کن...😄😄😄 •°•°•°•°•°•°•°•° 👁👁 👃 @cognizable_wan 👄
دختره تعریف میکرد : عاشق یک پسـر تلگرامی شدم ،✌️ این هفته بهم گفت عزیزم من دو سه روز نیستم، خونه جشنه ‍♂ بهش گفتم نکنہ ازدواج کردی نامرد؟!😭 گفت نه گلم، میخوان منو ختنه کنن‍♂ من ۷ سالمه، میخواستم زودتر بهت بگم نشد...😂😂😂 ☆☆☆☆☆☆ 😇 👚 @cognizable_wan 👖
📚 👈 خشت های طلا عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند. يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند. دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو غذا بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند. آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟ 📗 ، ج 14، ص 280 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى http://eitaa.com/cognizable_wan
💕 داستانک؛ تخت مرگ! 🌸 چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند. 🌸 این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت. 🌸 این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می‌دانستند. 🌸 کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپرد. 🌸 به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم گرفتند تا در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند. 📚 در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، و بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده بودند. 🌸 دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که «پوکی جانسون» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. 🔌 دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات را از پریز برق درآورد و دو شاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد! 🌸 🌺 🌼 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍂🌺🍃🌺🍂🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔵 پسر خانواده🔵 مادرم می گفت مهدی از همان بچگی خیلی دلسوز بود. از همان بچگی وقتی غذایی را سرسفره می آوردند ، بین همه ی به تساوی تقسیم می کرد و آخرش اگر چیزی می ماند، برای خودش بر می داشت. مثلا هندوانه و خربزه را طوری تقسیم می کرد که انگار خط کش گذاشته بودند. یا مثلا وقتی مادرم نان محلی می پخت، می رفت بالای سر او چتر می گرفت. همیشه با مادرمان و خواهرها صحبت می کرد که آیا چیزی احتیاج داریم یا نه. زیاد توقع هم نداشت و هیچ چیز از کسی نمی گرفت. پدرم به همه ی ما مختصر پول توجیبی می داد. مهدی تا وقتی که خود پدرمان پول را نمی داد، یک کلمه هم حرف نمی زد. 📚http://eitaa.com/cognizable_wan