eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.😣😥 چشمم به پرچم سبز حرم😍💚😢 در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند... که خواب سبکی چشمان خسته ام را در آغوش کشید..😴تا لحظه ای که از ✨آوای اذان حرم✨ پلکم گشوده شد... هنوز میترسیدم... که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند.. که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.😞 خواست به سمتم بچرخد... و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم.. صدایش را بلندتر کرد _خواهرم! نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با مهربانی صدایم زد _خواهرم، نمازه! مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند... از همان ، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را به هم ریخته بود.. که آشفته از کنارم بلند شد.. و مادرش را برای نماز صدا زد. تا وضوخانه دنبالمان آمد،.. با چشمانش دورم میگشت.. مبادا غریبه ای تعقیبم کند👤 و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا.. ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مبادا عطر عشقش مستم کند... آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله ای که تن و بدن مردم را میلرزاند... مصطفی لحظه ای نمی نشست،.. هر لحظه تا درِ حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد.. و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم _زینب جان! نمیترسی که؟😢 و مگر میشد نترسم..😥😨 که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند..و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم.. تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده ها تمام شد. دست خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود.. که خبر ورود ارتش به داریا در حرم پیچید... ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت📲 تا بی معطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد... حرم حضرت سکینه(س) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم...😞😢 با ماشین🚙 از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچه های داریا مقتل مردم شده است...😨😱 آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود... مصطفی خیابان ها را به سرعت طی میکرد.. 💨🚙تا من و مادرش کمتر جنازه مردم مظلوم داریا را ببینیم..😥😥 و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده..وخبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلم برداری میکردند... آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند.. 😢😒 و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا زینبیه💚😭 فقط گریه کردیم... مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در _حرم حضرت زینب(س) رفت... ابوالفضل مقابل در خانه ای قدیمی🏘 ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد😥😍 که تا از ماشین پیاده شدم،.. مثل اینکه گمشده اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید... در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم وحالا در عطر ملیح لباسش گریه هایم را گم میکردم.. تا مصطفی و مادرش نبینند و به خوبی میدیدند که مصطفی از قدمی رفت و مادرش عذرتقصیر خواست😔 _این چند روز خیلی ضعیف شده، می خواید ببریمش دکتر؟😥 و ابوالفضل از حرارت پیشانی ام تب تنهایی ام را حس میکرد.. که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد _دکترش حضرت زینبه.😊 خانه ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین زبانی ادامه داد _از پشت بام حرم پیداس!😊 تا شما برید تو، من میبرمش حرم رو ببینه قلبش آروم شه! و نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده... که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته ام تا بام آمد.. قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم💚 در آسمان آبی دمشق طوری به دلم تابید😍 که نگاهم از حال رفت...😍😭☺️ حس میکردم گنبد حرم... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و حضرت زینب(س) نگاهم میکند.. که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم... از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم..😭 و به خدا حرف هایم را میشنید،..✨ اشکهایم را میخرید..😭 و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را میدید که آهسته زمزمه کرد _آروم شدی زینب جان؟😊 به سمتش چرخیدم،.. پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند _این سه روز فقط حضرت زینب(س) میدونه من چی کشیدم!😥 و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد _اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده. همونجا عکست📸 رو گرفتن. محو نگاه سنگینش مانده بودم..😧😨 و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد _از رو همون عکس ابوجعده🔥 تو رو شناخته! و نام ابوجعده هم ردیف 🔥حماقت و بیغیرتی سعد🔥بود که صدایش خش افتاد _از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی.😥 حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.😐😥 گیج این راز شش ماهه😧 زبانم بند آمده بود... و او نگاهش بین من و حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد _همون روز تو فرودگاه... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
💞پیوسته به دنبال یک رابطه در حال رشد باشید،در پیشرفت مثبت ارتباطات، توقف جایز نیست 💞 سعی کنید به تعریف خوشبختی از دیدگاه همسرتان دسترسی پیدا کنید 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
💑یک مرد براى اینکه بتونه یک زن رو شاد نگه داره نیازى نیست بى عیب و نقص باشه 👈فقط کافیه همون چیزى باشه که اول آشنایى گفته بود هست 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
📌وقتی با هم صحبت می کنید تا حد امکان مزاحم های محیطی مانند تلویزیون، رادیو و حتی گوشی تان را خاموش کنید. ‼️اگر شرایط محیطی فراهم نبود، صحبت های تان را به زمان دیگری موکول کنید. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
تا زمانی که کودک را آزاد نگذارید، نمی تواند مستقل باشد. 👈اگر می خواهید کودک مراقبت از خودش را بیاموزد، باید کمی به او فضا بدهید و اجازه بدهید که اشتباه کند. ✔️اشتباه، آغاز یادگیری است. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
هرگز از یک روز زندگیت هم پشیمان نباش!! روزهای خوب شادی بخشند، روزهای بد تجربه آورند، روزهای بدتر درس میدهند، و روزهای بهتر خاطره آورند... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتى صحبت ميكنيد فقط در حال تكرار مطلبى كه از قبل ميدانيد هستيد. اما اگر گوش دهيد ، ممكن است مطلب جديدى ياد بگيريد 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر وقت فکر میکنیم خیلی گنده شدم سریع یادم میاد که زمین من بین صد میلیارد کهکشان که هر کدوم هزار میلیون ستاره داره قرارگرفته، سهم من تو این ابدیت فقط ٢متر جا واسه خاک شدنه. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
مردم میگویند: "آدمهای خوب را پیدا کنیدو بدها را رها" اما باید اینگونه باشد، "خوبی را در آدمها پیدا کنید و بدی آنها را نایده بگیرید" هیچکس "کامل" نیست... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌟💫💫💫💫💫💫🌟✍🏼 *غلط ننویسیم و درست بخوانیم* 👈🏼 با خواندن متن زیر تلفظ درست کلمات و معنی صحیح آنها را یاد بگیریم 🔸واژه‌ها با این علامت ❌ غلط هستند 🔸واژه‌ها با این علامت✅ صحیح می‌باشند 1️⃣ *خواب زَن چپه❌ خواب ظن چپه✅* 🔹ظن : شک و گمان (منظور از خواب ظن یعنی خوابی که با شک و گمان به چیزی خوابیده باشید و در خواب دیده باشید ، نه خوابه زَن 🧕🏻) 2️⃣ *گرگ باران دیده❌ گرگ بالان دیده✅* 🔹بالان : تله‌ای که برای گرفتن و یا کشتن جانوران استفاده می‌شود (گرگی که از تله‌های مرگبار زیادی جان سالم به در برده باشد) 3️⃣ *بعضِ شما نباشه❌ به زِ شما نباشه✅* 🔹بِه : بهتر ، برتر 4️⃣ *پارسال و پیار سال❌ پارسال و پیرار سال✅* 🔹پیرار : دو سال قبل 5️⃣ *تخمه ژاپنی❌ تخمه جابانی✅* 🔹جابان : منطقه‌ای در دماوند بود که در گذشته این محصول را تولید می‌کرد! به همین دلیل در زمان‌های قدیم این محصول به عنوان تخمه جابانی شناخته می شد که با گذشت زمان کم‌کم تلفظ آن از تخمه جابانی به تخمه ژاپنی تغییر یافت و عده‌ای به غلط تصور می‌کنند که این نوع محصول برای کشور ژاپن می‌باشد. 6️⃣ *پهباد❌ پهپاد✅* 🔹(پ: پرنده ، ه: هدایت ، پ: پذیر ، ا: از ، د: دور) یعنی :پرنده هدایت پذیر از راه دور 7️⃣ *آبگوشت و تیلیت❌ آبگوشت و تِرید✅* 8️⃣ *ضرب العجل❌ ضرب الاجل✅* 9️⃣ *طاق زدن❌ تاخت زدن✅* 🔹تاخت : معاوضه کردن 0️⃣1️⃣ *پارس کردن سگ❌* 🔹لطفا سعی کنید هرگز در هیچ کجا و هیچ زمانی نگویید این سگ پارس می‌کند ، چرا که از قدیم ایرانی به اسم پارسی شناخته می‌شود و با این اشتباه زیر سوال می‌رود *پاس کردن سگ✅* 🔹پاس : نگهبانی، پاسبانی... سگ پاس می‌کند؛ یعنی مشغول پاس کردن نگهبانی خود است و هر وقت به صدای سگ بگوییم سگ پاس می‌کند یعنی دارد با صدایش پاسبانی می‌کند و نگهبانی می‌دهد 1️⃣1️⃣ *ارْج و قرب❌ اجْر و قرب✅* 2️⃣1️⃣ *فلاکس چای❌ فلاسک چای✅* 3️⃣1️⃣ *جد و آباد❌ جد و آباء✅* 🔹آباء : پدران 4️⃣1️⃣ *ظرص قاطع❌ ضرس قاطع✅* 🔹ضرس : دندان 5️⃣1️⃣ *راجبِ❌ راجع به✅* 6️⃣1️⃣ *پیش قاضی و معلق بازی❌ پیش غازی و معلق بازی✅* 🔹غازی : بندباز ، آکروبات باز یعنی پیش آدم آکروبات ‌باز معلق بازی نکن. 7️⃣1️⃣ *کج دار و مریض❌ کژ دار و مریز✅* 🔹ظرفی که آب دارد کژ کن ولی مایع داخلش را بیرون نریز 🌸 http://eitaa.com/cognizable_wan
کسانیکه به هر دلیلی از سگ نگهداری میکنن هیچ حیوانی قابل پیش بینی نیست منتشر کنید و به کمپین بپیوندید👇👇 https://www.farsnews.ir/my/c/77256 لینک کانال👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
نگهداری از سگ به عنوان یک حیوان خانگی پدیده‌ای است که سرآغاز آن را باید در اروپا و کشورهای غربی جستجو کرد و طبیعی است که شما نیز فکر کنید قوانین و مقررات مربوط به نگهداری از سگ، تنها مختص کشورهای اروپایی و امریکایی باشد اما با نگاهی به قوانین کشورهایی مانند ایران که این پدیده در آن‌ها نیز جدید و نوظهور است، با ضوابطی شفاف و سختگیرانه برای نگهداری حیوانات خانگی علی الخصوص سگ‌ها مواجه می‌شویم. در میان کشورهایی که سال‌هاست قوانینی برای محدودیت و قاعده‌مند کردن پدیده سگ‌گردانی تصویب کرده‌اند، نام برخی کشورهای مسلمان و همسایه ما نیز دیده می‌شود. قطر، امارات و بحرین از جمله این کشورها هستند که به عنوان بزرگترین مقاصد گردشگری خاورمیانه قوانینی سخت‌گیرانه برای نگهداری سگ و سگ‌گردانی وضع کرده‌اند. قوانینی که هدف آن‌ها حفظ امنیت و سلامت شهروندان است و تا حد زیادی نیز موفق بوده‌اند. گفتنی است با مشاهده لیست نژادهای غیرمجاز سگ در قطر با نژادهایی مواجه می‌شویم که به راحتی در ایران خرید و فروش و نگهداری می‌شوند؛ نژادهایی مانند: بولداگ، شارپی و پیتبول. با این حال متأسفانه در نظام حقوقی ایران تا کنون قانون مشخصی برای حفاظت از امنیت و بهداشت عمومی در مقابل پدیده نگهداری از حیوانات تدوین نشده است. این خلاء قانونی سبب نگرانی و دغدغه بخش عمده‌ای از مردم شده است. دغدغه‌ای که اخیرا به پویشی گسترده بدل شده و کمپین‌های متعددی برای ابراز آن ایجاد شده است، از جمله کمپین «جلوی گرداندن سگ‌های خانگی در پارک‌ها را بگیرید».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 بعد از سوق دادن زنان به برهنگی در غرب 🔺اینک جایگاه زن در غرب؛ در جستجو و التماس برای یافتن پدر فرزندشان. ⛔️ نقشه‌ی شوم عادی سازی زنازادگی، که خوابش را برای کشور ما هم دیده‌اند. http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️ ❣تمایل به خواسته‌ شدن از سوی همسر، در همه‌ی آدم‌ها وجود دارد. 👌به خصوص آقایان… ⏪هر چند که لایه‌ی بیرونی چهرهٔ مردانه‌شان سرشار از غرور باشد! ❤️اما زمانی که جمله «دوستت دارم» را می‌شنوند انقلابی در وجود آن‌ها شکل می‌گیرد. ❗️با دیدن چهرهٔ اخمو و مردانهٔ همسرتان ❗️تصور نکنید که جملات عاطفی را لوس‌بازی می‌پندارد… 💝همسرتان را نوازش کنید و در گوشش بگویید که . 💟بی‌شک، عشــــــ❣ـــــــــق به شما در درونش فوران میکند. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️ ❣" تو شیرین‌تری دختری هستی که تابحال دیدم" ❣ این هم یک راه آسان دیگر برای اینکه به او احساس خاص بودن بدهید. این تعریف کردن اگر در زمان مناسب و با لحن و صدایی آرام و گرم گفته شود، بسیار اثرگذار خواهد بود. 👈این را هم درست مثل ❣ «من خیلی خوش‌شانس هستم که تو رو دارم» ❣ می‌توانید بیشتر استفاده کنید تا به او یادآور شوید که چقدر تحسینش می‌کنید. 👈همچنین تحسینی مثل این را می‌توانید برای تشویق او در کاری که خوب انجام داده است، استفاده کنید 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
چطور کودک مبتلا به کولیک را آرام کنیم؟👆🏻 گذاشتن شکم کودک بر روی بازو کاهش نور پخش صدای جارو پخش موزیک گذاشتن در صندلی ماشین نشاندن در صندلی متحرک گرفتن آروغ راه بردن کودک 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _همون روز تو فرودگاه بچه ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، ازتهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!😕 از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت _البته ردّ تو رو فقط از دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن ترین جا برات همون داریاست.😕😥 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، 😥😓دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد _همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن.😊 منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم ایران، ولی نشد.😕 و سه روزپیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست.. و صدایش در گلو فرو رفت _از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناسایی ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!😥 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه حضرت زینب(س) حرف آخرش را زد _تا امروز این بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز برات امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!😔 ساکت بودم و از نفس زدن هایم وحشتم را حس میکرد.. که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و عاشقانه حرف حرم را... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ عاشقانه حرف حرم را وسط کشید💚 _زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه حضرت سکینه(س) بودی، مطمئن باش اینجام حضرت زینب (س) خودش حمایتت میکنه! صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا حرم کشیده شد.. و قلبم تحمل این همه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 😭 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس میکردم به هوای من چه وحشتی را تحمل میکرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه اش بیشتر میشد و خط پیشانی اش عمیقتر...😭😥 دوباره طنین عشق سحرگاهی امروزش در گوشم نشست.. و بی اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود _تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟ انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، دلتنگی نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من میتپید. ابوالفضل هم دلش برای حرم داریا میلرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد _فعلا که کنترل داریا با نیروهای ارتش!😊 و این خوش خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد.. و اینبار نه فقط تکفیری های داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است... فیلمی پخش شده بود.. از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست ارتش آزاد افتاده و آنها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند... از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش میکردند از شهر فرار کنند.. و سقوط شهرک های اطراف داریا،...😥😥😥 ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سقوط شهرک های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود... محله های مختلف دمشق هر روز از موج انفجار💣 میلرزید.. و مصطفی به حضرت زینب(س) جذب گروه های مقاومت مردمی زینبیه شده بود... دو ماه از اقامتمان در زینبیه میگذشت.. و دیگر به زندگی زیر سایه و عادت کرده بودیم،.. 😕😥 مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی ام در این خانه بود.. تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمیگشتند.. و نگاه مصطفی پشت پرده ای از خستگی هر شب گرمتر به رویم سلام میکرد... 😍شب عید قربان😍 مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده ای🍘🍥 پخته بود.. تا در تب شب های ملتهب زینبیه، خنکای عید حالمان را خوش کند.☺️😋 در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته... و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده... که چشمان پُر چین و چروکش میخندید بی مقدمه رو به ابوالفضل کرد😄 _پسرم تو نمیخوای خواهرت رو شوهر بدی؟😄💍 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده..🙈 و میخواهد دلم را غرق عشقش کند که سراسیمه پا پس کشیدم... ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت _اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!😊 و اینبار انگار شوخی نکرد.. و حس کردم میخواهد راه گلویم را باز کند.. که با محبتی عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمیزد... گونه های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان ماه، از کنار گوشش عرق میرفت...🙈 که مادرش زیر پای من را کشید _داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!😊 موج احساس مصطفی از همان... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan