eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
*📌داستانی بسیار شنیدنی وپند اموز حتما حتما بخوانید.👌* 🔸در زمان‌های قدیم مردمی بادیه‌نشین زندگی می‌کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و فراموشی شده بود و فقط پسرش را می شناخت و مدام می‌خواست در طول روز پسرش کنارش باشد. 🔹اين امر مرد را آزار می‌داد و فكر می‌كرد در چشم مردم حقیر و کوچک شده است. 🔸هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت: مادرم را نیاور، بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا به زودی طعمه درندگان شده و برای همیشه که از شرّش راحت شوم!!!!!! 🔹همسرش گفت: باشه آنچه می‌گویی انجام می‌دهم! 🔸همه آماده کوچ شدند، زن هم مادرشوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک‌ ساله خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. 🔹آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود، مرد به پسرش علاقه فراوانی داشت، اوقات فراغت با او بازی می‌کرد و از دیدنش شاد می‌شد. 🔸وقتی مسافتی را رفتند و هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند، مرد به زنش گفت: پسرم را بیاور تا با او بازی کنم. 🔹زن به شوهرش گفت: او را پیش مادرت گذاشتم!! 🔸مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا این کار را کردی؟؟!! 🔹همسرش پاسخ داد ما او را نمی‌خواهیم زیرا بعدها او من را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی، خواهد گذاشت تا بمیرم! 🔸حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد، سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگ‌ها به سمت آنجا می‌آمدند تا از باقیمانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند. 🔹مرد وقتی رسید؛ دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگ‌ها دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب می‌کند و تلاش می‌کند که کودک را از گرگ‌ها حفظ کند. 🔸مرد گرگ‌ها را دور کرد و مادر و فرزندش را باز گرداند و از آن به بعد، موقع کوچ اول مادرش را سوار بر اسبی می‌کرد و خود دنبالش روان می‌شد و از مادرش مانند چشمش مواظبت می‌کرد و مقام زنش نیز در نزدش بالا رفت. 🔹"انسان وقتی به دنیا می‌آید، بند نافش را می‌برند ولی جایش همیشه می‌ماند تا فراموش نکند که برای حیات و تغذیه و زندگی به یک زن بزرگ وصل بوده است ..." 🔸http://eitaa.com/cognizable_wan
نگهداری از سگ به عنوان یک حیوان خانگی پدیده‌ای است که سرآغاز آن را باید در اروپا و کشورهای غربی جستجو کرد و طبیعی است که شما نیز فکر کنید قوانین و مقررات مربوط به نگهداری از سگ، تنها مختص کشورهای اروپایی و امریکایی باشد اما با نگاهی به قوانین کشورهایی مانند ایران که این پدیده در آن‌ها نیز جدید و نوظهور است، با ضوابطی شفاف و سختگیرانه برای نگهداری حیوانات خانگی علی الخصوص سگ‌ها مواجه می‌شویم. در میان کشورهایی که سال‌هاست قوانینی برای محدودیت و قاعده‌مند کردن پدیده سگ‌گردانی تصویب کرده‌اند، نام برخی کشورهای مسلمان و همسایه ما نیز دیده می‌شود. قطر، امارات و بحرین از جمله این کشورها هستند که به عنوان بزرگترین مقاصد گردشگری خاورمیانه قوانینی سخت‌گیرانه برای نگهداری سگ و سگ‌گردانی وضع کرده‌اند. قوانینی که هدف آن‌ها حفظ امنیت و سلامت شهروندان است و تا حد زیادی نیز موفق بوده‌اند. گفتنی است با مشاهده لیست نژادهای غیرمجاز سگ در قطر با نژادهایی مواجه می‌شویم که به راحتی در ایران خرید و فروش و نگهداری می‌شوند؛ نژادهایی مانند: بولداگ، شارپی و پیتبول. با این حال متأسفانه در نظام حقوقی ایران تا کنون قانون مشخصی برای حفاظت از امنیت و بهداشت عمومی در مقابل پدیده نگهداری از حیوانات تدوین نشده است. این خلاء قانونی سبب نگرانی و دغدغه بخش عمده‌ای از مردم شده است. دغدغه‌ای که اخیرا به پویشی گسترده بدل شده و کمپین‌های متعددی برای ابراز آن ایجاد شده است، از جمله کمپین «جلوی گرداندن سگ‌های خانگی در پارک‌ها را بگیرید». http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
شهادت دریای علم نبوی امام محمد باقر علیه السلام بر تمامی شیعیان تسلیت باد.
📩 سوال: 🔸 یعسوب الدین یعنی چه؟ ✅ پاسخ: 🔹 «یعسوب الدین» یکی از القاب زیبای مولی امیرالمؤمنین علیه السلام است. 🐝 عرب به فرمانده‌ی زنبورهای عسل «یعسوب» می‌گوید. هنگامی که زنبورهای کارگر 🌹 گل‌ها را برای درست کردن عسل می‌مکند و به کندو باز می‌گردند، ابتدا مورد بازرسی قرار می‌گیرند. بدین صورت که فرمانده زنبورها (یعسوب) در جلوی در کندو می‌ایستد. آنگاه زنبورها را بو می‌کند، هر زنبوری که بر روی گل بدبو نشسته باشد و توشه بدبو به همراه داشته باشد حق ورود به کندو را ندارد، بلکه مورد تهاجم زنبورهای نگهبان واقع می‌شود، و اگر موفق به فرار نشود لاشه او موجب عبرت سایر زنبورها خواهد شد. 🔶 آری امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در روز قیامت بر در بهشت می‌ایستد، و هر کسی را که بوی ولایت آن حضرت را با خود نداشته باشد از ورود به بهشت محروم می‌نماید. 📚 امالی شیخ طوسی ج۱ ، ص ۱۱۴ http://eitaa.com/cognizable_wan
بعضی‌هـا در خواب می‌بینند موفق شده اند ‌ اما بعضی‌ها نمی‌خوابند تا بتوانند موفق شوند ... رونالدو 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
برای رسیدن به موفقیت لازم نیست خیلی قوی باشی. فقط کافیه از یک چیز قوی تر باشی: "از قوی ترین بهانه ات" همین! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹از ذهن تا دهن، فقط یک نقطه فاصله است تا ذهنت رو باز نکردی دهنت رو باز نکن...! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
ادمی که در پنج سال اینده قراره بشی به طور عمده ای بستگی به اطلاعاتی داره که امروز وارد مغزت میکنی. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر كلماتى كه به زبانت می‌آوردی روى پوستت نمايان ميشدند، آیا هنوز هم انسان زيبايى بودى 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻تعریق پا ناشی از استرس 🔹محققان می‌گویند یکی از دلایل تعریق پا، افزایش سطح استرس بدن است. به همین دلیل توصیه می‌شود برای کاهش تعریق، سطح استرس خود را کاهش دهید. 🔹 دلایل بروز اضطراب و استرس خود را شناسایی کرده و سعی کنید با استفاده از تکنیک‌های مختلف آن‌ها را برطرف کنید. در بلند مدت این موضوع می‌تواند منجر به کاهش تعریق پا‌ها شود. ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🏴 ✍ امام محمدباقر(ع): كسى كه واعظى درونى نداشته باشد، موعظه هاى مردم هرگز به او سودی نمى رساند. ▪️(ع) باد▪️
روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: " این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم دهکده، فقط در صف بایستید و هرکس یک گردو بردارد به اندازه همه گردو در این سبد است و به همه می‌رسد " مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: "نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر چیزی نمی‌رسد." او چنین کرد و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: "من از همان اول گردو نمی‌خواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد." خیلی‌ها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده‌اند. 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز وارث داغ های کربلا با تنی مسموم از یادآوری خاطرات تلخ کودکی اش رها خواهد شد. سالروز شهادت جانسوز نهال گلشن دین، نور دیده زهرا، سپهر دانش و بینش بنیان گذار نهضت علمی علوی و شکافنده علوم الهی حضرت امام محمد باقر(ع) بر همه عشاق و محبین اهل بیت (ع) تسلیت باد.
امام باقر (ع) می فرمایند: بنی الاِسلام علی الخَمس الصَلوة و الزَکوة و الصَوم و الحَج و الوِلایَة‏و لَم یناد بشى‏ء ما نُودى بِالوِلایة یوم الغَدیر اسلام بر پنج پایه استوار شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و به هیچ چیز به اندازه آنچه در روز غدیر به ولایت تاکید شده، ندا نشده است. کافى ۲، ۲۱، ح ۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهیگیری این شکلی دیده بودین؟😳 ببینید که واقعا دیدنیه
آیا واقعاً جغد شوم است؟ در متن های کهن باستانی جغد را "هو مورو" می‌خواندند یعنی پرنده دانا؛ در کتاب های قصه نیز این پرنده عینک به چشم دارد و به بقیه حیوانات پند و اندرز می‌دهد. اما شومی جغد، بعد از ورود اعراب به ایران بر سر زبان‌ها افتاد؛ غذای این پرنده، سوسمار، بزمجه، مار، مارمولک و موش بود، یعنی غذای اعراب را می‌خوردند. پس اعراب، آن را پرنده‌ای شوم می‌دانستند و می‌دانند. در کتاب اوستا از جغد با نام "اشوزشت " یاد شده یعنی: فراری دهنده دیوها و پلیدی‌ها!!! http://eitaa.com/cognizable_wan
شهیدی که در قبر اذان گفت و سوره مبارکه کوثر را تلاوت کرد. عارف شهدا شهید حاج عبدالمهدی مغفوری این شهید بزرگوار مستجاب دعوه هست و سریع حاجت میده. مزار این شهید نازنین را مقام معظم رهبری طبق گفته ها ۵بار زیارت کردند حتی گفته میشه حضرت آقا در سفر استانی خود به کرمان نیمه شب ها مزار شهید را زیارت میکردند این قطعه خاک از هزاران کیلومتر و از شهرهای شمالی و غربی ایران زائر داشته و محال ممکن هست کسی دست خالی از سر قبر مبارک شهید عبدالمهدی مغفوری بلند بشه اتفاقی عجیب : پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند. مادر خانم حاج‌ عبدالمهدی می‌گفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است. و من بی‌اختیار این جمله در ذهنم نقش می‌بندد که هان ای شهیدان.با خدا شب‌ها چه گفتید؟ جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟ پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطره‌ای شگفت دارد: وقتی می‌خواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهده‌اش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به‌ یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر می‌گذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم. راوی:حجت‌ الاسلام محمدحسین مغفوری،لشکر۴۱ ثارالله √ تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه ‌ساله‌ی حسین… روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنه‌ی کربلا دیدم دختربچه ‌ای سمتم آمد و من قمقمه ‌ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لب‌های خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمه‌ها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد😭 هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم. http://eitaa.com/cognizable_wan زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست،شادی روح تمامی شهدا صلوات🌷
این هم هدیه ای برای تمامی عزیزان گرانمایه وبزرگوار با کلیک بر روی هر کدام از لینکهای زیر دیوان شعر آن شاعر را خواهید داشت. دوستان عزیز در تکثیر این هدیه ارزشمند کوشا باشید. برای ورود به دیوان هر یک از این مفاخر جهانی کافی است بر روی لینک آن کلیک کنید. *حافظ <http://ganjoor.net/hafez/>* *خیام <http://ganjoor.net/khayyam/>* *سعدی <http://ganjoor.net/saadi/>* *فردوسی <http://ganjoor.net/ferdousi/>* *مولوی <http://ganjoor.net/moulavi/>* *نظامی <http://ganjoor.net/nezami/>* *پروین اعتصامی <http://ganjoor.net/parvin/>* *عطار <http://ganjoor.net/attar/>* *سنایی <http://ganjoor.net/sanaee/>* *وحشی <http://ganjoor.net/vahshi/>* *رودکی <http://ganjoor.net/roodaki/>* *ناصرخسرو <http://ganjoor.net/naserkhosro/>* *منوچهری <http://ganjoor.net/manoochehri/>* *فرخی <http://ganjoor.net/farrokhi/>* *خاقانی <http://ganjoor.net/khaghani/>* *مسعود سعد <http://ganjoor.net/masood/>* *انوری <http://ganjoor.net/anvari/>* *اوحدی <http://ganjoor.net/ouhadi/>* *خواجوی کرمانی <http://ganjoor.net/khajoo/>* *عراقی <http://ganjoor.net/eraghi/>* *صائب تبریزی <http://ganjoor.net/saeb/>* *شبستری <http://ganjoor.net/shabestari/>* *جامی <http://ganjoor.net/jami/>* *هاتف اصفهانی <http://ganjoor.net/hatef/>* *ابوسعید ابوالخیر <http://ganjoor.net/abusaeed/>* *بهار <http://ganjoor.net/bahar/>* *باباطاهر <http://ganjoor.net/babataher/>* *محتشم <http://ganjoor.net/mohtasham/>* *شیخ بهایی <http://ganjoor.net/bahaee/>* *سیف فرغانی <http://ganjoor.net/seyf/>* *فروغی <http://ganjoor.net/forooghi/>* *عبید زاکانی <http://ganjoor.net/obeyd/>* *امیرخسرو <http://ganjoor.net/khosro/>* *شهریار <http://ganjoor.net/shahriar/>* *جبلی <http://ganjoor.net/jabali/>* *اسعد گرگانی <http://ganjoor.net/asad/>* *فیض کاشانی <http://ganjoor.net/feyz/>* *سلمان <http://ganjoor.net/salman/>* *رهی <http://ganjoor.net/rahi/>* *اقبال <http://ganjoor.net/iqbal/>* *بیدل <http://ganjoor.net/bidel/>* *قاآنی <http://ganjoor.net/ghaani/>* *کسایی <http://ganjoor.net/kesayee/>* *عرفی <http://ganjoor.net/orfi/>* پست بالا گنجینه با ارزشی است که هدیه میکنیم به شما . بنابراین شماهم به پاس این هدیه آنرا به دوستانتان تقدیم کنید. http://eitaa.com/cognizable_wan سپاس از لطفتون
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ به ابوالفضل التماس میکردم😭😭🤲🤲 دیگر به این خانه نیاید..که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن🌷😭 بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد.. و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خونمان تشنه تر شوند.😰😱😭😭😭 گوشی را مقابلم گرفت.. و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه ام پاشید... 😖😭😖😭😣 از شدت درد ضجه زدم...😰😩😭 و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش😡😤😡😤😤😤😡😡 را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجه ام جان میدهد... گوشی📱 را روی زمین پرت کرد... و فقط دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله هایم را نشنود.😭😭 نمیدانستم باز صورتم را شناختند... یا همین صدای مصطفی برای جرم مان کافی بود.. که بی امان سرم عربده میکشید👿🗣 و بین هر عربده با لگد😣 یا دسته اسلحه😖 به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.... دندانهایم را روی هم فشار میدادم،.. لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله ام از گلو بالا نیاید..و عشقم بیش از این عذاب نکشد،... 😖❤️ ولی ... را طوری به قفسه سینه ام کوبید که دلم از حال رفت،.. 😖😭😩از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله ام در همان سینه شکست... با نگاه بی حالم دنبال مادر مصطفی میگشتم... و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد... پیرزن دیگر ناله ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا میزد...😭✨ کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم.. که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی رحمانه از جا بلندم کرد... بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را...😖😭😭😭😭😖😖😣😣😣 ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ خدا را به همه ائمه(ع) قسم میدادم.. پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.😖😖😖🤲🤲🤲🤲😭😭😭😭😭😭 از فشار انگشتان درشتش... دستم بی حس شده بود، دعا میکردم زودتر خالصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند... تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد...😭😭😭🤲🤲🤲 خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند.. و نمیدانستم برای زنان زینبیه وحشی گری را به رسانده اند....😨😨😭😭😭 که از راه پله باریک خانه... ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند... مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد😱😣 و همچنان او را میکشیدند که باصورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد...😥😰😭 و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود.. که نفسی هم نمیزد... ردّ خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود،.. هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود..و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازه ام چه زجری میکشد... که این قطره اشک نه از درد و ترس که به عشق همسرم😭❤️ از گوشه چشمم چکید. به رسیده بودیم.. و تازه از آنجا دیدم زینبیه محشر شده است...😰😰😱😱 دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت.. و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه های اطراف شنیده میشد... چشمم روی آشوب کوچه های اطراف میچرخید و میدیدم💚حرم حضرت زینب (س)💚بین دود و آتش گرفتار شده... که فریاد حیوان تکفیری👿🗣 گوشم را کر کرد... مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید.. و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند.. 😰😰😰😰😰😰😭😭😭😭😭 و میشنیدم او به جای ، را میخواند که قلبم از هم پاره شد... میدانستم نباید لب از لب باز کنم.. تا نفهمند ایرانی ام و تنها با ضجه هایم التماس میکردم او را..😩😖🤲🤲😭😭😭 ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ التماس میکردم او را رها کنند... مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم 😩😭😵😰😭که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس میکردم.... از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود... و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه های مادر مصطفی را گرفتند... و از لبه بام پرتش کردند..😱😱😱😱 که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت... و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم _یـــــــــــا زیــــــــــــنب!💚✨😱😱😭😭😭😭😭✨✨🤲🤲🤲😭😭😭😵😵😵😵😵😵😵😰😰😭😭😭 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم،.. به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم.. چند نفری طوری از پشت شانه ام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد...😣😖😰😭 با همین یک کلمه... 🇮🇷 و ✨ بودنم را با هم فهمیده بودند... و نمیدانستند با این چه کنند که دورم له له میزدند... بین پاها و پوتین هایشان در خودم مچاله شده و همچنان حضرت زینب(س) را با ناله صدا میزدم،.. دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند.. و آنها تازه 🔥طعمه ابوجعده🔥را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید _ابوجعده چقدر براش میده؟👿😈 و دیگری اعتراض کرد _برا چی بدیمش دست ابوجعده؟میدونی میشه باهاش چندتا اسیر مبادله کرد؟😈😏 و او برای تحویل من به ابوجعده... کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت _بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ ارتش آزاد خودش میدونه با اون ۴٨ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!😈😈😈😈 سپس به سمت صورتم خم شد،.. ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سپس به سمت صورتم خم شد،.. چانه ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید...😣😖😰😭 که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد _فکر نمیکردم سپاه پاسداران جاسوس زن داشته باشه!👿😏😈 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید.. و تنها حضرت زینب(س) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت این همه تشنه به خونم جان ندهم.. که در حلقه تنگ محاصره شان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم... ایکاش به مبادله ام راضی شده بودند😣 و هوس تحویلم به ابوجعده بی تاب شان کرده بود... که همان لحظه با کسی تماس گرفتند..📲و مژده به دام افتادنم را دادند... احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد.. که رگبار گلوله لحظه ای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای مقاومت به جانشان افتاده بود.. که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند _ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!😈😏👿 صدایش را نمیشنیدم.. اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم تعیین میکند...😱😰😭 و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند... پیکرم را در زمین فشار میدادم.. بلکه این سنگ ها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه ام را با تمام قدرت کشید و تن بی توانم را با یک تکان از جا کَند...😭😭😖😖😖😖 با فشار دستش شانه ام را هل میداد تا جلو بیفتم،.. میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند..که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود... پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم...😖😖😖😖 ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ با تمام قامتم روی سنگ راه پله زمین خوردم... احساس کردم تمام استخوان هایم در هم شکست و دیگر جز نام (س) به لب هایم نمیآمد😖🤲😭 که حضرت را با صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است... دلم میخواست خودم از جا بلند شوم.. و که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند... شانه ام را وحشیانه فشار میدادند.. تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم.. 😖😭🤲 و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت.. که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند... مسیر حمله به سمت حرم را بررسی میکردند.. و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد...👿😡😈 کریه تر از آن شب نگاهم میکرد👁👹 و به گمانم در همین یک سال به قدری خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود... تماسش را قطع کرد.. و انگار برای جویدن حنجره ام آماده میشد.. که دندانهایش را به هم میسایید و با نعره ای سرم خراب شد _پس از وهابیهای افغانستانی؟!😈😡😏👿 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود..😰😖😭 و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت _یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!👿😡😡😈 و همان تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود.. که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم.. و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی اش جانم را گرفت _آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!😈😡😏😈👿 قلبم از وحشت...😰😰😰😭😭😭😭 ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan