🔹وابستگی بعضی از بچه ها به عروسک یا پتو یک وابستگی عمیق است
هنگام شستن این وسائل مطمئن باشید فرزندتان مشغول به کار دیگریست
این غم و ترس که از نظر ما بامزه است برای کودکان عمیق و جدی است
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
اظهار خوبیهای همسرتان در حضور دیگران، فعالکننده پاسخ و واکنشی بسیار مهم و اساسی در اوست؛ گویی در حضور همگان، اعلام میکنید که این مرد خوشبخت، همسر شماست.
هنگامیکه همسرتان احساس کند به او افتخار میکنید، غرق در شادی و شعف میشود و برای شما ارزش بیشتری قائل خواهد شد.
تعریف کردن از همسر، مثل مهمانی دادن است؛ به طور حتم پاسخی به همان ترتیب خواهد داشت
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#اعتماد_به_نفس
خانم های باسیاست خانم هایی هستن که شوهرشون بهشون اعتماد داره وخیلی قبولشون داره و این هم از اعتماد به نفسشون سرچشمه می گیره.
پس همیشه اعتماد بنفستون رو حفظ کنید و به شوهرتون هم انتقالش بدین. چون یکی از پایه های زندگی سالم مشترک، اعتماد بنفس هست.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
شب اول محرمه
تسلیت خدمت تمامی اعضای گروه
http://eitaa.com/cognizable_wan
*#هشـــــدار*💡
🔴 *#آگاه_باشید*⚠️
*نقشهی شیاطین برای محرم و صفر امسال* 😱
*با نزدیک شدن به ایام محرم ماسکهایی با نام اهل بیت (ع) وارد بازار شده است که این کار شیاطین است* ❗
🔰 *فردا تو محرم و صفر باید تو زبالهها و سطل اشغالها شاهد ماسکهایی با نام اهل بیت(ع) باشیم* 😳😱
🔺 *نام اهل بیت (ع) باید بر روی سر باشد نه روی دماغ و دهن ، و نه در زبالهها و سطل اشغالها* ❗
❌ *خواهش میکنیم نه از این ماسکها بخرید و نه سکوت کنید تا میتونید این پیام رو به بقیه برسونید تا همگی آگاه باشند*
⭕️ *#لطفا_نشر_حداکثری*
http://eitaa.com/cognizable_wan
انسانهای خوب، متوسط و کوچک🍁🌴🌷
👈👈 راهی برای سنجشی روان شناختی خود:🌺🌺🌺🌺
✳️درس ١
انسان های بزرگ زودتر از دیگران سلام می دهند
انسان های متوسط در سلام کردن عجله ای ندارند
انسان های کوچک اما منتظرند دیگران به آن ها سلام کنند
✳️درس ٢
انسان های بزرگ اول فکر می کنند، بعد حرف می زنند.
انسان های متوسط اول حرف می زنند، بعد فکر می کنند
انسان های کوچک اصلا فکر نمی کنندا
✳️درس ٣
انسان های بزرگ بدی های دیگران را فراموش می کنند
انسان های متوسط خوبی های دیگران را فراموش می کنند
انسان های کوچک قبول ندارند که چیزی را فراموش می کنند.
✳️درس ۴
انسان های بزرگ انتقادپذیرند
انسان های متوسط انتقاد گریزند
انسان های کوچک انتقاد ستیزند.
✳️درس ۵
انسان های بزرگ اشتباهات خود را جبران می کنند
انسان های متوسط اشتباهات خود را تکرار می کنند
انسان های کوچک اصلا قبول ندارند که در زندگی اشتباه می کنند.
✳️درس ۶
انسان های بزرگ به فکر حفظ جایگاه دیگران هستند
انسان های متوسط فقط به فکر حفظ جایگاه خود هستند
انسان های کوچک به فکر نابودی جایگاه دیگران هستند.
✳️درس ٧
انسان های بزرگ به فکر جلب رضایت خداوند متعال هستند
انسان های متوسط به فکر جلب رضایت مردم هستند
انسان های کوچک آنقدر از خود راضی اند که هیچ کس از آن ها راضی نیست.
✳️درس ٨
انسان های بزرگ خواستههای دیگران را تامین میکنند
انسان های متوسط تقاضای تامین خواسته هایشان را توسط دیگران دارند.
انسان های کوچک خواسته هایشان را به دیگران تحمیل می کنند.
✳️درس ٩
انسان های بزرگ برای احقاق حقوق دیگران می کوشند.
انسان های متوسط فقط برای اثبات حقوق خود تلاش می کنند.
انسان های کوچک اما انگار فقط در تضییع حقوق دیگران پافشاری می کنند.
✳️درس ١٠
انسانهای خوب کارشان را خوب انجام می دهند، اگرچه تشویق نشوند.
انسان های متوسط بشرط تشویق، کارشان را خوب انجام می دهند
انسان های کوچک اما تا تنبیه نشوند، کارشان را درست انجام نمی دهند.
✳️درس ١١
انسان های بزرگ طبق برنامه عبادت می کنند.
انسان های متوسط بدون برنامه عبادت می کنند.
انسان های کوچک اصلا عبادت نمی کنند.
✳️درس ١٢
انسان های بزرگ انرژی فراوانی به شما می دهند.
انسان های متوسط نه انرژی می دهند و نه انرژی می گیرند.
انسارهای کوچک اما انرژی فراوانی از شما می گیرند.
✳️درس ١٣
انسان های بزرگ اهل مطالعه و مطالبهاند
انسان های متوسط اهل مقایسه و مناظرهاند
انسان های کوچک اهل مغالطه و مناقشهاند.
✳️درس ١۴
انسان های بزرگ با توجه به واقعیت های مهم تصمیم می گیرند.
انسان های متوسط با توجه به وقایع نه چندان مهم تصمیم می گیرند.
واقعیت این است که انسان های کوچک اصلا تصمیمات مهمی نمی گیرند؟
✳️درس ١۵
انسان های بزرگ برای هر کاری مشاوره می کنند
انسان های متوسط همواره مشاهده می کنند.
انسان های کوچک فقط مشاجره می کنند.
✳️درس ١۶
انسان های بزرگ در هر فرصتی می اندیشند
انسان های متوسط فرصت اندیشیدن پیدا نمی کنند.
انسان های کوچک اصلا نیازی به اندیشیدن نمیبینند.
✳️درس ١٧
انسان های بزرگ بی جهت حرف نمی زنند.
انسان های متوسط خیلی حرف می زنند.
انسان های کوچک فقط حرف میزنند.
✳️درس ١٨
انسان های بزرگ به حال دوستان مفیدند
انسان های متوسط دوستان به حالشان مفیدند.
انسان های کوچک اصلا دوستی ندارند تا به حالشان مفید باشد.
✳️درس ١٩
انسان های بزرگ پول را خرج دیگران می کند.
انسان های متوسط پول را خرج خود می کنند.
انسان های کوچک اما خود را خرج پول می کنند.
✳️درس ٢٠
انسان های بزرگ می دانند چرا کار می کنند.
انسان های متوسط نمی دانند چرا کار می کنند.
انسان های کوچک اصلا کاری نمی کنند...
# کمتر فردی هر بیست مورد را می خواند و خودش را ارزیابی میکند اگر شما به این مرحله رسیدید سعی دارید به کمال انسانی برسید...😊
🌴🌴🌴🌴🌷🌷🌷🌷💖💗
http://eitaa.com/cognizable_wan
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا #خـــوانــــد و #دعـــوٺ ڪـــرد💖
🌟 #عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو
🌟قســـــــمٺ #بیست_ویک
🌟دعوتنامه
فردا، آخرین روز بود ...
می رفتیم شلمچه ...
دلم گرفته بود ... کاش می شد منو همون جا می گذاشتن و برمی گشتن ...
تمام شب رو گریه کردم ... .😭
راهی شلمچه شدیم ...
برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم ...
ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم ... چادرم رو انداخته بودم توی صورتم ...
با شهدا حرف می زدم و گریه می کردم توی همون حال خوابم برد ... .😭😴
بین خواب و بیداری ...
یه صدا توی گوشم پیچید ...
✨_چرا فکر می کنی تنهایی و ما رهات کردیم؟ ... ما #دعوتتون کردیم ... پاشو ... #نذرت_قبول ... .
چشم هام رو باز کردم ...
هنوز صدا توی گوشم می پیچید ... .
اتوبوس ایستاد ...
در اتوبوس باز شد ... راوی یکی یکی از پله ها بالا میومد ...
زمان متوقف شده بود ...
💖خودش بود ... امیرحسین من ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... .😭💖
اتوبوس راه افتاد ... من رو ندیده بود ...
_بسم الله الرحمن الرحیم ... به من گفتن ...
شروع کرد به صحبت کردن و من فقط نگاهش می کردم ...
هنوز همون امیرحسین سر به زیر من بود ...
💖بدون اینکه صداش بلرزه یا به کسی نگاه کنه ...💖
ادامه دارد..
http://eitaa.com/cognizable_wan
💖بنــامـ خــ✨ــــدایـــے ڪہ مـــــرا #خـــوانــــد و #دعـــوٺ ڪـــرد💖
🌟 #عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو
🌟قســـــــمٺ #بیست_ودو(اخر)
🌟غروب شلمچه
اتوبوس توی شلمچه ایستاد ...
_خواهرها، آزادید. برید اطراف رو نگاه کنید ... یه ساعت دیگه زیر اون علم ...
از اتوبوس رفت بیرون ...
منم با فاصله دنبالش ... هنوز باورم نمی شد ... .😧
صداش کردم ...
_نابغه شاگرد اول، اینجا چه کار می کنی؟ ... .😢💓
برگشت سمت من ... با گریه گفتم:
_کجایی امیرحسین؟ ... .😭
جا خورده بود ... 😳ناباوری توی چشم هاش موج می زد ...
گریه اش گرفته بود ... نفسش در نمی اومد ... .😭
امیرحسین_همه جا رو دنبالت گشتم ... همه جا رو ... برگشتم دنبالت ... 😭
گفتم به هر قیمتی رضایتت رو می گیرم که بیای ... هیچ جا نبودی ... .😭
اشک می ریخت و این جملات رو تکرار می کرد ... 😭
اون روز ...
غروب شلمچه ...
ما هر دو مهمان شهدا بودیم ... 🕊🇮🇷
دعوت شده بودیم ...
#دعوت_مون_کرده_بودن ... .
🕊پایان🕊
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #اول
هرچه یک دختر به سن و سال او دلش میخواست داشته باشد او داشت.
هر جا میخواست میرفت ..
و هر کار میخواست میکرد.
می ماند یک آرزو:
این که یک سینی بامیه متري بگذارد روي سرش و ببرد بفروشد.
تنها کاري که پدرش مخالف بود 🍃فرشته🍃 انجام بدهد...
و او گاهی غرولند میکرد چه طور میتوانند او را از این لذت محروم کنند. آخر، یک شب پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت
_توي خانه به خودمان بفروش.
حالا دیگر آرزویی نداشت که بر آورده نشده باشد....😊
پدر همیشه هواي ما رو داشت. لب تر میکرد همه چیز آماده بود ما چهارتا خواهر بودیم و دوتا برادر.
فریبا که سال بعد از من با جمشید برادر منوچهر ازدواج کرد،
فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز.
توي خونه ما براي همه آزادي به یک اندازه بود.
پدرم میگفت:
_هر کاری ميخواید، بکنید فقط سالم زندگی کنید ...
چهارده پانزده سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن.
همان سالهاي پنجاه و شیش و پنجاه و هفت هزار و یک فرقه باب بود و میخواستم ببینم این چیزها که میبینم و میشنوم یعنی چی.
از کتابهاي توده اي خوشم نیومد.
من با همه وجود خدا رو حس میکردم و دوستش داشتم نمیتونستم باور کنم که نیست.
نمی تونستم با قلبم و با خودم بجنگم گذاشتمشون کنار دیگه کتابهاشون رو نخوندم.
کتابهاي مجاهدین از شکنجه هایی که می شدند می نوشتند.
از این کارشون بدم اومد.
با خودم قرار گذاشتم اول اسلام رو بشناسم بعد برم دنبال فرقه ها. به هواي درس خوندن با دوستان مینشستیم کتابهاي دکتر شریعتی رو می خوندیم.
کم کم دوست داشتم حجاب داشته باشم.
مادرم از چادر خوشش نمیومد. گفته بودم براي وقتی که با دوستام میریم زیارت چادر بدوزه...
هر روز چادر رو تا می کردم می گذاشتم ته کیفم و کتابها رو میچیدم روش. از خونه که میومدم بیرون سرم میکردم تا وقتی بر میگشتم.
اون سالها چادر یک موضع سیاسی بود.
خونوادم از سیاسی شدن خوششون نمیومد.
پدرم میگفت:
_من ته ماجرا رو میبینم شما شر و شورش رو...
اما من انقلابی شده بودم، میدونستم این رژیم باید برود.✌️
در پشتی مدرسه مان روبروی مدرسه پسرانه باز میشد. از آن در، با چند تا از پسرها اعلامیه و نوار امام رد و بدل میکردیم. سرایدار هم کمکمان میکرد.
یادم هست اولین بار که نوار امام✨ را گوش دادم، بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش...
ادامه دارد...
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan