eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
*این خرافات رو منتشر نکنیم* 🔴متن شبهه:  خونریزی یا شکستن تخم مرغ وصدقه ودود کردن اسفند فراموش نشود... ان شاءالله با خواندن این دعا در اول ماه صفر ازبلا دور بوده ، حاجت روا شوید: نیت کنید.  ✨ سبحان الله يافارج الهمّ ويا كاشف الغم فرّج همي ويسرّ أمري وأرحم ضعفي وقلة حيلتي و أرزقنی من حيث لاأحتسب يارب العالمين  حضرت رسول فرمودند   هر كس مردم رااز اين دعا باخبركنددر گرفتاريش گشايش ايجاد می شود  🔵پاسخ شبهه: 1⃣این خرافات را منتشر نکنیم. این خرافات هیچ گونه سندیت و صحتی ندارند. 2⃣معنای صفر چیست؟ «صفر» به معنی تهی و خالی است. دلیل نامگذاری آن این است که چون این ماه پس از ماه محرم است و مردم دوران جاهلیت در ماه محرم - به دلیل اینکه از ماههای حرام بود- از جنگ دست می‌کشیدند، با فرارسیدن ماه صفر به جنگ روی می‌آوردند و خانه‌ها خالی می‌ماند؛ از این رو به آن صفر گفته‌اند. 3⃣ در مورد ماه صفر ، بنا بر آن چه به غلط معروف گشته، ماه صفر «نحس» است؛ به خصوص روز چهارشنبه آخرین آن ماه را که به نحس بودن بیشتر معروف شده است و در این باره روایت مخصوصى از ائمه دین(ع) نرسیده و در منابع روایی ما از اهل بیت در مورد نحس بودن این ما سخنی وجود ندارد. 4⃣بین مردم مشهور شده است که ماه صفر ماه نحسی است و برای رفع نحوست آن باید ادعیه ای خواند یا صدقه داد و ... 5⃣اما جالب توجه است وقتی به منابع روایی رجوع می کنیم حدیثی در مجامع روایی دال بر نحوست ماه صفر نمی یابیم. 6⃣مرحوم شیخ عباسی قمی ره صاحب مفاتیح الجنان نیز در ابتدا اعمال ما صفر می گوید: بدان که این ماه به نحوست معروف است. یعنی ایشان نیز صرفاً شهرت این امر را بیان می کنند و👈 روایتی دال بر این مطلب نمی آورند. 7⃣حتی دعایی هم که برای رفع این نحوست ایشان در کتابش به نقل از فیض کاشانی ره و ... آورده است؛ در هیچ یک از مجامع روائی ما موجود نیست طبق جستجوهای انجام شده. حتی در آثار چاپی خود فیض کاشانی ره نیز این دعا به چشم نمی خورد. حتی در مجامع روائی و کتب عامه نیز همچین دعایی به چشم نمی خورد. 8⃣اما علامه مجلسی ره در کتاب «زادالمعاد» خویش که کتابی شبیه مفاتیح است در ابتدای بحث ماه صفر می نویسد: این ماه مشهور به نحوست و شومی است و این مطلب به دو معنی می تواند باشد: اول آنکه طبق قول علمای امامیه رسول الله(ص) در این ماه وفات یافتند. و معنی دوم اینکه چون این ماه پس از ماهایی است که قتال در آنها حرام است[یعنی ماههای ذی القعدة، ذی الحجة و محرم الحرام]؛ و این ماه که ماه شروع قتال است شوم باشد. و من در احادیث امامیه چیزی که دلالت بر نحوست این ماه داشته باشد؛ ندیده ام. و صرفاً در برخی روایات غیر معتبر عامه این مطلب آمده است. 9⃣خب وقتی حدیث شناس مبرزی چون علامه مجلسی(ره) این حرف را بزند؛ واقعاً تردید بسیار جدی در نحوست این ماه به وجود می آید؛ اگر نگوئیم قطع به نحس نبودن این ماه پیدا می کنیم. 🔟درباب چهارشنبه ماه صفر و علی الخصوص چهارشنبه آخر ماه صفر نیز ایشان می گوید: پس بدان که نحوست چهارشنبه آخر ماه صفر بین عوام و بلکه بین خواص[یعنی حتی بین علما] مشهور است. و به دست من روایتی که دلالت بر این مطلب داشته باشد؛ نرسیده است. چه روایات عامه و چه روایات امامیه معتبر. و البته روایاتی در باب نحوست روز چهارشنبه به نحو مطلق و چهارشنبه آخر هر ماه به نحو خاص داریم. واما_در_مورد_روایتی_که_آورده_شده: (سُبحانَ الله یا فارِجَ الهَمّ وَ یا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ یَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حیلَتی وَ ارزُقنی حَیثَ لا اَحتَسِب یا رَبَّ العالَمین)👇👇 چنین حدیثی نیافتیم و حدیث هایی که در اینترنت مشاهده می کنید; تا در منابع معتبر ندیده اید یا در سایت های معتبر و شناخته شده تایید نشده اند ، نپذیرید.  1⃣1⃣متاسفانه کارخانه حدیث سازی در اینترنت به شدت فعال است و در قالب های ظاهر الصلاح اهداف شومی را تعقیب می کنند. البته الفاظ دعا از دعاهای مختلف گرفته شده و با این عبارت دعا کردن مانعی ندارد چون مضمون خوبي دارد اما نسبت دادن آن به پیامبر و از زبان پیامبر ترویج كردن (تا زماني كه يقين به استناد آن نداريم ) دروغ بستن بر پیامبر خداست که بزرگترین گناهان می باشد. http://eitaa.com/cognizable_wan
این قدرکه خرج جوون ایرانی می کنند، یک دهمش رو خرج جوون خودشون بکنند زودترنتیجه می گیرند. - چی گفت ؟ سری به تاسف و نگاهی نامیدانه به من میکند و با دست صورتش را ماساژ میدهد. ذهنم مشوش حال علی است. چرا این طور کرد. از سعید می پرسم. نفس عمیقی میکشد و میگوید: - نمیدونم. شاید میخواست به مسعود بگه، دشمن دشمنه. اگه یه روز هم منتت رو می کشه چون بهت نیاز داره، والا به وقتش ضربه ای که میزنه هوش از سرت می پرونه. کاش مسعود میدانست دنیایی را که او برایشان آباد می کند، می شود دست زور بالای سرمظلوم. سعید بلند می شود و میرود سمت در حیاط و میگوید: - بچه های ما، این قدر دنیا بین و بی غیرت نیستند فقط کاش موقعیت ایران رو میشناختند. سعید می رود دنبال علی. باید راهی پیدا کرد. در کتابخانهٔ پدر دنبال چمران می گردم. میخواهم بدهم مسعود بخواند. تا شب از علی خبری نمی شود. پدر لباس میپوشد. من چادر سر می کنم و جلوی در کنارش می ایستم. نگاهم می کند و حرفی نمی زند. مادر ظرف غذایی به پدر می دهد که سهم علی است. در خانه را که بازمی کنیم مسعود صدایم می کند. روبرمی گردانم. دارد کفش هایش را می پوشد. دنیا را انگاردو دستی تقدیمم کرده اند. پدر حرفی نمی زند. این اختیار دادن هایش هم خوب است. نمی پرسم کجا؟ اما مسعود می گوید: - شما می دونید کجاست؟ -نه! پیش شما بوده از خانه بیرون رفته. من باید بدونم؟ ناراحتی اش را با همین جمله بروز می دهد. یعنی توقع داشته مانگذاریم برود. پدریک راست می رودخانهٔ طالقان. یک درصد هم احتمال نمی دادم که اینجا آمده باشد. چراغ اتاق روشن است. پدر ظرف غذا را می دهد دستم. یعنی من اول باید سراغ علی بروم؟ داخل اتاق خودم روبه حیاط ایستاده و موهایش ژولیده است. رنگ صورتش از ناراحتی تیره شده است. ظرف غذا را روی میز میگذارم و بی طاقت بغلش می کنم. سرم را می بوسد. خوشحالم که آرام است. -مسعود چرا اومده؟ - بَد نَشو علی! خودش داره دیوونه می شه. در ظرف غذا را بازمی کنم و قاشق را درمی آورم: - بیا چند لقمہ بخور. - مسعود خورده؟ - نه! میشه این قدر مسعود مسعود نکنی. - کمرش خوبه؟ مطمئنم کمرو صورت مسعود خوب است. اما دقيقا حال دل وذهن على را نمی دانم. همه را با رفتارش متحیر کرده است. دست علی را می گیرم و به زور می نشانمش چند لقمه بخور بعد صحبت می کنیم. کاش مادر بود. من بلد نیستم بچه داری بکنم. آن هم پسرتخس وبدقلق ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
-پدر چي گفت؟ مادر خوبه؟ نگاهش مي كنم. بنده ي خدا نگران كدام از ماست؟ -مادر خوبه كه تونسته اين غذا را برايت بفرستد. پدر هم اصلا نگران تو نشد كه هيچ. نپرسيد چرا زدي باز هم هيچ. فقط از اين كه پسرس از برادرش كتك خورده تا دم سكته رفت. قاشق از دست علي مي افتد. زبانم لال بشود با اين طرز حرف زدنم. حيران بلند مي شود ، دو قدمي مي رود سمت درو بر مي گردد. نگاهم مي كند.دلم برايش مي سوزد. هر چقدر من گستاخم، علي خاكسار است. كلافه دستي به موهايش مي كشد، دوباره مي رود و بر مي گردد.بايد كمكش بدهم. اما نه الان كه خودم به خجالن رسيده ام.بار سوم كه مي خواهد برود، پدر در آستانه ي در قرار مي گيرد. علي پا پس مي كشد. پدر اخمالود است و لب هايش را به هم فشرده كه حرفي نزند. علي خم مي شود. پدر نمي گذارد دستش را ببوسد و در آغوش مي كشدش و كنار گوشش مي گويد: -وقتي اعتراض مي كردي، لجبازي مي كردي، سر به هوايي مي كردي، جواني رو تجربه مي كردي، من هيچ وقت به خودم اجازه ندادم دستم از حدش تجاوز كنه. مسعود، مسعوده. نه علي،نه ليلا و نه سعيد. داشته هايش رو ببين نه خطاهاشو. چه كردي با خودت علي؟ما نميتونيم فرمان زندگي كسي رو دست بگيريم. فقط مي تونيم تابلوي راهنماي مسيرش باشيم. علي در آغوش پدر سكوت كرده است. اخمي كه بر پيشاني پدر نشسته در چشمان به خون نشسته علي انعكاس پيدا مي كند. پدر علي را از آغوشش جدا مي كند و بازوانش را فشار مي دهد و مي گويد: -آرامش رو به مسعود برگردون، اگر آروم شدي. دارم فكر مي كنم مگر مي شود كسي در آغوش پدرش اين طور برود و آرام نشود. مسعود به چهارچوب در تکیه می کند. خشم دوباره در صورت علی می دود. مسعود می خندد و می گوید: - با این کاری که کردی دو دل شدم که برم آمریکا یا فرانسه. خنده ام می گیرد. علی هنوز نتوانسته بر خودش غلبه کند. جلو می رود و جای سیلی هایی که زده، دست می کشد. مسعود دستش را می گیرد و می گوید: - این جا رو هم لیلا نوازش کرده. هم بابا بوسیده، هم جای اسکای مامان روش نشسته. فقط حواست باشه که هم من، هم تو، خودخواه خودشیفته ی خر هستیم که من خرتر از تو. علی نمی خندد که هیچ، حاضر نمی شود مسعود را همراهی کلامی هم بکند‌. از اتاق می رود بیرون. مسعود کوتاه آمده آما علی نه! بر می گردیم خانه. در سکوتی که پدر با صحبت هایش می شکند، نه علی را مذمت می کند، نه مسعود را نصیحت. تنها حرف هایی می زند که راه و چاه را نشان می دهد؛ راه درست به هدف رساننده. سحر است که می رسیم. مادر و سعید بیدارند. همان جا توی حیاط کنارشان می نشینیم. سعید با سینی دم نوش می آید و می گوید: - این چایی آخر روضه است. نمی خواهم، اما بر می دارم و راهی اتاق می شوم. امشب باید از فضای خانه قدم بیرون بگذارم، و الا خفه می شوم. صدای اذان مسجد، منجی من است. خالی و کم انرژی شده ام. سقف بلند می خواهم برای فکرهای بلندم. سقف خانه کوتاه است. شاید در زیر سایه ی بلندی ها بتوانم کودکی های درونم را کنترل کنم تا کمی رشد کند و من هم بتوانم بزرگانه فکر کنم. شاید هم مجبور شوم خودم را به جای دیگران بگذارم ببینم چگونه تصمیم می گیرم. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
تصميم مسعود را هنوز چندان باور نكرده ام.برخورد علي را هم درك نكرده ام. با مديريت پدر فعلا دنياي خانه آرام است. فقط دوست دارم بدانم كه چرا با مسعود وارد گفت و گو نشد و از كنارش با سكوت گذشت. مسعود پيام زده و احوال خانه را پرسيده است. درست برداشت كنم يعني حال علي را مي خواهد بداند. مي نويسم: -علي آرام است. فقط همين. دلم مشهد مي خواهد مسعود. شيخ بهايي را. -چرا شيخ بهايي؟ -چون تو مي خواهي مثل شيخ بهايي بشوي. علامت سؤال مي فرستد. تماس بگيرم راحت ترم. قطع مي كند و مي نويسد: -سر كلاسم نمي تونم حرف بزنم. پس هنوز روبه راه نشده است كه سر كلاس به پيام پناه آورده است. مي نويسم: -بلدي با هنر مهندسي ات، حمامي عمومي بسازي كه آب خزينه اش براي چند ده نفر گرم باشد، آن هم فقط با آتش يك شمع؟ -معماي سخت تر از اين بلد نيستي ؟ -يا ساختماني بسازي از گل و آجر كه مقابل زلزله ي هفت ريشتري طاقت بياورد؟ -ليلا اين قدر تيز هوش نيستم. اصلا مگر مي شود بچه؟ -با علم امروز آن ور آبي ها نه! اما با علم شيخ بهايي مي شد. حمامش را انگليسي ها آمدند كه از معماري اش سر در بياورند. خراب كردند، نه ياد گرفتند و نه توانستند دوباره مثل اولش بسازند. منار جنبان اصفهان هم هست. حتما برو ببين با خشت و گل است. چه تكاني مي خورد و در اين چند صد سال خراب نشده است. طول مي كشد تا جواب دهد: -منظور؟ اين يعني كمي گيج و عصبي شده است. برايش شكلك بوس مي فرستم وبعداز مكثي مي نويسم: علمي كه آن ور آب، پُز آن را مي دهد، ريشه اش را از ما گرفته اند. مسعود جان! تو وضعيت كشور خودمان را مي داني. پدرش را دارند در مي آورند. فصل رنگ نيست. دنگ ز فنگ زندگي نبايد از مقابله ي جنگي غافلت كند چرا تو شيخ بهايي نشوي. آن سعيد هم خوارزمي؟ شكلك هاي در هم مي فرستد. پدر دارد صدايم مي كند براي غذا. آخرين پيام را تند تند تايپ مي كنم. الگوريتمي را كه در كتاب رياضي مي خوانديم يادت هست؟الخوارزمي بوده، نامردها به نام خودشان تغيير دادند. صفر و يك كامپيوتر هم كار بچه هاي خودمان است. دلت بسوزد، فسنجان داريم شيخ بهايي جان! سلام خوارزمي را هم برسان. تا برسم مادر سفره را انداخته و همه منتظر من هستند. پدر مي گويد: -چرا راه دور بريم. دختراي فاميلمون هستن ديگه. مادر دارد خورشت را مي كشد و پدر برنج را. علي مي گويد: -إ پدر من؟شما امروز جز سر و سامان دادن زندگي من بحث ديگه اي نداريد؟ ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
-آخر تو الان بايد دو تا بچه داشته باشي؛ اما هنوز اجازه ندادي يه خواستگاري برات بريم.من هم اشتباه كردم قبول كردم درست تموم بشه، سربازي بري، سركار بري، مگه زن مي گرفتي اينا انجام نمي شد؟ الان سعيد و مسعود بيست سالشونه و من نمي خوام بذارم مثل تو عمرشون تلف بشه. مي گويم: -مديوني اگر قانع شده باشي. پدر مي خندد. علي بشقاب را جلوتر مي كشد و ابرويي بالا مي اندازد: -حالا بذاريد اين غذا از گلوم پايين بره. مادر بشقاب علي را بر مي دارد. قاشق و چنگال علي در هوا مي ماند و چشمش رد بشقاب مي رود. -اصلا به من چه براي تو خرس گنده غذا بپزم. برو به زنت بگو. پدر هم به خنده مي افتد. امروز حالت چهره ي پدر و كارها و حرف هاي مادر با هميشه فرق كرده است. علي نگاهي دور مي چرخاند و مي گويد: زن مي گيرم.به جان خودم زن مي گيرم.فقط الان بذاريد غذامو بخورم. مادر بشقاب رو برنداشتيد بخورم. بعد يه خاكي به سرم مي ريزم. پدر قاشق علي را در هوا مي گيرد. مي گويد : -ديگه چيه؟الان دقيقا مشكل چيه ؟ پدر قاشق را همين طوري در هوا نگه مي دارد و مي گويد: -بگو كسي مد نظرت هست يا نه؟ -مي گم، به جان خودم مي گم. بذاريداين غذا رو بخورم. لال شم اگه نگم. لبخند شيطنت آميزي مي زند و چشمكي كه فكر مي كند مادر را خام كرده. -الان من بايد چي كار كنم تا شما راضي بشي؟ باور كنيد هيچ موردي توي ذهنم... نيست. -مديوني اگه يه كم خجالت بكشي! علي چشم غره مي رود. محل نمي دهم: -كلا كسي مد نظرت نيست يا اسم ببريم شايد؟ خيز بر مي دارد سمتم. جيغي ميزنم و فرار مي كنم. پدر دستش را مي گيرد: -پسرجان! الان دقيقا ما چه جوري شما رو به دختراي مردم معرفي كنيم؟ از آن عقب مي گويم: -بگيد يه وقت خداي نكرده فكر نكنيد پسرم مثل توپ صد و بيست مي مونه.فقط بايد خيز سه ثانيه بلد باشيد. اگر پدرتون در دسترس نباشه حتما فاتحه تون خونده ست. -خواهرت رو بايد با خودمون ببريم. علي بلند مي شود: -من كه زن نمي خوام، اما اگر زور و اجباره، خودتون يكي رو پيدا كنيد. فقط من كليشرط و شروط دارم ديگه. دستش را تكان مي دهد به معناي خداحافظي. قبل از اين كه وارد اتاقش بشود مادرمي گويد: -پس شما هم وسايل مورد نيازت رو جمع كن. چادر مسافرتي هم توي انبار هست. علي تكيه به ديوار مي دهد و صدايش را كش دار مي كند و مي گويد: -مامان من، مامان خوب من، عزيز دلم. مادر بر مي كردد سمتش و مي گويد: -اصلا كوتاه آمدن در كار نيست. ديگه خيلي داري بي هدف زندگي مي كني. همه چيز كه درس و كار نيست. آدم نصفه نيمه اي الان تو. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
علي حرف دارد اما نمي زند، حالا سرش را به ديوار تكيه مي دهد. دلم برايش مي سوزد. آرام مي گويد: -جدا كسي مد نظرم نيست،اما اگر هم مي خواهيدكسي را انتخاب كنيد... هوووف....خيلي دقت كنيد. تمام زندگي و افكار و اهدافم را نتركاند. من حوصله ي دعوا و درگيري و توقع و اين مسخره بازي ها رو ندارم. دلم مي خواهد همراهش بروم و بپرسم قصه دفترت حقيقت دارد يا تنها يك داستان است؟اصلا ربطي به خودت دارد يا نه؟ مي رود داخل اتاق و در را مي بندد. توي ذهنم مرور مي كنم كه چه كسي روحيه اش با علي جور است و مي توانند يك زندگي شيرين با هم داشته باشند؟ مادرافكارم را پاره مي كند و مي گويد: - ليلا! دختر آقاي سرمدي هست، همون كه چند بار خونه آقاي عظيمي ديديمش. -به نظر من دختر نوبريه مامان. متفاوت از همه ي دخترايي كه دور و برمون اند، فقط اگه علي لياقتش رو داشته باشه. بيچاره حيف نشه. ابرو در هم مي كشد و با غيظ نگاهم مي كند. مي خندم. -آي آي مامان خانم! طرف بچه تو نگير. اما ريحانه، همراه خوبي براي علي مي شود. همراهي هاي پدر، تمام سعي اش بود تا فاصله ها از بين برود. امروز هم اصرار دارد من براي خريد همراهش بروم. علي هم مي آيد. خوشحال مي شوم كه تنها نيستم. پدر نمي رود براي خريد. مي پيچد به سمتي ديگر و كنار پاركي مي ايستد. با تعجب مي پرسم: -چيزي شده؟چرا اين جا؟ -هوا خيلي خوبه، كمي قدم بزنيم. چند كلمه هم حرف دارم. علي مقابل من و پدر نشسته است. آمده ايم كه چه كنيم ؟لحظه هاي گنگ را دوست ندارم. سكوت زود مي شكند: -خواهري! شايد من نبايد دخالت كنم، اما... نفسش را به سختي بيرون مي دهد. پدر از سكوت پارك دست نمي كشد.علي هر چه قدر نگاهش مي كند فايده ندارد. ادامه مي دهد: -من در نبود تو چيزهايي ديدم كه شايد اين كه تا حالا نگفتم اشتباه بوده. هر چند الان ديره، اما لازمه كه بدوني... دوباره مكث مي كند. پدر نمي گذارد علي ادامه دهد. -ليلا جان، سخت ترين كار تو عالم رفع اتهامه. مخصوصا اگر حرفي كه درباره ات مي زنند صد در صد غلط باشه. بايد خيلي تلاش كني تا رفع اتهام كني. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
چند نکته مهم برای تربیت فرزندان - پشت سر کودک‌تان حرف بزنید. مثلا وقتی فهمیدید پشت در ایستاده از او پیش همسرتان تعریف کنید تا او یواشکی بشنود. - به خودتان استراحت بدهید. اگر آنقدر خسته‌اید که نمی‌توانید آشپزی کنید و از سر راه غذایی آماده می‌خرید احساس نکنید که پدر یا مادر بدی شده‌اید. - در برابر بی‌احترامی فرزندتان قاطعانه عمل کنید. هرگز به فرزندتان اجازه ندهید با شما یا هر فرد دیگری گستاخانه صحبت کند. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
خواسته هایتان را مستقیما بیان نکنید. اگر همسرتان سالگرد ازدواج را فراموش کرد میتوانید تاریخ را با ماژیک روی شیشه اتاق بنویسید اینکار مانع بدخلقی شما و احساس شرمندگی او میشود 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
ظاهری خوب برای شوهر خود داشته باشید؛ یعنی در منزل آرایش کنید، موهای خود را تغییر داده و از او بپرسید از چه مدل مویی خوشش می آید و آن مدل مو را برای او درست کنید. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
مردها در عصبانیت شخصیتی بد بین ،بددهن، نامهربان دارند فقط یک راه دارد سکوت کنید وقتی سکوت کنید زودتر آرام میشوند وقتی آرام شدند راحتتر متقاعد میشوند. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
زن‌ها همیشه نگران چیزهایی هستند که مردان فراموش می‌کنند! و مردان همیشه نگران چیزهایی هستند که زن‌ها به‌خاطر می سپارند 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
برای تنها داشتن یک همسر خانه‌دار و هنرمند کافی نیست 👩 بلکه آنها دنبال زنی دنیا دیده می‌گردند که موضوعات روز را میشناسد و هیچ وقت دست از یادگرفتن و پیشرفت برنمیدارد 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
⚛افرادی که دارند دقت کنند👆👆 ✴️⇦آجیل و شکلات سردرد را تشدید میکند. 📝⇦میگرنیها شکلات و آجیل نخورند⇩⇩⇩ ❇️⇦زیرا این خوردنیها این نوع سردرد را تشدید میکند⚠️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍶🍃 🍃روزانه دانه هایی از قبیل (بادام درختی ـ فندق ـ پسته ـ گردو) دانه دانه مثل آدامس جویده شود تا جذب بزاقی شود. 📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
👐 ماساژ دادن دست سبب آرامش می شود: 💖 ماساژ دست باعث ترشح آندورفین می شود و علاوه برافزایش شادی و آرامش مغز، به شادابی و جذابیت پوست کمک می کند. http://eitaa.com/cognizable_wan
⇦جهت تقویت استخوان 🔺گردو1عدد ⚜فندق5عدد ⚜بادام20عدد ⚜پسته10عدد ⚜سبوس گندم20ق ⚜جوان گندم خشک شده نان سنگک کنجدی خشک شده1عدد همه پودر،مثل سرلاک درست کند 🔅 http://eitaa.com/cognizable_wan
⚡️🌸⚡️🌸⚡️🌸⚡️🌸⚡️ 🌸 ⭕️ کانون محبت و رحمت 🔶 از جمله مهترین و اصلی ترین ارکان تشکیل دهنده جامعه به حساب می آید؛ که در آموزه های اسلامی از جایگاه و قداست خاصی برخوردار است. به طوری که هیچ نهاد دیگری با آن قابل مقایسه نیست. در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است: «ما بُنِيَ في الإسلامِ بِناءٌ أحَبَّ إلى اللّه ِ عزّ و جلّ، و أعَزَّ مِنَ التَّزويجِ؛[۱] در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد». 💠هدف از تشکیل خانواده 🔷در نگاه کسانی که برای بنیاد مقدس خانواده ارزش و قداستی قائل نیستند تشکیل خانواده صرفاً در جهت تمتعات جنسی خلاصه تشکیل میشود. بینش ضعیف و نگاه مادی و غیر دینی و عاطفی این دسته از افراد نوعاً باعث میشود هیچگاه لذت و بهره‌ی از این نعمت ارزشمند نداشته باشند. در و روایات اسلامی و دلایل متعدد روانی، ‌اجتماعی ‌و دینی است. 1⃣آرامش نیاز فطری هر انسان 🔷یکی از مهترین نیازهایی که هر انسانی در زندگی خود به دنبال آن میگردد نیاز به و آسایش است. خداوند متعال در آیات متعددی راه رسیدن به این نیاز فطری را بیان فرموده است، از جمله اینکه در منطق قرآن یکی از راههای که انسان را به طور نسبی به آرامش میرساند است. در این خصوص خداوند متعال میفرماید: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ؛[روم/۲۱] و از نشانه ‏هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد در اين نشانه ‏هايى است براى گروهى كه تفكّر مى‏ كنند!». این آیه شریفه به چند نکته ارزشمند مهم و ارزشمند اشاره دارد: 🔺الف: :‌ «أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها؛ از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد»؛ خداوند متعال کانون خانواده را محل آرامش برای زوجین قرار داده است، از این رو کسانی که طالب آرامش هستند لازم است از این نکته قرآنی غفلت نورزند. 🔺ب: و رحمت: «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة»ً؛ و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد. خداوند متعال به طور طبیعی پیمان ازدواج را عامل پیدایش مودت و رحمت قرار داده است از این رو کسانی که طالب آرامش هستند لازم است از این نکته قرآنی نیز غفلت نورزند. 2⃣سازندگی اجتماعی 🔷یکی از مهمترین کاربردهای تشکیل خانواده‌ی آرمانی تقویت فضایل اخلاقی در جهت دستیابی به مدینه فاضله و حذف بزه‌های اخلاقی مرتبط با بنیاد خانواده است. خطری که جامعه کنونی را تهدید میکند، تقدس زدایی از کانون خانواده است، چرا که فرهنگ غربی و غیر اسلامی قداست خانواده و پایبندی به ارزشهای خانواده را مانعی اساسی در جهت خواسته های نامشروع خود میداند، از این رو برای رسیدن به آن اهداف شوم خود به دنبال حذف فرهنگی زندگی خانوادگی و تبلیغ زندگی‌های فردی و همجنس گراست.[۲] 3⃣تقویت و فضائل اخلاقی 🔷از جمله کاربردهای تشکیل خانواده تقویت فضائل اخلاقی در بستر خانواده است. تشکیل خانواده از جمله  مهمترین عوامل تاثیر گذار در بارور سازی فضائل و کمالات اخلاقی است. تشکیل خانواده زمینه را برای پایبندی به اصول اخلاقی فراهم می‌کند. برآورده شدن بسیاری از نیازهای جسمی و عاطفی در این محیط برآورده می‌شود؛‌ نیازهای ارزشمندی که اگر در محیط خانوده مورد توجه قرار نگیرد، زمنیه را برای بروز مشکلاتی فراهم میکند. پی نوشت: [۱]. بحار الأنوار، ج١٠٣، ص٢٢٢ح٤٠ [۲]. تحکیم خانواده از نگاه قرآن، محمدی ری شهری، ص۱۲ |http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*آه، یاران روزگارم شام شد* *نوبت شرح ورود شام شد* روز اول صفر؛ ورود اسرای کربلا به شهر شام در سال ۶۱ هجری قمری
در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام میداد، بودم. زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: "این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات." پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت: "بابا بزرگ! باز هم که از این جنس‌های ارزون قیمت خریدی الان مداد رنگی‌های خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره." مادر بچه گفت: "می‌بینید آقاجون؟ بچه‌های این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند. اصلا نمی‌شه گولشون‌زد و سرشون کلاه گذاشت." پدربزرگ چیزی نگفت. برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست! همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوه‌اش نیست. و این داستان را برایشان تعریف کردم: "آن زمان که من دانش‌آموز ابتدایی بودم، خانم بزرگ گاهی به دیدن‌مان می‌آمد و به بچه‌های فامیل هدیه می‌داد، بیشتر وقت‌ها هدیه‌اش تکه‌های کوچک قند بود. بار اول که به من تکه قندی داد، یواشکی به پدرم گفتم: "این تکه قند کوچک که هدیه نیست!" پدرم اخم کرد و گفت: "خانم بزرگ شما را دوست دارد هر چه برایتان بیاورد هدیه است!" وقتی خانم بزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو می‌کردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند. خانم بزرگ هنوز هم خیال می‌کند که قند، چیز خیلی مهمی است. بعد گفت: "ببین پسرم! قنددان خانه پر از قند است، اما این تکه قند که مادرجان داده با آنها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست. این تکه قند معنا دارد، آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند! وقتی کسی به ما هدیه می‌دهد، منظورش این نیست که ما نمی‌توانیم، مانند آن هدیه را بخریم، منظورش کمک کردن به ما هم نیست. او می‌خواهد علاقه‌اش را به ما نشان بدهد می‌خواهد بگوید که ما را دوست دارد و این، خیلی با ارزش است. این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازه‌ای آن را نمی‌فروشند." چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش می‌افتم، دهانم شیرین می‌شود، کامم شیرین می‌شود، جانم شیرین می‌شود.. ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ.. 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌿 👈🏼مرحوم آیت‌الله می‌گوید: پس از فوت مرحوم آیت‌الله به و مشرف شدنم. 🍃در مجلسی که با مرحوم آیت‌الله بودند صحبت ازخصوصیات علمی واخلاقی میرزا ابراهیم محلاتی بمیان آمد، فرمودند: در همان هفته‌ای که مرحوم محلاتی به‌رحمت ایزدی پیوست، شبی ملک الموت را بصورت جوان خوش سیمایی درخواب دیدم درحالی که شاخه گلی بسیار زیبا و معطر دردست داشت. 🍃از او پرسیدم: از کجا می‌آیی؟ □ از شیراز. *چه کسی را قضاوت کردی؟ میرزا ابراهیم محلاتی را قبض روح نمودند. □چگونه ایشان را قبضه روح کردی؟ با این شاخه گل. *مقام ومرتبه میرزاابراهیم محلاتی چگونه است؟ □همین اندازه بگویم که جبرئیل با افواج ملائکه به استقبال او آمدند. *این احترام به‌خاطر چه خصوصیتی بوده؟ □ایشان به زیارت عاشورا همانگونه که وارد شده است مداومت داشتند و هر روز میخواندند هیچ‌گاه زیارت عاشورا را ترک نکردند. 📚 رویاهای صادقه، علی‌نظری منفرد(انتشارات سرور قم)، ص۵۸ 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مموری صلواتی! ویدئو رو ببینید و مراقب باشید مخصوصا درباره نوجوان‌ها و کودکان، ممکنه کلاهبرداری یا سرقت اطلاعات جدیدی باشه! ❌http://eitaa.com/cognizable_wan
یک خانم معلمی در آمریکا کاری کرد که اسم او در تمام کتاب های تربیتی و پرورشی چاپ شد.تمام دوستانی که در دانشگاه علوم تربیتی و روانشناسی تربیتی خوندن امکان ندارد که قضیه این خانم رو نخونده باشند.معلمی با 28 سال سابقه کار به اسم خانم "دُنا".خانم دُنا یک روز رفت سر کلاس با یک جعبه کفش.جعبه ی کفش رو گذاشت روی میز. به دانش آموزها گفت "بچه ها میخوام "نمی تونم هاتون" رو یا بنویسید یا نقاشی کنید و اینها رو بیارید بریزید در جعبه ی کفشی که روی میز منه""من نمی تونم خوب فوتبال بازی کنم."" من نمی تونم دوچرخه سواری کنم.""من نمی تونم درس ریاضی رو خوب یاد بگیریم""من نمی تونم با رفیقم که قهر کردم، آشتی کنم" "من نمی تونم با داداشم روزی سه بار تو خونه دعوا نکنم"بچه های دبستانی شروع کردند به کشیدن نمی توانم هاشون.خودش هم شروع به نوشتن کرد. نمیتونم ها یکی یکی در جعبه ی کفش جا گرفت.وقتی همه ی نمی توانم ها جمع شد در جعبه رو بست و گفت "بچه ها بریم تو حیاط مدرسه"بیلی برداشت و گودالی حفر کرد.گفت "بچه ها امروز میخوایم نمی تونم هامون رو دفن کنیم"جعبه رو گذاشت توی گودال و شروع کرد با بیل روی اون خاک ریختن.وقتی که تمام شد به سبک مسیحی ها گفت "بچه ها دست های هم رو بگیرید"خودش هم شد پدر مقدس و شروع کرد به صحبت کردن."ما امروز به یاد و خاطره ی شاد روان «نمی توانم» گرد هم آمدیم. او دیگر بین ما نیست. امیدوارم بازماندگان او «می توانم» و «قادر هستم»، روزی همانند او در تمام جهان مشهور و زبان زد شوند و «نمی توانم» در آرامگاه ابدی خود به سر برد."به بچه ها گفت "برید کلاس".بچه ها وقتی وارد کلاس شدن دیدن مقداری کیک و مقدار زیادی پفک داخل کلاس گذاشته شده.وسط کیک یک مقوا بود و نوشته بود "مجلس ترحیم نمی توانم"!بعد از اینکه کیک رو خوردن، مقوا رو برداشت و چسبوند کنار تابلوی کلاس.تا پایان اون سال تحصیلی، هر کدوم از بچه ها که به هر دلیلی به معلمش می گفت "خانم، نمی تونم"، در جوابش خانم دنا یه لبخندی می زد و اون مقوا رو نشونش می داد و خود اون بچه حرفش رو می بلعید و ادامه نمی داد.پایان اون سال تحصیلی شاگردان خانم دُنا بالاترین نمره ی علمی رو در مدرسه ی خودشون کسب کردند. http://eitaa.com/cognizable_wan
شادی درونی زمانی پدیدار میشود که دست از مقایسه خود با دیگران بکشید.. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan