eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر لبخند مي زند و سرش را از سبزي ها بالا نمي آورد و من حس مي كنم كه سرخ شده ام. مادر مي گويد: - اون شب كه اون سه تا نذاشتند درست و حسابي صحبت كنيم، حالا تا نيستن... دستپاچه مي گويم: -اول علي را سر و سامام بديم بره خونه ي بخت، براي من وقت زياده. مادر مي خندد و مي گويد: -پسر نمي ره خونه بخت، دختر مي ره خونه بخت. -چه فرقي داره؟اصلا من كار دارم. پدر بلند مي خندد. خوش حالي اش از تمام صورتش پيداست. بدنم بي حس شده انگار. صداي در كه مي آيد خدا را شكر مي كنم. علي از اين حال و روز نجاتم مي دهد. مادرمنتظر است تا در سالن باز شود و علي را ببيند. همه نگاهمان به در است. تا در را باز مي كند و ما را مي بيند كمي مكث مي كند. ابروهايش درهم است، اما مادر امانش نمي دهد. -خوش اومدي آقاي دوماد. بذار اول زن بگيري؛بعد شب گرد بشي ، جواب تلفن هاي ما رو ندي، شام خونه مادرزنت رو بخوري، با خانمت دعوا كني با اين قيافه بياي خونه. هنوز كه خبري نيست مادر جون. علي از شوخي مادر، حال و هوايش عوض مي شود. پدر نمي گذارد فضاي شيرين به وجود آمده به هم بخورد. دسته گشنيزها را مي گذارد جلوتر و مي گويد: -ليلا سهم شما رونگه داشنه.من كه جور كسي را نمي كشم. خود داني پسر جون. من هم از ترس اين كه بگويند غذاي علي را بياور مي گويم: -غذاتم روي ميز آشپزخونه س. رستوران نيست كه هر كس هر وقت خواست بياد، مي خواستي سر سفره خانوادگي بيايي. هر كي گرسنه شه خودش بره غذا بخوره. فرصت را غنیمت می شمارم و پیام می دهم به مسعود: -«جای شما دو تا خالی! این جا بساطی داریم. دبش! اگه گفتی عروسی کیه ؟» توی ذهنم گزینه هایی که می شود این دو قلوها را سر مار گذاشت مرور می کنم که تلفن خانه زنگ می زند. مادر گوشی را بر می دارد و چنان جا می خورد که نا خود آگاه توجه من و بابا می رود سمت مکالمه مامان. -خواب نما شدی مسعود جان! عروسی نیست. اگه خدا بخواد داداشتون از خر شیژون پایین اومده قبول کرده بریم براش خواستگاری. امشب قراره بریم ان شاء الله. خودم می خواستم آلانا به تون زنگ بزنم. اگه قطعی شد خبرها رو هم لحظه به لحظه براتون می گم. بقیه حرف ها مهم نیست. با خودم می گویم: این مسعود پیام را نخوانده، خبر را از منبع گرفت. بشر دو پاست دیگر. وقتی بخواهد مطلبی را بفهمد زمین را دور می زند، آسمان را پایین می کشد تا به نتیجه دلخواهش برسد، اما وای به وقتی که نخواهد سراغ چیزی برود. مادر صدایم می زند و می روم پیشش. -به علی یه زنگ بزن بگو چه گل و شیرینی ای بگیره. یه وقت بد سلیقگی نکنه. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
گوشی را بر می دارم. جواب که می دهد، می گویم: -دسته گلی که قراره خاطره زندگی دو نفره تون باشه چه مدلی، چه رنگی، چه سبکی باشه بهتره؟ -اومم... با این زاویه نگاه نکردم. حالا چه کار کنم؟ -خب سلیقه ات رو هم چاشنی گزینه های قبلی کن و البته نهایت آرزوت هم توی یه دسته گل مشخص می شه دیگه. اما شیرینی. اینو هر چی خودت دوست داری بخر. با مکثی می پرسد: -چرا؟ چون از حالا دارید تبادل دوست داشتنی ها و دوست نداشتند های شکمی رو انجام می دید. و شما مردها عبد شکمید و من نظری ندارم. می خندد: -که ما عبد شکمیم؟باشه خدا بزرگ ترین امکانی که فراهم کرده تلافی و تقاص و جبرانه، خواهر گلم. می خندم و خداحافظی می کنم. سرم را که بلند می کنم نگاه سنگین پدر را می بینم. لبخندی می زنم و می پرسم: -میوه می خورید؟ -دمنوش هم دارید کدبانوجان. مادر می گوید: -هر چه که میلتان باشد. تا دم بکشد و جمع سه نفره برای خوردنش دور هم بنشینند، علی هم با دو دسته گل و دو جعبه شیرینی از راه می رسد. با ذوق بلند می شوم کمکش کنم. عطر نرگس مستم می کند. آن قدر ذوق می کنم که یادم می رود بپرسم چرا دو تا؟ علي يكي از گل ها را مي گذارد روي دامن مادر و دست و پيشاني مادر را مي بوسد. شيريني را هم مي دهد به پدر و دست پدر را مي بوسد. خوشحالم. خيلي...با ذوق دسته گل ديگر را مي گيرم و كل مي كشم و چرخي دور خودم مي زنم و گل ها را داخل گلدان مي گذارم. -برادر من، تو كه زن مي خواستي زودتر مي گفتي. علي لبانش را جمع مي كند. -اصلا هم از اين خبرا نيست. من رو مجبور كرديد گل بخرم، ديدم درست نيست اصل كاري ها رو نديد بگيرم.همين. قوري را دولا مي كنم روي استكان علي. -باشه همه مون قبول مي كنيم كه تو اصلا تو اين فكر نبودي و الان ذوق مرگ نيستي؛مديوني اگه فك كني يهويي اين طوري شدي. پدر جعبه ي شيريني را مقابلم مي گيرد. دست مي كنم يكي بردارم كه علي مي كوبد روي دستم. -دوست ندارم روي دماغ خواهرشوهر يه جوش گنده باشه، تا اطلاع ثانوي حق خون شيريني جان نداري. دست پدر را مي كشد سمت خودش، اما تا مي آيد شيريني بردارد پدر يكي مي زند پشت ديتش. -پسر جان، اول بگذار بله بگيري، بعد شيرين كام بشي.تا وقتي از عروس بله نگرفتي حق خوردن نداري. شيريني را مي گذارم توي دهانم، و سعي مي كنم حرص در آورترين نگاه را به علي بيندازم.خنده ي پدر و مادر شيرين تر از تمام شيريني هاي عمرم مي شود. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
همسرتون رو از حرف زدن پشیمون نکنید! وقتی همسرتون چیزی رو تعریف میکنه یا گلایه ای می‌کنه، جوری حمله و دعوا نکنید که دیگه از حرف زدن بترسه. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔵 آقایون غیب گو نیستند به آنها واضح و روشن بگویید چه میخواهید با ایماء و اشاره و نشانه سعی نکنید بهش بفهمونید فقط اصل خواسته رو بگویید 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
💑عشقتان را دربیرون از اتاق خواب به همسرتان نشان دهید 💞یک«دوستت دارم»،یک شاخه گل،یک پیامک عاشقانه و... به همسرتان احساس محبوبیت میدهدو شب هنگام به طوفان عشقی تبدیل میشود 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
زنها نیاز به دیده شدن دارند گاهی بخاطر دست پختش، گاهی بخاطر آراستگی ظاهرش، گاهی بخاطر همراه بودنش باشما ازاو تشکر کنید حتی لبخند مرد برای همسرش شفادهنده روح زن است 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
💫مردها از زنهایی خوششان می آید که در ملاقات اول مودب و پاسخگو باشند😍 👈زنها مردهایی را ترجیح می دهند که در ابتدا مقداری غیر صمیمی و سرد هستند❣️ 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
تولد انسان روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن!! بنگر در این فاصله چه کردی؟؟!! گرما بخشیدی....؟؟!! یا "سوزاندی" ...!🥀🍃 👇🔻💙💙 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
در نهایت "خودت" باید "قهرمان" خودت باشی! چراکه بقیه،سخت مشغول نجات دادن خودشان هستند...! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
مراقب زبانت باش زبان وزنش کم و گناهش بیشمار است چه بسا دل ها که شکست! آبروها که ریخت! و زندگی ها که تباه شد. 🔻👇💜💜 http://eitaa.com/cognizable_wan
دنیا هفت رو دارد: 1. خوشی و سرور؛ 2. ناخوشی و اندوه؛ 3. عافیت و تندرستی؛ 4. موفقیت و کامیابی؛ 5. بخشش و آمرزش؛ 6.احترام و محبت؛ 7.چشم پوشی و نادیده گرفتن بدی ها 🍃از خدا می خواهم که اولی را نصیب شما کند؛ 🍃دومی را از شما دور کند؛ 🍃با سومی شما را بپوشاند؛ 🍃چهارمی را در مسیرتان قرار دهد و پنجمی قسمتتان 🍃ششمی از طرف من تقدیم شما و 🍃هفتمی را هم از شما درخواست دارم http://eitaa.com/cognizable_wan
هنوز هم میتوان شادبود ... حتی با وجود تمامِ دغدغه ها ... من ایمان دارم که چیزی به نام "مشکل" وجودِ خارجی ندارد ! اتفاقات ، ماهیتی خنثی دارند ... نه منفی اند و نه مثبت ، نه خوب اند و نه بد ... اتفاقات ذاتشان ، فقط افتادن است ! اینکه مشکل تلقی شوند یا پله ای برای صعود ؛ به ذهنیتِ من و تو بستگی دارد ... تو ذهنی مثبت داشته باش ... قوی باش و جسور ... آن وقت می بینی این به اصطلاح "مشکلات" همه شان سوء تفاهمی بیشتر نبوده اند... یک ذهن مثبت اندیش و شاد ؛ مقدمه ایست برای صعود ! باورکن ... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan