به زن میگن با شاش جمله بساز میگه شوهرم رفته خونه داداشاش😁.
میگن منظورمون از شاش
جیش میگه اهان شوهرم رقته خونه آبجیش😳
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #مسئولیت_در_قبال_همسران_دیگر
💠 روزی پسر حاج آقا وحید بهبهانی برای همسرش #لباس زیبا و گران قیمتی خرید. آیت الله بهبهانی با این کار پسرش مخالفت کرد. پسر که قصد لجاجت یا اهانت به پدر را نداشت، در پاسخ اعتراض وی آیه ۳۲ سوره اعراف را تلاوت کرد: «بگو چه کسی زینتها و رزقها و غذاهای پاکیزه را که خداوند برای بندگانش آفریده، حرام کرده است؟» سپس افزود: «پدر جان! مگر پوشیدن لباس های زیبا برای زنان #حرام است که میگویید چرا این لباس را برای زنم خریدهام؟» آیتالله بهبهانی با لحنی آرام به پسرش گفت: «اینها #حرام نیست، ولی من مرجع تقلید مردم هستم. از این رو، #مسئولیت بزرگی بر عهده دارم. شما نیز به عنوان فرزندانم مسئولید. در جامعهی ما، افراد #فقیر و نیازمندِ بسیاری وجود دارند. وقتی توانایی مالی نداریم آنها را از نظر مالی هم سطح خود کنیم، باید به گونهای رفتار کنیم که برای آنان #قوّت_قلب باشیم تا اگر زنی از شوهر فقیرش لباس گران قیمتی خواست و مرد قدرت خریدش را نداشت، بتواند بگوید مگر زن یا عروس وحید بهبهانی این گونه لباس میپوشند که تو نیز بپوشی؟»
📙قصص العلماء، ص ۲۰۳
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
شرایط امر و نهی
برخی از افراد گمان می کنند، امر به معروف و نهی از منکر در هر شرایطی واجب است.
در حالی که امر به معروف و نهی از منکر در صورتی واجب است که واجد شرایط چهارگانه باشد، بنابراین اگر امر و نهی یکی از آن شرایط را نداشته باشد، مثلاً مفسده داشته باشد، در این صورت امر و نهی واجب نیست، هر چند شرایط دیگر را دارا باشد.
شرایط امر به معروف و نهی از منکر:
1. علم به معروف و منکر.
2. احتمال تأثیر.
3. اصرار بر گناه.
4. نداشتن مفسده.
رساله آموزشی بخش امر به معروف و نهی از منکر
🌱
🔸👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مدار بسته فقط این😂
Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری #قسمت_639
با این حال باز هم قلبش تیر می کشید.
انگار واقعا قرار بود بمیرد.
آرش با عجله آب آورد.
یوسف سعی کرد کمی آب به خوردش بدهد.
ولی خودش خوب می دانست هیچ چیزی دوای دردش نیست.
پر از غصه بود که دوستش از پشت خنجر زده.
پر از درد بود که همسرش کنارش نیست.
پدری دارد که یک جانی است.
و مادری که زیر خروارها خاک است.
همه ی این ها نابودش می کرد.
بلاخره قلبش کمی آرام گرفت.
پلک هایش را روی هم گذاشت.
-یکم بذارید نفس بکشم.
یوسف و آرش عقب رفتند.
یوسف با کلافگی و خشم رو به آرش غرید:حالا وقت گفتن این چرت و پرت بود.
-آقا من نمی دونستم قلبشون درد میاد.
-گمشو از جلو چشمام.
آرش سرافکنده از اتاق بیرون رفت.
یوسف با همان کلافگی مقابل دختری که مطمئن بود از خون خودش هست نشست.
-مامانمو دوست داشتی؟
-برای بدست آوردنش خیلی جنگیدم.
-پس چرا گذاشتی بره؟
-نتونست با شرایطم کنار بیاد.
آیسودا پلکش را باز کرد.
خیره خیره به به یوسف نگاه کرد.
مردی درشت هیکل با چشمانی نافذ.
انگار بتواند زیر و بم وجودت را بخواند.
-شرایطت چی بود؟
-یه معتاد که کشیده شده بود تو باند قاچاق.
-هنوزم معتادی؟
-نه!
نپرسید هنوز هم قاچاق می کند یا نه؟
چون جوابش کاملا مشخص بود .
بیشتر از این نمی خواست بداند.
با صدای خسته و ناراحتی گفت:بذار دوستم بره، خانواده اش خیلی نگرانن.
-انتخاب خودشه.
متعجب پرسید:یعنی چی؟
-دوس داره بره اونور مرز.
غیرقابل باور بود.
انگار در این یک سال اصلا سوفیا را نشناخته بود.
-باور نمی کنم.
-مهم نیست.
#فراری #قسمت_640
از روی مبل بلند شد.
-چیزی از تصادف خودت و مادرت می دونی؟
-ما اصلا تصادفی نداشتیم.
پس این دختر چیزی نمی داند.
-تمام این سالها کجا زندگی می کردین؟
-تو روستا، نزدیک خاله اینا بودیم.
پس تمام این سالها کنار ارسلان بودند و نفهمید.
ارسلان هم نم پس نداد.
فقط مانده بود چرا باید از خواهر زنش محافظت کند.
منفعتی نداشت.
البته غیر از اینکه حالا آیسودا زن پسرش بود.
سری تکان داد.
باید این پسر را می دید.
ناسلامتی دامادش بود.
چرخی دور اتاق زد.
اتاق بزرگی بود.
یک اتاق کار بزرگ و دلباز.
از آنهایی که از دیدن دکورش سیر نمی شوی.
آیسودااز جیغ و داد خسته شده بود.
دلش می خواست فقط یکم ذهنش خلوت شود.
به آمدن پژمان فکر کند.
درون دلش قربان صدقه اش برود.
از این همه درگیری بدش می آمد.
شاید حدود نیم ساعت اتاق درون سکوت محض بود که صدای در اتاق آمد.
-بیا داخل.
آرش بود.
با همان چشمان سبزِ گستاخش.
-اومد آقا.
آیسودا با شوق بلند شد.
-بگو بیاد داخل.
آیسودا به سمت در دوید.
ولی آرش فورا در را بست.
-بمون دختر خودش داره میاد.
با پرخاش گفت: به چه حقی مانع من میشی؟
در اتاق دوباره باز شد.
قامت درشت پژمان نمایان شد.
آیسودا به سمتش پرواز کرد.
جوری بغلش کرد که اگر پژمان کمی ظریف بود دردش می آمد.
پژمان با همه ی دلتنگی اش دستانش را جوری دور آیسودا حلقه کرد انگار می ترسید از او بگیرندش.
با این حال با چشمان تیز و وحشیش به یوسف نگاه کرد.
-پس تو پسر ارسلان نوینی؟
آیسودا سرش را درون سینه ی پژمان مخفی کرد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی خدا یکیو
سر راهت گذاشت
که باعث
میشه همیشه بخندی
و نسبت به خودت
احساس خوبی داشته
باشی،هرجوری شده
نگهش دار...
چون خوشبختی واقعی
همینه!❤️
⠀
Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan
چه زیبا میشد این دنیا
اگر شاه و گدا کم بود
اگر بر زخم هر قلبی
همان اندازه مرهم بود
چه زیبا میشد این دنیا
اگر دستی بگیرد دست
اگر قدری محبت را..
به ناف زندگانی بست
چه زیبا میشد این دنیا
کمی هم با وفا باشیم
نباشد روزگاری که...
نمک بر زخم هم پاشیم
چه زیبا میشد این دنیا
نیاید اشک محرومی
زمین و آسمان لرزد
ز آه و درد مظلومی
چه زیبا میشد این دنیا
شود کینه ز دلها گم
اگر بشکستن پیمان
نگردد عادت مردم
♡ http://eitaa.com/cognizable_wan
#مراقب_این_جماعت_باش...
🍃حضرت على(ع) : از كسى كه تو را بى جهت مدح و ستايش مى كند پرهيز كن ، زيرا زود باشد كه بى جهت نيز توسط او بى حرمت و بی آبرو شوى.
📚ميزان الحكمه ، ج ۱۰،ص۴۴۱
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#تمثیل_زیبا_از_آزمایشهای_الهی..
🍃میرزااسماعیل دولابی : وقتی مادر از روی محبت لباس کثیف بچه را بیرون آوردہ و او را بهحمام می برد و می شوید بچه گریه میکند. خدا هم وقتی با ابتلائات می خواهد بندهاش را پاک کند ، چون جاهل است گریه و ناله میکند.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💟 #دانستنی
✍ زمانی دست از غذا خوردن بکشيد که حدود 80% احساس سيری میكنيد، محققان میگويند مغز ما حدود 20-10 دقيقه از معدهمان عقبتر است
👈 اگر صد در صد خودتان را سير و ميز غذا را ترک کنيد، بعد از 20 دقيقه، کاملا متوجه خواهيد شد که بيش از نياز بدنتان غذا خوردهايد !
💐 همين پرخوریها به مرور زمان باعث اضافهوزن، بالا رفتن کلسترول بد خون، ابتلا به ناراحتیهای قلبی روحی میشود
••••❥• http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃