eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
📚چرا ظالم ها همیشه غرق نعمت هستند؟ آدمها سه دسته اند: ✨عینک ✨ملحفه ✨فرش وقتی یک لکه چایی بنشیند روی عینک بلافاصله آن را با دستمال کاغذی پاک می کنی وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه می گذاری سر ماه که با لباسها و ملحفه ها جمع شود و همه را با هم با چنگ می شویی! اما وقتی همان لکه بنشیند روی فرش میگذاری سر سال با دسته بیل به جانش می افتی. خدا هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند. بنده های پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بلافاصله حالشان را می گیرد (البته در دنیا و خفیف) دیگران را هم به موقعش تنبیه می کند آن هم با چنگ... و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هایشان حسابی جمع شود... قرآن کریم می فرماید:ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویش بیافزایند... و سر سال (یا قیامت یا هم دنیا و هم قیامت) حسابی از شرمندگی شان در می آید... 📘در محضر آیت الله مجتهدی 💜💜💜👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
که در رابطه با همسر موفقند این خصوصیات را دارند: 🌷تماس چشمی‌ برقرار می كنند 🌷در گفتگو با همسر صدای خود را بلند نمی كنند 🌷بخوبی به حرف‌های او گوش می كنند 🌷اگر نكته‌ای را متوجه نشدند درمورد آن سوال می کنند 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
نگران کودکان خسیس‌تون نباشید 🔸خودمحوری تو بچه‌ها بعد از ۳ تا ۴ سالگی به تدریج با حس مشارکت جایگزین می‌شه. 🔸بچه‌های۳،۴ساله به شدت به وسایل شخصیشون علاقه‌ مندن که این علاقه‌مندی ناشی از درک محدود اونا نسبت به محیط اطراف وقوی بودن حس خود محوری‌شون هست. 🔸حتی خیلی از بچه‌ها تو سن پایین اسباب‌بازی‌های دوستا شون رو هم متعلق به خودشون می‌دونن. به گفته متخصصین اول باید سن کودک رو در نظر گرفت، و بعد با تشویق و توضیح به زبان کودکانه حس مشارکت رو به کودک یاد داد. اجبار کردن، اشتباهی بزرگه، اجازه بدید خودش تصمیم بگیره کدوم اسباب بازیش رو با دوستش شریک بشه. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
☀️😔 در قبرستان دارالسّلام شیراز، قبریست معروف به: قبرِسرباز امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف؛ که با گذشتِ بیش از شصت سال از عمرِش؛هنوز گذر زمان نتوانسته طراوتش را از بین ببرد، در حالیکه تمام قبرهای اطراف آن با گذشت زمان فرسوده؛متروکه و قدیمی شده اند. آری؛ این قبر متعلق به جوانی است اهل خوی؛که در زمان رضاخان، به خدمتِ سربازی فرا خوانده میشود، ولی با درست عمل کردن به دستورات خداوند متعال؛ و فرمایشاتِ قرآن و اهلبیت (علیهم السّلام) موردِ لطف و عنایاتِ عجیبِ *آقاامام زمان علیه السّلام و مادرشان حضرت فاطمه صلوات اللّه و سلامه علیه قرارگرفته والگوی زیبا وکم نظیری برای همه شیعیان و خصوصا جوانان میگردد.* *مردمِ متدیّن واصیلِ شیراز ؛اورا بنام سربازِ گمنام میشناسند و بر سرِ قبرِ او حاضر شده؛عرضِ حاجت میکنند، و ماجرای زندگیِ این سربازِ گمنامِ امام زمان علیه السّلام، در بین ایشان معروف است.* نویسندهء کتاب مسجد مقدس جمکران؛ آقای عبدالرّحیم سرافراز شیرازی، سرگذشت زندگی ایشان را اینگونه نقل می کند: در زمان مرحوم حاج شیخ محمّدحسین محلّاتی، (جدّ مرحوم آیت الله حاج شیخ بهاءالدّینِ محلّاتی) شخصی با لباس کهنه و یک کیسهء کوله پشتی وارد مدرسهء خانِ شیراز، (که جزء مدارِسِ حوزه علمیّه بوده) میشود. و از خادمِ این مدرسه علمیّه؛ اطاقی می خواهد. خادم به او می گوید: باید از مدیرِ اصلیِ مدرسه درخواستِ اتاق بکنید. من کاره ای نیستم. مدیرِ محترمِ مدرسه هم در برابرِ درخواست آن شخص می گوید: اینجا مدرسه ی علمیّه است و تنها به طلبه های علوم دینی؛ اتاق و حجره می دهیم. او هم می گوید: این را میدانم ولی در عین حال؛عاجزانه از شما اتاقی می خواهم که فقط چند روزی دراینجا بمانم و زود زحمت را کم کنم. مدیرِ مدرسه ناخودآگاه؛به اراده الهی دربرابرِ درخواستِ این شخصِ تازه وارد؛ تسلیم میشود و دستور میدهد که به او اتاقی بدهند؛ تا او استفاده کند و در رفاه باشد. بالاخره مهمانِ تازه وارد؛ داخلِ اتاق میشود و درب حجره را به روی خود می بندد و با کسی هم رفت و آمد نمی کند. از طرفی خادم مدرسه هم طبق معمول، شبها درِ مدرسه را قفل می کرده وخودش هم بعد از سرکشی به اطراف و داخل مدرسه؛ برای استراحت به اتاقش رفته و می خوابیده است. ولی همه روزه صبحِ بسیار زود، که از خواب بر میخواسته؛ مشاهده میکند که در باز است!!! پیرمردِ خادم، شبِ بعد با دقّتِ بیشتر درِ حوزه علمیه را قفل میکند، ولی بازهم؛ فردا صبح با درِ باز مواجِه میشود. این جریان تا سه روز ادامه پیدامیکند و بالاخره متحیّر و سرگردان میگردد (چون به جُز خودش و مدیرِ مدرسه، کسی کلید نداشته). او به ناچار، قضیه را به مدیرِ مدرسه میگوید. مدیر هم به خادمِ مدرسه میگوید: امشب در را قفل کن و کلید را نزد من بیاور؛ تا خودم قضیه را پیگیری کنم. اللّه اکبر!!!! فردا صبح باز هم مدیر می بیند که، درِ مدرسه باز است و کسی از مدرسه بیرون رفته است... همگی بخاطر اینکه این اتفاق از شبی که آن شخصِ تازه وارد؛ به مدرسه آمده؛ افتاده است به او مظنون می شوند. خلاصه موضوع را پیگیری میکنند و متوجه می شوند که درست است؛ و کسی که بدونِ داشتنِ کلید، شبها از مدرسه بیرون می رود همان شخصِ تازه وارد است.... مدیرِ مدرسه با خودش میگوید: حتما در کارِ این مرد؛ِسِرّی هست، ولی موضوع را نزد خود مخفی نگه می دارد. او روزها نزدِ آن شخص رفته و به او اظهار علاقه می کند و از او می خواهد که لباسهایش را به او بدهد تا آنها را برایش بشوید و تقاضا میکندکه با طلاب رفت و آمد کند، اما او از همه اینها اِبا می کند (قبول نمیکند) و میگوید من نمیخواهم مزاحم کسی بشوم و برای انجامِ کارهایم نیز به کسی نیازی ندارم. مدتی بر این مِنوال می گذرد تا اینکه یک شب، خودِ این شخص؛ آقای محلاتی و مدیرِ مدرسه را به حجره اش دعوت می کند و به آنها میگوید: چون عمر من به آخر رسیده، قصه ای دارم برای شما نقل می کنم؛فقط خواهش میکنم مرا درمحلّ خوبی دفن کنید. او قصّه زندگی اش را اینگونه تعریف میکند: اسم من عبدُالغفّار؛مشهور به مشهدی جونی؛ اهل خوی و سرباز هستم. من وقتی که در ارتش خدمت سربازی را می گذراندم، یک روز؛ به خاطرِ کاری پیش فرمانده مان رفتم و تقاضایم را گفتم. افسرِ فرمانده ما که خودش مسلمان نبود و میدانست من شیعه هستم؛ شروع به جسارت و بی احترامی نمود و مرا تحقیر میکرد. در آخر هم؛ نه تنها کارم را راه نینداخت بلکه با کمالِ بی شرمی؛ به *حضرتِ فاطمهء زهرا سلام اللّه علیها؛* جسارت و بی احترامی کرد، منهم که تا آن لحظه سکوت کرده بودم؛ناگهان از خود بی خود شدم و دنیا پیش چشمم تیره و تار شد. گفتم تا الان هر چه به خودم بی احترامی کردی و تحقیرم کردی؛تحمّل کردم اما حالا که به سروَرِ زنانِ دو عالم و مادرِ سادات؛ *حضرت فاطمهء زهراء سلام اللّه علیها،* جسارت کردی دیگر تحمل نمیکنم. 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
☝️☝️☝️ خونم به جوش آمد و چون کنارِ دستم چاقویی بود و من و او با هم تنها بودیم؛ آن کارد را برداشتم و در شکمش فرو بردم و او را کُشتم. لحظه ای به خود آمدم که کار از کار گذشته بود و با جنازه نَحسِ او؛ روبرو شدم. به طرزِ عجیب و معجزه آسایی از اتاق فرمانده بیرون رفتم و پابه فرار گذاشتم. وقتی از سربازخانه خارج شدم؛ پیش خانواده ام رفتم و از آنها خداحافظی کردم. هرچه پرسیدند: کجا میروی؟ چیزی نگفتم و فقط حلالیّت گرفتم و از آنها جدا شدم. از خوی فرار کردم و به سمت مرز ایران وعراق رفتم. از مرز گذشتم و به کربلا رفتم... مدتی در شهرِ کربلاء ماندم سپس به نجف اشرف و بعد به کاظمین و سامراء رفتم و مدتها در جوارِ امامان علیهم السّلام بودم. به سختی روزگارم را میگذراندم، اما از اینکه در جوارِ حرمهای امامانِ عزیز علیهم السّلام هستم؛ خوشحال و راضی بودم. تا اینکه باخبر شدم؛رضاخان سرنگون و پادشاهی در ایران جابه جا شده؛ اوضاعِ کشور و مراکزِ نظامی هم نابه سامان و آشفته است. به این فکر افتادم که به ایران برگردم و در وطنِ خودم و در شهرِ مشهد؛کنار قبر مطهّرِحضرت امام رضا علیه السلام بقیه عمرم را بگذرانم. الحمدللّه از مرزِ جنوبی واردِ ایران شدم؛ از مرز گذشتم و مشکلی برایم پیش نیامد. به سمتِ مشهد حرکت کردم، اما در راه که، به شیراز رسیدم به دلم افتاد که چند روزی در جوارِ حضرت شاهچراغ علیه السّلام بمانم. خلاصه همانطور که میدانید؛ در این مدرسه اتاقی گرفتم و حالا هم مشاهده می کنید که مدتی است در این جا هستم. فقط بگویم که: از طرف بی بی دوعالم حضرت زهراء (سلام اللّه علیها) لطف و عنایاتِ زیادی به من شده است. از جمله اینکه: آخرهای شب وقتی برای تهجّد و نمازِ شب بلند می شدم و می خواستم ازمدرسه بیرون بروم،؛ می دیدم که قفلِ درِ مدرسه برای من باز می شود!!! *در این مدّت؛ کنارِ کوهِ قبله می رفتم و نماز صبح را پشتِ سرِ حضرت ولیِّ عصر، امام زمان (عج اللّه تعالی فرجه الشریف ) میخواندم. من برای اهلِ این شهر خیلی متأسّف بودم که چرا از این همه جمعیّت فقط پنج نفر برای نماز؛پشت سرِ امام زمان علیه السّلام حاضرمی شوند؟؟؟!!!! در هر صورت من به زودی از دنیا میروم و خواهشمندم زحمتِ کفن و دفنِ مرا بعهده بگیرید!!! آقای حاج شیخ محمّد حسین محلاّتی و مدیرِ مدرسه به ایشان می گویند: نه؛ انشاءاللّه بلا دور است و شما حالاحالاها زنده می مانید؛خصوصاکه سِنّی هم ندارید. او در جواب می گوید: نه غیر ممکن است که فرمایشات امام زمان؛حضرت ولی عصر (روحی فداه ) صحیح نباشد،چون همین امروز به من فرمودند که : تو امشب از دنیا میروی. بالاخره وصیتهایش را میکند ملحفه ای روی خودش می کشد و روی زمین پا به قبله می خوابد و بیش از لحظه ای طول نمی کشد که از دنیا می رود . چنان آرام؛ مثلِ اینکه سالهاست که از دنیا رفته!!!!! فردای آن روز مرحوم آقای حاج شیخ محمّد حسین محلاّتی به علمای شیراز جریان را می گوید و مرحوم آقای حاج شیخ مهدی کجوری و خود مرحومِ محلاّتی اعلام می کنند که باید شهر تعطیل شود، و مردم با تجلیل فراوان، جنازه عبدالغفّار را تشییع کنند. بالاخره او را در قبرستان دارالسلاّم شیراز ، طرف شرقیِ چهار طاقی، دفن میکنند، سالهاست که قبرِ این بزرگوار، مورد توّجه خاصِّ مردمِ شیراز است. و حتّی از او حاجت میگیرند و مکرّر علما و مراجع تقلید مثل مرحوم آیه اللّه محلاّتی به زیارت قبر او می رفتند و میروند. این قبر، در قبرستان دارالسلامِ شیراز معروف به قبرِ سرباز گمنام؛ قبرِ توپچی و یا مشتی جون است. آری...... امامِ غایب از نظرِ ما، که همه جا هست و اعمالِ ما را؛ یعنی ریز و درشتِ اعمالمان را و همهء اعمالمان را؛ می بیند و بر آنها آگاهند؛ و از مادرِمان بر ما مهربانترند و هوایِ ما را دارد. آنقدر دوستمان دارند که مادرانِ مان را یارایِ چنان مهری نیست... مطمئن باشیم که هر قدمی برایش برداریم؛هزاران برابر جبران خواهد کرد و هر جا صدایش کنیم به فریادمان خواهند رسید. کاش ما هم با اعمال خود، برایشان عبدالغفّار بِشَویم. کاش شیفته و دلبسته و دلسپرده و سرسپرده اش باشیم... آنگونه که مالکِ اشتر، میثمِ تمّار، ابوذر و مقداد، برای امام خودشان بودند... نیمهء شعبانهایی گذشت؛ ایکاش همیشه به یادش باشیم و فداییِ راه خودش و مادرِ عزیزش باشیم...... کاش برگردیم. 😔 http://eitaa.com/cognizable_wan
۱ *ثروتمندترین مرد لبنانی بنام (ایمیل البستانی) قبری را برای خودش تهیه دید که در بهترین جای لبنان و بسیار باصفا و مشرف بر شهر زیبای بیروت بود، تاپس ازمرگش درآنجا دفن شود.* *این شخص صاحب هواپیمای شخصی بود و با همان هواپیما به دریا سقوط کرد.* *اطرافیانش میلیونها هزینه کردند تا جسدش را از دریا بیرون کشیده و در اینجا دفن کنند.* *هرچه گشتند لاشه هواپیما پیدا شد، اما جسد آقای ثروتمند لبنانی(البستانی) هرگز پیدا نشد که نشد.* *ثروتمندترین مردانگلیسی یک یهودی بود بنام (رودتشلد) بخاطر ثروت فراوانش به دولت انگلیس هم قرض میداد.* *این آقای بسیار غنی، گاو صندوقی داشت بسیار بزرگ به اندازه یک اطاق* *یک روز وارد این خزانه پولی خود شد و بصورت اتفاقی درب این گاوصندوق بسته شد و هرچه با صدای بلند داد و فریاد کرد ،بخاطر بزرگ بودن کاخش کسی صدایش رانشنید.* *چون عادت داشت همیشه ازخانه وخانواده به مدت طولانی دور میشد .* *این بار هم خانواده فکر کردند چون طولانی شده حتمابه مسافرت رفته.* *این مردآنقدرفریاد زد که احساس کرد خیلی گرسنه و تشنه هست.* *یکی از انگشتان خود را زخمی کرد و با خون آن روی دیوار نوشت: ثروتمندترین انسان درجهان از شدت گرسنگی و تشنگی مرد.* http://eitaa.com/cognizable_wan
۲ *فکرنکنیم :* *ثروت تنها چیزیه که همه خواسته های ما را برآورده می کند.* *درزندگی در جست و جوی آرامش باشید.* *چه جالب...* *ناز را می کشیم؛* *آه را می کشیم؛* *انتظار را می کشیم؛* *فریاد را می کشیم؛* *درد را می کشیم؛* *ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم!* *" از هر آنچه آزارمان میدهد"* *ديروز قصد داشتم دست اتفاق را بگيرم تا نيفتد ! اما امروز فهميدم که اتفاق خواهد افتاد، اين ما هستيم که نبايد با او بيفتيم ...!* *قانون کائنات :* *هیچ‌چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی‌کند* *«رودخانه‌ها»* *آب خود را مصرف نمی‌کنند* *«درختان»* *میوه‌ی خود را نمی‌خورند* *«خورشید»* *گرمای خود را استفاده نمی‌کند* *«گل»* *عطرش را برای خود گسترش نمی‌دهد* *«زندگی»* *یعنی در خدمت دیگران* *« قانون طبیعت است . . .* *پس :* *اگر دیدی کسی گره‌ای دارد* *و تو راهش را می‌دانی* *سکوت نکن !* *اگر دستت به جایی می‌رسد* *دریـغ نـکـن !* *معجزه‌ی زندگی دیگران باش !* *« این قانون کائنات است . . . ! ! ! »* *معجزه‌ی زندگی دیگران که باشی بی‌شک کسی معجزه‌ی زندگی تو خواهد شد !..* *از خدمت به خلق پشیمان مشو…* *و اگر کسی قدر خوبی تو را ندانست، غمگین مشو!* *چون گنجشکها هر روز آواز میخوانند* *و هیچکس تشکر نمیکند!* *ولی باز هم آوازشان را ادامه میدهند…* *نگاه مردم به تو متفاوت است…یک نفر تو را بد میبیند، و دیگری تو را خوب!* *و یکی دیگر تو را جذاب،* *زیبا که بنگری میبینی* *نه هیچکس دوست توست و نه هیچکس دشمنت* *همه معلم تو هستند،* تا در خوبی خود را بیازمایی..! http://eitaa.com/cognizable_wan
🌱پیری برای جمعی سخن میراند، لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. 🌱بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.... 🌱او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. 🍂او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه می دهید؟ امام علی علیه السلام: غصه های گذشته را بر قلب خود باز نکن، زیرا تو را از آینده و آماده شدن برای زندگی نو مشغول می سازد. http://eitaa.com/cognizable_wan
لطیف ترین کلمه "لطافت " است آن را حفظ کن ضروری ترین کلمه "تفاهم " است آن را ایجاد کن زیباترین کلمه "راستی" است با آن رو راست باش زشت ترین کلمه "دورویی" است یک رنگ باش رساترین کلمه "وفاداری " ست سر عهدت بمان آرام ترین کلمه "آرامش " است به آن برس ماندنى ترين كلمه "عشق" است قدرش را بدان 💜💜💜👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی پزشکی سالخورده که از افسردگی شدید رنج می‌برد برای معالجه و درمان نزد من آمد. او توان این را نداشت که با اندوه از دست دادن همسرش در دو سال پیش کنار بیاید. نیروی چیره شدن بر این درد و رنج را در خود نمی‌دید. او همسرش را به‌شدت دوست می‌داشت. از دست من چه کاری ساخته بود؟ به او گفتم دکتر چه می‌شد اگر شما مرده بودید و همسرتان زنده می‌ماند؟ _ وای که دیگر این خیلی بدتر بود، بیچاره او چگونه می‌توانست این‌همه درد و رنج را به تنهایی تحمل کند؟ از این فرصت استفاده کردم و در پاسخ گفتم: دکتر پس ببینید که این درد و رنج نصیب او نشد، و این شما هستید که رنجش را به جان خريديد و اکنون باید آن را تحمل کنید. سکوت کرد، تنها به آرامی دستم را فشرد و مطب را ترک کرد... رنج وقتی معنا یافت، معنایی چون گذشت و فداکاری، دیگر آزاردهنده نيست... 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴چهار "نون" راهگشا ✍ گاهی آدم هنگام گرسنگی با یه "نون" مشکل رو حل می‌کنه؛ حالا با چهار تا "نون" می‌شه جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید. 🔰 این هم "چهار نون" راهگشا: نبین نگو نشنو نپرس 1⃣ نَبین ۱- عیب مردم را نَبین. ۲- مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را نَبین. ۳- کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام دادی، نَبین. ۴- گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل). ￸ 2⃣ نگو 1- هر چه شنیدی، نگو. ۲- به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد، چیزی نگو. ۳- سخنی که دلی را بیازارد، نگو. ۴- هر سخن راست را هر جا، نگو. ۵- هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو. ۶- راز را حتی به نزدیک‌ترین افراد نگو. ￸ 3⃣ نَشنو ۱- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو. ۲- وقتی دو نفر آهسته سخن می‌گویند، سعی کن نَشنوی. ۳- غیبت را نَشنو. ۴- گاهی وانمود کن که نشنیدی (اصل تغافل). (خود را به نشنیدن بزن) ￸ 4⃣ نَپرس ۱- آنچه را که به تو مربوط نیست، نپرس. ۲- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد، نپرس. ۳- آنچه باعث آزار شخص می‌شود، نپرس. ۴- آن پرسشی که در آن فایده‌ای نیست، نپرس. ۵- آنچه که موجب اختلاف و نزاع می‌شود، نپرس. http://eitaa.com/cognizable_wan
💢💢خیلی جالبست بدانیم که : 🔹ظرفیت حافظه ی انسان ۲.۵ میلیون گیگا بایت هست !!؟ با این ظرفیت میشه ۳۰۰ سال فیلم ذخیره کرد یا تمام کتاب های نوشته شده موجود درجهان رو خوند.👍🖐 🔹دقت اثر انگشت به حدی بالا است که از هر ۶۴ میلیارد نفر ۲ نفر اثر انگشت یکسان دارند. یعنی اگر ۵۷ میلیارد نفر دیگر را به زمین اضافه کنیم تنها دو نفر اثر انگشت مشابه دارند.👌🤚 🔹دو پادشاه زن بر ایران حکومت کردند. پوراندخت و خواهرش آذرميدخت، که در سال ۶۲۹_۶۳۲ م بر امپراتوری بزرگ ساسانی فرمانروایی کردند. در همان زمان اعراب دختران خود را زنده به گور میکردند.👌🤩 🔹آه کشیدن برای بدن مفید است. دانشمندان اعتقاد دارند که آه کشیدن برای سیستم بدن انسان دقیقا همان تاثیری را دارد که دکمه « Reset » برای سیستم‌ های کامپیوتری دارد.👌🥱 🔹جالب است بدانید که : بزرگترین مدرسه دنیا در شهر مونتسوری هندوستان با تعداد بیست و شش هزار وسیصد و دوازده دانش آموز می باشد. 👌🤗 🔹عجیب‌ترین معمای دنیای فیزیک ... « آب داغ زودتر از آب سرد یخ می‌زند » این رفتار آب که به نام اثر امپمبا شناخته شده است، پدیده‌ای است که در آن، آب بر خلاف اغلب مایعات دیگر، هر چه دمایش گرم‌تر از دمای اتاق باشد، سریع‌تر یخ می‌زند.👌😳 🔹اگر با سرعت نور حرکت کنیم ... ۱ ثانیه بعد به ماه می‌رسیم ؛ ۸ دقیقه و ۳۰ ثانیه بعد به خورشید می‌رسیم ؛ ۲۰۰۰ سال زمان لازم است تا از کهکشان راه شیری خارج شویم ؛ و ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار سال طول می‌کشد تا به « آندرومیدا » ، نزدیک ترین کهکشان مارپیچی به راه شیری برسیم ! آیا ما در این عالم تنها هستیم ؟👌🙏 🔹در اندونزی هر مدرسه یک روز خاصی را جشن می گیرند. مادر هر دانش آموز به مدرسه دعوت میشود و دانش آموزان پای مادرانشان را پاک می کنند تا فراموش نکنند که روزی مادرشان چگونه از آنها مراقبت می کرد.نتیجه همین کارهاست که در اندونزی خانه سالمندان وجود ندارد.👏❣️ 🔹میگویند هیتلر 10میلیون نفر از مردم اروپا را قتل عام کرد و كمتر كسى هست كه اين را نشنيده باشد. چرا نامی از لئوپولد دوم؛ پادشاه بلژیک که 15 میلیون آفریقایی را قتل عام کرد آورده نمیشود.👌😱 🔹نور خورشید بهترین داروی ضد افسردگی طبیعی است. اگر دچار افسردگی هستید قدم زدن در طبیعت در زیر نور خورشید به مدت 21 روز و روزانه یک ساعت افسردگی شما را به صورت چشمگیری بهبود می بخشد. 💐🌺 http://eitaa.com/cognizable_wan
حجه الاسلام احدی از اساتید حوزه علمیه قم و صاحب تفسیر فروغ می گوید: حدود بیست سال است که در شهر بابل به مدّت ده روز، بعد از نماز صبح، جلسه داریم. یک بار وقتی از منبر پایین آمدم، دیدم آقایی که همیشه جلوی منبر می نشست و اهل اشک و ناله بود، آمد و گفت: حاج آقا یک وقتی به من می دهی!؟ گفتم: اتفاقاً خیلی دلم می خواهد با هم حرف بزنیم. شما چند سال است پای منبر من می آیی، امّا خیلی آرام و ساکت هستید. آن روز ایشان به منزل ما که در روستایی در بابل است آمد. بعد از کمی صحبتهای اولیّه، شروع کرد به گفتن: حاج آقا! من جوانی لات بودم توی این شهر، همه گونه اشتباه از من سر می زد. تا اینکه انقلاب پیروز شد. یک بار اهالی محل داشتند با مینی بوس به جماران خدمت امام می رفتند. به من گفتند تو هم بیا. با خودم گفتم: بابا، ما و این همه معصیت!...امّا باشد، من این سیّد را دوست دارم. به هر حال ما هم آمدیم جماران. امّا امام آن روز ملاقات نداشت. مردم پشت در آنقدر شعار دادند که حاج احمد آقا آمد وگفت: شما صبر کنید، ساعت ده و سی دقیقه به بعد، بیایید دست امام را ببوسید و بروید. ما هم به صف برای دستبوسی امام ایستادیم. همه دست امام را بوسیدند و رفتند. نوبت به من رسید. تا آمدم دست امام را ببوسم، ایشان دستشان را کشیدند!! خیلی حالم گرفته شد، تو همان حال و هوای لوطی گری و لاتی با خودم گفتم: بابا مرد حسابی، برای همه داشتی، امّا برای من دست کشیدی!؟ خب اگر می دانستم نمی آمدم. آمدم از در بروم بیرون که محافظ امام دوید و آمد و گفت: آقای فلانی! شما بیرون نرو! با خودم گفتم: نکند می خواهند من را بازداشت کنند!؟ گفتم: من کاری نکردم! مجدداً محافظ امام گفت: به شما می گویم نرو! امام با شما کار دارند! منتظر ماندیم تا همه رفتند. من رفتم داخل اتاق، دیدم امام و حاج احمد آقا نشسته اند. امام با اشاره به حاج احمد آقا فرمود: برو بیرون! بعد امام دستم را گرفت و فرمود: ناراحت شدی!؟ گفتم: بله. آقا این ها همشهری های من بودند. همه دست شما را بوسیدند، امّا من...!!! امام با حالتی خیر خواهانه فرمود: پسرم چرا نماز نمی خوانی!؟ چرا گناه می کنی!؟ خدا چه بدی به تو کرده!؟ تعجّب کردم. گفتم: حاج آقا! شما از کجا می دانید!؟ امام فرمودند: شما هم به دین خودت عمل کن، به این مقام می رسی. بعد انگشترشان را در آوردند و گفتند: این انگشتر مال شما. حضرت امام ادامه داد: تو خوب می شوی! خوب می شوی! با دختر یک آیت الله ازدواج می کنی، امّا بچّه دار نمی شوی، بعدها راه کربلا باز می شود. در سفر اوّل کربلا نه، در سفر دوّم، پایین پای حضرت عبّاس(سلام الله علیه) ایست قلبی می کنی و از دنیا می روی و تو را کنار قبر حضرت عبّاس(سلام الله علیه) دفن می کنند. ولی این مطلب را به کسی نگو! حاج آقای احدی! همه مطالب امام تا اینجا درست بود. من داماد یکی از آیات عظام شدم. بچّه دار هم نشدم. سفر اوّل کربلا رفتم. حالا عازم دومین سفر کربلا هستم. آیت الله احدی ادامه داد: ایشان رفت کربلا و ما منتظر بودیم. کاروان برگشت. امّا دوست ما همراه کاروان نبود! اهل کاروان گفتند: درست کنار قبر حضرت عبّاس(سلام الله علیه)، در حال خواندن زیارتنامه، ایست قلبی کرد و از دنیا رفت. آمدند او را برای دفن از حرم بیرون ببرند، خدّام حرم حضرت عبّاس(سلام الله علیه) آمدند و گفتند: کجا!؟ حضرت عبّاس(سلام الله علیه) در عالم خواب به ما پیغام داده که این مرد با این مشخّصات را پایین پای من دفن کنید! الان جلوی کفشداری حضرت عبّاس(سلام الله علیه)، قسمت پایین پای حضرت، سنگی است که روی آن نوشته: مرحوم عبّاس مرندی. آیت الله احدی ادامه داد: من کل مطلب را روی نوار ضبط کردم، و بعدها این نوار، به نشر آثار امام فرستاده شد. منبع: کتاب راهیان علقمه http://eitaa.com/cognizable_wan
ترین اسغفار امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: كسى كه مرتكب گناهى مى گردد ، هفت ساعت به او مهلت داده مى شود ، اگر سه مرتبه گفت : « أَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لا إِلـهَ إِلاّ هُو الْحَىُّ الْقَيُّومُ ». « از خداوند ، طلب آمرزش مى كنم ، خدائى كه معبودى جز او نيست زنده اى ازلى و ابدى و سرپرستى بى همتا است » آن گناه در نامه عملش نوشته نمى شود. http://eitaa.com/cognizable_wan
مردعربی از حضرت علی (ع) پرسيد : اگر من آب بنوشم حرام است؟ فرمودند : نه گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟ فرمودند: نه گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است ! اميرالمومنين (ع) فرمودند : اگر آب به رو ي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟ گفت : نه فرمودند:اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟ گفت : نه فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟ گفت : فرق سرم شكافته ميشود. حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است . http://eitaa.com/cognizable_wan
ملانصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد . ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت. قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند . چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزه عسل است. http://eitaa.com/cognizable_wan
در ۲۱ سالگی در تجارت شکست خورد. در ۲۲سالگی در انتخابات مجلس شکست خورد. در ۲۴ سالگی بار دیگر در تجارت شکست خورد. در ۲۶ سالگی همسر مورد علاقه‌اش را از دست داد. در ۲۷سالگی ناراحتی اعصاب گرفت. در ۳۴ سالگی در رقابتهای کنگره شکست خورد. در ۴۵ سالگی برای رسیدن به مقام سناتوری شکست خورد. در ۴۹ سالگی بار دیگر برای رسیدن به مقام سناتوری شکست خورد. در ۵۲سالگی به عنوان رییس جمهور امریکا برگزیده شد. نام او «آبراهام لینکن» است. اگر تمام این شکست‌ها را می‌پذیرفت آیا می‌توانست رییس جمهور شود؟ حتما نه. http://eitaa.com/cognizable_wan
یک جوان از عالمی پرسید: من جوان هستم و نمیتوانم خود را از نگاه به نامحرم منع کنم، چاره ام چیست؟ عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی درخواست کرد او را همراهی کند واگر شیر را ریخت جلوی همه مردم او را کتک بزند! جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت. عالم از او پرسید: چند دختر سر راهت دیدی؟ جوان جواب داد:هیچ، فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا در جلوی مردم کتک بخورم و خارو خفیف شوم. عالم گفت: این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش می بیند و از روز قیامت و حساب وکتابش که مبادا در منظر مردم خارو خفیف شود بیم دارد. 📚آیا انسان نمیداند که خدا او را می بیند(علق/14) http://eitaa.com/cognizable_wan
✅حکایت پندآموز ‏ فضيل عياض‏ فضيل گرچه در ابتداى كار راهزن بود و همراه با نوچه هاى خود، راه را بر كاروانها و قافله هاى تجارتى مى بست و اموال آنان را به غارت مى برد، ولى داراى مروت و همتى بلند بود، اگر در قافله ها زنى وجود داشت، كالاى او را نمى برد و كسى كه سرمايه اش اندك بود، از سرقت مال او چشم مى پوشيد، و براى آنان كه مال و اموالشان را مى ربود، دستمايه اى ناچيز باقى مى گذاشت، در برابر عبادت حق تكبر نداشت، از نماز و روزه غافل نبود، سبب اش را چنين گفته اند: عاشق زنى بود ولى به او دست نمى يافت، گاه به گاه نزديك ديوار خانه ى آن زن مى رفت و در هوس او گريه مى كرد و ناله مى زد، شبى قافله اى از آن ناحيه مى گذشت، در ميان كاروان يكى قرآن مى خواند، اين آيه به گوش فضيل رسيد: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ» . آيا براى آنان كه ايمان آورده اند وقت آن نرسيده كه دلهايشان براى ياد خدا خاشع شود؟ فضيل با شنيدن اين آيه از ديوار فرو افتاد و گفت: خداوندا! چرا وقت آن شده و بلكه از وقت هم گذشته، سراسيمه و متحير، گريان و نالان، شرمسار و بيقرار، روى به ويرانه نهاد. جماعتى از كاروانيان در ويرانه بودند، مى گفتند: بار كنيم و برويم، يكى گفت الآن وقت رفتن نيست كه فضيل سر راه است، او راه را بر ما مى بندد و اموالمان را به غارت مى برد، فضيل فرياد زد كه اى كاروانيان! بشارت باد شما را كه اين دزد خطرناك و اين راهزن آلوده توبه كرد! او پس از همه روز به دنبال صاحبان اموال غارت شده مى رفت و از آنان حلاليت مى طلبيد ، او بعد از مدتى از عارفان واقعى شد و به تربيت مردم برخاست و كلماتى حكيمانه از خود به يادگار گذاشت. http://eitaa.com/cognizable_wan
عابدی در میان قوم بنی اسرائیل زندگی می نمود که هرگز متوجه امور دنیوی نگردیده بود، پس شیطان تمام لشکریان خود را فراخواند و گفت: کیست که برود و فلان عابد را گمراه نماید؟ پس یک از لشکریان شیطان گفت: من می روم.شیطان پرسید: از چه راهی او را گمراه می نمایی؟ گفت: از راه زنان! شیطان گفت: او هرگز با زنان معاشرت نداشته است و لذت آن را نچشیده است. پس دیگری گفت: من می روم. شیطان پرسید: از چه راهی عابد را گمراه می کنی؟ گفت: از راه شراب و لذت طعام ها. شیطان لعین گفت: نه، او از این راه نیز فریب نمی خورد. پس دیگری گفت: من می روم. شیطان پرسید: از چه راهی گمراهش می نمایی؟گفت: از راه نیکی و عبادت! پس شیطان گفت: برو که این کار از تو ساخته است. پس آن شیطان به شکل مردی درآمد و به مکان عبادت آن عابد رهسپار شد و در برابر او ایستاد و مشغول به نماز شد، پس عابد چون خسته می شد به استراحت می پرداخت در حالی که آن شیطان استراحت نمی کرد و این روش مدتی ادامه یافت. پس عابد نزد آن شیطان رفت و از روی کنجکاوی از او پرسید: به چه دلیل تو چنین قوتی در عبادت بدست آورده ای؟ شیطان جوابش را نداد. باز مرتبه ی دیگری به نزد او رفت و التماس کرد که با او سِرِ خود را بگوید. این بار شیطان گفت: ای بنده ی خدا؛ گناهی کردم و پس از آن توبه نمودم و هر وقت که آن گناه را به خاطر می آورم نیرو می یابم و بر شدت عبادت خود می افزایم. عابد گفت: بگو چه گناهی انجام داده ای تا من نیز آن را انجام دهم و سپس توبه نمایم، شاید به مرتبه ی تو برسم و چنین تلاشی در به جا آوردن عبادت خداوندی کسب نمایم. شیطان گفت: به داخل شهر برو و آدرس خانه ی فلان فاحشه را بپرس و دو درهم به او بده و با او زنا کن! عابد گفت: دو درهم از کجا بیاورم؟ من نمی دانم دو درهم چیست، چرا که هرگز مشغول به دنیا نشده ام. پس شیطان دو درهم به او داد و عابد با آن لباس ها که مخصوص عبادت بود راهی شهر گردید و نشانی خانه ی آن فاحشه را جویا شد. پس مردم به او نشان دادند در حالی که گمان می گردند آن عابد آمده است تا آن زن را هدایت نماید. چون عابد داخل خانه ی آن زن شد دو درهم را بسوی او انداخت و گفت: برخیز. پس آن زن گفت: ای مرد، تو به ظاهری آمده ای که کسی تا حال به این شکل نزد من نیامده است، پس خواهش می کنم ماجرای خود را با من بازگو و دلیل آمدنت به این جا را؟ چون عابد ماجرای خود را برای زن نقل نمود، آن زن گفت: ای بنده ی خدا؛ ترک گناه آسان تر است از توبه کردن و بدان هر کسی قادر به توبه نمودن واقعی نمی گردد، پس بدان آن مرد بی شک شیطانی بوده است که در هیبت انسان بر تو ظاهر شده بوده، الحال برو به عبادتگاه خود و مطمئن باش که آن را در آن جا نخواهی دید. پس عابد برگشت و آن زن زناکار در همان شب مُرد، چون صبح گردید بر درِ خانه ی او نوشته شده بود که حاضر شوید برای تشییع پیکر فلان زن که او از اهل بهشت است! پس مردم به شک افتادند و به مدت سه روز او را دفن نکردند چرا که بر حال او شک داشتند، پس حق تعالی وحی فرمود به سوی پیغمبری از پیغمبران خود (حضرت موسی (ع)) و فرمود: برو و بر فلان فاحشه نماز بخوان و به مردم نیز بگو تا بر جنازه ی آن نماز بخوانند که من او را آمرزیدم و بهشت را بر او واجب گردانیدم به سبب آن که بنده ی مرا از معصیت من بازداشت. http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی دختر بچه‌ای از پیرزنی خردمند پرسید: چطوری آدم به پروانه تبدیل می‌شود؟ پیرزن با لبخندی بر لب و برقی در چشمانش پاسخ داد: «باید آنقدر مشتاق پرواز باشی که دیگر دلت نخواهد کرم ابریشم باقی بمانی.» 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
49.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تشرف خواننده صلوات خاصه به خدمت امام رضا علیه السلام http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ هفت بهشت زندگی! 🍃بهشت اول: آغوش مادری ست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شیرت داد. 🍃بهشت دوم: دستان پدری‌ ست که برای راه رفتنت ، با تو کودکی کرد. 🍃بهشت سوم: خواهر یا برادری ست که برای ندیدن اشکهایت، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد. 🍃بهشت چهارم: معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگی‌اش هم سن تو شد تا یاد بگیری. 🍃بهشت پنجم: دوستی ست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند. 🍃بهشت ششم: همسرتوست که باتمام وجوددرکنار تو معمار زندگی مشترک تان است گویی دو شاخه از یک ریشه اید. 🍃بهشت هفتم: فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است... 💟آری شاید هر کدام از ما تمام هفت بهشت را نداشته باشیم اما بهشت همین حوالی ست... مادرت را بنگر؛ پدرت را ببین؛ خواهر یا برادرت را حس کن؛ به معلمت سر بزن؛ دوستت را به یاد بیاور؛ همسرت را در آغوش بگیر؛ فرزندت را ببوس... یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت... بهشت را با همه قلبت حس کن، همین نزدیکی ست... http://eitaa.com/cognizable_wan
*۱۲ خاطره زیبا از شهید بهشتی* 🔹گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید. 🔸از بهشتی پرسید؛ فرد روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه. صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمی‌ده. 🔹بنی‌صدر که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنی‌صدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم. می‌گفت: هر یک ثانیه که او در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه. 🔸به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست‌وزیری می‌خوره. حیف که نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود. (توی بدترین حالت هم، از ذکر نقاط مثبت افراد خودداری نمی‌کرد.) 🔹الآن بهترین موقعیته برای کمک به پیروزی انقلاب، نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای ١۵خرداد رو بالا می‌گیم، این ننگ به رژیم هم می‌چسبه! بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌کنه نه با دروغ! 🔸بهشتی اسم یک جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند. 🔹همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. اومده بود که آماده بشید بریم؛ همه منتظر شما هستند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر رو که دید گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم. 🔸به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساک خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.» قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات… 🔹مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی می‌خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟ گفت: همه می‌دونند من توده‌ایم، برای شما بد می‌شود. خندید و گفت: باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! حالا کادر کامل شد. 🔸بهش می‌گفتند انحصارطلب، دیكتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمی‌دهی؟ تا كی سكوت؟ می‌گفت مگر نشنیده‌اید قرآن می‌گوید «ان الله یدافع عن الذین آمنوا». یعنی وظیفه من این است كه ایمان بیاورم، كار خدا این است كه از من دفاع كند. دعا كن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا كارش را خوب بلد است. 🔹رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده‌بودند. جا نبود. بیرون شعار می‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقیها نخورید. گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. و از همان در اصلی رفت… 🔸یکنفر با بی‌ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی. هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی‌ادبی مورد انتقاد قرار بدیم. منبع: کتاب «صد دقیقه تا بهشت» 🌸 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوبه یاد بگیریم که؛ - دخالت در زندگی دیگران، کنجکاوی نیست، فضولیه... - تندگویی و قضاوت در مورد دیگران، انتقاد نیست، اسمش توهینه... - هر کار یا حرفی که در آخرش بگی شوخی کردم، شوخی نیست جانم، حمله به شخصیت اون فرد هست... - بازی کردن با احساسات مردم زرنگی نیست، هرزگیه... - خراب کردن یه نفر توی یه جمع، جوک نیست، اسمش بی احترامیه. ❤️❤️❤️👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
15.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽️ کلیپ استاد ماندگاری 🔸 زمان : ۰۱:۳۸ موضوع: چگونه حال خوبی داشته باشیم؟ ♦️داروی معنوی http://eitaa.com/cognizable_wan 🙏لطفا برای دیگران ارسال فرمایید
⚡فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم ⚡ ✍از عالمی سوال شد: چه اشکالی دارد که انسان به جنس مخالف نگاه کند و لذت ببرد؟ پاسخ : نگاه به حسن جمال جنس مخالف ضررهایی دارد که به طورخلاصه اشاره می شود : 1_ می بینی ، می خواهی، به وصالش نمی رسی، دچارافسردگی میشوی . . ! 2_ می بینی، شیفته می شوی، عیب ها را نمی بینی، ازدواج میکنی، طلاق می دهی ! 3_ می بینی ، دائم به او فکر می کنی، از یاد خدا غافل می شوی، از عبادت لذت نمی بری ! 4_ می بینی ، با همسرت مقایسه می کنی،ناراحت می شوی، بداخلاقی می کنی ! 5_ می بینی، لذت می بری، به این لذت عادت می کنی، چشم چران می شوی، در نظر دیگران خوار می گردی ! 6_ می بینی ، لذت می بری، حب خدا در دلت کم می شود، ایمانت ضعیف می شود ! 7_ می بینی ، عاشق می شوی، از راه حلال نمی رسی، دچار گناه میشوی ! لذا اسلام در یک کلمه می گوید : "نگاهت را از جنس مخالف نگاهدار" ❤️❤️❤️👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
✍علامه تهرانی (ره) : هر کس در عصر پنج شنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند ، خداوند عزوجل طبقه هایی از نور به قلب آنان افاضه می کند و آنها را خشنود می گرداند و حاجات این کس را بر می آورد. أرحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنج شنبه برسد و بیایم بر سر قبر پدر و مادرم و فاتحه بخوانم. 📕 معاد شناسی علامه طهرانی ، ج ۱ ، ص ۱۹۰ امروز پنجشنبه یادی كنيم ازمسافرانی که روزي درکنارمان بودند و اكنون فقط یاد و خاطرشان در دلمان باقی ست با ذكر فاتحه و صلوات "روحشان راشادکنیم 🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌸 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بر شما و خانواده های محترم مبارک باد🌺