هفت قانون منطقی🕊🕊🕊
۱. با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.
۲. آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی ندارد.
۳. گذشت زمان تقریبا داروی هر دردی است؛ به زمان کمی فرصت دهید.
۴. کسی دلیل و مسئول خوشبختی شما نیست؛ خودتان مسئولید.
۵. زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی آنها برای چه و چگونه است.
۶. زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی چیزها را ندانیم.
۷. لبخند بزنید؛ شما مسئول حل تمام مشکلات دنیا نیستید🙏
http://eitaa.com/cognizable_wan
♻️ #سلامت_کبد
🔸مهم ترین اصل در حفظ سلامت کبد که در طب ایرانی مورد تاکید قرار گرفته است، امر تغذیه و رعایت آداب و قوانین صحیح غذا خوردن، میباشد. بخشی از دستورات کلی در حفظ سلامتی کبد به قرار زیر است:
⭕️🔆پرهیز از نوشیدن آب سرد مخصوصا در حالت ناشتا و بلافاصله بعد از آمیزش جنسی، استحمام و ورزش شدید
⭕️🔆پرهیز از تحمل تشنگی به مدت طولانی
⭕️🔆پرهیز از نوشیدن آب در وسط خواب
⭕️🔆پرهیز از انجام فعالیت بدنی شدید بلافاصله بعد از خوردن غذا و نیز در حالت خالی بودن معده
⭕️🔆 پرهیز از مصرف گوشتها و غذاهای غلیظ نظیر: گوشت گاو، نان فطیر، برنج کته، حلواهای چرب، رشته آش، کله پاچه گوسفندی
⭕️🔆پرهیز از مصرف نوشیدنیهای خیلی شیرین و خوردن زیاد شیرینی جات خصوصا شیرینی جات غلیظ نظیر برخی شیرینیهای چرب و خامهای موجود در قنادیها
⭕️🔆پرهیز از مصرف شیرینی در حالت سیری یا نوشیدن آب سرد بعد از خوردن شیرینی
⭕️🔆پرهیز از نوشیدن آب سرد پس از مصرف خوراکیهای گرم
⭕️🔆پرهیز از خوردن کباب های خام یا سوخته
http://eitaa.com/cognizable_wan
یک زن از همسرش چه می خواهد؟
آقایان محترم توجه کنید اگر هزاران هزار ثروت و طلا و جواهرات به پای همسرتان بریزید اما کوچک ترین محبتی را به همسرتان نشان ندهید ارزنی ارزش نخواهد داشت . یک زن در زندگی به هیچ چیزی به اندازه ی محبت کردن نیاز ندارد؛ محبتی که هم به زبان آورده شود و هم به آن عمل شود. این را مطمئن باشید که اگر شما کوچکترین محبتی را حتی با دادن یک شاخه ی گل به همسرتان اثبات کنید او چندین برابر بیشتر از آن پا جای پای شما خواهد گذاشت.
یک زن هرگز از ابراز عشق های مرد زندگیش خسته نخواهد شد. به زبان آوردن دوستت دارم موجب می شود که زن به عشق واقعی مرد زندگیش پی ببرد و آن را احساس کند.
زن درست مثل یک موج است، به هنگامی که عشق در قلبش به ظهور می نشیند، اعتماد به نفسش در حرکتی مواج به اوج می رسد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا سختگیر نیست
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمتچهلم
#نمنمعشق
یاسر
سرم رو نزدیکتربردم ،خیره شدم توچشماش وبالبخند موزیانه ای گفتم
_چه شامپویی میزنی مهسو؟بوش کل اتاقو برداشته...
بادستاش هلم داد عقب،زدم زیرخنده..
+خیلی بددددی،ترسیدم،بیماری مگه...
_آخ که چقدم بدت اومدا...
دوباره زدم زیرخنده
+روآب بخندی...بروبیرون بابا
باهمون خنده ازاتاق خارج شدم و از اتاق خودم لپ تاپم رو آوردم و روی کاناپه ی هال ولوشدم
باصدای بلند گفتم
_مهسووو
با غرغراومدبیرون و گفت
+چییییه؟چتتته دادمیزنی
همینجور که سرم توی لپ تاپ بود گفتم
_بیزحمت نسکافه درست میکنی؟توی ماگ بریز برام ممنون.
+امری باشه؟
_نه،فعلا امری نیست...
نیشخندی زدم و به کارم ادامه دادم...
ایمیل های جدید از سمت اداره که حاوی اطلاعات محرمانه بود...
ایمیلی که از طرف اون عفریته بود...
بازش کردم...
چشمام برقی زد...
اطلاعات رو برای سرهنگ ایمیل کردم...
همون لحظه گوشیم زنگ خورد..
مهسو با دو ماگ سرامیکی نسکافه کنارم نشسته بود...
_امیرحسینه
+خب جواب بده
تماس رو وصل کردم
_جانم داداشم؟
+سلام گل داداش.خوبین خوشین؟
_سپاس،شماخوبین؟ازینورا؟
+مام خوبیم.والا من و عیال گفتیم تو که ته بیمعرفتی هستی،ماخراب شیم سرتون.
خنده ای کردم و گفتم
_قدمتون سرچشم داداش،شام منتظریم.
+قربونت برم که تیزهوشی
بعداز کمی حرف زدن تماس رو قطع کردم.
مهسو
باکنجکاوی به یاسر زل زده بودم
به محض قطع کردن تماسش پرسیدم
_کی بود چی گف؟
با ابروهای بالارفته و نیشخند گفت
+اروم باش خودم میگم،امیرحسین اینا شام میخوان بیان اینجا...
_آها خوش اومدن.
با تعجب نگاهم کرد و گفت
+نمیخوای دست به کار بشی؟
_دست به چه کاری؟
+خونه رو جمع و جور کردن و غذا پختن و اینا دیگه...هرچی میخوای لیست کن برم بخرم.
_نمیشه ازبیرون غذابگیری؟ازرستوران بابات بگیریم خب
عاقل اندرسفیه نگاهم کرد و گفت
+پاااشو،پاشوبچه
باغرغر از سرجام بلندشدم و به سمت اشپزخونه رفتم...خونه که نیاز به تمیزکاری نداشت،خودمم که تازه حموم بودم،فقط آشپزی میمونه و البته سالاد...
یخچال رو چک کردم...
تصمیم گرفتم فسنجون بپزم،برای پذیرایی هم تیرامیسو گزینه ی خوشمزه ای بود...
به ساعت نگاهی انداختم چهارونیم بود
سریع دست به کار شدم....
#همدوربینمهمنزدیکبین
#بستگیدارداوکجابایستد....
ادامه دارد....
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمتچهلویکم
#نمنمعشق
یاسر
ازحموم خارج شدم و به سمت کمد لباسام رفتم
خببب چی بپوشم؟
آهان فهمیدم،بلوز یقه سه سانت سرمه ای که تازه خریده بودم و هنوز نپوشیده بودمش رو از کمدخارج کردم.شلوار سرمه ای کتونم روهم پام کردم.
بلوز رو تنم کردم ومشغول بستن دکمه هاش شدم...
به دگمه ی یقه رسیده بودم که متوجه شدم جادگمه اش بازنشده
باکلافگی مهسو رو صدازدم
_مهههسو؟یه لحظه میای
بعدازچندلحظه صدای قدمهاشو شنیدم
وارداتاق شد...
هنوز آماده نشده بود...
+بله چیشده؟
_میشه لطفا این جادگمه ای رو باقیچی چیزی بازکنی...
+باشه چندلحظه وایسا برم قیچی بیارم...
ازاتاق خارج شد
بعداز چندثانیه با قیچی کوچولویی که دستش بود برگشت
نزدیک اومد و مشغول وررفتن با جادگمه ای شد...
ولی من...
برای چندلحظه محو عطرموهاش بودم...
دگمه ام رو بست و سرش رو بالاآورد...
مهسو
باتعجب به نگاه خیره ی یاسر نگاه میکردم که برای یک لحظه خیلی سریع بوسه ای روی موهام کاشت و دم گوشم گفت
+عطرموهات محشره....خواهش میکنم یه امشب بپوشونشون...
سریع ازم فاصله گرفت و به سمت پنجره اتاقش رفت...
ازاتاق خارج شدم و به سمت یخچال رفتم و یک لیوان پرازآب خنک خوردم...
بعدازاینکه کمی حالم بهترشد وارداتاقم شدم تالباسام رو عوض کنم..
تونیک چهارخونه ی سرخ آبی و سفیدم رو که مدل مردونه داشت تنم کردم ،وروپوش کرم رنگم کهگلای سرخ ریزداشت رو روی اون پوشیدم...
دامن شلواری کرم رنگم رو هم پوشیدم...
شال ست لباسم رو از کمد خارج کردم و بهش نگاهی انداختم
حرف یاسر توی گوشم زنگ خورد
#فقطیهامشببپوشونشون
یه امشبه دیگه...
شالم رو مدلی که یاسمن یادم داده بود و قشنگ بود و موهام روهم میپوشوند بستم...
به خودم توی آینه نگاهی انداختم...
انگار باحجاب دلنشین تربودم....
#اندکیتهریشواخمیرویابروهایخود
#اینچنینشدتاخودمرادردلاوجازدم
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمتچهلودوم
#نمنمعشق
یاسر
صدای زنگ در اومد...
دراتاقم رو بازکردم همزمان مهسوهم از اتاق روبه رویی خارج شد...
به سرتاپاش نگاهی انداختم...موهاش ذره ای هم بیرون نبود...
حس شادی عمیقی زیرپوستم دوید...
چشمکی زدم و گفتم
_خیلی بهت میاد...
لبخندآرومی زدوگفت
+ممنون
به سمت در رفتیم ،من درروبازکردم
امیرحسین و طنازواردشدن...
امیرهم مثل همیشه ازبدو ورود نمک ریختن رو شروع کرد...
+بحححح سلام داداشم،نگی داداش بدبختی هم داریا خیر سرمون مادوتا....
ابروهامو بالاانداختم و سریع بغلش کردم و گفتم
_من شرمنده داداش،خوش اومدی عزیز...
سرم رو پایین انداختم وروبه طنازگفتم
_سلام زن داداش خوش اومدین
بعدازسلام و احوالپرسی مهسو گل و شیرینی رو ازدست طناز گرفت و روبوسی کردن..
واردخونه شدیم و مهسو به همراه طناز یکراست به آشپزخونه رفت...
نگاهی به اطراف انداختم و سریع جام رو تغییردادم و کنار دست امیرحسین نشستم...سریع گفتم...
_امیریه چیز خیلی مهم رو باید بدونی
+چیو؟
_ایمیل کردم جریان رو برای اداره،امشب میرسه ایران...
بابهت گفت
+چییییی؟؟؟؟
مهسو
صدای داد امیرحسین اومد...
طناز ازجا پرید و باهول و ولا گفت
+چیشد امیرجان؟
++هیچی،پام خورد به میزعزیزم
من و یاسر با تعجب به همدیگه نگاه کردیم بعد به بچه ها...
اینا چقد صمیمین...
دوباره به آشپزخونه برگشتیم...
_طنازنمیدونستم رابطت بااقایون اینقدخوبه
با من من گفت
+نه بابا،خب بهرحال توی ی خونه باهم زندگی میکنیم دیگه...
_آهاااا،بععععله.
مشغول چیدن میز شدم و بعدازدیزاین میز پسرارو صدازدم...
_یاسر،آقایاسر...شام آماده هستا...
پسرا با اخمهای درهم واردآشپزخونه شدند...
نگاهی به طناز انداختم وبا چشم و ابرو اشاره کردم که چی شده؟
شونه ای بالاانداخت و روی صندلی نشست...
منم روی صندلی نشستم و مشغول شدیم...
#کزهرچهدرخیالمنآمدنکوتری....
ادامه دارد....
http://eitaa.com/cognizable_wan
۳۰ توصیه مهم برای دوری از افسردگی
1- هر روز 10 تا 30 دقيقه پيادهروى كنيد و به هنگام راه رفتن، لبخند بزنيد.
2- هر روز حداقل 10 دقيقه در يك مكان كاملاً ساكت و بىسر و صدا بنشينيد.
3- هرگز از خوابتان نزنيد.
4- هر روز صبح كه از خواب بلند مىشويد،
جمله زير را تكميل كنيد:
«هدف امروز من ....... است.»
5- با اين سه «الف» زندگى كنيد:
انرژى
اشتياق
احساس يگانگى
6- نسبت به سال قبل كتابهاى بيشترى بخوانيد و بازىهاى بيشترى بكنيد.
7- هر روز زمانى رابرای دعا بگذاريد.
8- با افراد بالاتر از 70 ساله و نيز افراد كمتر از 6 ساله وقت بگذرانيد.
9- به هنگام بيدارى، روياپردازى كنيد.
10- بيشتر از ميوهها و سبزيجات تغذيه كنيد.
11- چاى سبز، مقدارى زيادى آب، كلم، بادام و فندق را در رژيم غذايى روزانهتان بگنجانيد.
12- سعى كنيد هر روز بر روى لب حداقل سه نفر لبخند بياوريد.
13- ريخت و پاش و آشفتگى را از خانه، ماشين وميز كارتان دور سازيد.
14- انرژى خود را صرف شايعات، موضوعات گذشته، افكار منفى يا چيزهايى كه از كنترل شما خارج است نكنيد.
در عوض، انرژى خود را مصروف جنبه هاى مثبت «زمان حاضر» سازيد.
15- بدانيد كه زندگى مانند مدرسه است و شما براى يادگيرى به اينجا آمده ايد.
مسائل، جزئى از برنامه درسى است كه ظاهر مىشوند و از بين مىروند، درست مثل مسائل كلاس رياضى، امّا درسهايى كه از آنها ياد مىگيريد براى هميشه پا برجا مىماند.
16- صبحانه را زياد، ناهار را متوسط و شام را كم بخوريد.
17- خودتان را زياد جدّى نگيريد. هيچكس ديگر هم اين كار را نمىكند.
18- لزومى ندارد كه در هر بحثى برنده شويد، اختلاف نظرها را بپذيريد.
19- با گذشته خود صلح كنيد تا «حال»تان خراب نشود.
20- زندگى خودتان را با ديگران مقايسه نكنيد.
21- هيچكس مسئول شادى و رضايت شما نيست بجز خودتان.
22- هر مصيبت يا ضايعهاى كه برايتان پيش مىآيد به خودتان بگویيد:
«آيا 5 سال ديگر، اين اتفاق اهميتى خواهد داشت؟»
23- همه را به خاطر همه چيز ببخشيد.
24- آنچه ديگران درباره شما فكر مىكنند به شما مربوط نيست.
25- هر وضعيتى، چه خوب و چه بد، تغيير خواهد كرد.
26- به هنگام بيمارى، كارتان از شما مراقبت نمىكند، دوستانتان از شما مراقبت مىكنند. تماس خود را با آنها حفظ كنيد.
27- بهترين اتفاق براى شما هنوز روى نداده است.
28- گاه گاهى به افراد خانوادهتان تلفن كنيد و بهشان بگویيد كه به فكرشان هستيد.
29- هر شب قبل از رفتن به رختخواب، جمله زير را تكميل كنيد.
«من امروز به خاطر .... خوشحال و سپاسگزارم».
30- اين متن را برای
کسانی که دوستشان دارید بفرستید .❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
روانشناسي ميگه:
كسي كه زود عصباني ميشه
قلب🤍 مهربوني داره،
چون بيشتر محبت🌹 كرده، كمتر محبت🥀 ديده
و به جزئيات بسيار دقت ميكنه
و با كمترين ناهماهنگي بهم ميريزه…!
http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
✍علامه تهرانی (ره) :
هر کس در عصر پنج شنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند ، خداوند عزوجل طبقه هایی از نور به قلب آنان افاضه می کند و آنها را خشنود می گرداند و حاجات این کس را بر می آورد. أرحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنج شنبه برسد و بیایم بر سر قبر پدر و مادرم و فاتحه بخوانم.
📕 معاد شناسی
علامه طهرانی ، ج ۱ ، ص ۱۹۰
امروز پنجشنبه
یادی كنيم ازمسافرانی
که روزي درکنارمان بودند
و اكنون فقط یاد و خاطرشان
در دلمان باقی ست
با ذكر فاتحه و صلوات
"روحشان راشادکنیم
🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌸
👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قسمتچهلوسوم
#نمنمعشق
یاسر
بعد از شام توی پذیرایی نشسته بودیم
گوشیم زنگ خورد...
با نگاه کردن به مانیتورگوشی متوجه شدم سرهنگه...
ازجام بلندشدم و گفتم
_ببخشیدمیرسم خدمتتون
لحظه ی آخر نگاه متعجب وکنجکاو مهسورودیدم...
وارداتاقم شدم و درروبستم و تماس رووصل کردم
_سلام قربان
+سلام یاسر،کجایی
_خونم،چطورمگه؟
+امیرکجاس؟چراگوشیش خاموشه؟
_امیرهم اینجاست،والانمیدونم گوشیشو.چیزی شده؟اتفاقی افتاده؟
+جلسه ی فوری داریم...فردا راس ۱۰صبح اتاق کنفرانس باشین...
_چشم قربان
بعد از خداحافظی با سرهنگ امیررو صدا زدم تا بیاد توی اتاق...
مهسو
بعدازرفتن بچه ها...خواستم برم توی اشپزخونه که یاسرصدام زد...
_بله
+بیابشین کارت دارم....
شونه ای بالاانداختم و روی مبل نشستم..
_خب میشنوم رئیس...
باکلافگی گفت
+مهسوخوب گوش کن،ازامشب حواستو خیلی بایدجمع کنی...اونی که نباید, اتفاق افتاده...این ترم هم مرخصی میگیری...فردا هم دانشگاه نمیری...ولی پس فردا باهم میریم و مرخصی رو میگیرم...
_آخه چرااااا...یعنی درسم نخونم؟
+ببین مهسو،این بحث با لجبازی به هیچ جایی نمیرسه...پس تلاشتونکن...فقط به حرفم گوش کن.اوکی؟
بهش خیره شدم و گفتم
_شماها که هرچی گفتین گوش دادم...اینم روش....
و ازجام بلندشدم و وارداتاقم شدم....
بلافاصله اشکام شروع به ریختن کرد...
گوشیم رو از جیبم خارج کردم و اولین آهنگ رو پلی کردم....
وشروع کردم به ضجه زدن....
#درمنهزارانچشمنهانگریهمیکنند...
ادامه دارد....
http://eitaa.com/cognizable_wan