eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
یاسر نگاهی به ساعت انداختم،هشت بود...سریع لباس کارم رو تنم کردم و بعد از برداشتن وسایلم از خونه خارج شدم.... چون مهسو خواب بود خودم دررو قفل کردم و به سمت آسانسور رفتم.... بعدازسوارشدن یادم اومد که به امیرحسین زنگ نزدم... سریع گوشیمو ازجیبم خارج کردم و باامیرتماس گرفتم... بعدازچندبوق برداشت +بله _بله و بلا...صبح بخیر.آماده باش میام باهم بریم... +کجابریم؟ _امییییر،وقت خوبی برای شوخی نیست،منتظرم نزاریا...فعلا وتلفن رو قطع کردم... امروزاصلااعصاب درست و حسابی نداشتم...معده ام شروع به تیرکشیدن کرده بود..اه لعنتی...الان نه تروخدا... بعداز سپری شدن چنددقیقه رانندگی همراه باتیرکشیدن معده به کوچه امیراینارسیدم خواستم باهاش تماس بگیرم که دیدم یهو در روبازکردوخودش رو پرت کرد توماشین +بححح سلااام سرگردمملکت...چطوریایی اخمی کردم و گفتم.. _حالم افتضاحه فقط سکوت لطفا.. اونم که ازتهدیدهای من ترس داشت کمربندشوبست و گفت +یاصاحب وحشت،خدارحم کنه... توجهی نکردم و ماشین رو به راه انداختم.. **** هر ده نفرمون توی اتاق کنفرانس نشسته بودیم و منتظر بودیم... در بازشد و سرهنگ وارد اتاق شد...همه همزمان بلندشدیم و احترام گذاشتیم... بافرمان آزادباش سرهنگ سرجاهامون نشستیم.. *** نوبت به من رسیده بود تا گزارش کاررو تحویل بدم... به سمت تابلوی دیتا رفتم و شروع کردم: _بسم الله الرحمن الرحیم ازاونجایی که بیشترین ربط رو من و سرگرد مهدویان و بیشتر شخص من البته به این پرونده داریم باید نکاتی رو روشن کنیم. درابتدا تصمیم براین شد که من به هرسه جناح کمک کنم درظاهر...ولی کل کمک اصلی من به جناح خودمون که فعلا مخفی هست میرسه... همونجور که مستحضرید سابقا فقط با یک باند قاچاق طرف بودیم،ولی با مشکلی که بین رییس باند و همسرش پیش اومد این باند به دودسته و جناح تقسیم و تبدیل شد.... بعداز کشتن یکی از سردسته ها درسال پیش که به دست من انجام شد...دخترخوانده ی اون شخص به ریاست باندرسید که خیلی ازخود اون زرنگ تر و عقرب صفت تره...درست مثل اسم گروهشون... ولی حالا متاسفانه خبری که به ما رسیده خبر ورود سردسته ی یکی ازاین باندها یعنی همون دختر به ایران هست... و دلیلش رو من فقط و فقط انتقام شخصی میدونم... پس ما وضعیت رو اورژانسی اعلام میکنیم و بااجازه ی شما نقشه ی بعدی رو اجباراعملی میکنیم.... تغییر لوکیشن... ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
یاسر بعدازتوضیحاتی که بقیه ی همکارا دادند جلسه به پایان رسید و کم کم همه از اتاق خارج شدند... من و امیرهم خواستیم خارج بشیم که سرهنگ صدام زد... +سرگردموسوی،شماتشریف داشته باش امیرنگاهی به من انداخت و آروم گفت ++داداش گاوت زایید،دوقلو...من که الفرار... و سریعا متواری شد... به سمت سرهنگ رفتم و بعدازاحترام نظامی گفتم _درخدمتم ... بادست اشاره به نشستن کرد...روی نزدیک ترین صندلی نشستم... +چته یاسر،پریشونی... واقعااحتیاج داشتم یکی اینوازم بپرسه... _دایی...هیچی تحت کنترل من نیست،روزی که این نقشه رو پیشنهاددادم فکرمیکردم همه چی خوب پیش میره ولی الان.... لبخندی زد و گفت +از تو توقع بیشتری داشتم. هنوز که چیز جدی رخ نداده... _میدونید اگه مهسو جریان اصلی رو بفهمه چقدر داغون و شوکه میشه؟ +یاسریادت باشه قرارنیست بچه بازی کنی و این همه ادم بی گناه رو پای احساساتت قربانی کنی... باعجز بهش نگاهی کردم و گفتم _استانبول برای مهسویعنی جهنم...میدونم به محض رسیدن به اونجا همه چیو میفهمه... نگاه غمگینی بهم انداخت و گفت +تحمل کن دایی جان...توکل و تحمل... سری به نشونه ی تاییدتکون دادم و بعدازکسب اجازه از اتاق خارج شدم و به سمت پارکینگ رفتم...امیررو کنار ماشین دیدم...ریموت رو زدم و سوارشدیم و ماشین رو به حرکت درآوردم.. هردومون اخمامون درهم بود...سخت بود..راهی رو میخواستیم بریم که هیچ تضمینی نداشت...میخواستیم باپای خودمون به قتلگاه بریم... گوشیم رو برداشتم و سیم کارت دو رو فعال کردم... شماره ی مسعود رو گرفتم... سریع برداشت...زدم روی بلندگو +جانم میلادجان.. _سلام مسعود.مهمونی رو کنسل کن... +عه ،چراداداش؟ماکلی تدارک دیدیم _همین که گفتم،چراشم به خودم مربوطه... و قطع کردم...سریع شماره ی عفریته ارو گرفتم...خیر سرش مادرمه...هه..فقط اسمش مادره...نه رسمش... بانازجواب داد.. +جااانم گل پسر.. _سلام غزال من +سریع بگوچی شده _مهمونی کنسله...یعنی من برام یه کاری پیش اومده ،به مسعودگفتم کنسل کنه.گفتم درجریان باشی... +ولی این قرار ما نبود میلاد اخمام توی هم رفت و گفت... _مسلما قرارمونم نبود من رو بااون دختره ی عوضی دوباره رو به رو کنی... و تماس رو قطع کردم و سیم کارت رو خاموش... ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻چند راهکار برای اینکه مالک ذهن خود باشید👌🏻 🔹همواره از واژه‌های مثبت در گفت‌وگوهای درونی‌تان استفاده کنید، استفاده از واژه‌هایی مثل من می‌توانم، من قادرم، این‌کار ممکن است، این‌کار می‌تواند صورت گیرد. 🔹به افکار منفی اعتنا نکنید، به آرامی از کار کردن به این نوع افکار اجتناب ورزید و آنها را با افکار شادی‌بخش و سازنده جایگزین سازید. 🔹قبل از شروع هر کاری، به‌طور مشخصی در ذهنتان نتایج موفقیت‌آمیز آن را تجسم کنید، اگر با ایمان تمرکز کنید، مسلماً با نتایج شگرفی روبه‌رو می‌شوید. 🔹همواره پشت خود را هنگام نشستن و راه رفتن صاف نگه دارید، این‌کار اعتمادبه‌نفس و نیروی درونی شما را تقویت می‌کند. 🔹قدم بزنید، شنا کنید و در فعالیت‌های گوناگون شرکت کنید. وقتی می‌گویید: می‌توانم و انتظار موفقیت را داشته باشید، خود رابا اعتماد به‌نفس‌تر می‌سازید، ذهن خود را با روشنائی، خوشبختی، امید، احساس امنیت و قدرت پر کنید، تا خیلی زود زندگی‌تان این مشخصات را منعکس سازد.🦋 ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ... آﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ ﺑﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ فقط به او گوش کن... ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ خودت را با کسی مقایسه نکن... آرامش میخواهی؟ شکرگزار باش... ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍهی؟ کمک کن ؛ تو توانایی !همه توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن ندارند... ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍهی؟ با همه بی هیچ چشم داشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ... ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ ، هدف داشته باش... ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﻮﺩﺕ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ.. 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
دو برادر هر وقت کفشی می‌خریدند یکی از دیگری زودتر آن را پاره می‌کرد با این‌که هر دو فقط به مدرسه می‌رفتند و برمی‌گشتند. 👟روزی هر دو هم‌زمان برای خرید کفش به مغازه کفش‌فروشی رفتند. برادر اول، یک ساعت در قفسه‌ها گشت و شیک‌ترین کفش را انتخاب نمود. برادر دوم، از برادر اول خواست بیرون برود تا او کفش خود را انتخاب کند. ❄️بعد از چند لحظه برادر دوم کفش خود را خرید و از مغازه بیرون آمد. برادر اول گفت: چه سریع کفش خود را انتخاب کردی؟ 💢برادر اول گفت: من زمانِ انتخاب کفش قفسه‌ها را نمی‌گردم، پای کفش‌فروش را نگاه می‌کنم و از او می‌خواهم یک جفت از کفش‌هایی که در پای خود دارد به من بدهد، چون ایمان دارم کفّاش، زمانی که کفش نیاز دارد بهترین و بادوام‌ترین کفش‌اش را برای خود انتخاب می‌کند. 💎وقتی در مسیر معرفت قدم گذاشتیم و استادی برای خود انتخاب کردیم، دنبال سؤال و جواب زیاد و حاشیه نباشیم، راهی را برویم که استادمان می‌رود. هرگز به او نگوییم: استاد چه کنیم؟ بلکه بپرسیم: استاد چه می‌کنید؟!!! http://eitaa.com/cognizable_wan
*گرگ وقتی می خواد زندگی کردن رو به بچه هاش یاد بده!* *اول گوسفندارو نشون میده میگه* *گوشت اینا خیلی خوشمزس، بعد* *چوپان رو نشون میده میگه: چوب اینا هم خیلی درد داره!* *بعد نوبت می رسه به سگ* *بچش میگه بابا این که شبیه ماست* *گرگ می گه اینو هر وقت دیدی فرار کن!* *ما هر چی ضربه خوردیم از کسایی بود که شبیه ما بودن ولی از ما نبودن👌🏻👌🏻👌🏻* http://eitaa.com/cognizable_wan
قدرت عشق ! همسر من ناگهان مریض شد، او ۳۰ پوند از وزنش را از دست داد، بی اختیار گریه می‌کرد. خوشحال نبود، از سردرد و ناراحتی اعصاب رنج می‌برد. ساعات کمی می‌خوابید و همیشه خسته بود. رابطه ما در آستانه جدایی بود، او داشت زیبایی‌اش را از دست می‌داد و حاضر به بازی در هیچ فیلمی نبود. من امیدی نداشتم و فکر می‌کردم به زودی طلاق خواهیم گرفت. وحشت تمام وجودم را فرا گرفته بود. اول دعا کردم، ناگهان تصمیم دیگری گرفتم. می‌دانستم من زیباترین زن زمین را دارم. او بت زیبایی بیش از نیمی از زنان و مردان زمین است. و من شروع به سرریز کردن او با گل و بوسه و عشق کردم. و هر لحظه او را سورپرایز می‌کردم. فقط برای او زندگی می‌کردم. در جمع فقط در مورد او صحبت می‌کردم. او را در مقابل دوستان مشترکمان ستایش می‌کردم. او روز به روز شکوفا می‌شد. هر روز بهتر می‌شد، وزن خود را بدست آورد، دیگر عصبی نبود. و من نمی‌دانستم که عشق تا این حد توانایی دارد پس از آن متوجه یک مطلب شدم: زن بازتابی از رفتار مردش است. اگر شما زنی را تا نقطه جنون دوست بدارید، او هم به همان مجنون تبدیل خواهد شد. 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ملاقات جوان اعدامی با امام زمان عجل الله http://eitaa.com/cognizable_wan
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌آنقدر این صحنه تکان دهنده و زیبا هست که شکارچی دلش نمی آید آنها را شکار کند و محو تماشا و فیلمبرداری از آنها شده است! با این یک دقیقه ویدئو می شود درس عشق، محبت و زندگی به ۸ میلیارد جمعیت کره زمین آموخت! گاهی بین شروع و پایان زندگی فقط یک لحظه فاصله است! یکدیگر را بدون هیچ توقعی دوست داشته باشیم، حتی اگر در خطر باشیم! کاری که خدا با بنده اش می کند، 🟩🟩🟩🟩🟩🟩♦️♦️🟩🟩🟩 http://eitaa.com/cognizable_wan