eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
✅اثر رضایت پدر در قبر! آیت‌الله آقا سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان می‌فرمودند: در تخت‌ فولاد اصفهان - که معروف به وادی‌السّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم‌ الشّأنی در آن‌جا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش می‌کنیم شما تلقین بخوانید. ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده‌ بودند. وقتی تلقین می‌خواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر می‌چرخند و می‌رقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را می‌زد و پدرش هم گریه می‌کرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است. گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر می‌رفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی می‌گفتم، به من می‌گفت: تو که بی‌سواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان مي‌فرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادر‌ها هم توجّه کنند، به بچّه‌هایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا این‌گونه می‌خواهد وقتي می‌خواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان مي‌فرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لب‌هایش به خنده باز شد و دیگر از آن‌ بچّه شيطان‌ها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را می‌دیدم، دیدم وجود مقدّس اسدالله‌الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از این‌جا به بعد با من است ... 💥لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بی‌سواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اين‌قدر حسّاس، ظریف و مهم است. 📚گزیده‌ای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ما آدم ها استادِ قضاوت کردنِ دیگرانیم... جواب ندادنِ پیام را مغرور بودنشان تلقی میکنیم و زود جواب دادن ها را هم میگذاریم به پایِ بیکار بودن...🌷🍃 به کسی که با همه گرم میگیرد انگِ بیش از حد آزاد بودن میزنیم، و کسی که حریمش را حفظ میکند متهم میکنیم به گوشه گیر بودن...🌷🍃 کسی که تار مویش یا مچ دستش معلوم است را بی بند و بار میدانیم و با حجاب ها را خشکِ مذهب...🌷🍃 به کسی که از خودش زیاد عکس میگذارد لقبِ خود شیفته میدهیم و وقتی کسی عکسی از خودش نگذارد میگوییم لابد خیلی زشت است...🌷🍃 عکس از بیرون رفتن و خوش گذرانی بگذاریم اسمش میشود شو آف و تفریح هایمان را برای خودمان نگه داریم میشویم🌷🍃 بیچاره و افسرده است... زیاد که بخندیم میشویم بی غم و ناراحتیمان را که بروز بدهیم میشویم تو هم که همیشه حالت بد است...🌷🍃 عکسِ چشم و ابرو بگذاریم میگویند لابد هنوز نرفته زیر دست جراح و عکس از صورت میگذاریم میگویند لابد هیکلش نتراشیده است...🌷🍃 آهنگ خارجی گوش بدهیم میشویم متظاهر و آهنگ فارسی که پخش کنیم بی کلاس... ازدواج که نکنیم میشویم لابد عیب و ایرادی داشته و بله که بدهیم میشویم عجله داشت انگار... ما آدمها تکلیفمان با خودمان معلوم نیست اصلا ملاک برای خوب و بد بودن آدم ها نداریم انگار...🌷🍃 بعد با همین ملاک های نصفه نیمه که هر روز هم عوضشان میکنیم می افتیم به جان آدمها و اندازه گیری و برچسب زدن بهشان...🌷🍃 اندکی انسانیت لطفا ! http://eitaa.com/cognizable_wan
یه خانم با سیاست هرگز غیبت نمیکنه اگر کسی جلوش غیبت کرد،با ملایمت و البته کمی جدی میگه: ولش کن،بهتره راجع به خودمون صحبت کنیم. 👈🏻 ﺍﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ "ﻏﯿﺒﺖ" ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ... ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟؟؟ جواب با خودمان... نگذاریم گوشهایمان گواه چیزی باشد که چشمهایمان ندیده، نگذاریم زبانمان چیزی را بگوید که قلبمان باور نکرده.. "صادقانه زندگی کنیم" ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم... http://eitaa.com/cognizable_wan
یاسر +آقا،کاراتاقتون تموم شد...بیزحمت اگه میشه بیایدنگاه آخرروبندازین... با کلافگی سری به معنای تایید تکون دادم و از جام بلندشدم و به سمت اتاق رفتم... نگاهی به دیواراانداختم.... ازروزاولش هم بهترشده بود... کاغذدیواری های یاسی رنگ آرامش رو به آدم منتقل میکردند... _ممنون آقا محمد...عالی شده...مثل همیشه... بعداز پرداخت پول دستمزد وسایلشون رو جمع کردند و ازخونه خارج شدند... گوشیم زنگ خورد،ازاداره بود... _بله،بفرمایید +سلام قربان...جاویدی هستم... _سلام،چیشدجاویدی؟گزارش آماده اس؟ +بله قربان،اگه الان تشریف بیاریدعالی میشه... _الان میام.فعلایاعلی و تماس رو قطع کردم. سریعا سوییچ رو برداشتم و ازخونه خارج شدم **** _پس مطمئنی که خون انسان بوده؟ +بله قربان،ومطمئنم خون مربوط به شقیقه اس... اخمام رو درهم کردم و گفتم _لعنتی...نمیشه گفت خون مال کیه؟ +نه قربان،چون هیچ گزارش قتلی توی اون محدوده نبوده که بتونیم به موضوع ربطش بدیم... _زن و مردش رو که میتونی بگی... +بله،متاسفانه خانم بوده...جوون هم بوده... بااعصاب بهم ریخته ای گفتم _همینا؟دیگه چیزی پیدانشد؟ +چراقربان...بچه ها یه شئ رو پیداکردن... بلافاصله در پاکتی رو باز کرد و پلاک و زنجیر طلاسفیدی رو نشونم داد... «_تولدت مبارک عشقم +توخیلی خوووبی میلاد...واقعاممنون _ارزش توبیشترازاین پلاک و زنجیر ساده اس نیلای من.... گونه ام روبوسید و لبخندی زد...» اشکی روی گونه ام سر خورد.... _میشناسمش...ضمیمه کن بفرست برای سرهنگ....من میرم... **** توی اتوبان با سرعت بالا حرکت میکردم و اشک میریختم... کی گفته مردگریه نمیکنه؟ من گریه میکنم بخاطرحماقتام،بخاطر بزرگترین خبط هام،بخاطرمرزهایی که شکستم...بخاطر قلب شکسته ی پدرم... من خودمونمیبخشم بخاطر بلایی که سرمهسوآوردم... وارد خونه شدم و یکراست وارد اتاق مهسو شدم.... خدایااا...اگر بفهمه من چکاری کردم؟اگر بفهمه من کی ام...خدا.... خودت دستموبگیر.... گوشیم رو ازجیبم خارج کردم و با امیرتماس گرفتم +جانم بابغض گفتم _حالش چطوره؟ +خوبه یکم پکره...فقط برای ناهار دیدیمش... _بزاریدتوی خودش باشه...مراقبش باش امیر...خودت خوب میدونی که چقدر دوسش دارم.... +آروم باش داداشم...بااین حالت که سریع همه چیو لومیدی...آروم باش... _باشه...مراقبش باش...یاعلی تماس رو قطع کردم و به سمت سرویس رفتم و وضو گرفتم... به سمت سجاده رفتم و قامت بستم .... ... ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
مهسو +مهسومطمئنی‌همه‌چیو‌جمع‌کردی؟ _وااااای‌طناز‌ازوقتی‌مهیاروسایلموآورده‌یک‌سره‌داری‌اینومیپرسی...کچلم‌کردی‌پلانگتون +خب‌چه‌کنم استرس دارم،دست خودم که نیست...اه.. دستش رو گرفتم و به سمت آشپزخونه بردمش.... _الان یه لیوان آب خنک بخور تا بهترشی... آب رو یک نفس سر کشید .... +آخییییش،خداخیرت بده ها... صدای زنگ آیفن اومد...لیوان ازدست طناز رها شد _چتهههه تو...ای واویلاااا...برو درروبازکن،من اینوجمع میکنم... +باشه... به سمت در دویید روی زمین نشتم و مشغول جمع کردن خورده شیشه ها شدم.... _آخخخخ،لعنتی.... یه تیکه شیشه نسبتاکوچیک رفت توی دستم... دستی دستمو گرفت... سربلندکردم و یاسررو دیدم... حواسش کامل به شیشه ی توی دستم بود... درش آورد و روش دستمال گذاشت _پاشو ،پاشو بیا بشورش بدون سوال و جواب از سر جام بلندشدم و به سمت سینک رفتیم ،دستم رو که شست...ازجعبه ی امداد روی یخچال چسب زخم گذاشت روی بریدگی دستم وگفت _اولاسلام...دوما اینجورمراقب خودتی؟ +سلام...چیزی نشده که..یه بریدگیه ساده است... _بخاطرهمین بریدگی ساده مهیار سر منو جدامیکنه....بله پس چی.... خنده ای کردم و نگاهش کردم.... حس میکردم بعداز دوروز بهم اکسیژن رسیده.... اونم با لبخندمحوی خیره نگاهم میکرد... +وسایلت آماده است؟ _آره.. تک سرفه ی کاملا مصنوعی زد و باکلافگی گفت _خب برو وسایلتو بیار که دیرمون شده...خونتونم باید بریم... دارد http://eitaa.com/cognizable_wan
یاسر +دخترموبه‌تومیسپرم‌یاسر....میدونی‌که‌چقدخون‌دل‌خوردم سالها تا از خطر حفظش کنم...دوس نداشتم پاشو توی اون کشورلعنتی بزاره...ولی... لبخندی زدم و گفتم _چشم پدرجان..نگران نباشید...خوب میدونید که چقدربرام باارزشه... +برای همینم من و داییت توروانتخاب کردیم... لبخندی زدم و خم شدم تادستش رو ببوسم که دستشوکشید و پیشونیموبوسید... ++آی آی صبرکن ببینم اینجاچه خبرشده؟بابای منودزدیدی یاسرخان؟ _حرفای مردونه میزدیم همسرجان ++اوهوع...مامان بابامودیدی مهربون شدی...توی خونه که فقط بلدی دادبزنی و تهدیدکنی همزمان مهیار و‌مهندس به من خیره شدن... چشمام رو گرد کردم و گفتم _مهههسو؟من؟ای نامرد من تاحالا از گل نازکتر بهت گفتم؟الان باورمیکنن بابا ++خب خب دلم سوخت بابا،راست میگه این طفلی...زن ذلیله... همه خندیدیم مهیار دم گوشم گفت +نمیدونه چقد عاشقشی که چشم غره ای بهش رفتم وآروم گفتم... _هیییس،زبون به دهن بگیر،میشنوه.. * ازوقتی سوار ماشین شده بودیم مهسو سکوت کرده بود و فقط به بیرون خیره شده بود... _نمیخوای چیزی بگی؟ +..... _منم دلم تنگ میشه....ولی مجبوریم مهسو...همه ی اینا بخاطرتوئه... +کاش هیچی بخاطرمن رخ نمیداد... اخمام در هم شد و معده ام تیری کشید... * بعداز کمی انتظار شماره پروازمون اعلام شد و به سمت گیت حرکت کردیم و وارد سالن پروازشدیم... +من ترس از ارتفاع دارم یاسر... لبخندی زدم و گفتم _قراربودتامن هستم نترسی... لبخندآرومی زد و سرش رو‌پایین انداخت... کمربندهارو بستیم و آماده پروازبودیم... به روبروم خیره بودم که گرمایی رو روی شونه ی سمت چپم حس کردم... نگاهی انداختم... مهسو صورتش رو توی بازوم قایم کرده بود و مچ دستم رو هم محکم گرفته بود... خندم گرفته بود... توجهی نکردم....بعداز بلندشدن هواپیما تا پنج دقیقه بعدش مهسو دستم رو رها نکرد... +ببخشید...خیلی ترسیده بودم... _اشکال نداره...شوهر باید یه جاهایی به کاربیاد دیگه نه؟ وخندیدم باخجالت خندیدوگفت +خب اره،شوهر یه جاهایی به کارمیاد... هندزفری هاش رو از جیبش درآورد و توی گوشش گذاشت... سری تکون دادم و قرآن جیبیم رو دستم گرفتم و زمزمه وارشروع به خوندن کردم... +قشنگ میخونی نگاهی بهش انداختم و گفتم _خودش زیباست ،من فقط باعشق میخونمش... +اونشب آرومم کرد...خوابم برد... _وقتی بهش روبیاری...بهت نه نمیگه...یادخداآرامش بخش دلهاست... +اینطورفکرمیکنی؟ _من اینونمیگم...خود خدا توی قرآن گفته...این صرفا به این معنا نیست که قرآن و عبادت فقط آرامش میده...نه...بلکه به این معناست که تنهاکسی که دراخر همه ی ما بهش محتاجیم تا آروممون کنه و منبع آرامش ابدی بشه...فقط خداست...همونطور که ما عقیدمون اینه که توی دل دوتا معشوق نمیگنجه ،و اون معشوق فقط بایدخداباشه +چی؟پس ازدواج و اینا چی؟یعنی شما همسرتونو دوست ندارید؟ خیره خیره نگاهش کردم و گفتم... _مسلمون و شیعه ی واقعی کسیه که به دستور محبوب اصلی و آسمانیش یعنی خداوند به همسرش عشق بورزه و اگر محبتی میکنه یا هرقدمی توی زندگیش برمیداره برای کسب رضایت الهی باشه... اینکه صاحب اصلیمون ازمون راضی باشه...خدا به ما محتاج نیست...ما به آرامش اون محتاجیم...عشق زمینیه ما باید زمینه ی نزدیکترشدنمون به عشق آسمانیمون یعنی خدارو فراهم کنه...مارو‌از بدی و گناه دورکنه...این عشق واقعیه.... خیره خیره نگاهم میکرد...و من مطمئن بودم که مسخ حرفام شده.... *** بعدازچندساعت باصدای کاپیتان که اعلام میکرد به آسمان استانبول نزدیک شدیم ازخواب بیدارشدم و مهسو رو هم بیدارکردم... _کمربندتو ببند...یکم دیگه فرود میایم.... * پام رو توی فرودگاه گذاشتم.... و توی دلم گفتم http://eitaa.com/cognizable_wan
💠۲۶ راه برای پیشرفت کردن: ۱- سحرخیز باش. ۲- روزانه مطالعه کن. ۳- غذای سالم بخور. ۴- خودتو دوست داشته باش. ۵- کمتر قضاوت کن. ۶- خودت باش. ۷- هدف تعیین کن. ۸- روزت رو برنامه ریزی کن. ۹- مثبت باش. ۱۰- هرکاری می شه برای انگیزه گرفتن انجام بده. ۱۱- به بقیه کمک کن. ۱۲- پول پس انداز کن. ۱۳- کار رو تقسیم کن. ۱۴- حساب خرجاتو داشته باش. ۱۵- بعد از شکست خوردن نا امید نشو. ۱۶- فعال باش. ۱۷- تنبلیو بذار کنار. ۱۸- مهارت کسب کن. ۱۹- سرمایه گذاری کن. ۲۰- وقایع روزانتو بنویس. ۲۱- مدیتیشن انجام بده و آب زیاد بخور. ۲۲- از یک آدم موفق مشاوره بگیر. ۲۳- بزرگ فککن و بزرگ بخواه. ۲۴- وقتتو هدر نده قدر زمانو بدون. ۲۵- پشتکار داشته باش. ۲۶- از همین الان شروع کن. http://eitaa.com/cognizable_wan
نوشیدن آب گرم با معده خالی ‼️ یکی از متخصصین قلب میگوید اگر هر کسی که این نامه بدستش میرسد به کسانی که میشناسد بفرستد پس باعث نجات زندگی انسان . اتحادیه بیماریهای ژاپنی آخرین تجربه درمان با آب که نتایج صد درصد برای بیماریهای زیر را دارد منتشر کرد سردرد شدید. فشار خون. کم خونی. درد مفاصل. فلج. ضربان شدید یا تند قلب. صرع. چربی. سرفه. التهاب حلق. آسم. سل. التهاب شرایین. وهر مرضی که به مجاری ادرار مربوط میشود. زیادی ترشح اسید و التهاب معده. کم اشتهایی. وهر مرضی که به چشم وگوش و حنجره مربوط میشود. طریقه درمان با آبی که بجوش آمده هر روز صبح زود از خواب بیدار شو و4 لیوان آب با معده خالی بخور 160 میلی. وآب باید گرم باشد ولی نه آنقدر که زبان را بسوزاند ولی ولرم نزدیک به گرم باشد وتا 45 دقیقه بعد هیچگونه غذایی نخورید. وپس از هر وعده غذا تا 2 ساعت آب نخورید بعضی از افراد یا مریضها در اوایل برای نوشیدن 4 لیوان در یک وقت مشکل دارند میتوانند کمتر آب بنوشند ویواش یو اش به 4 لیوان برسد نتایج درمان با آب برای امراض زیر در مدت معین زیر ثابت شده مرض قند 30 روز فشار خون 30 روز مشکلات معده 10 روز انواع سرطان 9 ماه سل و التهاب شرائین 6 ماه کم غذایی 10 روز مشکلات مجاری ادرار 10 روز مشکلات بینی و گوش و حنجره 20 روز مشکلات عادت ماهیانه 15 روز مشکلات قلب و انواع آن 30 روز سردرد شدید 3 روز کم خونی 30 روز چربی 4 ماه صرع و فلج 9 ماه مشکلات دستگاه تنفسی 4 ماه کپی کن و بفرست که بقیه هم استفاده کنند. http://eitaa.com/cognizable_wan
از عقابی پرسیدند آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟ عقاب لبخند زد وگفت: من انسان نیستم که با کمی به بلندی رفتن تکبر کنم من در اوج بلندی نگاهم همیشه به زمین است http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت باطری ماشینتون خوابید و کسی نیست کمکتون کنه یا فضا طوریه که نمیشه حرکتش بدید، به این روش روشنش کنید👌 http://eitaa.com/cognizable_wan
خوشبختی مانند "تلفن" است! اگر دیگران نداشته باشند، به هیچ درد شما نخواهد خورد! «برای دیگران آرزوی خوشبختی داشته باشید» 🗞 http://eitaa.com/cognizable_wan
سعی کنیم توی انتخاب چیزایی که قراره وارد ذهنمون بشن خیلی وسواس به خرج بدیم، حال خوبمون وابسته‌ست به خوراک روحی مناسب 🌱 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan