eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️➕ چند توصیه رفتاری 📍با افرادی معاشرت كنید كه خودشان منشا نیروهای مثبت هستند😊 📍هنگام نشستن و یا راه رفتن كمر خود را راست نگه دارید، این امر توانایی‌های ذاتی و اعتماد به نفس شما را افزایش می‌دهد پیاده روی كنید، شنا كنید و یا ورزش‌های دیگری انجام دهید. این امر حس مثبت‌گرایی را در وجود شما زنده نگه می‌دارد😊 📍فقط مثبت فكر كنید و در افكار خود تنها نتایج مثبت را مورد محاسبه قرار دهید😊 📍 اگر در حال حاضر زندگی بر وفق مراد شما نیست، مطمئن باشید كه با مثبت‌اندیشی می‌توانید همه چیز را تغییر دهید.😊 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌟آبی گوارا 🌱در فکه کنار یکی از ارتفاعات، تعدادی شهید پیدا شدند که یکی از آنها حالت جالبی داشت. او در حالی روی زمین افتاده بود که دو دبه پلاستیکی 20 لیتری آب در دستان استخوانی اش بود. یکی از دبه ها ترکش خورده و سوراخ شده بود. ولی دبه دیگر، سالم و پر از آب بود. درِ دبّه را که باز کردیم، با وجود این که حدود 12 سال از شهادت این بسیجی سقا می گذشت، آب آن بسیار گوارا و خنک مانده بود. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
💑 نقاط ضعف خانواده همسرتان را به رویش نیاورید 🔸ورود به یک خانواده جدید، به معنای ورود به یک فرهنگ جدید است. ظرفیت پذیــرش تفاوت‌ها را در خــود ایجاد کنـــید. هیچ گاه نکات منفی خانواده همسرتان را با همسر خود در میان نگذاریــد. همه انسان ها نقطه ضعف دارند و شما باید سعی کنید اشتباهات آنها را ببخشید و فراموش کنید. 🔸در مقـــابــل، اتفاقات خوب را به خاطـــر بسپارید و سعی کنــید در قبال آنها بازخورد مثبتی از خود نشان دهید. کش دادن اتفاقات ناگوار چیزی جز احساس خشم و نفرت عاید شما نمی‌کند. 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
10.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت بخیری کار سختی نیست! ✵ خدا یه فرمول داده در قرآن، همین یک فرمول رو بگیری و بری حلّه ! 🎙
اولین‌ آمبولانس دنیا این شکلی بوده 🔸http://eitaa.com/cognizable_wan
انیس الدوله همسر ناصرالدین شاه قاجار آنقدر بر ناصرالدین شاه نفوذ داشت که پس از اعلام فتوای تنباکو از آوردن قلیان برای شاه خودداری کرد و بر خلاف نظر شاه دستور داد همه قلیان ها را از حرم شاهی جمع آوری کنند! 🔸http://eitaa.com/cognizable_wan
در محضر آیت الله العظمی بهجت (ره) : 🦋ﻗﺮﺁﻥ ، ﺁﻳینه ﻯ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ✨ﺍﮔﺮ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﻜﺲ ﺍﺷﻴﺎ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﺍﺩ، ﺁﻥ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﻤﻴﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ، ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻰ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻳﻢ. ﺍﻯ ﻛﺎﺵ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻟﺘﻔﺎﻭﺕ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺣﻖ ﻭ ﭘﻴﻮﺳﺘﻦ ﺑﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﺭﺍ داشت . 🤔دنیا و مقاماتش چه ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ؟ 👌ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﻣﻌﻨﻮﻯ ﺩﺭ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺧﻠﻮﺕ ﻭ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺷﻰ ﻓﻜﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻯ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺍﻟﻬﻰ ﻣﻰ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﻭﻟﻮ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ کوتاه! ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆ازدواج مردی مسلمان با دختری مسیحی 💫مولى محمد کاظم هزار جریبى، نقل مى‌کند: روزى در محضر استاد خود مرحوم آیت‌الله العظمى بهبهانى بودم. مردى وارد شد و کیسه‌اى تقدیم ایشان کرد و گفت: این کیسه پر از زیور آلات زنانه است، در هر راهى که صلاح مى دانید مصرف کنید. 💫استاد فرمود: داستان چیست؟ قضیه خود را برایم بیان کن! 💫گفت: داستانى عجیب دارم، من مردى شیروانى هستم و براى تجارت به روسیه رفتم. در شهرى از شهرهاى آن به بازرگانى پرداختم. روزى به دخترى نصرانى برخورد کردم و شیفته او شدم. نزد پدرش رفتم و از دختر او خواستگارى نمودم. 💫گفت: از هیچ جهت مانعى براى ازدواج شما نیست. تنها مانعى که وجود دارد موضوع مذهب تو است. اگر به دین ما، درآیى این مانع هم برطرف مى شود. 💫چون تحت تأثیر جنون شهوت قرار گرفته بودم،پیشنهادش را پذیرفتم و با خود گفتم: براى رسیدن به مقصود خود، ظاهرا مسیحی می شوم و با این فکر غلط مسیحی شدم و با محبوبه خود ازدواج کردم. 💫مدتى گذشت و آتش شهوتم فرو نشست. از کردار زشت خود پشیمان شدم و خود را از ضعف نفسى که به خرج داده و از دینم دست برداشته بودم بسیار سرزنش کردم. 💫بر اثر پشیمانى بسى ناراحت بودم، نه راه برگشت به وطن را داشتم و نه مى‌توانستم خود را راضى به نصرانیت کنم. سینه‌ام تنگ شده و از دستورات اسلام چیزى به یادم نمانده بود، فکر بسیارى کردم، راهى براى نجات خود از این بدبختى نیافتم. 💫اما به لطف خداى بزرگ برقى در دلم زد و به یاد بزرگ وسیله خدایى، سالار شهیدان، امام حسین افتادم. 💫تنها را نجات و تامین آینده سعادت بخش خود را در گریستن براى امام حسین علیه‌السلام دیدم. درصدد بر آمدم که از اشک چشمم در راه امام حسین (ع) براى شست و شوى گذشته تاریکم استفاده کنم. 💫این فکر در من قوت گرفت و آن را عملى کردم. روزها زانوهاى غم در بغل مى‌گرفتم و به کنجى مى‌نشستم و یک به یک مصیبت‌هاى سید شیهدان را به زبان مى‌آوردم و گریه مى‌کردم. هر بار که زوجه‌ام علت گریه را مى‌پرسید، عذرى مى‌آوردم و از جواب دادن خوددارى مى‌کردم. 💫روزى به شدت مى‌گریستم و اشک از دیدگانم جارى بود. همسرم بسیار ناراحت و براى کشف حقیقت اصرار مى‌کرد، هر قدر خواستم از افشاى سوز درون، خوددارى کنم نتوانستم. ناگریز گفتم: اى همسر عزیزم! بدان من مسلمان بودم و هستم. براى رسیدن به وصال تو ظاهرا به دین نصارا در آمدم. اینک از فرط ناراحتى و رنج درونى خود به وسیله گریستن بر سالار شهیدان امام حسین (ع) از شکنجه روحى و ناراحتى خود مى‌کاهم و آرامشى در خویش پدید مى‌آورم، بنابراین من هنوز مسلمانم و بر مصیبتهاى پیشواى سومم گریان هستم. 💫وقتى همسرم به حقیقت حال من آگاهى پیدا کرد زنگ کفر از قلبش زدوده شد و اسلام اختیار کرد. هر دو نفر تصمیم گرفتیم مخفیانه مال خود را جمع آورى کنیم و به کربلا مشرف شویم و براى همه عمر مجاورت قبر مقدس امام را برگزیده و افتخار دفن در کنار مرقد امام حسین(ع) را به خود اختصاص دهیم. متأسفانه پس از چند روزى همسرم بیمار گردید و به زندگى او پایان داده شد. 💫اقوامش او را با طلاها و زیور آلات زنانه‌اش به رسم مسیحیان، به خاک سپردند. تصمیم گرفتم از تاریکى شب استفاده کنم و جنازه بانوى تازه مسلمانم را از قبر بیرون آورم و به کربلا حمل نمایم. 💫هنگامى که شب فرا رسید از خانه به سوى قبرستان رفتم و قبر همسرم را شکافتم تا جنازه او را بیرون آورم، ولى به جاى اینکه نعش عیالم را ببینم جنازه مردى بى ریش و سبیل نتراشیده اى مانند مجوس در قبر او دیدم. 💫گفتم: عجبا! این چه منظره ایست، آیا اشتباه کرده ام و قبر دیگرى را شکافته ام؟ دیدم خیر، این همان قبر همسرم مى‌باشد و با خاطر پریشان به خانه رفتم و با همین حال خوابیدم. در عالم خواب، گوینده‌اى گفت: خوشحال باش ملائکه نقاله، جنازه عیالت را به کربلا بردند و زحمت حمل و نقل را از تو برداشتند. زن تازه مسلمانت اینک در صحن شریف امام حسین (ع) دفن است و جنازه‌اى که در قبر دیدى از فلان راهزن بود که به جاى او دفن شده ولى فرشتگان نگذاشتند که او در آنجا بماند. 💫بعد از آن به کربلا آمدم و از خدام حرم جریان را پرسیدم؟ جواب مثبت دادند و قبر را شکافتند، دیدم درست است. زیور آلات طلا را برداشتم و حضورتان آوردم تا به مصرفى که صلاح مى‌دانید برسانید. این بود داستان من و نجات یافتم به برکت توجهات امام حسین (ع). ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆چوپان 🌷ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ 🌷ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan