eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
دختره به استادش ميگه من بخاطر اینکه این ترم قبول بشم حاضرم هرکاری بکنم. استاد ميگه هرکاری؟🤔 دختره ميگه آره هرکاری!😊 دوباره استاد ميگه هرکاری؟🤔 دختره یه لبخند ملیح میزنه میگه آره هرکاری️☺️ استاد میگه: خب بشین درس بخون انتر خانم!!!!😐😅 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴حکایت محكوم به اعدام 🔹سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟ گفت : خدا... خدا... خدا... او مرا نجات خواهد داد، وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید! خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت نوبت به وکیل دادگستری رسید؛ از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟ گفت: من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛ عدالت... عدالت... عدالت... گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد. مردم متعجب، گفتند :آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛ سؤال شد: آخرین حرفت را بزن گفت : من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود. با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند، تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد. 🔻چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند!🔺 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
یه ایرانی فقط تو این شرایط بله به وانت میگه 😂😂😂
کتاب خواندن مغز را طوری تحریک میکند که تماشای تلویزیون یا گوش دادن به رادیو نمیتونه اینکارو انجام بدهد چون مغز درگیر شده و اصطلاحا ورزش میکند مطالعات نشان داده اند که خواندن اثرات مثبت قوی بر مغز دارد. با تحرک ذهنی، شما می توانید از انواع بیماریهای مغزی جلوگیری کنید. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صدای پرنده‌ای به نام «White Bellbird» رسما به عنوان بلندترین صدای یک پرنده ضبط شد. این پرنده با صدای گوشخراش ۱۲۵.۴ دسیبلی خود به آسانی می‌‍تواند به سیستم شنوایی انسان آسیب برساند. Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan 🏃‍♀
✨﷽✨ 🔴تلنگر ✍مورد داشتيم طرف سوسيس کالباس نميخورده ميگفته گوشتش مطمئن نيست. بعد راحت غيبت ميکرده و گوشت مرده ميخورده. من ديگه حرفى ندارم. يک دقيقه سکوت! 💢آقای قرائتی میگفت: اگر يك نوار ده تومانى داشته باشى حاضر نيستى صداى گربه روى آن ضبط كنى، ولى حاضرى روى نوار مغزت هر چرت و پرتى را ضبط كنى! چرا شنيدن دروغ و تهمت و غيبت و ... برايت بى اهميّت است؟! یکی نزد حکیمی آمد و گفت :خبرداری فلانی درباره ات چه قدر غیبت و بدگویی کرده ؟؟؟حکیم با تبسم گفت :او تیری را بسویم پرتاب کرد که به من نرسید ... تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی؟؟؟ 👈 یادمان نرود هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنیها نباشیم ✅‌‌ http://eitaa.com/cognizable_wan ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
آیا وکیلم شما را همیشه درقلبم به دوستی خود با مهریه یک دنیا ارادت يك عالم صداقت وهزاران كلمه ی دوستت دارم دربیاورم؟ نری گل بچينی كه خودت دنيای گلی ♥️ آیا وکیلم؟❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🦋چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد.زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست. چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: خدایا، ای مهربان، تو که برای کِرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم. http://eitaa.com/cognizable_wan
یک حقیقت👇👇 عشق های امــروزی در رسانه بی نام قابل انتقال به غیر و معاف از احساس می باشند …💔👎 http://eitaa.com/cognizable_wan
✫⇠قسمت :1⃣0⃣2⃣ پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «همدان.» کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند. گفتم: «وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم.» نشست پشت فرمان و گفت: «اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم.» همان طور که سوار ماشین می شدم، گفتم: «اقلاً بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم...» معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: «سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود.» در ماشین را بستم و پرسیدم: «چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟!» همان طور که تندتند دنده ها را عوض می کرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: «اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را از زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند؛ اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بدهم. ❃↫✨« »✨↬❃ ✫⇠قسمت :2⃣0⃣2⃣ شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟» او داشت به روبه رو، به جاده تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.» دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!» گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟» توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.» بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!» جوابی نداد. گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.» دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.» ادامه دارد...✒️ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سوگند! که هیچ دینی، از هیچ حیوانی، هیچ انسانی نمیسازد...! دین اصیل، بر پایه انسانیت استوار است که ریشه در اخلاق و خِرد آدمی دارد! دین، بدون پاس کردن پیش نیاز "انسانیت"، افزاینده خوی حیوانیست! اول، انسان باشیم! ‍‌✅به جمع ما بپیوندید👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
👱‍♀دختر: قول میدی که هیچ وقت دختری رو بیشتر از من دوست نداشته باشی.. 👱پسر: من خیلی دوست دارم اما نمی تونم همچین قولی بهت بدم . . 👱‍♀دختر(درحال گریه): ... یعنی یکی رو بعد از من دوست خواهی داشت؟ 👱پسر(با خنده): دختری که من بعد از تو دوست خواهم داشت،تو رو مامان صدا می زنه..... به سلامتی همچین پسرایی که مرامشون تکه . 🌹🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
یه دختر و پسر که روزی همدیگر را با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدند و آروم کنار هم نشستن‌دخترمیخواست چیزی را به پسر بگه ، ولی روش نمیشد ..! پسر هم کاغذی را آماده کرده بود که چیزی را که نمیتوانست به دختر بگوید در آن نوشته شده بود ... پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه کاغذ را به دختر داد.. دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفش را به پسر گفت که شاید پس از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اون را نبینه دختر قبل از این که نامه ی پسر را بخواند به اون گفت : دیگه از اون خسته شده دیگه مثل گذشته عشقش را نسبت به اون از دست داده و الان پسر پیدا شده که بهتر از اونه ..! پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود ، با ناراحتی از ماشین پیاده شد در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مــُـرد .. دختر که با تمام وجود در حال گریه بود ، یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود! وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود: " اگــه یــه روز تــرکــم کـنــی میــمیــرم " 😔 http://eitaa.com/cognizable_wan
بهم گفت:« چند تا داری؟» گفتم:«یکی» ابروهاشو تو هم کشید، اخم کرد و گفت: « خسته نشی از این همه دوست داشتن!» خندیدم و گفتم: « نه، قول میدم، تا ته دنیا» با قیافه شاکی گفت: « اخه یکی بدرد میخوره؟ تکون بخوری تمومه! خیلی کمه، خیلی» گفتم:« شاید ظاهرش کم نشون بده اما یک، قوی ترین عددیه که میشناسم یک کمیتش شاید پایین باشه اما بجاش کیفیت داره یک بزرگه، به اندازه خدا یک عزیزه مثل تویی که یکی یدونمی یک پر از شکوهه، مثل نفر اول شدن توی مسابقه ها» خیره شده بود و با دقت گوش میداد حرفم که تمام شد، حس غرور را در چشمانش میدیدم دستانم را گرفت، خیره در چشمانم گفت: « قول بده همیشه یکی دوسم داشته باشی» گفتم: جان دلم، قرار است یک عمر یکی دوستت داشته باشم.🌹 ❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
حیف نون تصادف 💥میکنه، افسر 👮مياد از هردو راننده میپرسه : کدومتون مقصرید⁉️  حیف نون میگه : من که خواب بودم، هر غلطی کرده اون کرده😂 😂🤔👇🙈👇🤔😂 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan 📵❌
روزی دختر کوچولویی در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟🤔😌 مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.😒 دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!😐😕😊😂😂😂 😂🤔👇🙈👇🤔😂 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan 📵❌
کمی تفکر http://eitaa.com/cognizable_wan
✫⇠قسمت :3⃣0⃣2⃣ چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا! فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.» آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!» یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!» خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.» با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.» ❃↫✨« »✨↬❃ ✫⇠قسمت :4⃣0⃣2⃣ دکتر دستم را گرفت و گفت: «نباید به این زودی حامله می شدی؛ اما حالا هستی. به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.» گفتم: «خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست است؟! شاید حامله نباشم.» دکتر خندید و گفت: «خوشبختانه یا متأسفانه باید بگویم آزمایش های این آزمایشگاه کاملاً صحیح و دقیق است.» نمی دانستم چه کار کنم. کجا باید می رفتم. دردم را به کی می گفتم. چطور می توانستم با این همه بچه قد و نیم قد دوباره دوره حاملگی را طی کنم. خدایا چطور دوباره زایمان کنم. وای دوباره چه سختی هایی باید بکشم. نه من دیگر تحمل کهنه شستن و کار کردن و بچه بزرگ کردن را ندارم. خانم دکتر چند تا دارو برایم نوشت و کلی دلداری ام داد. او برایم حرف می زد و من فکرم جای دیگری بود. بلند شدم. از درمانگاه بیرون آمدم. توی محوطه درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم و نشستم. چادرم را روی صورتم کشیدم و های های گریه کردم. کاش خواهرم الان کنارم بود. کاش شینا پیشم بود. کاش صمد اینجا بود. ای خدا! آخر چرا؟! تو که زندگی مرا می بینی. می دانی در این شهر تنها و غریبم. ادامه دارد...✒️ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💥شایعترین سرطانها در جهان: 🔸ریه: پیشگیری با کلم بروکلی 🔸سینه: پیشگیری با چای سبز 🔸پروستات: پیشگیری با گوجه 🔸معده: پیشگیری با زنجبیل 🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan 🌿
بهبود نظم بدن با شلغم👇 با ۳.۱ گرم فیبر در هر فنجان، اضافه کردن شلغم به رژیم غذایی شما می ‌تواند به همه چیز را در حالت تعادل و منظم نگه دارد. با حرکت از طریق دستگاه گوارش، فیبرها توده ای را به مدفوع اضافه می ‌کنند که می تواند در درمان یبوست موثر باشد. 🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan 🌿
ڪاش پایان یڪی از این روزها ، ❣ شب نگشته، تو کنارمُ بـاشی ...💕❣💕 ‌
بیا ﺑﺎﻭﺭﮐﻨﯿﻢ ﺩﻧﯿﺎ برای زندگی زیباست ﺯﻣﯿﻨﺶ ﻫﺴﺖ ، ﻫﻮﺍﯾﺶﻫست ﺧﺪﺍﯾﺶ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﻣﺎست ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺳﺮﻭﺩﯾﻢ ﻭﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﺳﺮﮐﺮﺩﯾﻢ ﺭﻫﺎﯾﺶ ﮐﻦ ﮐﻤﯽ ﺑﮕﺬﺭ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ
🌀چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار: 💝حکایت اول: از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟  گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند! 💝حکایت دوم: پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم... پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند...! دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟ 💝حکایت سوم: از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری... مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم... صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد... گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم... گفتند: پس تو بخشنده تری... گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم... 💝حکایت چهارم: عارفی راگفتند: خداوند را چگونه میبینی؟ گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد... 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
انسان 2 نوع معلم دارد: آموزگار و روزگار هر چه با شیرینی از اولی نیاموزی دومی با تلخی به تو می آموزد. 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
شهادت رسول مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی(ص)و سبط اکبرش امام حسن مجتبی(ع)بر امام زمان(ع)وتمامی مسلمانان جهان و شما دوستان محترم تسلیت باد.
20.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام من به مدینه به بارگاه رفیعش
༻﷽༺ ای که در خانه خود غربت پنهان داری ای غریبی که به حق شکوه ز یاران داری آنقدر سخت گذشت بر تو در آن کوچه تنگ بعد آن تا به ابد دیده گریان داری ✨رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد ✨ ┄┅┅❅💠❅┅┅┄
حمایت افراطی والدین از کودک یک دنیایی مصنوعی و غیر واقعی برای آن ها به وجود آورد. به نازپروردن وحمایت افراطی از کودک و تسلیم در برابر هرخواسته او،کودک دچار کمبود محبت ومحرومیت عاطفی می سازد،زیرا حمایت افراطی والدین ازکودک یک دنیایی مصنوعی وغیر واقعی برای انها به وجود می اورد دنیایی که دران هرنیازی به فوریت وسهولت تامین می شود دنیایی رویایی وسراب گونه است.🌹🌹🌹🌹🌹 (به امید داشتن فردایی بهتر برای نسل جدید) http://eitaa.com/cognizable_wan