✨با این چند قانون معجزه گر ،گفتگوی زن و مرد شیرین و لذت بخش می شود ✨
✅در مسیر صحبت یکدیگر قرار بگیرید :
همسران باید با یکدیگر ارتباط سازنده ای داشته باشند
✅باعلاقه به صحبت های هم گوش کنید:زن با ابراز کلماتی مانند عجب و اره و.توجه خود را به شوهر نشون می دهد و از همسر خود انتظار دارد که رفتار مشابه داشته باشد در غیر اینصورت از همسرش عصبانی می شود
✅از قطع صحبت او بپرهیزید :
قطع کردن صحبت در طرف مقابل احساس نارضایتی و افکار منفی ایجاد می کند
✅سوالات خود را ماهرانه با طرف مقابل مطرح کنید :گاهی اوقات طرز سوال و لحن پرسشگر می تونه مکالمه رو متوقف کند ،اما با لحن عصبانی مثلا بگیم چرا دیر اومدی؟مساله ساز میشه
✅سیاست و نزاکت به خرج دهید :نزاکت و ادب نه تنها در رشد گفتگوی خوب مفید و موثر است بلکه برای جلوگیری از تنش و دعوا نیز موثراست
🌸http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍂راهنمای یڪ #زندگی شاد😍
حتما ببینید👌
برای دوستانتون فوروارد کنید😊🙏
JOiN👇
💖http://eitaa.com/cognizable_wan
#انرژی_مثبت
(وقتی چترت خداست)
بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد
(وقتی دلت با خداست)
بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند
(وقتی توکلت با خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند
(وقتی امیدت با خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند
(وقتی یارت خداست)
بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند
(همیشه با خدا بمان )
چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاست
چتر خدا بالای سر زندگیتون دوستان مهربانم.
➡️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#تربیت_فرزند
یه جمله معروف بین مردم هست که میگن:
☑️"بچه ها تا کوچیکن مشکلاتشونم کوچیکه. وقتی بزرگ میشن انگار مشکلاتشونم باهاشون بزرگ میشه"!!
‼️ای کاش میدونستیم که:
"همه مشکلات بزرگ نوجوانها و جوانهای ما ریشه در
🏃دوران کودکی🚶
آنها دارد"
و با آگاهی از نحوه پرورش و تربیت صحیح "کودکمان" از بروز مشکلات بزرگ برای او و خودمان در دورانهای بعدی پیشگیری میکردیم!
🌿🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
✫⇠قسمت :5⃣5⃣2⃣
#فصل_نوزدهم
با تعجب پرسیدم: «می خواهید بخوابید؟! هنوز سر شب است. بگذارید شام درست کنم.»
گفت: «گرسنه نیستم. خیلی خوابم می آید. جای من و برادرت را بینداز، بخوابیم.»
بچه ها دایی شان را دوره کرده بودند. احوال شینا را از او پرسیدم. جواب درست و حسابی نداد. توی دلم گفتم: «نکند برای شینا اتفاقی افتاده.» برادرم را قسم دادم. گفتم: «جان حاج آقا راست بگو، شینا چیزی شده؟!» امین هم مثل پدرشوهرم کلافه بود، گفت: «به والله طوری نشده، حالش خوب است. می خواهی بروم فردا بیاورمش، خیالت راحت شود؟!»
دیگر چیزی نگفتم و رفتم جای پدرشوهرم را انداختم. او که رفت بخوابد، من هم بچه ها را به برادرم سپردم و رفتم خانه خانم دارابی. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: «می خواهم زنگ بزنم سپاه و از صمد خبری بگیرم.»
خانم دارابی که همیشه با دست و دل بازی تلفن را پیشم می گذاشت و خودش از اتاق بیرون می رفت تا من بدون رودربایستی تلفن بزنم، این بار نشست کنار تلفن و گفت: «بگذار من شماره بگیرم.»
نشستم روبه رویش. هی شماره می گرفت و هی قطع می کرد. می گفت: «مشغول است، نمی گیرد. انگار خط ها خراب است.»
نیم ساعت نشستم و به شماره گرفتنش نگاه کردم. انگار حواسش جای دیگری بود.
ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :6⃣5⃣2⃣
#فصل_نوزدهم
زیر لب با خودش حرف می زد. هنوز یکی دو شماره نگرفته، قطع می کرد. گفتم: «اگر نمی گیرد، می روم دوباره می آیم. بچه ها پیش برادرم هستند. شامشان را می دهم و برمی گردم.»
برگشتم خانه. برادرم پیش بچه ها نبود. رفته بود آن یکی اتاق پیش پدرشوهرم. داشتند با صدای آهسته با هم حرف می زدند، تا مرا دیدند ساکت شدند.
دل شوره ام بیشتر شد. گفتم: « چرا نخوابیدید؟! طوری شده؟! تو را به روح ستار، اگر چیزی شده به من هم بگویید. دلم شور می زند.»
پدرشوهرم رفت توی جایش دراز کشید و گفت: «نه عروس جان، چیزی نشده. داریم دو سه کلام حرف مردانه می زنیم. تعریف خانوادگی است. چی قرار است بشود. اگر اتفاقی افتاده بود که حتماً به تو هم می گفتیم.»
برگشتم توی هال. باید برای شام چیزی درست می کردم. زهرا و سمیه و مهدی با هم بازی می کردند. خدیجه و معصومه هم مشق می نوشتند.
از دل شوره داشتم می مردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانه خانم دارابی. گفتم: «تو را به خدا یک زنگی بزن به حاج آقایتان، احوال صمد را از او بپرس.»
ادامه دارد...✒️
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان_واقعی
✏️آرزو داشتم تنها پسرم با دختر خواهرم ازدواج کند، اما او در دوران دانشجویی به دختری از خانواده ای مستضعف که با هم همکلاسی بودند علاقه مند شد و دختر مورد علاقه اش را به عقد خود درآورد.
سلیم از ازدواج با سکینه خیلی خوشحال بود اما هر موقع نامزد او به خانه ما می آمد سردرد می شدم و احساس می کردم این عروس یک لاقبا در شأن خانوادگی ما نیست. من هرچه با خودم کلنجار رفتم تا مهر و محبت این دختر را در دلم جای دهم فایده ای نداشت و خواهرم نیز با نیش و کنایه هایش آتش بیار این معرکه شده بود. متاسفانه پس از گذشت مدتی، نقشه شومی کشیدم و با کمک پسر خواهرم فردی را اجیر کردیم تا ادعا کند قبلا با عروسم آشنایی و رابطه داشته است. ما با این تهمت های ناروا توانستیم سلیم را نسبت به همسرش بدبین کنیم و او نامزدش را طلاق داد. من بلافاصله دختر خواهرم را به عقد پسرم درآوردم اما سلیم و دخترخاله اش خیری از زندگیشان ندیدند چون آن ها صاحب دو فرزند معلول شدند و عروسم که تاب و تحمل مشکلات زندگی و جمع و جور کردن این دو طفل بی گناه را نداشت پس از گذشت ۱۵ سال به پسرم خیانت کرد و دنبال سرنوشت خودش رفت.از آن به بعد من و پسرم خودمان را به پرستاری از این دو بچه معلول سرگرم کردیم. ولی هر روز که می گذشت من به خاطر ظلم و خیانتی که در حق عروس قبلی ام کرده بودم عذاب وجدان بیشتری پیدا می کردم و خیلی دنبال سکینه گشتم تا او را پیدا کنم و حلالیت بطلبم. ولی هیچ آدرس و نشانی از او پیدا نکردم. تا این که برای سفر زیارتی به مشهد آمدیم.
در این جا هنگام عبور از خیابان با یک موتورسیکلت تصادف کردم و وقتی که برای مداوا به بیمارستان انتقال یافتم باورم نمی شد پرستار مرکز درمانی همان کسی باشد که سال ها دنبالش می گشتم. سکینه با مهربانی از من پرستاری و مراقبت کرد و زمانی که دست هایش را محکم گرفتم و با شرمندگی برایش تعریف کردم مرتکب چه گناه بزرگی شده ام، او با لبخندی معصومانه دستم را بوسید و گفت: مادرجان حتما قسمت این طوری بوده است و من از شما هیچ دلخوری و ناراحتی به دل ندارم و همین جا شما را بخشیدم. زن ۶۵ ساله گفت: از این که می بینم سکینه با فردی شایسته ازدواج کرده است و ۲ دختر زیبا و دوست داشتنی دارد خیلی خوشحالم و برایشان دعا می کنم خوشبخت و سعادتمند بشوند. امیدوارم خدا هم از خطاهایم بگذرد.
📚منبع: روزنامه خراسان
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
امروز صلواتی ختم میکنیم 🙏 به نیت
🖤حضرت امام حسن عسکری علیه السلام
تسلای دل داغدار امام زمان🖤
سلامتی حضرت حجت
و تعجیل در امر فرج🙏
بر عسکری آن نور ولایت صلوات 🖤
بر آن گل گلزار رسالت صلوات🖤
خواهی که خدا گناه تو عفو کند 🖤
بفرست بر آن روح کرامت صلوات🖤
▪️الّلهُمَّ
▫️صلّ
▪️علْی
▫️محَمَّد
▪️وآلَ
▫️محَمَّدٍ
▪️وعَجِّل
▫️فرَجَهُم🕊
🏴 http://eitaa.com/cognizable_wan
طرف ﻣﯿﺮﻩ ﺛﺒﺖ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻭﺍﺳﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺑﮕﯿﺮﻩ
ﻣﯿﮕﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺷﯿﺮﻋﻠﯽ ﺗﻔﻨﮕﭽﯽ ﺑﺎﺷﻪ.
ﻣﯿﮕﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ.
ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻤﺪﻗﻠﯿﺨﺎﻥ ﯾﮑﻪ ﺳﻮﺍﺭ.
ﻣﯿﮕﻦ : ﻧﻤﯿﺸﻪ.
ﻣﯿﮕﻪ ﻃﻐﺮﻝ ﺳﯿﺒﯿﻞو.
ﻣﯿﮕﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ.
ﻣﯿﮕﻪ صمد سگ ﺳﯿﺒﯿﻞ.
ﻣﯿﮕﻦ ﻧﻤﯿﺸﻪ.
ﻣﯿﮕﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺬﺍﺭﯾﻦ ﺭﺍﻣﺘﯿﻦ، ﺗﺎ ابرو برداره ﺧﯿﺎﻝ ﺷﻤﺎﻫﻢ ﺭﺍﺣﺖ بشه😒😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
شوماخر(قهرمان اتومبیلرانی) گفته بود دلیل موفقیتش گاز دادن موقع ترمز کردن دیگران بود...👍
یه بار اومدم به حرفش عمل کنم از پشت زدم یه پراید عادی رو هاچ بک کردم...
خب راز موفقیتتو نمیخوای بگی نگو 😐😂
http://eitaa.com/cognizable_wan