⭕️✍ #حکایت
بازرگانى در يكى از تجارتهاى خود هزار دينار خسارت ديد. به پسرش گفت : مگذار کسی از این موضوع مطلع شود. پسر گفت: اى پدر! از فرمانت اطاعت مى كنم، اما مى خواهم بدانم راز اين پنهانكارى چيست؟ پدر گفت : تا مصيبتی که بر ما وارد شده دو برابر نشود
۱ - خسارت مال
۲ - شماتت همسايه و ديگران
🔸مگوى اندوه خويش با دشمنان
🔹كه لا حول گويند شادى كنان*
* يعنى: غم خود را با دشمن در ميان مگذار كه او در زبان به ظاهر از روى دلسوزى، (لاحول و لا قوه الا بالله) به زبان آورد (و عجبا گويد) ولى در دل شادى كند.
🍃
🌺🍃
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃 کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بکوب تا در به رویت وا کنم
🍃 وقتی بر در خانه اش رسیدم
هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!
هر چه بود باز بود
🍃 گفتم: #خدایا بر کدامین در بکوبم؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
🍃 کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک
"مهربان #خدایم دوستت دارم"
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی نمیخای هزینه قمقمه بدی😂
#طنز
😂http://eitaa.com/cognizable_wan
یبار چند ماه پیش، توی اوج گریه و ناراحتی، اومدم دلداریش بدم گفتم صبح میشه این شب، در میشه این باز... بعد دوتایی زدیم زیر خنده. امروز میگفت هرموقع کم میارم هی با خودم میگم در میشه این باز... بعدش نمیدونم چرا ولی واقعا حالم خوب میشه...
😂
#طنز
😂http://eitaa.com/cognizable_wan
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وقتی حاج آقا #قرائتی میخواست با #نماز_شب خوندن ، خدا رو در کره شمالی از غربت دربیاره 😉
🌏 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ذکر عاقبتبخیری فرزندان
🔰 #استاد_حسینی_قمی
🌏 http://eitaa.com/cognizable_wan
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایده عالی نظم دهی برای با سلیقه ها😊
𖧷- - - - - - - - - - - - - - - - -𖧷
#ترفند
⛱🔥 http://eitaa.com/cognizable_wan
22.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت تکان دهنده از شهید #حاج_یونس_زنگی_آبادی👌😢
#کرامات_شهید
🔰عجیب اما واقعی| معجزه ی حقیقی شهدا😭😭😭😭😭
شادی روح مطهرش صلوات💐🕊
🍃🌻🍃_🍃🌻🍃__🍃🌻🍃
🌷🍃
http://eitaa.com/cognizable_wan
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بالاترین سلاح در زمان غیبت | یقینا موثرست
#در_محضر_بهجت رضوان الله علیه
🔰 بعد از نماز عصر تا پایان روز جمعه، زیاد فرستادن صلوات، به طور ویژه مستحب است(بالاتر از سایر ایام)
و اگر این صلوات و لعن را ۱۰۰ مرتبه بگوید فضیلت بسیاری دارد:
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ أَهْلِكْ عَدُوَّهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ مِنَ الأَْوَّلِينَ وَ اﻵْخِرِينَ
📚 بحار الانوار، ج ۸۶، ص ۲۸۹
💠 http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان ضرب المثل تغاری بشکند ماستی بریزد💙⛓
در حکایتی آمده است: در قدیم الایام دختر جوانی عاشق و دلباخته مردی جوان می شود. دختر هرروز ظرف (تغار) ماستی را روی سرش گذاشته و برای فروش به بازار می برد و از دور نیز معشوق خویش را می دید.
در یکی از روزها خبر رسید که مرد جوان دار فانی را وداع گفته است! دختر بسیار ناراحت و آشفته شد ولی نمی توانست جلوی پدر و مادرش گریه کند. روز بعد که مثل همیشه طرفی از ماست را روی سرش گذاشته بود تا در بازار بفروشد، وقتی از محله معشوق از دست رفته خویش گذر کرد، عمدا خود را به زمین انداخت و ظرف ماست افتاد و شکست.
ظرف ماست را بهانه کرد و برای معشوق خویش های های گریه کرد. در این میان گدایانی که در اطراف بودند، تکه های ظرف ماست را از زمین جمع کرده و شروع به لیسیدن آن کردند.
پیرمرد دانایی از آن حوالی می گذشت، با دیدن آن صحنه گفت: تغاری بشکند ماستی بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان! یعنی فایده این اشک و گریه و شکستن ظرف ماست، فقط نصیب گدایان شد و حال دل آنها را خوش کرد!
#ماست
#ضرب_المثل
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#كار_ما_چهار_نفر!!
🌷چهار نفر بودیم؛ من و برادرم حمید، مجتبی امینی و خدامراد امینی. قایق سوراخی داشتیم. وقتی به آب میانداختیم، یکی باید مدام آن را باد میکرد وگرنه غرق میشد. شب آن را به آب انداختیم و سوار شدیم. آن سوی رودخانه باد آن را خالی کرده آن را زیر گل و لای کنار رودخانه پنهان کردیم. کارمان این بود که در جاهایی که رفت و آمد عراقیها بیشتر بود؛ مین بگذاریم یا زیر شعارهایی که روی دیوار مینوشتند در جواب شعاری بنویسیم. اگر موتور یا خودرویی میدیدیم از آن برای کاشت تله های انفجاری استفاده میکردیم.
🌷....کارمان که تمام شد، ظهر شده بود. غذایمان کنسروهای لوبیای مربوط به سال ١٩٧٠ ارتش بود. خیلی بد مزه و بدبو بود. مجتبی امینی گفت: من که این رو نمیخورم. گفتم: شوخی نکن چارهای نیست باید همین رو بخوری. گفت: نه با من بیاین؛ من میرم غذای عراقیها را میارم. کنار ریل راه آهن خرمشهر، جایی که ریل پیچ داشت، خانهای بود که سَرو صداى بیش از صد تا عراقی از این خانه میآمد، با صدای بلند عربی صحبت میکردند. پشت ریل که مسلط بود به در خانه، سنگر گرفتیم. مجتبی تفنگش را رو به جلو گرفت، به حالت تهاجمی و مستقیم رفت داخل خانه.
🌷....گفتیم الان سَرو صداى عراقی ها بلند میشود و بيرون میریزند. چند تا مین جلوی در خانه کار گذاشتیم. وقتی عراقیها پشت سرش بیرون میآمدند، تعدادی از آنها میرفتند روی مین، بقیه هم دقایقی میترسیدند؛ بیایند بیرون و ما فرصت فرار پیدا میکردیم. یکدفعه دیدم مجتبی تفنگش را انداخت روی دوشش، قابلمه غذا را برداشته و از خانه بیرون آمد. دویدم جلو، دستش را گرفتم که روی مین نرود. قابلمه غذا را برداشتیم و رفتیم آن طرفتر نشستیم. یک آبگوشت سیر داخل خرمشهر خوردیم.
#راوی: رزمنده دلاور سرتیپ پاسدار حاج حسین دقیقی
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan