#پست_سلامت
*تدابیر طب سنتی در ماه مبارک رمضان.*
👈1-کسانی که با گرفتن روزه دچار معده درد می شوند موقع سحر مقداری ترنجبین و خاکشیر مخلوط کنند و بخورند و موقع افطار یک لیوان عرق نعناع با نبات یا عسل میل کنند .
👈2-سعی کنید یک ساعت بعد از سحری بخوابید و بلافاصله بعد از خوردن سحری نخوابید.
👈3-دیابتی ها اصولا مشکلی برای روزه داری ندارند ولی کسانی که مشکل کلیوی دارند با مجوز پزشک روزه بگیرند .
👈4-سعی کنید حتما در وعده سحری از خورشت استفاده کنید مثل خورشت کدو و یا خورشت الو یا خورشت بامیه .
👈5-در وعده سحری به هیچ وجه ماهی نخورید.
👈6-اگر می خواهید دهانتان کمتر طی روزه داری بو بگیرد دهان خود را بعد از مسواک موقع سحر دهان خودرا با اب ونمک بشویید .
👈7-در وعده افطار سعی کنید افطار را با یک استکان گلاب گرم شده باز کنید.
👈8-برای افراد لاغر وعده سحری واجب هست و باید حتما خورده شود .
👈9-نان و پنیر و سبزی در راس افطار نباشد برای معده مضر است بهتر است افطار را با سوپ یا فرنی گرم یا حلوای ارد گندم بخورید .
👈10-سعی کنید از زولبیا بامیه که از شیرینی جات مصنوعی درست شده اند استفاده نکنید .
👈11-افراد روزه داری که کلیه اشان زمینه سنگ سازی دارد باید موقع سحر یک استکان عرق خارشتر بخورند .
👈12-در وعده سحری به هیچ وجه ماست نخورید ، کباب نخورید ،
👈13-سعی کنید حداقل در این ماه از روغن کنجد و زیتون استفاده کنید.
آب گرم موقع افطار:
۱ ) کبد را شستشو می دهد
۲) دهان را خوشبو می سازد
۳) دندانها را محکم میکند
۴) باعث تقویت چشم میگردد
۵) معده را شستشو میدهد
۶) آرام کننده رگهای به هیجان آمده است
۷) صفرا را می برد
۸) بلغم را برطرف می کند
۹) حرارت معده را فرو می نشاند
۱۰) سردرد را آرامش می بخشد.
این رو به همه روزه داران که دوستشون دارید بفرستيد.
🖋️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پارت 55
چقدر هوا سرد بود!
احتمالا یخبندان ترین زمستان عمرش می شد.
بی حس و حساس به ماشین های پارک شده ی اطرافش نگاه کرد.
در این تاریکی چیز خاصی مشخص نبود.
فقط احتمالا در فلاکتی که به سر می برد اینبار بیشتر گیر می کرد.
عین کسی که پایش در گل گیر کرده باشد.
زندگی که روی خوش نشانش نمی داد.
هی از زمین و آسمان می بارید.
آه کشید.
دستی به صورت خسته اش کشید.
فرارش بی موقع بود.
حالا که پولاد مچش را گرفت احتمالا خیلی از امتیازهایش سلب می شد.
تازه بزودی ماهیانه می شد.
چطور می گفت چه چیزهایی لازم دارد؟
خدا مرگش بدهد.
فقط اوضاعش را بدتر کرد.
پولاد با کت و شلوار به دنبالش دوید.
نگاه های مرد رویشان...
به شدت احساس خجالت می کرد.
ماشین هم خاموش بود.
نه می توانست آهنگی بگذارد نه بخاری را روشن کند.
دستانش را زیر بغل زد تا گرم شود.
باز هم هوای درون ماشین از بیرون گرمتر بود.
آنقدر به در پارکینگ نگاه کرد و با خودش حرف زد تا بلاخره سر و کله ی پولاد با پلاستیک های خریدش پیدا شد.
مستقیم به سمت ماشین آمد.
صندوق عقب را زد و خریدهایش را جا داد.
پشت فرمان که نشست بدون نگاه یا حرفی سوییچ را چرخاند و حرکت کرد.
آیسودا با احتیاط گفت: پولاد!
-خفه شو!
سرش داد کشید.
جوری که آیسودا تکان خورد.
-یک کلمه حرف بزنی یادم میره که تو قانون های من تو دهنی زدن به زن نیومده!
آیسودا با بغض و حیرت نگاهش کرد.
پولاد که هیچ وقت اینگونه حرف نمی زد.
خشن نبود.
یک آیسودا صدا می زد 50 تا آیسودا از دهانش می ریخت.
پس یکباره چه شد؟
البته خب یکباره ی یکباره هم نبود.
4 سال برای تغییر یک آدم کافی بود.
پولاد هم به اندازه ی کافی تغییر کرده بود.
آنقدری که حالا هیچ حسی نباشد.
به طرز وحشتناکی حس می کرد پولاد سعی دارد شکنجه اش بدهد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پارت 56
تلافی رفتنش را درآورد.
اما این کمال نامردی بود.
مجبور بود.
دلش ترکید وقتی رفت.
بخاطرش هرگز ازدواج نکرد.
سر آن سفره ی لعنتی بله نداد.
حقش این همه بد بودن و آوارگی نبود.
مثلا فرار کرد که زندگی جدیدی برای خودش بسازد.
نه اینکه از چاله به چاه بیفتد.
رسیده به مجتمع ماشین را درون پارکینگ برد.
پیاده شد.
صندوق عقب را باز کرد و گفت: بیا یکی دوتاشو ببر.
می خواست دستش را بند کند تا باز به سرش نزند و فرار کند.
آیسودا پیاده شده بود.
کنارش ایستاد و دوتا از پلاستیک ها را برداشت.
-راه بیفت!
-من زیر دستت نیستم.
-باشه، راه بیفت.
شیطان می گفت داد و هوار راه بیندازد.
-من تا یه حدی تحمل دارم پولاد، شورشو درنیار!
می دانست فقط حرف می زند.
-منتظرم حرکت کنی!
با این رفتارها فقط عشق و علاقه اش را کمرنگ و کمرنگ تر می کرد.
راه افتاد.
پولاد هم دقیقا پشت سرش بود.
با هم سوار آسانسور شدند و بالا رفتند.
-خسته میشی!
پولاد پوزخند زد و گفت: تو یا من؟
-تو...چرا می خوای منو خسته کنی؟ من همینجوری هم خسته ام.
طعنه های کلام آیسودا را نمی فهمید.
آسانسور جلوی طبقه شان توقف کرد.
پیاده شدند.
اما کسی که پشت در خانه منتظر بود پولاد را شوکه کرد.
ترنج ایستاده بود و این پا و آن پا می کرد.
انگار هم داشت شماره ی پولاد را گرفت.
گوشی پولاد درون جیبش به صدا درآمد.
ترنج با تعجب برگشت.
اما با دیدن دختری در کنار پولاد متعجب شد.
پولاد به زور لبخند زد و گفت: نمی دونستم داری میای.
ترنج حرفی نزد فقط به آیسودا خیره شد.
دختر زیبا و معصومی که با پلاستیک های خرید پشت سر پولاد ایستاده بود.
-ترنج...
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پارت 57
آیسودا خوب می شناختش!
در سوراخ ریز کلید دیده بودش!
البته نه به این وضوح!
پولاد به سمتش آمد.
پلاستیک ها را جلوی در پایین گذاشت.
-ترنج!
تازه به خودش آمد.
نگاهش را از آیسودای زیبا گرفت.
به زور گفت: نمی دونستم مهمون داری.
آیسودا هم مانده بود که باید چه عکس العملی نشان دهد.
پولاد کلید را درآورد و در را باز کرد.
-بیاین داخل!
ترنج خجالت زده گفت: نه، من بر می گردم.
-بیا داخل ترنج!
لحنش کاملا دستوری بود.
آیسودا با پلاستیک های در دستش از کنار ترنج گذشت و داخل شد.
ترنج معذب و بلاتکلیف بود.
می دانست پولاد گاهی به این و آن می پرد.
ولی این دختر انگار متفاوت بود.
جور خاصی بود.
به او نمی آمد که اهل چیزی باشد.
داخل شد و در را بست.
پولاد توضیح کوتاهی داد: آسو از دوستان دوران دانشگاهم بود.
پوزخندی روی لب آیسودا نشست.
فعلش گذشته بود.
پس دیگر حتی دوستش هم نیست.
تازه بدتر از آن هیچ چیزی در مورد عشق و احساسی که به همدیگر داشتند نگفت.
اشاره هم نکرد.
یک جمله گفت و تمام!
لازم هم ندید ترنج را معرفی کند.
آیسودا خرید ها را روی اپن گذاشت و همان جا ماند.
نمی دانست الان باید چه کار کند.
-آیسودا چندروزی اینجا مهمونه!
نگاهش جوری اخطارگونه بود که آیسودا نتوانست حرفی بزند.
در حقیقت زندانی بود نه مهمان!
ترنج به سمت آیسودا آمد.
دستش را دراز کرد و گفت: من ترنجم!
آیسودا بی حس بود.
ولی دست ترنج را گرفت و فشرد.
ترنج مهربان بود.
با اینکه هنوز چیزی حالیش نشده بود که آیسودا دقیقا در خانه ی پولاد چه می خواهد.
ولی چهره ی معصوم آیسودا او را گرفت.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پارت 58
پولاد ایستاده بود و نگاهشان می کرد.
آیسودا زیادی بی روح بود.
انگار که مجبورش کرده باشند.
آیسودا به زور دستش را جلو آورد و دست داد.
هیچ حس خوبی نسبت به ترنج نداشت.
اصلا چرا داشته باشد.
این همان دختر دیشب بود که پولاد دست دور شانه اش انداخت.
-خوشبختم آیسودا جان!
آیسودا به تلخی گفت: مطمئنی؟
لبخند از لب ترنج رفت.
پولاد اخم کرد و گفت: مواظب حرف زدنت باش آسو!
آیسودا با حرص گفت: پس بذار برم.
نمی خواست کار به اینجا بکشد.
خودش مجبورش می کرد.
ترنج حیرت زده به سمت پولاد برگشت و گفت: یعنی چی؟!
پولاد عصبی گفت: چرت میگه!
با خشم رو به آیسودا گفت: چرا نمیری تو اتاق آسو؟
آیسودا انگار زبان باز کرده باشد به تندی گفت: برم که چی بشه؟ با دوست دخترت تنها باشی؟
ترنج حیرت زده به دعوای لفظی بینشان نگاه کرد.
ابدا اگر روابطشان عادی می بود.
انگار خارج یک دوستی عادی بینشان حکم فرما بود.
پولاد با حرص گفت: عصبیم نکن آسو!
آیسودا به تندی بازوی ترنج را کشید.
ترنج به سمتش چرخید و نگاهش کرد.
آیسودا با انگشت اشاره به سینه اش زد و گفت: منو ببین، من 4 سال دوست دخترش بودم، عشقش بودم...
پولاد داد زد: خفه شو!
آیسودا ساکت نشد.
ادامه داد:چند ساله می شناسیش؟ با 4 سالی که تو زندگیش نبودم میشه 8 سال، 8 سال این لعنتی رو پرستیدم که حالا منو تو خونه اش زندانی کنه.
با اینکه پولاد تکه ی آخر جمله اش را خوب فهمید.
به سمتش هجوم برد. بازویش را کشید و به سمت اتاق برد.
ترنج بی حرکت فقط نگاهش می کرد.
اینجا چه خبر بود؟
این دختر از کجا یک هو پیدایش شد.
پولاد در را باز کرد و آیسودا را به داخل پرت کرد.
در را پشت سرش بست و با کلیدی که بیرون بود قفل کرد.
آیسودا با مشت به جان اتاق افتاد.
پولاد با عصبانیت رو به ترنج گفت: کاری داشتی؟
-این دختر...
-مهم نیست.
-زندانیش کردی؟
-گفتم مهم نیست.
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
4_5855008570206060642.mp3
1.48M
🌹 #ربّنا با صدای زیبا وملکوتی قاری #نوجوان سید علیرضا موسوی...
♦بیاییدهمگی با انتشارو گسترش این آوای ملکوتی آن را #جایگزینی صدای دشمن پسند شجر یان کنیم .👌🌺
🌷🌷🌷
شوهری یک اس ام اس به همسرش ارسال کرد:
«سلام، من امشب دیر میام خونه؛ لطفا همه لباسهای کثیف من رو بشور و غذای مورد علاقه ام رو درست کن …»
دقایقی گذشت ولی پاسخی نیومد!
اس ام اس دیگری فرستاد:😁
«راستی! یادم رفت بهت بگم که حقوقم اضافه شده و آخر ماه میخوام برات یه ماشین بخرم …»
همسر: وای خدای من! واقعا؟😃
شوهر: نه، میخواستم مطمئن بشم که اس اولم به دستت رسیده یا نه!!!😂😂😂 😂
🎯 http://eitaa.com/cognizable_wan 👈
اذان صبح
زن: رضا پاشو سحره
مرد (خواب آلود): بگو فردا بهش زنگ میزنم
رحم الله من یقرا فاتحه مع الصلوات!😐😂😂😂
🎯 http://eitaa.com/cognizable_wan 👈
🔴 سخنان جالب و قابل تأمل وزیر سابق اطلاعات در جمع طلاب حوزه علمیه قم درسال97
◀️ خلاصه ای از سخنان حجت الاسلام والمسلمین مصلحی، در جلسه طلاب و فضلای اصفهانی مقیم قم:
📌 دقیقا از حدود چهار سال قبل، سه دستگاه اطلاعاتی «ام آی 6»، «موساد» و «سیا» بر اساس وضعیت اداری و اجرایی کشور، چارچوب پنج گانه ای را طراحی کردند تا #انقلاب و #نظام_اسلامی ایران را سرنگون نمایند.
1⃣ طراحی اول: القاء ضرورت کنارآمدن با #کدخدا به عنوان تنها گزینه فرار از مشکلات
2⃣طراحی دوم: ایجاد #خطای_محاسباتی در تصمیم گیریها در سه حوزه « #مسئولین، #نخبگان و #مردم»
3⃣طراحی سوم: تلاش برای #فرسایش_ظرفیتهای_نظام در داخل
4⃣طراحی چهارم: #پیوند زدن #مشکلات_معیشتی مردم به جهت گیری های #سیاست_خارجی نظام همانند حمایت از نهضت های مختلف در کشورهای دیگر مثل عراق، سوریه، یمن و ...
5⃣طراحی پنجم: ایجاد این باور برای مردم که برای حل مشکلات اقتصادی باید سیاست های اصولی خارجی را تغییر داد با آوردن #برجام و #اف_ای_تی_اف و مباحثی از این قبیل.
🔻سه دستگاه اطلاعاتی دشمن، بر اساس این پنج طراحی، شش برنامه را در دستور کار امسال و سال آینده خود قرار داده است:
♨️ برنامه اول: خروج آمریکا از #برجام کار آمریکا، عربده کشی است و اروپاییها هم به اسم مذاکره، وقت را تلف میکنند.
♨️برنامه دوم: بالارفتن قیمت #دلار
♨️برنامه سوم: ایجاد #نارضایتی_عمومی و به پای صحنه آوردن طبقه متوسط به پایین کشور در اعتراضات
♨️برنامه چهارم: ایجاد #تورم در حد ورشکستگی ایران
♨️برنامه پنجم: جلوگیری از بازگشت ایران به بحث #هسته ای
♨️ برنامه ششم: به چالش کشیدن کل نظام و معرفی نمودن #امام_خامنه_ای به عنوان مسئول مشکلات اقتصادی کشور
⭕️ دشمن برای رسیدن به طراحی ها و برنامه های مذکور، #نفوذ_موردی و #نفوذ_جریانی را مسیر اصلی خود قرار داده است تا به اهداف خود برسد.
🔴 انواع اقدامها در نفوذ موردی:
☑️اقدام اول: دشمن یک نفر را جاسوس و مأمور کرده تا حذف فیزیکی انجام دهد؛ همانند شهادت شهدای هسته ای (البته صهیونیستها از ترور فیزیکی پشیمان شده و امروز سراغ بیوتروریسم رفته و برای افراد خاص، امراض گوناگون درست می کند تا حذف شوند).
☑️ اقدام دوم: #ترور_شخصیتی افراد؛ همچون ترور شخصیتی آیت الله منتظری توسط مهدی هاشمی
☑️ اقدام سوم: دشمن طراحی 40 ساله کرده و بر روی یک شخص کار میکند تا او را در زمان مورد نظر خود، در رأس کشور قرار دهد.
🔻#نفوذ_جریانی:
دشمن در نفوذ جریانی به دنبال آن است که اشتباه محاسباتی در تصمیم گیریها را در سه مجموعه «نخبگان، مسئولین و مردم» به وجود بیاورد.
🔺آنان برای ایجاد اشتباه محاسباتی، 10 کار را انجام می دهند که اولین برنامه آنان، تهدید و ترساندن ماست. (همانند بیان این مطلب که گزینه نظامی یکی از برنامه های روی میز ماست).
🔳 از خرداد سال 98 چهره انقلابی امروز برخی آقایان #تغییر خواهد کرد
🔳 بنده با اطلاع عرض می کنم که 20 درصد مشکلات اقتصادی کشور مرتبط با #تحریمهاست
🔳اگر #اوباما هم رئیس جمهور آمریکا باقی میماند، از برجام خارج می شد
🔳 پول به دست آمده از #گرانی_دلار کجا رفته است؟
🔳با کمال تأسف در دو سال گذشته #رشته_هسته ای را از #کنکور حذف کرده اند
❗️امروز #چهره_نفاقی را در کشور مشاهده میکنیم که عقبه 40 ساله داشته و متأسفانه کسانی که تا دیروز دم از مذاکره با کدخدا میزدند، امروز #چهره_انقلابی گرفته و همه در حال تعجب هستند.
تا اردیبهشت و خرداد #سال_آینده این چهره حزب اللهی را از این افراد خواهیم دید و از خرداد به بعد این چهره به ظاهر انقلابی عوض خواهد شد و رهبر انقلاب نیز فرمودند در سال 98، #فتنه هایی در پیش خواهیم داشت.
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
🌺🍀🌺🍀🌺
🍀🌺🍀🌺
🌺🍀🌺
🍀
بسم الله الرحمن الرحیم
توصیههای غذایی در ماه مبارک رمضان:
۱. غذای افطاری در یک وعده میل شود.
۲. از خوردن تنقلات فراوان در فاصله افطار تا سحر خودداری شود و روزه داران برای خوردن وعده سحر کمی زودتر از خواب برخیزند.
۳. در وعده سحر از آشامیدن آب_زیاد باید پرهیز نمود، زیرا موجب ایجاد نفخ و اختلال در هضم میشود.
۴. هنگام افطار نیز از آغاز کردن تغذیه با آب سرد، نوشابه و .. خودداری شود. به جای آن میتوان از مقداری آب جوش، آب گرم و عسل یا شیر گرم استفاده کرد.
۵. مصرف بعضی از غذاها که در هنگام افطار متداول است مثل آش رشته با روغن فراوان، زولبیا بامیه، کله پاچه، سیراب شیردان و .. مناسب نیست. به جای آن روزه داران با توجه به مزاج خود میتوانند از آشها و سوپها، حریرهها، مرباها و شیرینیجات طبیعی مثل عسل کشمش، مویز، خرما و ..
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پارت 59
-هست، پولاد داری چیکار می کنی؟
پولاد با پرخاش گفت: به تو ربطی نداره.
ترنج حیرت زده نگاهش کرد.
پولاد افسار پاره کرده بود.
انگار هیچ درکی از موقعیت نداشت.
فقط می خواست رو شدن دستش را با داد و هواری که راه انداخته بود مخفی کند.
ترنج جدی شده و گفت: اینجا چه خبره؟
این دختره چی میگه؟
-پولاد جواب نداده، به سمت آشپزخانه رفت.
آیسودا از کوبیدن در خسته شده بود.
خانه در سکوت فرو رفت.
اما یکباره آیسودا جیغ کشید: لعنتی...لعنتی...
ترنج به سمت پولاد رفت.
-باز سردرد شدی؟
-برو ترنج!
-تا توضیحی ندی نمیرم.
پولاد کتری برقی را پر از آب کرد.
حوصله ی هیچ کس را نداشت.
-پیله نکن ترنج!
کتری را روشن کرد و به کابیت تکیه داد.
-این دختر...
پولاد فورا گفت: عشقمه!
ترنج هنگ کرد.
همان جایی که بود خشک شد.
نتوانست قدم از قدم بردارد.
-4 سال پیش رفت، بخاطر مادرش...مجبور بود اما تو کت من نرفت.
-پس الان؟
-اتفاقی دیدمش، داشت فرار می کرد، یکی دنبالش بود...
ترنج دستش را به اپن تکیه داد.
حالش خوب نبود.
تازه حرف های مبهم نواب را یادش آمد.
قبلا اشاره کرده بود پولاد عاشق است.
اگر روی خوش نشان نمی دهد چون هنوز هم عاشق است.
دختری که رهایش کرد و رفت.
سرش سنگین شد.
-چرا زندانیش کردی؟
-باید تاوان نبودنش رو پس بده؟
-اینجوری؟
پولاد مستقیم نگاهش کرد.
درون نگاهش یک گرگ وحشی زوزه می کشید.
هر لحظه انگار بخواهد حمله کند.
-تاوانشو پس میده بعد هرجا خواست بره گورشو گم کنه.
-نکن!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پارت 60
-نفست از جای گرم بیرون میاد.
-نه ابدا، فقط جنس خودمو می شناسم، دلیلی پشت کارش بوده مگه نه؟
حوصله چانه زدن با ترنج را نداشت.
زیادی آداب دان بود.
-تمومش کن!
-بذار بره!
-ترنج، اگه دنبال چیزی که می خواستی بودی و پیداش کردی می تونی بری!
پولاد عملا مد ظالمی شده بود که به هیچ کس و هیچ چیز فکر نمی کرد.
انگار اولویت فقط خودش باشد.
ولی نبود.
اولویت دختری بود که حس می کرد رنج کشیده!
شاید هم هنوز داشت رنج می کشید.
ولی پولاد خودخواهانه فقط خودش و خواسته اش را می دید.
سری با تاسف تکان داد و به سمت در رفت.
-امیدوارم کوتاه بیای!
پولاد توجهی نکرد.
به سمت کتری برقی رفت.
دلش چای می خواست.
انگار از ناهار هم خبری نبود.
باید زنگ می زد به رستوران نزدیک خانه تا با پیک غذا بفرستند.
طاقت گرسنگی را نداشت.
در که بهم خورد فهمید ترنج رفته!
کتری را روشن کرد.
زن ها موجودات عجیبی هستند.
مدام دوست دارند ناز کنند و نازشان کشیده شود.
چیزی بر خلافشان پیش می رفت پنجول می کشیدند.
خوب و بدی که حالیشان نبود.
اگر همان روزی که آیسودا قصد رفتن کرد عین الان دست و پایش را می بست و گوشه ی خانه می انداختش!
حالا بعد از 4 سال زبانش این همه دراز نبود.
معلوم نبود چه غلطی کرده که حالا می خواهد فرار کند.
اما کور خوانده بود.
دیگر نمی گذاشت برود.
توی دهان شوهرش می زد.
مجبورش می کرد طلاقش بدهد.
آیسودا همیشه سهم خودش بود و بس!
4 سال وقفه را از این به بعد جبران می کرد.
خریدهای مخصوص آیسودا را برداشت.
فهمیده بود چه می خواهد.
پشت در اتاق ایستاد و کلید را چرخاند.
آیسودا با نفرت روی تخت چمپاتمه زده و نگاهش می کرد.
داخل شد و پلاستیک را روی تخت گذاشت.
-اینا برای توئه!
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆