eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فاطمه اكتفا به نامش نكنيد نشناخته توصيف مقامش نكنيد هر كس که در او محبت زهرا نيست علامه اگر هست سلامش نكنيد شهادت حضرت زهرا (س) تسلیت باد. اللهم ارزقنا الشهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: 🔴انقلاب و انقلابی گری خط قرمز حاج قاسم بود. ➖در مسائل داخلی اهل حزب و جناح بازی نبود ولی ذوب در انقلاب بود
❂○° °○❂ 🔻 قسمت نمیخوام هیچی بشنوم... هیچی!! زنگ تلفن قطع میشود ودوباره مخاطب سمج شانسش را امتحان میکند. عصبی اَه کشیده و بلندی میگویم و به اتاق فاطمه میروم.صفحه ی گوشیم روشن و خاموش میشود.نگاهم به شماره ناشناس میفتد...تماس را رد میکنم "برو بابا ..." کمتراز چندثانیه میگذرد که دوباره همان شماره روی صفحه ظاهرمیشود. " اه!! چقدر سیرسش!" بخش سبز روی صفحه را سمت تصویر تلفن میکشم _ بله؟؟ _ سلام زن داداش! باتردید میپرسم _ اقا سجاد؟ _ بله خودم هستم...خوب هستید؟ دلم میخواهد فریاد بزنم خوب نیستم!!...اما اکتفا میکنم به یک کلمه _ خوبم!! _ میخوام ببینمتون! متعجب درحالیکه دنبال جواب برای چندسوال میگردم جواب میدهم _ چیزی شده؟؟ _ نه! اتفاق خاصی نیست... " نیست؟ پس چرا صدایش میلرزید" _ مطمئنید؟....من الان خونه خودتونم! _ جدی؟؟؟.. تاپنج دقیقه دیگه میرسم _ میشه یکم از کارتون رو بگید _ نه!...میام میگم فعلا یا علی زن داداش و پیش ازانکه جوابی بدم.بوق اِشغال در گوشم میپیچد... "انقدر تعجب کرده بودم که وقت نشدبپرسم شمارمو ازکجااورده!!!" بافکر اینکه الان میرسد به طبقه پایین میروم.حسین اقا با هیجان علی اصغرراکول کرده و درحیاط میدود. هرزگاهی هم ازکمردرد ناله میکند به حیاط میروم و سلام نسبتا بلندی به پدرت میکنم.می ایستد و گرم بالبخند و تکان سرجوابم را میدهد. زهراخانوم روی تخت نشسته و هندونه ی بزرگی را قاچ میدهد.مراکه میبیند میخندد و میگوید _ بیا مادر!بیا شام حاضریه!! گوشه لبم را بجای لبخندکج میکنم .فاطمه هم کنارش قالبهای کوچک پنیررا در پیش دستی میگذارد. زنگ درخانه زده میشود. _ من باز میکنم این را درحالی میگویم که چادرم را روی سرم میندازم. حتم دارم سجاد است.ولی باز میپرسم _ کیه؟ _ منم !... خودش است! دررا باز میکنم. چهره ی اشفته و موهای بهم ریخته... وحشت زده میپرسم _ چی شده؟ اهسته میگوید _ هیچی!خیلی طبیعی برید تو خونه... قلبم می ایستد.تنها چیزی که به ذهنم میرسد.. _ علی!!؟؟؟...علی چیزیش شده؟ دستی به لب و ریشش میکشد... _ نه! برید ... پاهایم را بسختی روی زمین میکشم و سعی میکنم عادی رفتار کنم. حسین اقا میپرسد _ کیه بابا؟؟.. _ اقا سجاد! و پشت بند حرفم سجاد وارد حیاط میشود. سلام علیکی گرم میکند و سمت خانه میرود.باچشم اشاره میکند بیا ... "پشت سرش برم که خیلی ضایع است!" به اطراف نگاه میکنم... چیزی به سرم میزند _ مامان زهرا!؟...اب اوردید؟ فاطمه چپ چپ نگاهم میکند _ اب بعد نون پنیر؟ _ خب پس شربت! زهراخانوم میگوید _ اره ! شربت ابلیمو میچسبه...بیا بشین برم درست کنم. ازفرصت استفاده میکنم و سمت خانه میروم. _ نه ! بزارید یکمم من دختری کنم واسه این خونه! _ خداحفظت کنه ! درراهرو می ایستم و به هال سرک میکشم. سجاد روی مبل نشسته و پای چپش را بااسترس تکان میدهد _ بیاید اینجا... نگاهش درتاریکی برق میزند بلند میشود و دنبالم به اشپزخانه می اید.یک پارچ از کابینت برمیدارم _ من تاشربت درست میکنم کارتون رو بگید! و بعد انگار که تازه متوجه چیزی شده باشم میپرسم _ اصلن چرا نباید خانواده بفهمن؟ سمتم می اید، پارچ رااز دستم میگیرد و زل میزند به صورتم!! این اولین بار است که اینقدر راحت نگاهم میکند. _ راستش...اولن حلال کنید من قایمکی شماره شمارو ظهر امروز از گوشی فاطمه پیدا کردم....دومن فکرکردم شاید بهتره اول بشما بگم!...شایدخود علی راضی تر باشه.. اسمت را که میگوید دستهایم میلرزد. خیره به لبهایش منتظر میمانم _ من خودم نمیدونم چجوری به مامان یا بابا بگم...حس کردم همسرازهمه نزدیک تره... طاقتم تمام میشود _ میشه سریع بگید ... سرش را پایین میندازد.باانگشتان دستش بازی میکند...یکلحظه نگاهم میکند..."خدایا چرا گریه میکنه.." لبهایش بهم میخورد!...چند جمله را بهم قطارمیکندکه فقط همین را میشنوم _...امروز..خبرررسید ...علی...شهید... و کلمه اخرش را خودم میگویم _ شد! تمام بدنم یخ میزند.سرم گیج و مقابل چشمهایم سیاهی میرود.برای حفظ تعادل به کابینت ها تکیه میدهم. احساس میکنم چیزی دروجودم مرد! نگاه اخرت!...جمله ی بی جوابت... پاهایم تاب نمی اورد.روی زمین میفتم... میخندم و بعد مثل دیوانه ها خیره میشوم به نقطه ای دور...و دوباره میخندم...چیزی نمیفهمم... " دروغ میگه!!...تو برمیگردی!!...مگ من چند وقت ....چندوقت ...تورو داشتمت.." گفته بودی منتظر یک خبر باشم... زیر لب با عجز میگویم _ خیلی بدی...خیلی! فضای سنگین و صدای گریه های بلند خواهرها و مادرت... ونوای جگرسوزی که مدام در قلبم میپیچد! .. این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم حاشا اینکه از راه تو حتی لحظه ای برگردیم.. ↩️ ... ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸آواهای انتظار رایگان سخنرانی‌های سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 📡
✌گفتند که انتقام ما خون بازیست گفتیم‌که کارشیعه طوفان سازیست 👌از جلوه ی حیدری ما لرزیدند این تازه برای ما ترقه بازیست... #هیهات‌ازدست‌ماگریزی‌نیست #شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی #سلیمانی_آسمانی #انتقام_سخت ✊ #وعده_صادق ✊
📌 ده عبرت تمدنی از شهادت حاج قاسم‌ شهادت حاج قاسم درس‌ها و عبرت‌های زیادی به ملت و دولت ایران و جهان اسلام عطا کرد؛ اگر بصیرتی باشد: ۱. دیدگاه "دنیای امروز دنیای مذاکره است نه موشک" به شدت ابطال شد چون سردار دل‌ها را با موشک آمریکایی زدند. ۲. آمریکا از نابودکننده داعش کینه داشت و گستاخانه و احمقانه قهرمان مبارزه با تروریسم را به شهادت رساند، چون خود، تروریست و پرورانده تروریسم است. ۳. قوانین و تعهدات بین‌المللی برای آمریکا ارزشی ندارد. چون با استکبار تمام، مستشار قانونی دولت عراق را ترور کرد و لذا دلخوشی به و fatf# و غیره، بی‌خردی محض است. ۴. آمریکا با شهادت مجاهدان ایرانی و عراقی نشان داد که نه تنها دشمن ایران بلکه دشمن عراق و همه بلاد اسلامی است. ۵. اقتدار سیاسی و علمی و اقتصادی و نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی‌ و در یک عنوان مدیریت جهادی حاج قاسمی، تنها راه خروج از تحریم‌هاست؛ نه پشت میز نشستن و به اجانب دلخوش شدن. ۶.مقاومت جهانی باید استمرار یابد و الّا جنایت‌های ادامه خواهد یافت. ۷.وحدت ایرانیان با هم و وحدت ایران و عراق و وحدت جهان اسلام، ضرورتی تمدنی است. ۸. عصبانیت استکبار جهانی از حاج قاسم به جهت ولایتمداری او بود چون میدانست ولایت، محور مقاومت است. ۹. آمریکا به طور مستقیم مالک اشتر را ترور کرد و به نوکرانش نسپرد؛ تا کمر علیِ زمانه را خم کند؛ غافل از اینکه شهادت حاج قاسم به دست شیطان بزرگ، میلیون‌ها مالک اشتر علی را تربیت کرد. ۱۰. ذلت و هراس آمریکا و نوکرانش با شهادت سردار قلب‌ها نمایان شد؛ پس ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اقتدار آمریکای جنایتکار را باور نکنید و از او نهراسید و کدخدایش نخوانید. 📆 http://eitaa.com/cognizable_wan
📕✍.... ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ... ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ ... ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻭ ....... ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ .... ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ... ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ .... ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ... ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ، ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ... ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ، ﺭﻓﺘﮕﺮ ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ... ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ... ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ... ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ..... ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ .... ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ، ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ .... ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ، ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ ... ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ، ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ .... ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ، ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﺗﻨﻬﺎﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ . ✓http://eitaa.com/cognizable_wan
‍ ‌ ‍ ♻️🍃♻️🍃♻️🍃♻️🍃♻️🍃♻️ کی گفته حجاب؟؟ حجاب حرف آخوندها نیست. حجاب و خیلی از محدودیتهای دیگه دستور عقله... این عقله که میگه: "وقتی چیزی تو این دنیا محدوده باید بهینه مصرفش کرد. همون عقلی که : تاکید میکنه بشر نباید هرجور دلش میخواد آب مصرف کنه چون بی‌‌آبی و خشکسالی رخ میده یا بی‌مبالات نمک نخوره که فشار خون نگیره و آزادانه شیرینی و قند استفاده نکنه تا دچار مرض قند نشه! همون عقل توصیه میکنه که : زن زیبایی‌هاش رو در معرض دید قرار نده تا عادی نشه و همیشه مورد_توجه باشه. به حکم عقل اگر خانمها دوست دارند نشاط و توجه بیشتری دریافت کنند باید محدودیتهایی رو در پوشششون رعایت کنن؛ ⛔️و طبیعتا اگر رعایت نکنن اولین ضررش متوجه خودشونه نه جامعه... یه دانشمند غربی میگه: روزگاری در اروپا مردان جوان آرزو داشتند انگشت پای یک زن را ببینند!! بله؛ در اروپا هم محدودیتهای حجاب مراعات می‌شده اما متاسفانه امروزه بخاطر این بی‌فکری‌هایی که امروزه میبینید، اون توجه شدید به زن، از بین رفته و زن الان اون خاص بودن رو نداره و زیبایی‌هاش اونقدر در دسترسه که وجودش برای دیگران عادی شده. اما این وسط بیچاره زنایی که از لحاظ زیبایی یه مقدار پایینتر باشن... اینا بخاطر جلوه‌نمایی دیگران محکوم هستن به طرد شدن و بی‌توجهی... همونطور که الان تو کشور ما بخاطر رواج فرهنگ غرب، دقیقا همین حالت پیش اومده... قطعا خدا این ظلم بزرگ رو نادیده نمی‌گیره... 🏴ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد ▪️ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم مامور برای خدمت زهرائیم ▪️روزی که تمام خلق حیران هستند ما منتظر شفاعت زهرائیم http://eitaa.com/cognizable_wan
حتما میدانید و دیدید و خدا کند که نشوید و دیگر نبینید را! ۲۱ ساله بودم که در آن زمان هر چه از یاد داشتم فشار اعصاب بود !دکتر به دکتر و نسخه های زیاد!خانه ما داروخانه بود!آخرین بار که نزد متخصص رفتند؛تشریف آوردند به در مدرسه ام و فرمودند : متخصص نوبت ۲۰روز بعد راداده که جراحی شوم.آن روز یاد سخن دوست طلبه ای افتادم که گفته بودند "آیت الله بهجت فرموده هر کی میخواد جمعه ها بیاد "منظور ایشان همان روضه هفتگی بود که صبحهای جمعه در برگزار می شد!از شهر من تا قم ۱۲ساعت راه بود و آن روز روز پنج شنبه!بلافاصله ترمینال رفتم و سوار اتوبوس تا اینکه وقت اذان صبح رسیدم قم ! خواندم و سراغ مسجد آیت الله را گرفتم؛بلکه زرنگتر شدم و آدرش منزل ایشان را!نزدیک ساعت ۹ صبح یک از نور از منز ل خارج شد و هیبتش مرا گرفت!دست به سینه ایستادم و صدا در گلویم ایست نمود حتی سلام! پشت سرش راهی مسجد شدیم الله رو به مردم نشستند و دست خود را کنارش مثل یک تکه گوشت رها نمودند بعضی ها دست بوسی می نمودند اما جای دیگر بود و بی توجه به این تشریفات! آن روزها مثل سالهای بعد خیلی دور شلوغ نبود.دو زانوی ادب در محضرش زمین گذاشتم و دست بوسی نمودم .سرم به نزدیک گوش مبارک بردم و گفتم مادرم مریض است شفا میخواهم .یک دست بالا آورد و نگاهی کوتاه به آسمان حرفی آهسته با خدا گفت؛ که البته نمی دانم چه گفتند! دست را پایین آورد باز آهسته گفتم حاجتی دیگر دارم ؛با صدایی شبیه ولی آهسته گفتند بگذار یکیش مستجاب بشه ببینی بعد یکی دیگه بخواه! گفتم چشم مثل گفتن غلط کردم! برگشتم روز موعود رسید مادر نزد متخصص رفت باز عکس گرفت جواب شنید که : دفعه قبل در یکی از رگها بود اکنون نیست!آری از آن به بعد مادرم نور چشمم را آرام می بینم. از آن روز معنای این روایت قدسی را خوب فهمیدم که خودش یعنی خدای من و شما فرموده :بنده من تو مرا اطاعت کن من تو را خودم قرار می دهم من به هرچه بگم بشو می شود تو هم به هر چی بگی بشو می شود(حرکت لخته خون که چیزی نیست را دوباره می دهی) . 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅سه خواب عجیب رهبرانقلاب که برای مادرشان نقل کردند 🔻از آقای خامنه‌ای هم خاطره دارید؟ 🔻بانو میردامادی: خیلی خاطره دارم... سید علی گفت مادر جان از دعاهای شما بود که زندانم کوتاه شد 🔻آسیدعلی ما هشت ماه زندان بود و بعد از اینکه آزاد شد گفتم: «مادر من خیلی دعا کردم و ختم‌ها گرفتم و کارها کردم و خواب عجیبی دیدم؛ حضرت رضا را به خواب دیدم که ایشان دست خود را به روی سینه‌ام کشیدند و قلبم آرام گرفت»؛ 🔅گفت: «مادر جان از همین دعاهای شما بود که هشت ماه طول کشید قرار بود من هشت سال در زندان بمانم.» 🔅یک روز «آقا سیدعلی» ما به اینجا آمد و گفت که یک خوابی دیده‌ام، خواب دیده‌ام که امام دور از جانشان مرحوم شده‌اند و من یک تعبیر خوبی کردم 🔅خلاصه گفت خواب دیدم که امام مرحوم شده‌اند و ما داریم ایشان را می‌بریم و جمعیت زیادی بود که از شهر بیرون رفتیم و بعد جمعیت کم شدند و روی بلندی رفتیم و جنازه را هم به روی بلندی بردیم. 🔅امام به «سید علی» گفتند تو یوسف می‌شوی 🔅دیدم که مردم ساکت هستند اما [من] از علاقه‌ای که به امام داشتم از شدت ناراحتی به پاهای خود دست می‌زنم و راه می‌روم و خودم را می‌زنم؛ 🔅آن بالا هم که رسیدیم از آن علاقه‌ای که داشتم گفتم بگذار روی امام را ببینم، وقتی روی امام را پس زدم، امام سرشان را بلند کردند و با انگشت اشاره کردند و دو مرتبه فرمودند «تو یوسف می‌‌شوی»؛ 🔅وقتی این خواب را برای من نقل کرد، گفتم حضرت یوسف هم در زندان بود و تو هم از بس که به زندان می‌روی مانند حضرت یوسف می‌مانی. 🔅این خواب مدت‌ها گذشت تا آن سالی که سیدعلی برای ریاست جمهوری انتخاب شد، یکی از علمای تهران این خواب سیدعلی را به یاد آورده بود و به تهران آمده و گفته بود، دیدید تعبیر این خواب چه بود، تعبیرش این بود که وقتی حضرت یوسف هم از زندان درآمد عزیز مصر شد. 🔅ماجرای خدمت آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد گوهرشاد 🔻یک بار دیگر هم [سیدعلی] آمد گفت خواب دیده‌ام من در مسجد گوهرشاد یک مشغولیتی دارم و کارهایی مانند تزئین دیوارها و کار خیلی مشکلی انجام می‌دهم؛ 🔻بعد گفتند که پیامبر (ص) و حضرت امیر (ع) آمدند و نگاه کردند، من ایستاده بودم و دیدم پیامبر با حضرت امیر وارد شدند و پیامبر خیلی با جلالت بودند و حضرت امیر مانند نوجوانی کنار پیغمبر (ص) بودند، 🔻من هم کنار حضرت امیر(ع) رفتم و گفتم: «یا امیرالمؤمنین به حضرت رسول(ص) بفرمایید که من از این کار خسته شده‌ام و می‌خواهم دست بردارم، 🔻حضرت امیر(ع) هم گفتند یا رسول‌الله سیدعلی می‌گوید من خسته شده‌ام، پیامبر(ص) فرمودند "نخیر باید مشغول باشند و ادامه بدهد".»  🔅سیدعلی می‌گفت من در خواب یک قوتی گرفتم و بیدار شدم و دیدم فعالیتم برای همین خدمت به اسلام و تبلیغ و همین است که مردم به منزل من می‌آیند و به آنها راهنمایی می‌کنیم؛ این هم یک خواب ایشان بود. 🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan