eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
حتما میدانید و دیدید و خدا کند که نشوید و دیگر نبینید را! ۲۱ ساله بودم که در آن زمان هر چه از یاد داشتم فشار اعصاب بود !دکتر به دکتر و نسخه های زیاد!خانه ما داروخانه بود!آخرین بار که نزد متخصص رفتند؛تشریف آوردند به در مدرسه ام و فرمودند : متخصص نوبت ۲۰روز بعد راداده که جراحی شوم.آن روز یاد سخن دوست طلبه ای افتادم که گفته بودند "آیت الله بهجت فرموده هر کی میخواد جمعه ها بیاد "منظور ایشان همان روضه هفتگی بود که صبحهای جمعه در برگزار می شد!از شهر من تا قم ۱۲ساعت راه بود و آن روز روز پنج شنبه!بلافاصله ترمینال رفتم و سوار اتوبوس تا اینکه وقت اذان صبح رسیدم قم ! خواندم و سراغ مسجد آیت الله را گرفتم؛بلکه زرنگتر شدم و آدرش منزل ایشان را!نزدیک ساعت ۹ صبح یک از نور از منز ل خارج شد و هیبتش مرا گرفت!دست به سینه ایستادم و صدا در گلویم ایست نمود حتی سلام! پشت سرش راهی مسجد شدیم الله رو به مردم نشستند و دست خود را کنارش مثل یک تکه گوشت رها نمودند بعضی ها دست بوسی می نمودند اما جای دیگر بود و بی توجه به این تشریفات! آن روزها مثل سالهای بعد خیلی دور شلوغ نبود.دو زانوی ادب در محضرش زمین گذاشتم و دست بوسی نمودم .سرم به نزدیک گوش مبارک بردم و گفتم مادرم مریض است شفا میخواهم .یک دست بالا آورد و نگاهی کوتاه به آسمان حرفی آهسته با خدا گفت؛ که البته نمی دانم چه گفتند! دست را پایین آورد باز آهسته گفتم حاجتی دیگر دارم ؛با صدایی شبیه ولی آهسته گفتند بگذار یکیش مستجاب بشه ببینی بعد یکی دیگه بخواه! گفتم چشم مثل گفتن غلط کردم! برگشتم روز موعود رسید مادر نزد متخصص رفت باز عکس گرفت جواب شنید که : دفعه قبل در یکی از رگها بود اکنون نیست!آری از آن به بعد مادرم نور چشمم را آرام می بینم. از آن روز معنای این روایت قدسی را خوب فهمیدم که خودش یعنی خدای من و شما فرموده :بنده من تو مرا اطاعت کن من تو را خودم قرار می دهم من به هرچه بگم بشو می شود تو هم به هر چی بگی بشو می شود(حرکت لخته خون که چیزی نیست را دوباره می دهی) . 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
در دست نوشنه هایش آورده بود: از ناحیه چشم شده بودم. در بیمارستان بعد از عمل گفتند دیگر خود را بدست نمی آورید. امیدم برای رفتن به از بین رفته بود. گریه می کردم و ناراحت بودم. غروب یکی از روزهای در اوج ناامیدی به متوسل شدم. از عمق جان را صدا می کردم. در حال زمزمه بودم که صدای پایی شنیدم. تازه وارد سلام کرد و گفت: ، حالت چطوره؟! با بی حوصلگی گفتم: با من چکار دارید. ولم کنید. راحتم بگذارید. فرمودند: ، شما با ما کار داشتی، مگر بینایی چشمت را نمی خواستی!؟ یک لحظه زبان بند آمد. دستی روی صورتم حس کردم. چشمانم یکباره باز شد. آنچه می دیدم وجود نازنینی بود که در مقابلم قرار داشت. به اطراف نگاه کردم. در همین حین احساس کردم در حال خروج از اتاق است. شتابان به دنبالش دویدم. همین طور که می رفتم فرمود : "برگرد گفتم: نه . بگذارید من با شما بیایم... سراپا نشناخته به دنبالش از اتاق بیرون رفتم. اما کسی را ندیدم. جلوی راه پله پایم پیچ خورد و از پله ها افتادم. وقتی چشم گشودم روی تخت بیمارستان بودم. آنها با تعجب به چشمان یافته من خیره شده بودند و من دنبال گمشده ام بودم. 📚کتاب وصال، صفحه ۱۰۹ الی ۱۱۱ http://eitaa.com/cognizable_wan
در دست نوشنه هایش آورده بود: از ناحیه چشم شده بودم. در بیمارستان بعد از عمل گفتند دیگر خود را بدست نمی آورید. امیدم برای رفتن به از بین رفته بود. گریه می کردم و ناراحت بودم. غروب یکی از روزهای در اوج ناامیدی به متوسل شدم. از عمق جان را صدا می کردم. در حال زمزمه بودم که صدای پایی شنیدم. تازه وارد سلام کرد و گفت: ، حالت چطوره؟! با بی حوصلگی گفتم: با من چکار دارید. ولم کنید. راحتم بگذارید. فرمودند: ، شما با ما کار داشتی، مگر بینایی چشمت را نمی خواستی!؟ یک لحظه زبان بند آمد. دستی روی صورتم حس کردم. چشمانم یکباره باز شد. آنچه می دیدم وجود نازنینی بود که در مقابلم قرار داشت. به اطراف نگاه کردم. در همین حین احساس کردم در حال خروج از اتاق است. شتابان به دنبالش دویدم. همین طور که می رفتم فرمود : "برگرد گفتم: نه . بگذارید من با شما بیایم... سراپا نشناخته به دنبالش از اتاق بیرون رفتم. اما کسی را ندیدم. جلوی راه پله پایم پیچ خورد و از پله ها افتادم. وقتی چشم گشودم روی تخت بیمارستان بودم. آنها با تعجب به چشمان یافته من خیره شده بودند و من دنبال گمشده ام بودم. 📚کتاب وصال، صفحه ۱۰۹ الی ۱۱۱ http://eitaa.com/cognizable_wan