بابام با حشره کش داشت مگس میکشت. ازش پرسیدم تا حالا چند تا کشتی؟
گفت 5تا ؛ 3تا زن 2تا مرد.
گفتم :از کجا فهمیدی زنه یا مرده،
گفت : 2تا به تلویزیون چسبیده بودن 3 تاشون به تلفن!😂😂
باور کن تا حالا اینقد قانع نشده بودم...😂😂
#بخند 😹🎈
☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan
¯\_(ツ)_/¯
از جلو تالار رد شدم،
گشنم بود رفتم تو...
دم در به یارو گفتم مبارکه،من و داماد از دبستان با همیم...🤓😎
دو پرس جوجه بهم داد گفت بابام از مکه اومده....گمشو😏😕😂
#بخند 😹🎈
☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan
¯\_(ツ)_/¯
🍁 🌹🌹🙏🙏
زشت ترین ویژگی شخصیت: خودخواهی
بزرگ ترین سرمایه طبیعی انسان: جوانی
مخرب ترین عادت: نگرانی
بزرگ ترین لذت: بخشش
بزرگترین فقدان: فقدان اعتماد به نفس
رضایت بخش ترین کار: کمک به دیگران
بزرگترین دلگرمی: تشویق
موثرترین داروی خواب آور: آرامش فکر
قوی ترین نیرو در زندگی: عشق
بدترین فقر: یأس
مهلک ترین سلاح: زبان
پرقدرت ترین جمله: من می توانم
زیبا ترین آرایش: لبخند
با ارزش ترین ثروت: عزت نفس
http://eitaa.com/cognizable_wan
#درمان_زانو_درد👇
✍مصرف شربت سکنجبین نیم ساعت قبل از شام
✍روغنمالی زانوها با روغن بادام تلخ هر شب
✍خیسانده هفت عدد انجیر در گلاب، هرشب میل شود
👌طول درمان بین 2تا 4ماه
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃💝 ﺍﺯ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟»
🍃💝ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: «ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ!
🍃💝ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﭘﺲﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ، ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
🍃💝ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ!
🍃💝ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.
🍃💝ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﯾﺎ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ.»
☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan
¯\_(ツ)_/¯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت73🍃
روز سوم عید براے خواستگارے ، من و مامان و دایے حبیب راهے ِخونہ زهرا شدیم .
دایے از گل فروشے یہ دستہ گل خریده بود بہ همراه یڪ کیک بزرگ
خودش گل را بہ دست گرفت و جعبہ ڪیڪ را هم بہ مامان داد.
خانواده زهرا براے خوشامدگویے دم در ایستاده بودند.
دم در بہ دایے گفتم:
_حبیب جان هول نشے دست گل روالان بہ عروس خانم بدے . اون براے مراسم بلہ برونہ ...حواست ڪہ هست؟
درضمن یادت باشہ یہ وقت با دیدن زهرا نیشت تا بناگوش باز نشہ
دایے_حیف ڪہ امشب نمیتونم چیزے بهت بگم .
منم امشب خیلے حال اذیت ڪردن دایے را نداشتم.
راستش خیلے دل و دماغ نداشتم.
وقتے حاج محسن و طاهره سادات را دیدم تازه غم هاے عالم بہ دلم هجوم آوردند.
همه نشستہ بودیم ڪہ زهرا وارد سالن شد. چادر سفیدے پوشیده بود با گلہاے صورتے ڪہ با روسرے صورتے اش ست شده بود.
نگاهم بہ سمت دایے ڪشیده شد.
لبخند زده بود و با دستمال عرق هاے پیشانیش را خشڪ میڪرد.
بزرگترها مشغول صحبت شدند .گاهے پدر زهرا و حاج محسن از دایے حبیب در مورد ڪارش سوال میپرسیدند.
وقتے تقریبا اطلاعات کافیو در مورد دایےحبیب شنیدند مامان روڪرد بہ مادر زهرا و گفت
_اگر اجازه بدید این دو نفر هم برن حرف هاشون رو بزنند.
مادر زهرا بہ شوهرش اشاره ڪرد و او با تکان دادن سر اجازه داد.
دایے حبیب پشت سر زهرا از سالن خارج شدند.
حاج محسن_خانم دڪتر دستتون کہ بهتره ان شاء الله؟
_الحمدلله ،بلہ
طاهره سادات_طوفان ڪہ هنوز پاهاش مشڪل داره ، باید فیزوتراپے بشه ، براے همین میگہ الان نمیخوام عروسی بگیریم .
دوباره خاطرات هجوم آوردند .
یا خیرحبیبٍ و محبوب ...
بہ پروسہ خواستگارے فڪر میڪنم .من هیچ ڪدام از این تشریفات را طے نکردم و عروس شدم .
بعد از حدود نیم ساعت زهرا و دایے با لبخندے برلب از اتاق خارج شدند .
مامان _اینجور ڪہ از چہره هاتون پیداست ، ان شاء الله مبارڪہ دیگہ آره؟
دایے حبیب فورا گفت _با اجازه حاج اقا من ڪہ خیلے وقتہ نظرم مثبتہ
مامان_خب زهرا جان شما چے؟
زهرا سرش را پایین انداخت و آرام گفت
_هرچے خانواده ام بگن.
حاج محسن_حقیقتش ما قبل از این جلسہ تقریبا تحقیقاتمون رو ڪرده بودیم و بہ پاڪی و درستڪارے آقا حبیب ایمان داریم.
اگر اجازه بدید من یہ جلسہ اے با ایشون تنہا صحبت ڪنم .
بعد هم این دونفر حرفہاے ناگفتہ شون رو بزنند و ان شاء الله اگر خدا خواست جلسہ بلہ برون رو میذاریم.
مامان_بلہ حتما ،ان شاء الله ڪہ بہ مبارکے و میمنت
زهرا ڪنارم نشست
_ این همہ ناز وعشوه کز حرکاتت میریزد اینہا رو رو نڪرده بودے.
زهرا_ناز وعشوه چیہ؟
_میگم یعنے سرخ و سفید شدن هم تو بلدے؟دل دایے بیچاره مارو اینجورے بردے ؟اگر اون میدونست این داخل چہ غول بیابونے خوابیده
زهرا_حیف ڪہ جلسہ خواستگاریہ وگرنہ نشونت میدادم.باشہ نوبت تو هم میشہ
نوبت من خیلے وقتہ شده و تو خبر ندارے ...
خانم ها دور هم نشستہ بودیم و جلو جلو در مورد تاریخ بلہ برون و حتے عقد نظر میدادیم.
طاهره سادات_زهرا جان اگر خدا خواست و شما نظرتون مثبت بود طورے براے مراسماتتون برنامہ بریزید ڪہ تاریخش بہ عروسے طوفان نخوره .
زهرا_مگہ عروسیش ڪِی هست؟
طاهره سادات_برنامہ شون واسہ ۱۳ رجب هست اگر خدا بخواد تا اون موقع هم پاے طوفان بهتر شده .
دستانم ناگہانے مشت شد.
بہ خودم نهیب زدم.
حُسنا باید عادے باشے. راهے ڪہ خودت انتخاب ڪردے ،اون دیگہ براے تو مہم نیست.
نباید باشہ
یا خیر حبیبٍ و محبوب ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت74
★طوفان
ازڪلینیڪ بیرون اومدم ،
چہار روز از گم شدن موبایلم میگذشت .هرچے زنگ میزدم بہ گوشیم یڪے برمیداشت ولے جواب نمیداد.
اعصابم بہم ریختہ بود. شماره سعید را گرفتم :
سعید_سلام بر جناب سید مهندس خودمون خوبے برادر ؟
_سلام نہ خوب نیستم.
سعید_اتفاق جدیدے افتاده ؟
_آره ، گوشیم گم شده
سعید_ڪِے گم شده ؟ڪجا بوده؟
_چہار روزه ، اصلا نمےدونم ڪجابوده زنگ میزنم طرف گوشیو برمیداره ،جواب نمیده
صداے دادش بلند شد
سعید_چہار روزه گوشیت گم شده اون وقت الان بہ من میگے؟ طوفان ڪِے میخواے سر عقل بیاے با ما همڪارے ڪنے؟اطلاعاتے هم داخلش بوده ؟
_از اون لحاظ نہ
سعید _عجب آدمے هستے تو ،
باشہ بہ بچہ ها میگم پیگیرے ڪنند .
بعد مدتہا براے اولین بار سوار ماشین شدم از در ڪلینیڪ میخواستم راه بیفتم ڪہ حُسنا رو دیدم .داشت بہ سمت پارڪینگ میرفت.
سوار ماشینش شد .تا از پارڪینگ بیرون اومد چشمش بہ من افتاد .
هردومون بہ هم نگاه میڪردیم . یہ دفعہ سرشو برگردوند ، ماشینو بہ حرڪت درآورد و سریع از ڪنارم رد شد.
منم راه افتادم بہ سمت خونہ، هم مسیر بودیم پشت سرش میرفتم .انگار داشت از من فرار میڪرد. گاهے یه نگاه بہ آینہ مینداخت وقتے میدید من پشت سرش هستم سرعتش را بیشتر میڪرد.چندبار ڪنارش اومدم، اشاره ڪردم چے شده ولے اون بدون توجہ بہ من رانندگے میڪرد.
سر چہار راه ڪہ چراغ زرد بود من ایستادم و اون جلوتر از من رفت.
باید بعدا باهاش صحبت ڪنم .
صبح ڪہ سر ڪار رفتم ، بعد بازرسے امیر رو دیدم .
امیر _سلام سید خوبے؟ اون طراحے رو آوردے؟
_سلام ڪدوم طراحے؟
امیر_طراحے مغزے موشڪ ، مگہ فراموش ڪردے ؟ میخوام تڪمیلش ڪنم .
بہ پیشونیم زدم و گفتم
_اے واے فراموش ڪردم . این روزها سرم شلوغہ ، حواسم نیست.
حواسم پرت همہ جا ویڪ جا بود.
****
★حُسنا
از پارڪینگ ڪلینیڪ خارج شدم ،ماشین پژو پارس نوڪ مدادے جلوے در پارڪینگ پارڪ شده بود. نمیتونستم راحت رد بشم
بہ راننده اش نگاهے انداختم.
سیدطوفان ...
واے نہ
بہ سختے نگاهم را ازش گرفتم.
یہ ڪم هول شدم .
حُسنا باید مسلط باشے ، همہ چیز تموم شده ، اون هم میدونہ پس آروم باش.
راه افتادم و از ڪنارش گذشتم.
یہ ڪم ڪہ گذشت از تو آینہ متوجہ شدم داره دنبالم میاد.
از سمت چپ با ماشین ڪنارم مے آمد من اما سعے ڪردم هیچ توجہے نڪنم.
طوفان چرا تمومش نمیڪنے؟
مگہ بهت نگفتم دیگہ راجع بہش فڪر نڪن.
نہ نباید بزارے سراغت بیاد. باید بدونہ تو هیچ تمایلے ندارے.
سرعتم را زیاد ڪردم سر چہار راه قبل از اینڪہ چراغ قرمز بشہ رد شدم.
و اون جا موند.
اینہم یہ جور رنج هست .ولے رنج مفید
خوشحال شدم از اینڪہ خودم را نباختم.
بہ یاد پیامم افتادم ، شب قبل از عید نوروز با چہ حالے برایش نوشتم .اشڪ میریختم و مینوشتم:
«_سلام نمیخوام مزاحمت بشم ، این آخرین پیامم هست .
مامان دیشب خواب دیده داشتے میرفتے مڪہ و من تو خواب مانع رفتنت بودم.
میدونم من مانع خوشبختے تو و فاطمہ ام .
برام سختہ گفتنش ولے با تمام علاقہ اے ڪہ بہ هم داشتیم ، همہ چیز رو تموم شده بدون .
شما بہ من مدیون نیستید. هر اتفاقے افتاد با میل خودم بود.
خاطرات تلخ اسارت را فراموش ڪن
دعا میڪنم خوشبخت شے
خداحافظ ...»
آن شب را با گریہ بہ صبح رساندم.
«آرے آواز عاشقانہ ما در گلو شڪست ...»
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
"بوق سگ"
پاسداری از بازارها در قدیم کاری با اهمیت و درخور توجه بود. نگهبانان بازار در گذشته از ابتدای شب (دم اذان مغرب) تا هنگامه صبح (بعد از اذان صبح) موظف به نگهبانی از بازار بوده و دائم در طول بازار در حال گشت زنی بودند.
اما از آنجا که بازار بسیار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن ممکن نبود، نگهبانان، سگهایی درنده و گیرنده داشتند که به «سگ بازاری» موسوم بودند. این سگان غیر از مربی خود هر جنبدهای را مورد حمله قرار داده و پاچه میگرفتند.
از این رو با نزدیک شدن وقت غروب و بسته شدن دربهای بازار و طبیعتاً ول شدن سگهای بازاری، نگهبانان در بوقی بزرگ که از شاخ قوچ درست میشد و صدایی بلند و گسترده داشت میدمیدند که یعنی در حال باز کردن سگان و رها کردنشان در بازار هستیم.
به این بوق که ۳ بار با فاصله زمانی مشخصی نواخته میشود «بوق سگ» میگفتند.
افراد با شنیدن بوق سگ از بازار خارج میشدند. امروزه هرگاه فردی تا دیروقت به کار مشغول باشد و یا دیر به خانه برگردد میگویند تا بوق سگ کار کرده یا خارج از خانه بوده است.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
1_4981103946627023018.mp3
8.26M
🔸سرود بسیار زیبا برای شهیدحاج قاسم سلیمانی به سبک مختارنامه
16.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴دنیای بی مهدی«عج» یعنی همین🔴
🔺توجه توجه ؛ این کلیپ حاوی صحنه های بسیار دلخراش بوده،و به کسانی که ناراحتی قلبی و کودکان توصیه نمیشود۰
با عرض پوزش 😔😔😔