eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ 💜 🍃 حُسنا روز بعد مرخص شد .اما استراحت مطلق داشت. خانواده اش بہ من اجازه دیدنش را ندادند.میگفتند باید حالش بہتر بشود. تو بیمارستان قبل از ترخصیش جلو مادرش خم شدم و دستش را بوسیدم . _حاج خانوم منو ببخشید حلالم ڪنید. من هیچوقت نمیخواستم اینجورے بشہ هر ڪارے از دستم بربیاد انجام میدهم. مادر حُسنا _ توڪلم بخداست. نمےدونم قراره چہ پیش بیاد مامان از من خواستہ بود تڪیف فاطمہ را مشخص ڪنم .چند بار باهاش صحبت ڪردم ڪہ بہ دیدن حُسنا برود اما مخالفت میڪرد . با من هم قہر ڪرده بود و جوابم را نمیداد. از آن طرف زن دایے وقتے ماجرا را شنید ڪلے حرف بارم ڪرد، اینڪہ اونجا دنبال هوسرانے بودے و دنبال موقعیت بودے بہ عیش و نوشت برسے . هرچقدر هم توضیح میدادم ،حرفهایم برایشان قانع ڪننده نبود .دست آخر حاج اقا پناهے و اقامحمود شریفے و خانمش را واسطہ قرار دادم ڪہ باهاشون صحبت کنند. بعد صحبتِ اونہا ، مامان یہ ڪم آرومتر شده بود اماباز هم با من سرسنگین بود. اصلا تمرڪز مناسبے براے ڪار ڪردن نداشتم.مداوم با امیر بخاطر طرح ها بحثمون میشد. سعید هم کہ رابہ راه میگفت بهترہ با ما همڪارے ڪنے. براے تسریع در ڪارهاے طلاق دستم جلو نمیرفت. ازطاهره خواستم بہ دیدن حُسنا برود. وقتے برگشت توے حیاط روے تخت نشستہ بودم .ڪنارم نشست و بہ فواره هاے حوض نگاه میڪرد. عمیق در فڪر بود _آبجے،حالش چطور بود؟ طاهره_خوب نیست،بد هم نیست این چند جملہ ، مرا قانع نمیڪرد. _هنوز نمیخواد منو ببینہ؟ طاهره_گفتہ اول باید با فاطمہ صحبت ڪنہ _بافاطمہ براے چے؟ طاهره_خودمم نمےدونم آه ڪشید... طاهره_این دختر چقدر تودار بوده ، اینهمہ سختے ڪشیده حاضر نبود بیاد بگہ ، هرڪسے بود پاشنہ دراین خونه رو از ریشہ میڪند .سروصدا میڪرد ، آبروریزے میڪرد. وقتے خودمو بہ جاش میزارم میبینم ڪہ واقعا سختہ براے حرف بقیہ هم باید زودتر ڪارے ڪنید. مادرحُسنا بہ اطرافیانش گفتہ ڪہ حُسنا چند ماه ازدواج ڪرده فقط چون شوهرش تو کار اطلاعاتہ نمیخواستن ڪسے بفهمن. بابا رحمان سینے بہ دست با دوتا استڪان چاے اومد و ڪنارمون نشست. سیدرحمان_ طاهره سادات رفتے ببینیش ؟ طاهره با سر تایید ڪرد . سیدرحمان_حالش چطوره؟ هرچہ زودتر باید تڪلیفشون رو مشخص ڪنیم. طاهره_بد نیست. استراحت مطلقہ ، خیلے هم حرف نمیزنہ ،مشخصہ خیلے فشار روش هست. هر دو بہ من نگاه میڪردند. سیدرحمان_طوفان بابا زودتر تڪلیف فاطمہ رو هم مشخص ڪن . تا اونہم بره سراغ زندگیش، دنبال ڪارهاے طلاق برو طاهره _بیچاره فاطمہ این وسط بد قربانے شد.زن دایے میگفت تو اتاق خودشو حبس کرده بیرون هم نمیاد دیگہ از بس این حرفہا رو شنیده بودم خستہ بودم. از سر جایم بلند شدم و ایستادم _بخدا خستہ شدم از شنیدن این حرفہا ... هر چے من میگم بازهم شماها حرف خودتون رو میزنید .مگہ من عمدا خواستم اینڪارو ڪنم. من اگر با فاطمہ هم عروسے میڪردم اون طرف حُسناقربانے میشد. اتفاقا بدتر میشد. میومدن و میگفتن یہ بچہ دارے . مگہ میشد اون بچہ رو بدون شناسنامہ بزرگ ڪرد؟ باید عقدش میڪردم. اون وقت فاطمہ پا بہ پاے من میسوخت. یہ ڪم منطقے فڪر ڪنید نہ احساساتے .بخدا من از سنگ نیستم دلم نمیخواد بہ ڪسے ظلم ڪنم. پدر جان شما ڪہ مردے اینو بہتر درڪ میکنید یہ چیزے بگو. چرا مامان راه بہ راه میره و میاد این حرفہا رو میزنہ؟ عقده هاے دلم براے بیرون آمدن راه باز ڪرده بودند _آسیدرحمان شما بگو، بگو چرا لیلا خانم پسرشو نمیبینہ فقط نگرانہ برادرزاده اش هست؟ یادتونہ میگفت اگر میخواے برے سوریہ و رضایت منو میخواے باید ازدواج ڪنے ؟ بعد هم گفت من آرزومہ فاطمہ عروسم باشہ ، وقتے گفتم نہ .گفت مادر اون دلش خیلے وقتہ پےِ توئہ . دل من مادرو نشڪن دقیقا رو نقطہ ضعفم دست گذاشت . گفت اگر میخواے ازت راضے باشم آرزومو برآورده ڪن . گفتم باشہ من ازدواج رو بہ دید تڪلیف میدیدم .برام فرقے نداشت فاطمہ یا یڪے دیگہ. بعد هم بہ محسن سپرد منو ایران پابند ڪنن و بگن بخاطر مسایل امنیتے ممنوع الخروجے و ما اجازه رفتن بہ سوریہ بہت نمیدیم. چرا براے طاها و طاهر اینجورے نمیڪنہ؟ فقط من؟ طاهره اشڪ میریخت _مامان ڪہ چیزے نمیگہ _چیزے نمیگہ ولے نگاهش وبے محلے و آه آه ڪشیدناش از صد تا فحش و ڪتک برام بدتره. _بعضے وقتہا دلم میخواد از اینجا دل بڪنم و برم ...از همہ خستہ شدم از قضاوتہاے شخصے آدمہا ... نمیدونم اصلا آینده زندگیم قراره چطورے باشہ . پوزخند زدم: مردم میگن بہ بہ مہندس نخبه سپاهه ، مهندس موشکے پس عجب زندگے داره نمیدونن ڪہ خونہ ما از درون ابر است و برون آفتاب ... اگر قراره مامان همینجورے ادامہ بده بگہ ازت راضے نیستم وحلالت نمیڪنم...من میرم و پشت سرم هم نگاه نمیڪنم . از همه بریدم ... اینہم روش . ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ 💜 🍃 حُسنا روز بعد مرخص شد .اما استراحت مطلق داشت. خانواده اش بہ من اجازه دیدنش را ندادند.میگفتند باید حالش بہتر بشود. تو بیمارستان قبل از ترخصیش جلو مادرش خم شدم و دستش را بوسیدم . _حاج خانوم منو ببخشید حلالم ڪنید. من هیچوقت نمیخواستم اینجورے بشہ هر ڪارے از دستم بربیاد انجام میدهم. مادر حُسنا _ توڪلم بخداست. نمےدونم قراره چہ پیش بیاد مامان از من خواستہ بود تڪیف فاطمہ را مشخص ڪنم .چند بار باهاش صحبت ڪردم ڪہ بہ دیدن حُسنا برود اما مخالفت میڪرد . با من هم قہر ڪرده بود و جوابم را نمیداد. از آن طرف زن دایے وقتے ماجرا را شنید ڪلے حرف بارم ڪرد، اینڪہ اونجا دنبال هوسرانے بودے و دنبال موقعیت بودے بہ عیش و نوشت برسے . هرچقدر هم توضیح میدادم ،حرفهایم برایشان قانع ڪننده نبود .دست آخر حاج اقا پناهے و اقامحمود شریفے و خانمش را واسطہ قرار دادم ڪہ باهاشون صحبت کنند. بعد صحبتِ اونہا ، مامان یہ ڪم آرومتر شده بود اماباز هم با من سرسنگین بود. اصلا تمرڪز مناسبے براے ڪار ڪردن نداشتم.مداوم با امیر بخاطر طرح ها بحثمون میشد. سعید هم کہ رابہ راه میگفت بهترہ با ما همڪارے ڪنے. براے تسریع در ڪارهاے طلاق دستم جلو نمیرفت. ازطاهره خواستم بہ دیدن حُسنا برود. وقتے برگشت توے حیاط روے تخت نشستہ بودم .ڪنارم نشست و بہ فواره هاے حوض نگاه میڪرد. عمیق در فڪر بود _آبجے،حالش چطور بود؟ طاهره_خوب نیست،بد هم نیست این چند جملہ ، مرا قانع نمیڪرد. _هنوز نمیخواد منو ببینہ؟ طاهره_گفتہ اول باید با فاطمہ صحبت ڪنہ _بافاطمہ براے چے؟ طاهره_خودمم نمےدونم آه ڪشید... طاهره_این دختر چقدر تودار بوده ، اینهمہ سختے ڪشیده حاضر نبود بیاد بگہ ، هرڪسے بود پاشنہ دراین خونه رو از ریشہ میڪند .سروصدا میڪرد ، آبروریزے میڪرد. وقتے خودمو بہ جاش میزارم میبینم ڪہ واقعا سختہ براے حرف بقیہ هم باید زودتر ڪارے ڪنید. مادرحُسنا بہ اطرافیانش گفتہ ڪہ حُسنا چند ماه ازدواج ڪرده فقط چون شوهرش تو کار اطلاعاتہ نمیخواستن ڪسے بفهمن. بابا رحمان سینے بہ دست با دوتا استڪان چاے اومد و ڪنارمون نشست. سیدرحمان_ طاهره سادات رفتے ببینیش ؟ طاهره با سر تایید ڪرد . سیدرحمان_حالش چطوره؟ هرچہ زودتر باید تڪلیفشون رو مشخص ڪنیم. طاهره_بد نیست. استراحت مطلقہ ، خیلے هم حرف نمیزنہ ،مشخصہ خیلے فشار روش هست. هر دو بہ من نگاه میڪردند. سیدرحمان_طوفان بابا زودتر تڪلیف فاطمہ رو هم مشخص ڪن . تا اونہم بره سراغ زندگیش، دنبال ڪارهاے طلاق برو طاهره _بیچاره فاطمہ این وسط بد قربانے شد.زن دایے میگفت تو اتاق خودشو حبس کرده بیرون هم نمیاد دیگہ از بس این حرفہا رو شنیده بودم خستہ بودم. از سر جایم بلند شدم و ایستادم _بخدا خستہ شدم از شنیدن این حرفہا ... هر چے من میگم بازهم شماها حرف خودتون رو میزنید .مگہ من عمدا خواستم اینڪارو ڪنم. من اگر با فاطمہ هم عروسے میڪردم اون طرف حُسناقربانے میشد. اتفاقا بدتر میشد. میومدن و میگفتن یہ بچہ دارے . مگہ میشد اون بچہ رو بدون شناسنامہ بزرگ ڪرد؟ باید عقدش میڪردم. اون وقت فاطمہ پا بہ پاے من میسوخت. یہ ڪم منطقے فڪر ڪنید نہ احساساتے .بخدا من از سنگ نیستم دلم نمیخواد بہ ڪسے ظلم ڪنم. پدر جان شما ڪہ مردے اینو بہتر درڪ میکنید یہ چیزے بگو. چرا مامان راه بہ راه میره و میاد این حرفہا رو میزنہ؟ عقده هاے دلم براے بیرون آمدن راه باز ڪرده بودند _آسیدرحمان شما بگو، بگو چرا لیلا خانم پسرشو نمیبینہ فقط نگرانہ برادرزاده اش هست؟ یادتونہ میگفت اگر میخواے برے سوریہ و رضایت منو میخواے باید ازدواج ڪنے ؟ بعد هم گفت من آرزومہ فاطمہ عروسم باشہ ، وقتے گفتم نہ .گفت مادر اون دلش خیلے وقتہ پےِ توئہ . دل من مادرو نشڪن دقیقا رو نقطہ ضعفم دست گذاشت . گفت اگر میخواے ازت راضے باشم آرزومو برآورده ڪن . گفتم باشہ من ازدواج رو بہ دید تڪلیف میدیدم .برام فرقے نداشت فاطمہ یا یڪے دیگہ. بعد هم بہ محسن سپرد منو ایران پابند ڪنن و بگن بخاطر مسایل امنیتے ممنوع الخروجے و ما اجازه رفتن بہ سوریہ بہت نمیدیم. چرا براے طاها و طاهر اینجورے نمیڪنہ؟ فقط من؟ طاهره اشڪ میریخت _مامان ڪہ چیزے نمیگہ _چیزے نمیگہ ولے نگاهش وبے محلے و آه آه ڪشیدناش از صد تا فحش و ڪتک برام بدتره. _بعضے وقتہا دلم میخواد از اینجا دل بڪنم و برم ...از همہ خستہ شدم از قضاوتہاے شخصے آدمہا ... نمیدونم اصلا آینده زندگیم قراره چطورے باشہ . پوزخند زدم: مردم میگن بہ بہ مہندس نخبه سپاهه ، مهندس موشکے پس عجب زندگے داره نمیدونن ڪہ خونہ ما از درون ابر است و برون آفتاب ... اگر قراره مامان همینجورے ادامہ بده بگہ ازت راضے نیستم وحلالت نمیڪنم...من میرم و پشت سرم هم نگاه نمیڪنم . از همه بریدم ... اینہم روش . ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔈 استاد مهدی احدی یکدفعه این دختر خانم فریاد زد: مادر! مادر! مادر! چادر فاطمه (علیها السلام) رو بیار؛ من دیگه از چادر فاطمه (علیها السلام) بدم نمیاد ... 🙏
♡﷽♡ 💜 🍃 طاهره_من میرم با مامان حرف میزنم . زودتر باید برم نرگس خونہ تنہاست. بلند شد و بہ داخل رفت. بابا بہ سمت من برگشت دست رو شونہ هام گذاشت و گفت سیدرحمان_ میدونے بابا جان حساسیت مامانت بہ تو ، برمیگرده بہ دوران بچگیت ، شاید بارها شنیدے این داستان رو وقتے سہ سالت بود یہ مریضے سختے گرفتے.تب کردےبہ قدرے ڪہ بیهوش میشدے، هرچے دڪتر میبردیمت فایده نداشت. یہ بار دڪتر گفت این بچہ زنده نمیمونہ اگر هم زنده بمونہ با این تشنج ها سالم نیست. یہ بچہ ناقص میشہ .مامانت باور نمیڪرد گفت میبرمش پابوس امام رضا .یہ روز و یہ شب تو حرم نگہت داشت بہ پنجره فولاد تو روبستہ بود. اینقدر دعا و نذر و نیاز ڪرد تا بہ برڪت امام رضا شفا پیدا کردی. من خونہ بودم همون شب خواب دیدم ، یہ سید بزرگوارے با عمامہ سبز داخل خونہ شد. بہم گفت :حال سیدطوفان خوبہ ، بہ خانمت بگو برگرده ، این بچہ قرارِ روضہ خونِ جدَّم باشہ . یا امام رضا با این حرفہا دلم شکست . بدجور شڪست .اشڪهایم جارے شد . من خیلے وقتہ نیومدم سمتت اقا جان ... دست بہ دامان توأم یا رضا سیدرحمان_بخاطر همین مادرت رو تو حساسہ .خیلے سرت زجر ڪشیده درڪش ڪن نگرانتہ تو اون لحظہ تنہا چیزے ڪہ بہ ذهنم رسید این جملہ حاج حیدر بود: "میدونے مرد ڪہ ڪم میاره ، آخرین جایے ڪہ میره ، میره پیش مادرش ...سرشو بہ زانو مادرش میزاره و گریہ میڪنہ التماس میڪنہ تا مادر براش دعا ڪنہ. " آخرین جا دامان مادره ، از پلہ هاے حیاط بالا رفتم و وارد خونہ شدم .یہ گوشہ نشستہ بود .بہ صفحہ تلویزیون خیره بود و بہ حرفہاے طاهره گوش می داد.بہ سمتش رفتم.جلوش زانو زدم ، دلم گرفتہ بود. سرمو روے زانوهاش ڱذاشتم _مامان جان ، پسرت ڪم آورده ...پسرت داره از غصہ دق میڪنہ ...اومدم جوابم بدے تو رو بہ امام رضا(ع) قسمت میدهم که منو ببخشے ،حلالم ڪن .گریہ ڪردم .دستاشو بوسیدم خم شدم پاشو ببوسم دستمو گرفت و بلندم کرد . خودش هم اشڪ میریخت مامان_تو منو ببخش پسرم ، اذیتت ڪردم . حلالے عزیزڪرده امام رضا کلےحرف زدیم مامان آخر سر گفت سید طوفان میخوام زودتر ازدواج ڪنید،حُسنا رو بیارے همینجا پیش خودم تا موقع زایمانش.البتہ اگر دوست داشت. فرداشب قرار بزار بریم خونشون . خوشحال بودم.خدایا کرَمتو شڪر... خان اول را رد ڪردم .تا برسم بہ خان اصلے ... حُسنا★ بعد از یڪ روز از بیمارستان مرخص شدم. هنوز براے رویارویے با طوفان آماده نبودم. خیلے دلم از دستش گرفتہ بود. طاهره سادات ڪہ بہ دیدنم اومد هم میگفت اجازه بده طوفان ببینتت. من باید اول با فاطمہ صحبت میڪردم.نمیخواستم همینجورے دلے رو بشڪنم. توانایے دل شڪستن و خراب ڪردن زندگے یڪے دیگہ رو نداشتم. باید باهاش اتمام حجت میڪردم. مامان گوشے بہ دست وارد اتاق شد. مامان_تلفن با شما ڪار داره _ڪیہ مامان اصلا حوصلہ ندارم مامان_بسہ دیگہ تا ڪے میخواے منتظرش بذارے . دق ڪرد بابا ، همہ چیز ڪہ تقصیر اون نیست. بزور گوشے را بہ گوشم نزدیڪ ڪرد. خیلے سرد جواب دادم _بلہ صداش یہ تُن خاص داشت.ڪشیده و خستہ ، انگار از جنگ برگشتہ بود. طوفان_ سلام خانم ! نمیگے یڪے پشت در از ندیدنت تلف شده ؟ با خودم عہد ڪرده بودم احساساتے نشوم اما صداے تو ... تمام رشتہ ے عہدهاے دنیا را پاره ڪرد. با شنیدن صدایش بغضے ڪہ داشتم ترڪید.شروع بہ گریہ ڪردم .بہ حضورش نیاز داشتم بہ دلگرمے هایش همہ ے زن ها در باردارے بہ پدر بچہ هایشان حساس اند یا فقط من اینجورے بودم ؟ چرا دوست داشتم برایش ناز ڪنم؟ طوفان_میخواے منو آتیش بزنے؟ بیا بزن ، خودم قبلا سوختم ، الان فقط خاڪسترم مونده حُسنا ... خودتو از من دریغ نڪن اینجا همہ، درها رو بہ روم بستن. اگر تو ببندے ڪجا دارم برم؟ هق هق میڪردم . _همش ...تقصیر ....توئہ ، چرا موقعے ڪہ بہت ...نیاز داشتم... نیستے؟ ...چرا؟ طوفان_میدونم عزیزم،میدونم تو گریہ نڪن برات خوب نیی ،اصلا همہ ے تقصیرات عالم گردن من . حملہ بہ یمن ، بہ سوریہ، مشڪلات اقتصادے،ندارے مردم .مشڪل دلار ...همہ و همہ مقصرش منم. حُسنا بزار بیام ببینمت. جبران میڪنم برات. بخدا دیگہ طاقت ندارم خستہ ام _من نمیخوام بخاطر این بچہ باهام زندگے ڪنے، نمیخوام مجبور باشے. طوفان_من غلط بڪنم مجبور باشم ؟ یعنے شما از دل من خبر ندارے؟ حُسنا ... آرام و باطمانینہ میخواند : ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟ که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟ بیا و این فاصلہ رو هر چہ زودتر تمومش کن ... _بہم فرصت بده طوفان_مامان فردا شب میخواد بیاد اونجا ،میگہ بریم حرفہا رو بزنیم هرچہ زودتر سڪوت ڪردم ، چہ میتوانستم بگویم. طوفان_از اون پدر صلواتے چہ خبر؟ خنده ام گرفتہ بود. _میشہ خواهش ڪنم وقتے محرم شدیم ، صحبت ڪنیم؟ طوفان_باشہ خانم ! من ڪہ دیگہ طاقت ندارم ... و امان از این انتظار... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ 💜 🍃 تصمیمم راگرفتہ بودم باید با فاطمہ صحبت میڪردم .میدونستم الان در شرایط خوبے بسر نمیبرد اما هرجورے بود باید باهاش حرف میزدم. از طاهره سادات شمارشو گرفتم. بهش زنگ زدم خیلے سرد و بیروح جواب داد. میدونستم حاضره سر بہ تنم نباشہ. ازش خواستم حضورے همدیگر رو ببینیم . بخاطر وضعیتم نمیتونستم بیرون برم . باید اون پیش من میومد . اول مخالفت ڪرد و گفت دست از سرش بردارم.دوست نداره منو ببینہ اما من قَسَمش دادم و البتہ با چیزهایے ڪہ بہش گفتم ڪنجڪاو شد حتما حرفهایم را بشنود. صبح مامان مدرسہ بود و دایے هم سر ڪار من تنہا خونہ بودم. آدرس را فرستادم و یکساعت بعد زنگ خونہ بہ صدا دراومد. در را باز ڪردم و آرام روے مبل نشستم .وقتے بالا آمد بہ سختے نگاهم میڪرد .رنگ چہره اش بہ زردے میزد. برایش شربت ریختم و جلویش گذاشتم. _ببخشید من باید دراز بڪشم. دیدن باردارے من براے او قطعا رنج آور بود. چقدر سخت بود ، رقیبش را جلویش میدید. لحظاتے هر دو ساڪت بودیم. شروع ڪردم از روز اول تمام اتفاقاتے ڪہ بین من و طوفان پیش آمده را برایش توضیح دادم. حتی موضوع گروگانگیرے فقط بعضے مسایل را نتوانستم بگویم. رفتم و نزدیڪش نشستم .دست روے دستش گذاشتم _ببین فاطمہ جان بہت گفتم بیاے اینجا نمیخواستم اذیتت ڪننم فقط خواستم تصمیم رو بدونے و فڪر نکنے براے زندگیت نقشہ ڪشیدم. من هیچوقت نمیخواستم مانع عروسیتون باشم اما بعضے وقتہا خدا چیزے رو اراده میڪنہ ڪہ باید تسلیمش شد. گفتن این حرفہا برایم سخت بود اما باید نگفتنے ها را میگفتم: _الان با توجہ بہ چیزهایے ڪہ شنیدے من ازت نمیخوام برے، تو وضعیت منو متوجہ شدے ازت میخوام صبور باشے ،تحمل ڪنے تا بچہ من بہ دنیا بیاد و بتونم براش شناسنامہ بگیرم .بعد درخواست طلاق میدهم و جدا میشم تا اون موقع تحمل کن من نمیخوام بہت ظلم بشہ، نمیخوام آهت زندگیمو بگیره من وجدان دارم .نمیخوام یہ عمر با عذاب وجدان یہ دختر عاشق زندگے ڪنم ڪہ عشقش رو ازش گرفتم. میتونے تحمل ڪنے؟ نمیدونم با چہ جرأتے این حرفہا رو میزدم.دستام میلرزید خودمم میدونستم تحملش برام سختہ ولے مصیبت و غم جز لاینفڪ زندگے من بود سرش را بالا آورد و با بُہت و ناباورے بہ من نگاه میڪرد. باورش نمیشد من این حرفہا را بہ او میزنم. چند ثانیہ فقط نگاهم ڪرد ، بلند شد و بہ آشپزخونہ رفت .شیر اب را باز ڪرد و صورتش را زیر شیر آب گرفت. چند بار با دستش بہ صورتش زد، نفس نفس میزد. برگشت و نشست خیلی توفکر بود. بالاخره سکوت را شکست _تو چہ جور آدمے هستے؟ با اینڪہ الان یہ زن حامله تنها هستے و بہ جاے اینکہ براے زندگیت بجنگے دارے پدربچہ ات را پیشکش میکنے؟ براے اولین بار چنین آدمی رو میبینم. یہ عمر خودخواه بودم و در خودخواهے خودم غرق بودم. هنوز هم هستم من عاشق بودم و فقط بہ وصالش فڪر میڪردم. فڪر میڪردم اونهم مثل من باشہ اما اشتباه میڪردم . اون اصلا عاشق من نبود .به ازدواج به دیدتکلیف نگاه میڪرد. حُسنا خانوم تو میتونے ببینے همسرت با یڪے دیگه ارتباط داره؟ بہ اون محبت میڪنہ؟ نہ واقعا تحملشو دارے؟ چہ باید میگفتم ، مشخص بود تحمل نداشتم اما مجبور بودم... _درست میگے، من تحمل ندارم اما وجدان ڪہ دارم .من از راه رسیده ام چطور میتوم زندگے یڪے دیگہ رو خراب ڪنم؟من اینہا رو قبلا میدونستم وبعد برگشتنم دم نزدم فاطمہ داد زد_چرا ؟چرا ازخودگذشتگے میڪنی؟ میدونےمن نمیتونم با مردے زندگے ڪنم ڪہ نصف حواسش بہ ڪسے دیگہ است ، بچہ اش از کسے دیگہ است. بہ من دست میزنہ و حواسش بہ یڪے دیگہ است. اون آدم حتے اگر طوفانے باشہ ڪہ بیشتر عمرم باهاش زندگے ڪردم . اگر بچہ ات رو خواست.میتونے بدی؟ تحملشو دارے؟ "هرگز "ولے هیچڪس نمیدونست این حرفها براےاینہ کہ من نمیخواستم بچہ ام بدون مادر بزرگ شہ فاطمہ_منم وجدان دارم .وجدانم میگہ این خودخواهیہ ڪہ تو بخاطر عشقت ، علاقہ دونفر رو نبینے، بچہ و زندگیشون رو نبینے و بخواے همچنان سر جاےخودت باشے. نہ حُسنا،سیدطوفان حسینے براے من مُرد، شاید باورت نشہ اما همون زمان ڪہ منو پس زد ، دلم ازش گرفتہ شد . دیگہ اون جایگاه قبل رو پیش من نداره.براے من فقط پسرعمہ است میدونے من عزت نفس دارم هیچوقت نمیتونم اینقدر ذلیل باشم ڪہ بہ عشق یڪ طرفہ بسنده ڪنم ،خودمو خوار ڪنم و التماسش ڪنم منو نگہ داره. شاید من یہ آدم ڪمال گرا باشم.با همہ فرق ڪنم ولی همینقدر ڪہ میدونم طوفان بہ تو دست زده برام ڪافیہ ڪہ نتونم شریڪش باشم. حتے اگر تو نباشے هم دیگہ من نمیتونم اونو بخوام.از چشمم افتاده ... دختر عجیبے بود. احساس ڪردم حالش بہتر شده بود.لبخند میزد . _میتونم ازت خواهش ڪنم من و سیدطوفانو از صمیم قلب ببخشے؟میدونم برات سختہ ولے... فاطمہ_تو ڪارے نڪردی . اما نمیخوام فعلا اونو ببینم. پس فاطمہ میتونست ڪمڪم ڪنہ دقیقا همونے ڪہ میخواستم. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏دیدار که چند روز پیش به لبنان رفته بود با شبکه ها را از انتشار اخبار سفر ایشان منع کردند، تا به برگردند این فیلمو اولین باره که می بینید.
📚 💎درخت نخل درخت عجیبی است! گویی این درخت اصلا نبات نیست! چیزی شبیه به آدمیزاد است. وقتی می خواهند نخلی را قطع کنند، می گویند بِکُشش! بی جهت نیست که واحد شمارش نخل هم چون آدمیان، «نفر»است... نخل تنها درختی است که اگر سَرش را قطع کنی می میرد! بر خلاف همه ی درختان که اگر سرشان را بزنی، بار و بَرگشان بیشتر هم می شود. اما نخل نه! سَرش را که قطع کردی می میرد. مهم نیست ریشه اش در خاک سالم باشد، نخلِ بی سر می میرد! آب هم اگر از سَر نخل بگذرد و به زیر آب فرو رود، خفه می شود و می میرد! مثل آدمیزاد. درخت مقدسی است... ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ «ﺩﮐﺘﺮ ﮐﺮﯾﻢ ﻣﺠﺘﻬﺪﯼ» ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ی ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﻫﻨﮓ، ﻣﺜﻞ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺍﺳﺖ! ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﺍﺕ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﺎﮎِ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺳﺖ. ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳَﺮَﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﯾﻌﻨﯽ ﻧِﻤﻮﺩِ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽِ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ، ﺁﻥ ﻓﺮﻫﻨﮓ میمیرد، ﻭَﻟﻮ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشد...
✳️ اصطلاحات وضرب المثلها ! این ضرب المثل درمواقعی به کارمی رود که درانجام کاری ازابتدا مشخص است که چه اتفاقی می افتدودر واقع شروع کارپایان آن رانشان می دهد. این ضرب المثل به خاطروضع آب و هوادرفصل بهار بوجود آمده است. اگردرفصل بهار بارندگی خوب وکافی باشد می گویند سال خوبی است اما اگر بارندگی نباشد و هوا خشک و گرم باشد می گویند سال خوبی نیست و در واقع «سالی که نکوست از بهارش پیداست.» در ادامه این ضرب المثل جمله ی دیگری هم هست که امروزه کمتر استفاده می شود و بیشتر مانندیک ضرب المثل جداگانه کاربرد دارد: «سالی که نکوست ازبهارش پیداست، ماستی که تُرشه ازتغارش پیداست» قسمت دوم ضرب المثل هم، مانند بخش اولش همان معنا را دارد. درگذشته که ماست رادر تغار (ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست نگه می داشتند)درست می کردند، اگر ماست بد بود و چربی اضافه پیدا کرده بود، هم ارزان تر بود و هم باید فقط در تغار نگهداری و فروخته می شد و قیمت نازلی داشت وخریداران چندانی جز ‏افرادفقیر وتهیدست نداشت. بنابراین تغاری بودن ماست به معنی بد بودن آن بود. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فوری خبرگزاری صدا و سیما: آیت الله مایک به درک واصل شد! ✅ با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙🔴🌎🌹کلیپ دیده نشده از حاج قاسم الا یا اهل العالم من حسین را دوست دارم... 🚩 و چقدر زیبا حسین هم او را دوست داشت...
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙🔴🌎 🌹کوچه ای که مسیر عشق "حاج قاسم" و شهدای مدافع حرم بود !😭😭😭 http://eitaa.com/cognizable_wan