💢توصیههای غذا خوردن
✍زمانی دست از غذا خوردن بکشيد که حدود ٨٠درصد احساس سيری ميکنيد. محققان ميگويند مغز ما حدود ١٠_٢٠دقيقه از معدهمان عقبتر است.
💥اگر صددرصد خودتان را سير و ميز غذا را ترک کنيد، بعد از ٢٠ دقيقه، کاملا متوجه خواهيد شد که بيش از نياز بدنتان غذا خوردهايد. همين پرخوریها به مرور زمان باعث اضافهوزن، بالا رفتن کلسترول بد خون، ابتلا به ناراحتیهای قلبی روحی میشود.
🍏http://eitaa.com/cognizable_wan
# درمان ریزش مو
برای رفع این مشکل باید چند توصیه را رعایت نمایید:
1- این مشکل نوعا ناشی از صفرا است و باید صفرابر استفاده شود
2- دو داروی قوی که بنفشه پایه زیتون و تقویت مو هستند را باید استفاده کنید و هر شب روغن بنفشه پایه زیتون به بیخ موها بمالید تا تقویت شوند. اگر روغن بنفشه چند ماهه باشد بسیار تاثیر گذاری بهتری خواهد داشت.
3- تا حد امکان از شامپوی گل ختمی استفاده کنید تا این روند کندتر شود و شامپوی شیمیایی استفاده نکنید.
4- خوردن انجیر باعث زیاد شدن مو می شود روزی ۶ عدد به طور مداوم مصرف کنید.
🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
از جمله اعتقادات عوام در دوره قاجار این بود که مسلمان باید شپش داشته باشد!! مقدار ایمان هر مسلمان هم منوط به تعداد شپشهایی بود که در تن داشت! این عقیده از هندوها که آزار جانوران را جزو گناه کبیره میدانستند رسوخ کرده بود و تنبلی و فقر مالی و نداشتن خرج حمام و شستشو نیز این اندیشه را قوت میبخشیده...
عقیده دیگری که در دوره قاجار اکثریت مردم آن را باور داشتند این بود که دختر حق ندارد موی خود را تا قبل از ازدواج شانه بزند! عدم استحمام نیز به این موارد کمک مینمود و موهای دختران شپش پشتک میزد... برای دختران هم شپش نه تنها عیب نبود بلکه فضیلت بود. مردم میگفتند دختری که سرش شپش نداشته باشد احتمالا سر و گوشش جنبیده...
📚منبع: طهران قدیم، جلد اول، نوشته جعفر شهری...
💫http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣#امــیـــــد
🌼🍃سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند .
به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد .در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد .آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند .
🌼🍃نفر اول گفت:
« من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپرداخته ام . اما حالا که متوجه شده ام بیش از چند روزی از عمرم باقی نمانده می خواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم.
می خواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم . چیزهایی را بپوشم که دلم می خواسته اما نپوشیده ام . کارهایی انجام دهم که به علت مشغله زیاد انجام نداده ام و چیزهایی بخورم که تا به حال نخورده ام .»
🌼🍃نفر دوم می گوید : « من نیز یک عمر درگیر تجارت بوده ام و از اطرافیانم غافل بوده ام .
اولین کاری که می کنم اینست که می روم سراغ پدر و مادرم و آنها را به خانه ام می آورم تا این چند روز را در کنار آنها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم . در این چند روز می خواهم به تمام دوستان و فامیلم سر بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم . در این چند روز باقی مانده می خواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیر خواهانه و عام المنفعه بکنم . و نیمی دیگر را برای خانواده ام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند .»
🌼🍃نفر سوم با شنیدن سخنان دو نفر اول لحظه ای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت :
« من مثل شما هنوز نا امید نشده ام و امیدم را از زندگی از دست نداده ام . من می خواهم سالهای سال عمر کنم و از زنده بودنم لذت ببرم اولین کاری که من می خواهم انجام بدهم اینست که دکترم را عوض کنم می خواهم سراغ دکترهای با تجربه تر بروم من می خواهم زنده بمانم و زنده می مانم .»
❣هیچ وقت از زندگی نا امید نشوید، اگر فکر کردید کسانی موفقیت شما را به خطر می اندازند، بدون رودربایستی آن ها را از زندگی خود حذف کنید،
زیرا فقط شما و زندگی شماست در ادامه نابود خواهد شد نه زندگی طرف مقابلتون...
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عین هندونه پرت شدن کف زمین 🤣🤣
Mohammad Reza Oshrieh - Eshghe Sabegh[128].mp3
4.75M
حتمن گوش کنید عالیع😭🥀
💢عادتهایی که باعث آسیب رسیدن به پروستات در مردان میشود
⭕️دوچرخه سواری زیاد
⭕️نشستن طولانی
⭕️لباس زیر تنگ
⭕️فاصله زیاد بین نزدیکی
⭕️تحریک جنسی متعدد بدون انزال
#بیماری
#آقایان_بدانند
👫http://eitaa.com/cognizable_wan
خانمها بدانند...
هیچگاه همسر خود را با مردان دیگر مقایسه نکنید، او را سرزنش نکنید یا نقاط ضعف و منفی همسرتان را مدام به رخ او نکشید، تنها او را سلطان قلب خود و مردان دیگر بدانید و این را هم باور داشته باشید.
#خانمها_بدانند
👫http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
اگر دوست داریم همسرمون حرفای عاشقانه بزنه، بجای #درخواست یا خواهش، با تاکید و اخم راه های #دلبری رو یاد بگیریم. 😍😉 تا خودش به خواست خودش بگه.
وقتیم که گفت #ذوق و خوشحالی نشون بدیم تا همیشه #تکرار کنه و اون موقع به زبونی بگیم که این کلمه حس وحال خوبی بهم میده. #ممنونم ازت.❤️ اون وقت سعی میکنه همیشه تکرارش کنه.
اینم چندتا #دلبری من:
1⃣ من وقتی جلو اینه موهاشو شونه میزنه، یهو از پشت بغلش میکنم و سرمو میچسبونم به کمرش. ☺️
2⃣🐠 بعضی وقتا لبامو حالت غنچه جمع میکنم، میدم بیرون و شکل ماهی میشم. 😂🙃 یا بچگونه یه فحش بامزه میدم😌(بی ادبی نباشه)
3⃣ یا وقتی حواسش نیس تلویزیون نگا میکنه، یهو بوسش میکنم. بعضی وقتام چشمک میزنم، با لب خندون و دهن نیمه باز🤪 و اونم گازم میگیره.
4⃣ یه کاری که خیلی تو #محبت بیشتر تاثیر داره. اینه که شب ها موقع خواب از پشت بغلش کنی. 8اینکارو خیلی دوست دارن و کم کم عادتشون میشه. جوری که اگر یک شب اینکارو نکنی، خودشون میگن بغلم کن.
خانوما! مردها بخاطر غرورشون زیاد به زبون نمیارن که دوستت دارم. این رو باید از رفتارشون فهمید اما با دلبری کم کم #تغییر میکنن.
👫
http://eitaa.com/cognizable_wan
#پارت42
جلوی یک رستوران شیک پارک کردو داخل شدیم.
چند جور غذا سفارش دادو گفت:
–ببخشید که ازتون نپرسیدم، چون می دونم دوباره می خواهید تعارف کنید. چند جور سفارش دادم از همش باید بخورید.
مدتی بود یا غذا نمی خوردم یا خیلی کم می خوردم که ضعف نکنم، فکرو خیال آرش من را ازخواب و خوراک انداخته بود.
ولی نمیدانم چرا وقتی غذاهارا آوردند حسابی احساس گرسنگی کردم.
اول غذادهن ریحانه گذاشتم، که آقای معصومی بچه را از روی صندلیش به بغلش کشیدوگفت:
–من بهش غذا می دم، امروز روز شماست لطفا با اشتها غذا بخورید که به ماهم بچسبه.
لبخندی زدم و شروع کردم به خوردن، کمی معذب بودم ولی تقریبا غذایم را تمام کردم که آقای معصومی دوباره برایم کشیدو گفت:
–تازگیها احساس می کنم گرفته اید و مثل قبل نیستید. مشکلی پیش امده؟ تعجب کردم که چطور متوجه ی این موضوع شده؟.
سرم راپایین انداختم و گفتم:
–چیزی نیست، انشاالله حل میشه.
با نگرانی پرسید:
–من می تونم کاری براتون کنم؟ خواهش می کنم تعارف نکنید من از خدامه بتونم این همه لطف شمارو جبران کنم.
ــ نه، ممنون. نیاز به گذشت زمان و یه کم صبر هست که خودش حل میشه.
در ضمن من وظیفه ام رو انجام دادم، کاری نکردم. این شمابودیدکه به دختر خاله ی من لطف کردید. واقعا ممنونم.
با دست چپش ریحانه را روی پایش نگه داشته بودو با دست راستش غذا می خورد. البته خوردن که نه، باغذا بازی می کرد. قاشق را داخل بشقابش گذاشت و نگاهم کردو لبخندبه لب گفت:
–چقدر خوشحالم که این کارو کردم و پیشنهاد شمارو برای نگهداری دخترم قبول کردم.
اونقدر توی این مدت خوب بهش رسیدگی کردید که واقعا من رو شرمنده کردید، شما واقعا فداکاری کردید.
– این شما بودید که سر ما منت گذاشتیدوبه مالطف کردید.
بی توجه به حرفم گفت:
–به نظر من شما فرشته اید. کاش ریحانه هم بزرگ شد اخلاق و منش شما رو داشته باشه.
از این همه تعریفش خجالت کشیدم و گفتم:
–اینقدر خجالتم ندید، نظر لطفتونه.
بعدبرای این که موضوع را عوض کنم، نگاهی به غذاها انداختم و گفتم:
–خیلی غذا سفارش دادید، من دیگه نمی تونم بخورم، حیف میشه.
چنگالم را از بشقابم برداشت و از دیس یک تکه ی بزرگ کباب جدا کردو در بشقابم گذاشت و گفت:
– اینم بخورید بقیهاش رو می بریم.
سیر بودم ولی نتوانستم دستش را پس بزنم، چون تا حالا از این مهربانیها نکرده بود.احساس کردم خیلی با غرورش می جنگد.
از رستوران که بیرون امدیم، مامان به گوشی ام زنگ زد.نگران شده بود.همانطور که برایش توضیح می دادم که امروز امدیم بیرون و کجاها رفتیم سوار ماشین شدم.
آقای معصومی هم بعد از این که ریحانه راگذاشت داخل صندلی خودش،ماشین راروشن کردو گاهی با لبخند نگاهم می کرد.
بعد از تمام شدن مکالمه ام، گفت:
–چقدر مادر خوبی دارید، چقدر راحت باهاش حرف می زنید، مثل یه دوست.
ــ بله، من همه چیز رو به مادرم میگم. باهاش خیلی راحتم.
ــ خب چرا اون مشکلتون رو بهش نمیگید شاید بتونه کمک کنه.
باتعجب گفتم:
–مشکلم؟
ــ همون که گفتین به مرور زمان حل میشه.
مرموز نگاهش کردم و گفتم:
– مامانم میدونه. اتفاقا توصیه ی خودشون بود که صبور باشم.
سرش را به علامت تایید تکان دادو گفت:
– واقعا صبر معجزه میکنه.
وقتی مقابل در خانه رسیدیم، تشکر کردم و گفتم گاهی به ریحانه سر میزنم.
اخمی کردو گفت:
–گاهی نه، حداقل هفته ای یک بار، قول بدید.
ــ قول نمی تونم بدم چون اول باید از مامانم بپرسم.
دوباره چهره اش غمگین شدو گفت:
– اگه ریحانه بهانتون رو گرفت، می تونم بهتون زنگ بزنم باهاتون صحبت کنه؟
ــ بله حتما، خودمم زنگ می زنم و حالش رو می پرسم، دلم براش تنک میشه.
نگاه حسرت باری بهم انداخت که نمی دانم چرا قلبم ریخت و هول شدم.
سریع ساکم رابرداشتم وریحانه رابغل کردم و حسابی بوسیدمش و خداحافظی کردم.
خانه که رسیدم انگار غم عالم راتوی دلم ریختند.
این خداحافظی برایم سخت بود.
بعد از سلام و احوالپرسی با مامان و اسرا به اتاقم رفتم ودررا بستم و پشتش نشستم و بغضم رارها کردم. می دانستم آقای معصومی به خاطر خود من مرخصم کرد، کاملا معلوم بود که دلش نمی خواست. حتما از این به بعد برایش خیلی سخت می شود. ولی چه کار می توانستم بکنم.
لباس هایم را عوض کردم وروی تختم دراز کشیدم و به این فکر کردم که توی این چند ساعت آنقدر سرگرم بودم که فکر آرش کمتر آزارم داد.
پس مامان درست می گفت، باید مدام مشغول باشم. شاید تنها چیزی که تجاتم بدهد همین مشغول کردن فکرو ذهنم است.
#ادامهدارد...
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan