نزدیک به نیم میلیون آمریکایی🇺🇸مبتلا کرونا ‼️
پروفسور دانشگاه جانز هاپکینز: نزدیک به نیم میلیون آمریکایی به کرونا مبتلا هستند
یک استاد دانشگاه جانز هاپکینز با رد آمارهای داده شده از سوی دولت آمریکا، گفت نزدیک به نیم میلیون آمریکایی مبتلا به کرونا هستند.
به گزارش گروه بینالملل باشگاه خبرنگاران جوان به نقل از پایگاه یاهو فاینانس، یک استاد دانشگاه جانز هاپکینز با رد آمارهای داده شده از سوی دولت آمریکا در خصوص مبتلایان به کرونا اعلام کرد نزدیک به نیم میلیون آمریکایی به کرونا مبتلا هستند.
دکتر مارتی مکری (Marty Makary) پروفسور دانشگاه جانز هاپکینز روز جمعه در گفت و گویی در برنامه (On the Move) متعلق به یاهوفایناس گفت: آماری را که میبینید، باور نکنید؛ حتی اگر پایگاه دانشگاه جانز هاپکینز منتشر کرده باشد که ۱۶۰۰ آمریکایی مبتلا به ویروس هستند. خیر. این بدان معناست که ۱۶۰۰ نفر آزمایش داده اند و تست آنها مثبت اعلام شده است. در برابر هر فردی که تست ابتلای او تأیید میشود، حدود ۲۵ تا ۵۰ نفر دارای این ویروس هستند.
او در ادامه افزود: من فکر میکنم مابین ۵۰ هزار تا نیم میلیون مورد ابتلا اکنون در سراسر آمریکا وجود دارد.
پروفسور دانشگاه جانز هاپکیز همچنین گفت: بیمارستانهای آمریکا فضای اندکی برای افزایش ظرفیت دارند. ظرفیت بسیاری از آی سی یوها یا کاملا پر شده و یا در حال تکمیل است. ما تنها یکصد هزار تخت آی سی یو در آمریکا داریم. ما شاید شاهد دویست هزار بیمار جدید باشیم که نیازمند مراقبتهای ویژه باشند.
به نوشته پایگاه یاهو فاینانس، علت بخشی از این مسأله که موارد ابتلا ممکن است بدون آنکه مردم متوجه شوند، بیشتر باشد، بخاطر کمبود کیتهای آزمایش از سوی مرکز کنترل و پیشگیری آمریکا است. به نوشته این پایگاه، از تاریخ ۱۸ ژانویه تا ۱۲ مارس، تنها ۱۳۶۲۴ مورد آزمایش برای ویروس کووید-۱۹ در آمریکا انجام شد. این در حالی است که در همین زمان، کره جنوبی بیش از یکصد هزار آزمایش و انگلیس نزدیک به ۲۵ هزار آزمایش را انجام داد.
گفتنی است سازمان بهداشت جهانی ویروس جدید کرونا موسوم به کووید-۱۹ را در تاریخ ۱۱ مارس به عنوان یک بیماری همه گیر جهانی اعلام کرد.
انتهای پیام/
منبع:
پروفسور دانشگاه جانز هاپکینز: نزدیک به نیم میلیون آمریکایی به کرونا مبتلا هستند
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما کرونا را اینجوری شکست میدهیم😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
مارگيري در زمستان به كوهستان رفت تا مار بگيرد. در ميان برف اژدهاي بزرگ مردهاي ديد. خيلي ترسيد, امّا تصميم گرفت آن را به شهر بغداد بياورد تا مردم تعجب كنند, و بگويد كه اژدها را من با زحمت گرفتهام و خطر بزرگي را از سر راه مردم برداشتهام و پول از مردم بگيرد. او اژدها را كشان كشان , تا بغداد آورد. همه فكر ميكردند كه اژدها مرده است. اما اژدها زنده بود ولي در سرما يخ زده بود و مانند اژدهاي مرده بيحركت بود. دنيا هم مثل اژدها در ظاهر فسرده و بيجان است اما در باطن زنده و داراي روح است.
مارگير به كنار رودخانة بغداد آمد تا اژدها را به نمايش بگذارد, مردم از هر طرف دور از جمع شدند, او منتظر بود تا جمعيت بيشتري بيايند و او بتواند پول بيشتري بگيرد. اژدها را زير فرش و پلاس پنهان كرده بود و براي احتياط آن را با طناب محكم بسته بود. هوا گرم شد و آفتابِ عراق, اژدها را گرم كرد يخهاي تن اژدها باز شد، اژدها تكان خورد، مردم ترسيدند، و فرار كردند، اژدها طنابها را پاره كرد و از زير پلاسها بيرون آمد, و به مردم حمله بُرد. مردم زيادي در هنگام فرار زير دست و پا كشته شدند. مارگير از ترس برجا خشك شد و از كار خود پشيمان گشت. ناگهان اژدها مارگير را يك لقمه كرد و خورد. آنگاه دور درخت پيچيد تا استخوانهاي مرد در شكم اژدها خُرد شود. شهوتِ ما مانند اژدهاست اگر فرصتي پيدا كند, زنده ميشود و ما را ميخورد.
👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#پارت93
مگه نمیگی مامانت برات حدیث و روایت آورده که با کسی ازدواج کنید که دین دار وخوش خلق باشه، چه می دونم از این حرفها؟ خب، تو که این چیزا اینقدر برات مهمه چرا گوش نمیکنی؟
صدای راحیل آرامتر از سوگند بود، سرم را عقبتر بردم تا بشنوم چه می گوید.
ــ اولا که پیامبر گفتن دین و اخلاق، خب آرش اخلاق رو داره، دینم داره، مگه گبره که اینجوری می گی. فقط یه چیزایی خوب توی خانوادشون کم رنگه دیگه،،، شایدم خیلی کاراش از روی نا آگاهیه و ...
حرفش که به اینجا رسید، سوگند دیگر جوش آوردو بلند شدو گفت:
–راحیل، چی میگی، مگه بچس که نا آگاهانه باشه...
من هم صاف نشستم وکله ام را بیشتر در گوشیام فرو کردم.
سوگند راه افتادو با حرص به طرف سالن رفت. از صدای صندلیاش فهمیدم راحیل هم بلند شدو همانجور که صدایش می کرد به طرفش دوید.
عذاب وجدان گرفتم، بیچاره راحیل به خاطر من چقدر باید حرف بشنود، لابد آن چند روزی هم که حالش بد بود، به خاطر تحمل کردن همین حرفها بوده است. آن روز که بغض داشت. احتمالا اطرافیانش مدام می گفتند که این پسره به دردت نمی خورد. چقدر این حرف ها را تحمل کرده و چیزی نگفته...
واقعاراحیل چقدر از سر من زیاد بود، یاد حرف های آقای معصومی افتادم که می گفت:
– اگر واقعا می تونی خانم رحمانی روبفهمیش و قدرش رو بدونی برو دنبالش و بدستش بیار، اگه نمی تونی درکش کنی، بهتره به خاطر همون عشقی که خودت می گی نسبت بهش داری فراموشش کنی.
آنقدر فکر کردم که وقتی به خودم امدم کلی از وقت کلاس گذشته بود. یعنی من این همه وقت اینجا نشسته بودم.
کلاسهایی که با راحیل مشترک نبود برایم کم اهمیت شده بود. ولی باید می گذراندم.
به سالن که رسیدم با دیدن صحنه ی رو بروم خشکم زد.
راحیل با پسری که مسئول کتابخانه بود حرف می زد، پسره از اون تیپایی بود که ریش می ذاشتن و یقه سه سانتی می پوشیدند. می شناختمش پسر بدی نبود. احساس کردم یک آن همه ی حس های بد به سراغم امد. حس عصبانیت، حسادت، خشم ...
تا حالا همچین حسی را تجربه نکرده بودم، اصلا برایم مهم نبود دختری که با هم رستوران می رفتیم با پسرای دیگر حرف بزند یا شوخی کند.
نمی دانم چِم شده بود. شاید چون حس کردم تفکرات آقای خبازی مسئول کتابخانه با راحیل همسو است. با این که راحیل با فاصله از او ایستاده بودو به نظر می آمد حرف های جدی میزنند ولی نمی توانستم این فکرهای مزاحم را از ذهنم دور کنم.
شاید یک دقیقه هم نشد که حرفشان تمام شد.
راحیل به طرف در خروجی راه افتاد. من هم همانجا ایستاده بودم. خبازی هم به طرف کتابخانه رفت.
وقتی نزدیک شد با دیدن قیافهام به طرفم امدو گفت:
– حالتون خوبه؟
با صدای کنترل شده ایی گفتم:
– میری خونه؟
همانطور که با بُهت نگاهم می کرد جواب داد:
–بله.
سرم را پایین انداختم و راه افتادم به طرف درب خروج و گفتم:
–خودم می رسونمت، سر خیابون تو ماشین منتظرت هستم.
چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد.
بعد از چند دقیقه امد نشست و گفت:
– شما کلاس دارید، لطفا تا همین ایستگاه مترو من رو برسونید.
با اخم گفتم:
– شما مهمتر هستید.
بعد از چند دقیقه سکوت پرسید:
–چی ناراحتتون کرده؟
جواب ندادم، ولی بعد از کمی سکوت گفتم:
–دوست داشتید من هم ریش می ذاشتم و یقه ام رو همیشه کیپ می کردم.
بااخم گفت:
–هیچ وقت زود قضاوت نکنید. لطفا اینجور وقتها به جای عصبانیت و زخم زبون زدن، راحت حرف بزنید.
–اگه منظورتون حرف زدن با آقای خبازیه، من قبلا ازشون یه سوال در مورد یه کتاب که توی کتابخونه نبودپرسیده بودم الان از نماز خونه که امدم بیرون من رو دیدند و داشتند می گفتند کجا باید اون کتاب رو پیدا کنم و در موردش کمی حرف زدند.
ــ چه جور کتابی؟
ــ یه کتاب مرجع.
اونقدر شرمنده شدم که دیگر نمی دانستم چه بگویم.
دوباره چند دقیقه سکوت شد، باید عذر خواهی می کردم.
ــ من معذرت می خوام، باور کن اصلا از این اخلاقا نداشتم، نمی دونم چرا...
لبخند تلخی زدو گفت:
–فراموش کنید، اتفاقا خوشحال شدم که از این اخلاقا پیدا کردید.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
–چرا؟
ــ چون مردی که غیرت نداشته باشه که...
نگاهش کردم وادامه داد:
–البته غیرت، نه تعصب ها.
نفسم را با صدا بیرون دادم و گفتم:
– خب الان این کدومشون بود.
ــ اگه رک بگم ناراحت نمیشید؟
ــ نه، راحت باشید.
زود قضاوت کردن بود.
چیزی نداشتم بگویم، فقط گفتم:
–نمی دونم. هر چی بود تموم شد. در ضمن من قضاوتی نکردم.
ــ خیلی حاضر جواب گفت:
– در ضمن، منم ریش و یقه ی کیپ، جز ملاک های ازدواجم نیست و نبوده. نزدیک ایستگاه مترو رسیدیم، با اصرار پیاده شدو گفت:
ضمنا استراق سمع هم کار خوبی نیست. لحظه ی آخر که سوگند بلندشد، دیدمتون.
#ادامهدارد...
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه میکرد. مرد نزدیک رفت و از او پرسید: دختر خوب چرا گریه میکنی؟
دختر در حالی که گریه میکرد، گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی
فقط 75 سنت دارم، درحالی که گل رز 2 دلار میشود. مرد لبخند زد و گفت: با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ میخرم.
وقتی از گلفروشی خارج میشدند، مرد به دختر گفت:
مادرت کجاست؟ میخواهی ترا برسانم؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت: آنجا و به طرف قبرستان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت و طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
ویروس کرونا میتواند تا ۹ روز روی سطوح فلزی، شیشه و پلاستیک فعال بماند.
این سطوح را میتوان با الکل سفید(اتانول) ۷۰درصد و محلول سفیدکننده (وایتکس) ضد عفونی کرد.
همچنین دمای بالای ۴۰درجه مثل آب داغ یا نور مستقیم آفتاب، این ویروس را ضعیف می کند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅وزارت بهداشت و خدمات انسانی ایالات متحده آمریکا (HHS) دستورالعملی کامل برای مشکل کرونا (COVID-19) اماده کرده و در ادارات و اماکن عمومی قرار داده.
دستورالعمل جامع مواجه نشدن با بیماری ناشی از ویروس کرونا (2019-nCoV):
1- تحت هیچ شرایطی و هیچ وقت دست خود را به صورت خود نزنید. (چشم، بینی و دهان خود را تحت هیچ شرایطی لمس نکنید)
2- دست هایتان را به صورت مرتب (هر 1 ساعت یکبار) با آب و صابون (حداقل 20 ثانیه) یا ضدعفونی کننده با الکل بالای 60 درصد (بین 60 تا 95 درصد) بشویید.
3- به جز مواقع اجبار از خانه بیرون نروید.
4- از دست دادن و روبوسی با دیگران پرهیز کنید.
5- فاصله 1 متری با دیگران را رعایت کنید. (به خصوص افرادی که نشانههای مریضی از جمله سرفه یا تب دارند)
6- در صورت سرفه یا عطسه کردن، با آرنج خمیده (flexed-elbow) (دست خود را خم کنید و آرنج را جلوی دهن بگذارید) یا دستمال کاغذی (که سریعا به سطل آشغال بسته میندازید) را در مقابل دهن قرار دهید.
7- در صورت خارج شدن از خانه و عدم دسترسی به مواد شوینده، از محلول ضدعفونی کننده با الکل بالای 60 درصد (بین 60 تا 95 درصد) استفاده کنید.
8- گوشی همراه خود را در خارج از خانه از جیب خود خارج نکنید (مگر در شرایط اضطراری)
9- اقدامات زیر در هنگام بازگشت به خانه بسیار بسیار حیاتی میباشد و باید گام به گام و با دقت رعایت شود:
الف) بعد از ورود به خانه بدون دست زدن به هیچ چیز و بدون برخورد یا نشستن در جایی، مستقیما به دستشویی رفته و دست خود را به طور کامل بشویید. (در دستشویی را از قبل باز بگذارید، در صورت باز نبودن در، با دستمال کاغذی درب را بازکنید و سریعا دستمال را به سطل آشغال بسته (closed bin) بیندازید و بعد از پایان کار، دستگیره را ضدعفونی کنید)
ب) تلفن همراه خود را ابتدا با دستمال مرطوب الکلی و سپس با محلول ضدعفونی الکل بالای 60 درصد به طور کامل ضدعفونی کرده و روی دستمالی بگذارید. (در صورت استفاده از قاب محافظ، قاب محافظ را خارج کرده و هردوی گوشی و قاب محافظ را به طور کامل ضدعفونی کنید)
ج) لباسهای بیرون خود را دربیاورید و در مکانی به دور از لباسهای منزل و دیگر وسایل خانه آویزان کنید.
د) مجدد به دستشویی رفته و دست خود را به طور کامل بشویید.
ه) در این مرحله میتوانید لباس منزل خود را بپوشید.
اکنون محیط خانه شما امن میباشد و به شرط دست نزدن به صورتتان، میتوانید از گوشی همراه خود استفاده کنید.
10- دست خود را قبل، در حین و بعد از تهیه غذا، قبل از خوردن غذا و بعد از استفاده از توالت بشویید.
فراموش نکنید تحت هیچ شرایطی و در هیچ ساعت روز و در هیچ مکانی به صورت خود (چشم، بینی و دهان) دست نزنید.
11- تمام سطوح پرتماس خانه و محل کار (high-touch surfaces) را هرروز با اسپری تمیزکننده بشویید. (از جمله: پیشخوان، رومیزی، میز کار، وسایل حمام و توالت، تلفنها، کیبورد، تبلت و میز کنار تخت، دستگیرههای درها)
پ.ن. بقیه بندهای این دستورالعمل در مورد پخت کامل گوشت و ... بود که به نظر برای ایرانیها موضوعیت نداشت و ترجمه نکردم.
✅شاید براتون سوال باشه آمریکا چطور با اینکه جز اولین کشورهایی بود که کرونا به آن رسید، جلوی انتشار آن را گرفت. جواب سوالتون همین دستورالعمل است. دستورالعملی که در نگاه اول بسیار سخت به نظر میرسد، ولی با مقایسه سختیهای بعد از ابتلا به ویروس کرونا و خطرهای فراوانش، بسیار ساده است.
✅ دقت کنید جزئیات بسیار مهم هستند و رعایت نکردن حتی یکی از جزئیات کوچک، میتواند منجر به لطمهای جبرانناپذیر برای خودتان و اطرافیانتان شود.
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
❌❌اصول مراقبت از بیماران و افراد مشکوک به کرونا در محیط خانه❌❌
🏠چه افرادی را می توان در محیط خانه مراقبت کرد؟🏠
فردی که دارای علایم خفیف بیماری تنفسی مانند تب خفیف، سرفه، ضعف، آبریزش بینی باشد را می توان در محیط خانه مراقبت کرد. اصول مراقبت در محیط خانه در مورد این بیماران به شرح زیر است:
• بیمار را در یک اتاق جداگانه و با تهویه مناسب قرار دهید.
• یک نفر را که از نظر سلامت در وضعیت خوبی است برای مراقبت از بیمار اختصاص داده شود.
• اعضای خانواده باید در یک اتاق دیگر بمانند یا در صورت عدم امکان فضای مجزا، فاصله حداقل 1 متر از بیمار را حفظ کنند.
• فرد مراقبت کننده از بیمار زمانی که با فرد بیمار در یک اتاق قراردارد باید از ماسکی استفاده نماید که به طور مناسب صورت را بپوشاند.
• شستشوی درست دست ها را فورا به دنبال تماس با افراد بیمار یا محیط انجام دهید.
• بهداشت تنفسی بصورت پوشاندن دهان و بینی در هنگام سرفه یا عطسه و استفاده از ماسک های پزشکی انجام شود و به دنبال آن بهداشت دست نیز باید رعایت گردد.
• از تماس مستقیم با مایعات بدن، به خصوص ترشحات دهان یا تنفس و مدفوع خودداری کنید. از دستکش یکبار مصرف برای مراقبت از بیمار استفاده کنید.
• دستکش ها، حوله ها، ماسک ها و سایر پسماندهای تولید شده توسط بیمار یا در حین انجام فرایند مراقبت از بیمار قبل از دفع با سایر پسماندهای خانگی باید در یک ظرف دربدار در اتاق بیمار جمع آوری گردند.
• روزانه سطوح مورد تماس بیمار از قبیل میزهای کنار تختخواب، روتختی و سایر مبلمان اتاق خواب، و حمام و توالت را با مواد محلول نصف لیوان وایتکس در 10 لیتر آب گندزدایی کنید.
• کلیه اعضای خانواده باید به عنوان افراد در معرض در نظر گرفته شوند و اگر یکی از اعضای خانواده علائم عفونت حاد تنفسی از جمله تب، سرفه، گلو درد و تنفس دشوار را تجربه کرد، لازم است نکات بهداشتی را رعایت کند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا میکرد که زیباترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تا کنون دیده اند.
مرد جوان، در کمال افتخار با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیر مردی مقابل جمعیت آمد و گفت: اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیر مرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام میتپید، اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکههایی جایگزین آن شده بود. اما آنها به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشههایی دندانه دندانه در قلب او دیده میشد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او مینگریستند و با خود فکر میکردند این پیر مرد چطور ادعا میکند که قلب زیباتری دارد.
مرد جوان به قلب پیر مرد اشاره کرد و با خنده گفت: تو حتما شوخی میکنی، قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.
پیر مرد گفت: درست است قلب تو سالم به نظر میرسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمیکنم. میدانی، هر کدام از این زخمها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام، در واقع من بخشی از قلبم را جدا کرده و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این تکهها مثل هم نبوده اند، گوشههایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یاد آور عشق میان دو انسان هستند.
بعضی قسمت های قلبم را به کسانی بخشیده ام. اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند. اینها همین شیارهایی عمیق هستند. گرچه دردآورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با تکه ای که من در انتظارش بوده ام، پر کنند.
حالا میبینی زیبایی واقعی چیست؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونههایش سرازیر بود، به سمت پیر مرد رفت. از قلب جوان و سالم خود تکه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد.
پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را جای زخم مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد، دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود.
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#پارت94
بالاخره روز موعودفرا رسیدو برای رفتن به خانه ی راحیل آماده شدیم.
خواستم کت و شلوار بپوشم که مادر گفت بهتره روز خواستگاری بپوشم، برای همین یک شلوار کتان با یک پیراهن و کت تک پوشیدم.
مادرگفت:
– تیشرت و شلوار بپوش بریم، نمی خواد اینقدر رسمیش کنی. اون که هر روز تو رو داره می بینه.
ــ مامان جان، خانواده اش که من رو ندیدند، باید در نگاه اول خوب جلوه کنم...برخورد اول خیلی مهمه.
وقتی سکوت مادرم را دیدم، دوباره گفتم:
–مامان، دلم می خواد یه جوری اونجا با مامان عروست گرم بگیری، که هنوز از در بیرون نیومده زنگ بزنه بگه، بیایید خواستگاری.
مادرم لبخندی زدو گفت:
–خیلیم دلشون بخواد، پسر به این دسته گلی...
خنده ایی کردم و گفتم:
–پس اونا چی بگن، دختر به اون جواهری...
مادرم در صورتم براق شدو گفت:
– بزار بله رو بگیری بعد اینقدر هواخواهش دربیا...مردم شانس دارن والا...
ترسیدم مادرم حس های زنانه اش شعله ور بشود و مادر شوهر گری دربیاورد و آنجاحرفی بزندکه نباید.
پس تمام عوامل آتش سوزی را پنهان کردم و گفتم:
–اگه من پسر خوبی هستم، به خاطر داشتن مادری مثل شماست.
جلوی گل فروشی نگه داشتم، نمی دانم چرا مادرم هم پیاده شد.
یک سبد گل بزرگ انتحاب کردم. مادر کوچکش را برداشت و گفت:
–واسه خواستگاری اونقدر بزرگ بخر، اشاره کرد به سبد توی دستش و گفت: واسه آشنایی همین خوبه.
آنقدر هیجان داشتم که می خواستم بهترین را برایش بخرم، ولی حرف مادر هم برایم مهم بود، پس سعی کردم مخالفتی نکنم، که یک وقت ناراحت نشود.
وقتی رسیدیم نمی دانستم زنگ چندم را باید بزنم، به گوشیاش زنگ زدم و پرسیدم، بلافاصله در را زد و از پشت آیفن گفت:
–بفرمایید.
وارد شدیم، مادرش جلوی در به استقبالمون امد. پس راحیل شبیهه مادرش بود.
خواهرش هم جلو در ایستاده بود، کلا چهره اش فرق داشت ولی دل نشین بود.
راحیل عقب تر ایستاده بود. اول با مادرم احوالپرسی کرد، بعد نزدیک من شد. سبد گل را تحویلش دادم وسلام کردم. جواب دادو گفت:
–چقدر قشنگه، ممنونم.
با لباس خانه و چادر رنگی خیلی زیباتر بود. روسری صورتی با گل های یاسی که سرش کرده بود با بلوز یاسی عجیب با هم تناسب داشتند. وقتی می خواست سبد گل را بگیرد متوجه بلوزش شدم.
بعد از تعارفات ابتدایی و سکوت چند دقیقه ایی، مادرم خم شدو در گوشم گفت:
– وا مادر اینا چرا همشون چادر چاق چور کردند.
راحیل سبد گل راروی کانترآشپزخانه گذاشت و خودش امد روی مبل روبه روی مادرم نشست.
خم شدم و نزدیک گوشش گفتم:
–مثل این که من نامحرمما.
یادمه وقتی برای برادرم خواستگاری رفته بودیم، مژگان یک تونیک با ساپورت پوشیده بود. یک شال نصفه نیمه هم روی سرش بود که یک خط درمیان می افتاد. بعد از عقدشان هم که کلا انگار به من هم محرم شد.
مادر با تعجب نگاهم کردو چیزی نگفت.
راحیل بلند شدو رفت برایمان چایی آورد .مادر پرسید:
– دخترم به جز درس خوندن کار دیگه ام انجام میدی؟
ــ نه فعلا.
بعد مادرم شروع کرد از مادر راحیل اطلاعات گرفتن و سوال کردن درباره ی زندگیشان ...بعدهم کمی از مژگان تعریف کرد که چقدر عروسش باب میلش است وکلی هم در مورد خصوصیات اخلاقی من اغراق کرد... آخرش هم گفت:
– اگر شمام سوالی دارید بپرسید. مادر راحیل نگاهی به من انداخت و لبخندی زدو گفت:
– راحیل می گفت شما خیلی اصرار به این جلسه آشنایی داشتید. من نظرم رو قبلا به راحیل گفتم ولی باز به خاطر احترامی که برای شماو مادرتون قائل بودم، گفتم همو ببینیم. کم و بیش از راحیل و الانم از حاج خانم درموردتون شنیدم. بعد نگاهی به مادرم انداخت و ادامه داد:
–به نظرم خود حاج خانم هم متوجه شدن که ما دوتا خانواده با هم فرق داریم. بعد نگاهش را به من دوخت.
–ببینید شما هم مثل پسر خودم هستید، من نه می خوام سنگ بندازم جلوی پاتون نه بهانه میارم. شما هم ماشالا پسر برازنده ایی هستید. خدا برای مادرتون حفظتون کنه، اما پسرم این وسط باید یه چیزایی به هم بخوره دیگه...درسته؟ زیر چشمی نگاهی به راحیل انداختم، سرش پایین بودو با گوشه ی چادرش بازی می کرد. مادرم با تعجب به حرف های مادر راحیل گوش می کرد. انگار توقع داشت آنها از ذوق دیدن ما پرواز کنند ولی حالا انگار بد جور ضد حال خورده بود.
وقتی سکوت من را دید، روبه مادرم کردو گفت:
–درسته حاج خانم؟
مادرم که اصلا انتظارش را نداشت، کمی خودش را جمع و جور کردولبخند زورکی زدو گفت:
–ماشالا دختر شمام خانم و زیبا هستن، به نظر من که خیلی به هم میان.
ــ مادر راحیل نفسش رو بیرون دادوگفت:
–منظورم این چیزا نیست...
#ادامهدارد...
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارامش
بیا قدر یکدیگر بدانیم 🌹🌹🌹
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan