eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
رو به آرش گفتم: ــ من بعد از کلاس میرم پیش سارا، بعدشم میرم خونه ی سوگند، از اون ورم میرم خونه. تعجب زده گفت: ــ چی چی رو، واسه خودت برنامه می چینی، میریم خونه ما، شبم مژگان رو بر می داریم و می ریم دنبال کیارش فرودگاه. بعد قیافه اش رو بامزه کردو گفت: ــ مگه سوغاتی نمی خواستی؟ ــ امروز نمی تونم آرش جان. سعیده گفته میاد خونمون سفارش کرده خونه باشم، باسوگندهم کار خیاطی.. حرفم را برید و گفت: – ول کن، یه جوری میگی سعیده گفته انگارشوهرت گفته. بگو فردا بیاد. دلم نمی خواست برنامه ام بهم بخورد، ولی اعتراضی نکردم و فقط زیر لب گفتم: ــ سعیده از خواهرم به من نزدیک تره. آرش حرفی نزد و به طرف سالن رفتیم. سرکلاس فکرم مدام می رفت به این که سارا چه می خواهد بگوید. چرا اینقدر تغییر کرده، هی فکررو خیالم را پس میزدم و چشم می دوختم به دهن استاد. ولی افکارم یاغی شده بودند. نمی گذاشتند حواسم به درس باشد. آخر سرگوششان را گرفتم و از فکرم به بیرون پرتشان کردم و به درس دل سپردم. بعد از کلاس آرش خودش را به من رساند و گفت: ــ من از اینجا میرم شرکت، که کارهام رو زودتر انجام بدم و شبم برم دنبال کیارش. متعجب نگاهش کردم... ــ چرا اینجوری نگاه می کنی؟ توام به برنامت برس دیگه. در چهره اش اثری از ناراحتی نبود. ــ مطمئنی آرش؟ ــ لبخندی زد و گفت: – شصت درصد. یک لحظه یادمطلبی که در آن کتاب خوانده بودم افتادم. که از کوچکترین کارهای همسرتان تشکر کنید. تبسمی کردم. –ممنون آقا. ــ برای این که میرم سرکار تشکر می کنی؟ ــ نه، برای این که اجازه دادی برنامه‌ی خودم رو داشته باشم. ــ کمی سرخ شد و گفت: ــ چوب کاری نکن. نفهمیدم چرا خجالت کشید. دستهایش را گذاشت توی جیب شلوارش وهم قدم شدیم و به طرف محوطه حرکت کردیم. قدم هایم را کندتر کردم. با یک قدم فاصله از او براندازش می‌کردم که برگشت و نگاهم را غافلگیر کرد و با لبخند خاصی چشمکی زد و گفت: –جانم؟ دستپاچه گفتم: ــ هیچی، من دیگه برم. فوری خداحافظی کردم و رفتم جایی که با سارا قرار گذاشته بودیم. سارا بادیدنم جلو امد و پرسید: ــ روزه که نیستی، میخوام نسکافه بگیرم. نه، ولی برای من نگیر، میل ندارم. بیا زود بگو ببینم چی شده. برای خودش هم چیزی نگرفت و امد روی صندلی روبرویم نشست و پرسید: ــ آرش رفت؟ از این که اسم آرش را بدون پسوند و پیشوند میبرد خوشم نیامد. ولی به روی خودم نیاوردم. ــ آره. شروع کرد با سگک کیفش ور رفتن. ــ سارا جان، چی می خواستی بگی؟ دست از سر کیفش برداشت و با انگشتر نقره ایی که توی انگشت وسطی دست راستش انداخته بود سر گرم شد. هی می چرخاندش دور انگشتش و نگاهش می‌کرد. بالاخره نفس عمیقی کشیدو گفت: –به خاطر رفتارهای این چند وقتم ازت عذر می خوام راحیل...من در مورد تو بد قضاوت کردم...دلم نمی خواد دوستیمون کم رنگ بشه، تو برام همیشه دوست خوبی بودی... من رو می بخشی؟ ــ از چی حرف می زنی؟ باخجالت نگاهم کرد. –چطوری بگم؟ ــ جون به لبم کردی سارا... ــ قول بده ناراحت نشی. ــ باشه، فقط زودتر بگو. ــ راستش من فکر می کردم آرش به من علاقه داره، به خاطر توجهاتی که بهم می کرد، باهام راحت بود و اگه کاری داشت بهم می گفت واگه جایی می خواست با بچه ها برن می گفت توهم بیا. وقتی پای تو امد وسط توجهاتش نسبت به من کم شدو همه ی فکرو ذکرش شد تو...نمی دونم چرا ولی از دستت دلخور شدم. چون مقصر این بی توجهی از نظر من توبودی. اون روز که اون بسته ی هدیه رو بهت دادم و آرش مدام ازم می پرسید که تو چه عکس العملی نشون دادی و همش می خواست از تو بدونه، ازت متنفر شدم. هفته ی پیش قضیه‌ی سودابه رو فهمیدم متوجه شدم اونم مثل من فکر می‌کرده. وقتی فکر کردم دیدم منم مثل سودابه اشتباه برداشت کردم، رفتار آرش مثل یه همکلاسی بوده، از حرفهایش مبهوت شده بودم و فقط نگاهش می کردم. نگاهی بهم انداخت و ادامه داد: ــ نگران نباش، اون دیگه برای من یه هم کلاسیه و بس. حالا فهمیدم اصلا هیچ حسی بهش ندارم فقط تو این دو سال بهش عادت کرده بودم. قبول کن که وقتی هر روز یا یه روز در میون یکی رو ببینی و باهاش هم کلام بشی، محبت به وجود میاد. در حقیقت تو گناهی نداشتی و آرش فقط عاشق توئه... واقعا برات آرزوی خوشبحتی می کنم. احساس کردم حس حسادت چیزی نمانده خفه‌ام کند. شایدم حس خشم...چه راحت نشسته است در مورد شوهر من حرف میزند. نمی دانم من بی جنبه ام، یا اینها خیلی راحت هستند. این جور وقتها اصلا نمی دانم باید چه بگویم. بعد از چند دقیقه سکوت، دوباره خودش شکستش و گفت: –راحیل من رو می بخشی؟ من نمی خوام از دستت بدم. "آخه من به تو چی بگم، خودت جای من بودی انقدر خونسرد و آروم می نشستی رفیق؟" سعی کردم خودم را کنترل کنم. دستش را گرفتم و گفتم: –فراموش کن و دیگه در موردش حرف نزن.... ... 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
وابستگے یعنے تو هر شب خواب را از چشمان من بگیرے و هر صبح، دلیل بیدارے ام شوے! ♥️⭐️♥️⭐️♥️⭐️♥️⭐️♥️
📝قبل از بیان با همسرتون هر حرفی دارید رو بنویسید ✏️ 🔺تا هم به آرامش نسبی برسید 🔺 و هم سهم خودتون رو به عنوان مقصر بفهمید. 👫
کرامت حضرت ابوالفضل(ع) 👇👇 دو خانواده بزرگ در کربلا با هم وصلت می‌کنند، متاسفانه پس از اندک زمانی میانشان اختلاف سلیقه رخ داده، دختر به خانه پدرش برمی گردد و هر چه دیگران وساطت می‌کنند مؤثر نمی‌شود. پس از یک سال از این قضیه، وقفه نجف اشرف پیش می‌آید و تمام افراد خانواده به استثنای دختر به نجف اشرف مشرف می‌شوند. داماد این مطلب را دانسته به در خانه دختر می‌آید وبه هر وسیله که شد او را قانع نمود وارد خانه می‌شود و با قسم‌های دروغ، به او وعده‌های کاذب داده و با وی آمیزش می‌کند. پس بر می‌گردد ولی به وعده‌های خود وفا ننموده و کسی نمی‌فرستد تا دختر را به خانه او بیاورند. دختر بیچاره حامله شده و آثار حمل در او نمایان می‌گردد. اطرافیان دختر وی را تعقیب و تهدید می‌کنند و آن بیچاره، قضیه را چنانکه بوده نقل می‌کند. ولی پسر انکار نموده و بر اصرارش می‌افزاید. برادران دختر قصد قتل او می‌کنند و بیچاره به ناله و زاری اظهار مظلومیت کرده می‌گوید دستم را به دامن او برسانید تا من صدق گفتار را به ثبوت برسانم، باز کسان دختر به نزد پسر آمده اظهار مطالب می‌کنند و پسر به عناد باقی مانده بالاخره می‌گوید شما را با همدیگر روبرو می‌کنیم تا حقیقت امر کشف و روشن گردد برخیز برویم پیش دختر، پسر قبول نمی‌کند و بزرگان هر دو طرف مجبورش کرده می‌آوردند وداخل خانه دختر می‌کنند و در این حال دختر آمده، پس از اعتذار از حضار اول نصیحتش می‌کند که از خدا بترس وآبروی ما را مبر، باز قبول نمی‌کند یکدفعه با حالت فوق العاده ناراحتی از جای خود بلند شده گریبان پسر را گرفته می‌گوید برخیز من در حضور حضرت ابوالفضل العباس(ع) اثبات خواهم کرد، پسر خودداری می‌کند و طرفین اجبارش می‌نمایند بالاخره ببالاخره به همان طریق که دختر او را گریبان گیر کرده کشان کشان به حالت زاری و تضرع و عصبانبت و ناراحتی تا به حرم مطهر برده و به محض ورود یک دست به ضریح مقدس و یک دست به یقه پسر فریادی کشیده در حالتی غیر عادی می‌گوید: آقا اگر چنانچه شما قبول دارید آبروی من برود و الا حکم کن بین مظلوم و این ظالم. ناگهان ضریح مقدس به حرکت آمده پسر بدبخت به مقدار چند متر به طرف بالا رفته و به زمین زده مدتی خدمه و غیر ذلک وارد شده می‌بینند بدن آن بدبخت خرد شده و آثار استخوان پیدا نیست و رنگش سیاه شده، دختر را با نهایت عزت و احترام بر می‌گردانند. http://eitaa.com/cognizable_wan
میگن دختره رفته آرایشگاه پسرونه آرایشگر گفته ببخشید اینجا آرایشگاه پسرونست دختره گفته خب منم اومدم موهامو پسرونه بزنم 😐 😐😜😂😂 به موتون قسم جلو چشمای خودم ، آرایشگر سوار ماشین ریش تراش شد رفت . . . 😂😂😅 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan ¯\_(ツ)_/¯
💠علامه امینی(ره): ❣فرزندم زیارت ‌عاشورا را هیچوقت و به هیچ ‌عنوان ترک نکن. این زیارت دارای آثار و برکات بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی در دنیا و آخرت تو می باشد.
✅ روایت داروی امام کاظم علیه السلام امام کاظم (ع) بیمار شدند و پزشکان نزد ایشان آمده و برایشان نسخه‌های عجیب نوشتند. حضرت فرمودند: چه برشما آمده است؟ به سید و آقای این داروها اکتفا کنید. و و (سرخ) در سه ماه اول تابستان، در هر ماه سه مرتبه و در سه ماه اول زمستان، در هر ماه سه روز و به جای رازیانه، (در زمستان) قرار داده می‌شود. پس بیمار نمی‌شود مگر به بیماری مرگ. 📗 بحار الأنوار ج‏۵۹ ص۹۹ ✅ داروی امام کاظم طبق گفته کارشناسان طب اسلامی و تجربه مصرف کنندگان ، بهترین دارو برای درمان انواع بیماری های ویروسی و بهترین دارو برای تقویت سیستم ایمنی بدن است. 👈 مخصوصا برای کرونا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جریان داروی چیست❓ 🎤استاد رائفی پور چرا کسانی که این دارو رو میخورند بسیار کمتر به ویروس و بیماری های مختلف مبتلا میشوند ❓‼️ ⬅️ برای هرکس که سلامتیش برات مهم بفرست.
سارا تا فهمید می خواهم به خانه‌ی سوگند بروم، گفت که او هم می‌خواهد بیاید. در قطار، سارا صندلی مقابلم نشسته بودو با همان انگشتر کذاییش ور می رفت و غرق فکر بود. از اعترافاتش ناراحت شده بودم. او هم غرورش شکسته بود. ولی خب خودش هم بی تقصیر نبود. این آرشم هم که باهمه راحت بوده. قطار در ایستگاه توقف کرد. بی اختیار بلند شدم. سارا نگاهم کرد و گفت: ــ ایستگاه بعدیه راحیل، حواست کجاست؟ دوباره خواستم بنشینم که صدای جیغی را شنیدم. ــ خانم لهم کردی چیکار می کنی؟ خواب بودم. هاج و واج به دختری که جایم را اشغال کرده بود نگاه کردم. "چطوری تو این چند ثانیه جای من نشست و خوابشم برد." وقتی بُهت و حیرت مرا دید خودش را زد به بی خبری و سرش را به شیشه چسباند و چشم هایش را بست. دهانش را هم کمی باز کرد. مثل کسایی که غرق خواب هستند. سارا وقتی این صحنه را دید پقی زد زیر خنده و گفت: ــ بیا جای من بشین. هنوز بُهت زده بودم. سارا خواست از جایش بلند شود که به طرفش رفتم و گفتم: ــ تکون نخور، یه ایستگاه بیشتر نیست، وایسادم دیگه. دوباره برگشتم و به دخترک نگاه کردم. هنوز در همان حال بود. وقتی دقت کردم تکانهای مردمک چشمش از روی پلکش نشان میداد خواب نیست. " چه خواب مصنوعی قشنگی" دلم برایش سوخت از این که اینقدر راحت و فوری می توانست خودش را به خواب بزند. وقتی رسیدیم خانه‌ی سوگند، از دیدن سارا شاخ درآورد وزیر گوشم گفت: ــ این اینجا چیکار می کنه؟ با تعجب گفتم: ــ خواست بیاد دیگه. سوگند پشت چرخ خیاطی‌اش نشست و مشغول شد. من هم نخ و سوزن آوردم و سراغ لباسهای کوک نشده رفتم. رفتارهای سوگند برایم عجیب بود. قبلا خیلی مهمان نوازتر یود. سارا بیکار به این طرف و آن طرف دید میزد. سوگند با لبخند مصنوعی گفت: ــ میخوای یه کاری بدم دستت حوصله ات سر نره؟ مامان بزرگش لبی به دندان گرفت. ــ مهمونه مادر، چیکارش داری؟ سوگند با کنایه گفت: ــ آخه مامان بزرگ، سارا نمی تونه بیکار بشینه، گفتم حوصلش سر نره. بعد چند تا لباس جلویش ریخت. – تمیزکاری این هارو انجام میدی تا من بیام عزیزم؟ سارا چشم دوخت به لباسها و بی میل گردنی کج کرد. سوگند بلند شد و همانطور که از اتاق بیرون می‌رفت به من اشاره کرد که دنبالش بروم. همین که رسیدم پشت در، فوری دستم را گرفت. از پله های فرش شده به طبقه‌ی بالا رفتیم. طبقه‌ی بالا یک اتاق تقریبا دوازده متری بود که با یک فرش لاکی رنگ پوشیده شده بود. وارد اتاق شدیم. در اتاق را بست و خیلی جدی پرسید: ــ اینو واسه چی دنبال خودت راه انداختی؟ ــ سارا رو میگی؟ ــ مگه به جز اون کس دیگه ام هست؟ ــ خودش خواست بیاد، منم گفتم بیا دیگه. اخمی کردو گفت: ــ چی شده؟ دوباره باهم جی جی باجی شدید؟ ــ من که مشکلی نداشتم، خودش محل نمی داد، امروزم امد حرفهایی زد تو مایه های حرفهای سودابه. منم گفتم بی خیال. غرید: ــ گفتی بی خیال؟ راحیل اون با سودابه دستشون تو یه کاسس. –رو چه حسابی میگی؟ –چون با هم دیدمشون. الانم فهمیده من متوجه‌ی ارتباطش با سودابه شدم، زودتر امده بهت اونا رو گفته. با عصبانیت حرفش را بریدم وگفتم: ــ دلیل نمیشه. لطفا تهمت نزن. خودش برام توضیح داد. تو خیلی دیگه بد بینی... عاجزانه گفت: – باشه من بد بینم، اصلا کل عالم عاشق دل خسته‌ی شوهر تو شدند. فقط راحیل این آخرین دیدار و رفت و آمدت با سارا باشه ها، مثل قبل باهم سر سنگین باشید. بهم قول بده. می‌دانستم که سوگند اشتباه می‌کند. این بد بینی‌اش هم لطمه‌ایی بود که نامزدی قبلی‌اش نصیبش کرده بود. ــ سوگند جان، من که نمی تونم صبح تا شب ببینم کدوم دختر آرش رو دوست داشته یا بهش احساس داشته، یا ممکنه بهش احساس پیدا کنه. نمی تونم رابطه ام رو با همه قطع کنم چون یه زمانی با آرش رفتن چه می دونم یه قبرستونی... نمی تونم همه رو محاکمه کنم که... اصلا می خوای آرش رو بندازم تو قفس نزارم کسی بهش نگاه کنه؟ هر کسی خودش باید عاقل باشه. آرام تر شد و رفت نشست روی کاناپه‌ی کنار پنجره و گفت: ــ راحیل می ترسم، از خراب شدن زندگیت می ترسم. این حرفها رو هم از نگرانی میگم. نمی خوام بلایی که سر من امد، سر توام بیاد. ــ شرایط تو با من زمین تا آسمون فرق میکنه، آرش مثل نامزد تو نیست سوگند، تو چرا همه رو یه جور می بینی؟ دستش را گرفتم. ــ می دونم نگرانی عزیزم. من کلا اونقدر درگیرم که اگه بخوامم نمی تونم زیاد واسه رفیق وقت بزارم. تنها رفیقم تویی که باهات میرم و میام... بعد لبخندی زدم و ادامه دادم. –ولی باشه، سعی می کنم فقط با تو رفت و آمد کنم. چشم غره ایی رفت وگفت: ــ بیا بریم راحیل اینقدرحرصم نده... ... 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
خانمی از شوهرش میپرسه: بجز من چند خانم دیگه در زندگیت وجود دارد شوهرمیگه: اوووه به اندازه موهای سرم😈 .. . . خانم گریه کنان میره اتاقش😭 بعد از چند لحظه، خنده کنان میاد بیرون رو به شوهرش میگه: ای کچل مسخره ام میکنی😊😊 سلامتی کچلها🙄😍🤗😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan ¯\_(ツ)_/¯
📡 چند نکته اساسی درباره فرق‌های کرونا، سرماخوردگی{بهاری} و آنفلوانزا 🔹 سرفه‌های من کرونایی است یا مربوط به سرماخوردگی؟ 🔸 اگر عطسه می‌کنید سرماخوردگی است. 🔸 آبریزش بینی یا گرفتگی بینی مربوط به سرماخوردگی است. 🔸 نفس تنگی کرونا است. 🔸 سردرد اغلب مربوط به آنفلوانزا است اما گه گاه بودن آن مربوط به کرونا است. 🔸 در سرما خوردگی تب نمی‌کنید اما در آنفلوانزا و کرونا شایع است. 🔸 کوفتگی و خستگی ممتد در آنفلوانزا شایع است. 🔸 درد گلو در سرماخوردگی شایع است. 🔸 سرفه خشک در کرونا و آنفلوانزا شایع است. در سرماخوردگی سرفه نرم است. 🔸 درد و تیر کشیدن بدن در سرماخوردگی و آنفلوانزا شایع است. 🔸 اسهال در کودکان آنفلوانزایی گاهی رخ می‌دهد. اسهال در سرماخوردگی نیست و در کرونا نادر است.
🔵 روز طبیعت؛کرونا در کمین خانواده
✅ سردار قاآنی و امیر سرتیپ پوردستان در صحت و سلامت هستند و شایعاتی که توسط عربستان سعودی و رژیم صهیونیستی مبنی بر شهادت آنها منتشر شده صحت ندارد و تکذیب می شود. به شایعات توجه نفرمایید http://eitaa.com/cognizable_wan
در مسیر برگشت سارا کنارم در قطار نشسته بود. –راحیل جان من چندتا ایستگاه دیگه باید خط عوض کنم، کم کم برم جلوی در وایسم ، شلوغه می ترسم جا بمونم. تو کجا میری؟ ــ به سلامت عزیزم منم میرم خونه. ــ چطور آرش نیومد دنبالت؟ با شنیدن اسم آرش از دهانش انگار با پتک به سرم زدند. کمی مکث کردم و گفتم: ــ وقتی تو با منی لزومی نداره بیاد. بی قید گفت: –نه بابا من با آرش راحتم، خودت رو اذیت نکن. پوزخندی زدم. ــ بله می دونم. شما که کلا راحتید. میشه یه توصیه ی دوستانه بهت بکنم؟ صورتش را مچاله کردو گفت: ــ ول کن راحیل بابا حوصله داریا...من گفتم یعنی اگه آرش امد منم به سعید می گفتم میومد باهم می رفتیم بیرون، خوش می گذروندیم. ــ سعید رو دوست داری؟ باتعجب نگاهم کرد و گفت: ــ ای بابا، مگه آدم با هرکس حرف میزنه دوسش داره؟ شانه ایی بالا انداختم. –نه، خب، ولی تو باهاش فقط حرف نمیزنی، همش تو گشت وگذارید که... ــ وا، راحیل؟ خب دوستیم دیگه. هر کسی نیاز داره به تفریح. بی مقدمه گفتم: ــ سارا باهاش ازدواج کن، یا باهرکس دیگه ایی که فکر میکنی... حرفم را برید. – میخوای برم التماسش کنم بیاد من رو بگیره؟ من و منی کردم و گفتم: ــ توام جای اون بودی پیشقدم نمیشدی. ــ اونوقت چرا؟ ــ ناراحت نشیا سارا... از بس که توی دسترسی...مردها از این که بیش از حد بهشون توجه بشه در باطن خوششون نمیاد. اعتراض آمیزگفت: – توجه چیه؟ من فقط اوقات بیکاریم رو بااون یا بچه های دیگه میریم بیرون. ــ اوقات بیکاریت رو هزارتا کار دیگه ام می تونی انجام بدی، مگه بقیه اوقات بیکاری ندارند؟ من توی دانشکاهم می دیدم تو همیشه سر دسته ی هماهنگی گروه دوستهات بودی. چرا تو اینقدر واسشون وقت میزاری؟ پس خانوادت چی؟ خودت چی؟ آدم ها گاهی به تنهایی هم احتیاج دارند. نمی خوام بگم نباش یا نرو چون به خودت مربوطه. ولی اگه ازدواج کنی این هیجاناتت رو برای شوهرت میزاری و لذت بیشتری می بری. سارا این قانونه، هر چیزی که کمیاب و کمه برای انسا نها باارزش تره و برای بدست آوردنش تلاش بیشتری می کنند و گاهی حاضرند به خاطرش خودشون رو به هر سختی بندازند. کم باش سارا جان. آهی کشیدوگفت: ــ راحیل، پسرهای الان اینطوری نیستند، تو باهاشون نبودی نمی دونی. کم باشی میرن دنبال یکی دیگه. ــ خب برن، اونی که بخواد بره اول، آخر میره، پس به زور نگهش ندار، چون اگه آخر بره بیشتر صدمه می بینی بزار اول بره. تو کاری رو که درسته انجام بده، مسئول رفتن موندن آدمها نباش. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: – من دیگه میرم. به حرفهات فکر می کنم. بلند شد که برود، قطار ترمز بدی کرد و سارا خورد به دختر بچه ایی که وسط قطار بود. دختر بچه خورد به خانمی که کنارش ایستاده بودو گریه کرد. خانم که انگار مادرش بود بااخم غلیظی برگشت به سارا گفت: – مگه کوری، حواست کجاست؟ سارا می خواست عذر خواهی کند ولی وقتی برخورد زن را دید با فریاد گفت: –قطار بد ترمز کرد به من چه؟ تو اصلا لیاقت عذر خواهی نداری و فوری با باز شدن در قطارپیاده شد. زن غرغر کنان دخترش را بغل کرد و نوازشش کرد. از جایم بلند شدم و از او خواستم تا جای من بنشیند، بعد از تعارف نشست و گفت: –دختره اصلا شعور نداشت دیدی چیکارکرد؟ موهای دختر بچه را ناز کردم. بعد برای مادرش توضیح دادم که سارا دوستم بودومی خواسته عذر خواهی کند. ولی بخاطر عصبانی بودنش سارا هم ناراحت شده و صدایش را بلند کرده است. خانومه با پشیمانی شروع کرد به تعریف که; بچه دار نمیشده و دخترش رو خدا بعداز ده سال رازو نیازو دواو درمان بهشان داده، همین موضوع باعث حساسیتش نسبت به دخترش شده است. حرفهایش من را به فکر برد، پس آدم ها روی چیزهایی که سخت بدست می‌آورند حساس هستند. دوباره به دخترک نگاه کردم، آرام شده بودو خودش را به مادرش چسبانده بود. این مدل چسبیدن به مادرش مرا یاد ریحانه انداخت. چقدر دلم برایش تنگ شده بود. خیلی دلم می خواست بروم ببینمش، دیگر طاقت نداشتم. توی ایستگاه روی صندلی نشستم و شماره کمیل را گرفتم... ... 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
خدا را شکر ، این ویروس به نام # کرونا ، چهارده قرن است که در قرآن کریم ذکر شده است. 1- بله ، زمان ظهور وی ذکر شده است. 2- در كجا ظاهر شد. 3- دلیل ظهور آن ذکر شد. 4- راه مقابله با آن و جلوگیری از بروز آن هنگام ظاهر شدن را ذکر کرد. 5- از حکمت ظاهر آن یاد کرده. 6- قران حتی نام صحیح آن را ذکر کرده. همه این ها در سوره مبارکه مدثر ذکر شده: 3- این ویروس که انسان را متعجب کرده و باعث از بین رفتن جان بسیاری از مردم شده ، زنده نمانده وعلائم روشنی ندارد ، دانشمندان آنرا نامیدند (covid19) به این دلیل که به نظر می رسید اواخر سال2019 بوجود آمده است. این در آیه 30 سوره مدثر ذکر شده است). (لا تبقي ولا تذر، لواحة للبشر، عليها تسعة عشر).بلایی است که نه کاملا میکشد و نه کاملا رها میکند.پوست بشر را می کند.نوزده وکیل دارد(اشاره به کوید19) 2- این ویروس در کشوری ظاهر شد که در حال حاضر دومین قدرت اقتصادی در جهان و اولین کشور در جهان از نظر تراکم جمعیت است. و اشاره به آن در آیات 12 و 13 سوره مدثر آمده است:(ذرني ومن خلقت وحيدا، وجعلت له مالا ممدودا، وبنين شهودا). (رهاشده در قومی که خلقتی خاص دارند.وثروت فراوان دارند.وجمعیتی نظاره گر فراوان). بله ، در چین ظاهر شده است ، که تاکنون به یک و نیم میلیارد نفر نزدیک نشده است ، شاهد افزایش جمعیت آن هستیم و اقتصاد آن افزایش یافته و پول های آن بخصوص در ابتدای این قرن تمدید شده است و هنوز هم آرزو می کند که افزایش یابد. 3- در مورد نحوه مقابله با این ویروس ، همه دنیا هنوز در حال فکر کردن ، تحقیق و به دنبال معالجه هستند. در حالی که در ابتدای سوره مدثر ذکر شده است ، در شش مرحله خلاصه می شود: آگاهی ، احتیاط بسیار ، پاکسازی ، تردد سالم ، عدم تحریک و صبر. - # آگاهی و هشدار به مردم در مورد خطر این ویروس ، که در آیه1و 2 ذکر شده است:(یاایهاالمدثر):ای کسی که خود را پوشاندهای(قرنطینه کرده ای). (قم فأنذر): (برخیز و هشدار بده). - یاد خدا و دعا ، که در آیه 3 ذکر شده فراوان کنید: (وربّك فكبّر).(و پروردگارت را بزرگدار). - پاکسازی ، ضد عفونی کردن ، شستن دست و لباس ، که در آیه 4 ذکر شده است:(وثيابك فطهّر). (لباسهای خود راتطهیر کن). - # تردد سالم ، با عدم آميزش با مردم ، به منظور جلوگيري از آسيب ديدن از اين پلیدی ، كه در آيه 5 ذكر شده است:(والرجز فاهجر).(و وضو بگیر و از پلیدی دور شو). - خیلی حریص برای انبارکردن مواد غذایی در هنگام بحران ، که در آیه 6 ذکر شده است: (ولا تمنن تستكثر).(و هنگام بخشش فراوان، بر مردم منت مگذار). - # صبر برای این مصیبت ، به ویژه در موارد مرگ ، در آیه 7 ذکر شده است: (ولربّك فاصبر). (و برای رضای خدا صبور باش). 4- مردم در این زمان خاص دلیل انتشار این ویروس در جهان را می پرسند!!!؟ در پایان: سوره مدثر، حتما با تفسیر و ترجمه و بخوانید📖 حرف آخر از ماست که بر ماست ما خودمان را غرق کار و بار دنیا کردیم حق یتیم را می خوریم حق کارگر را می خوریم حق زنان بی سرپرست را پایمال میکنیم حق پدر و مادر را ادا نمی کنیم سود و ربا میخوریم ظلم میکنیم از خدا قرآن و اسلام خیلی دور شدیم و فاصله زیادی گرفتیم جوری که نعوذ بالله العلی العظیم پول رو به همه چیز و همه کس ترجیح میدیم و.... هر روز یکی از علامات قیامت ظاهر میشه و ظهور میکنه ولی ما خدمان را زدیم به خواب غفلت و جمع آوری مال دنیا چه حلال باشد یا حرام پاک باشد یا ناپاک مهم نیست فقط رقابت در دنیا.... تنها راه نجات همه ما بازگشت به سوی خداوند متعال است و بس. توبه کنیم و فقط در این فکر باشیم که هر لحظه مرگ در کمین من تو و تک تک اعضای خانواده من و تو است... كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ «57 سوره عنکبوت هر نفسى، چشنده‌ى مرگ است؛ سپس به سوى ما باز گردانده مى‌شويد. ..... فقط از خدا بخواهید و فقط نزد خدا دعا کنید که از عذاب و بلای دنیا و آخرت نجات پیدا کنیم وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ «60» و پروردگارتان گفت: «مرا بخوانيد تا براى شما اجابت كنم. همانا كسانى كه از عبادت من سر باز زده و تكبّر مى‌ورزند به زودى با سرافكندگى به جهنّم وارد مى‌شوند» 📿🕋🌑🧎🏻‍♂🧎🏻🧎🏻🧎🏻‍♂🤲🏼 http://eitaa.com/cognizable_wan