eitaa logo
کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
1.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
11هزار ویدیو
206 فایل
گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 اهداف اجرای فرامین رهبری حفظ دستاوردهای انقلاب پاسداری از خون شهدا ؛دفاع از نظام و دفاع از مردم ؛حفظ تمامیت ارضی کشور @comiete
مشاهده در ایتا
دانلود
یارب تو جدا ز دستِ غیرم فرما مجذوب ره و سوی حسینم فرما در بند گناهم و اسیر نفسم حُرَّم کن و عاقبت بـه خیرم فرما إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وسَفینَةُ النَّجاةِ . حسین ، چراغ هدایت و کشتی نجات است . میلاد امام حسین علیه السلام و روز پاسدار مبارک باد.🎊💐🌸 🎊💐🌸 خجسته میلاد امام حسین علیه السلام را به فرزند بزرگوارشان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان آن حضرت تبریک عرض می نماییم . 💐🎉روابط عمومی بزرگترین گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا و توابع آن 🎉💐
🥀بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان 🥀 🌷سوم شعبان میلاد سرور سالار شهیدان حضرت ابا عبدالحسین علیه السلام و روز پاسدار بر ملت ایران تبریک 🌷 ☄پاسداری عاشقی است. ما عاشقیم؟ ☄پاسداری صدیق است. ما هستیم؟ ☄پاسدار بصیر است. بصیرت داریم؟ ☄پاسدار صبور است.ما هستیم؟ ☄در آخر پاسدار علوی و فاطمی است. خواهیم بود ☄پاسداریعنی در رکاب ولایت بودن یعنی در تنور عشق او نشستن و چون و چرا نکردن یعنی از خیمه ولایت خارج نشدن در ظلمات به مشعل او حرکت کردن یعنی آماده چون آرم لباسش كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ و وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة ☄پاسداری، یک رسالت است و هدف آن حفظ ارزش های انقلاب اسلامی در ایران و همچنین پاسداری واقعی، قیام خونین کربلا در صدر اسلام به رهبری آقا ابا عبدالحسین(ع) و زنده نگهداشتن ارزش های اسلامی است ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
⚘️بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان⚘️ ☄پاسداران کمیته وسپاه نیروی جان بر کف در حفظ نظام و ولایت فقیه هستن ☄پاسداری یعنی خادم خلق خدا و خدمت به انسان ها، سربازی امام زمان(عج) در سایه قرآن ، عترت و دستورات ولی فقیه جهت تحقق بخشیدن به اهداف اسلام.☄ پاسداران آگاهانه انتخاب می‌کنند؛ شجاعانه می‌جنگند؛ غریبانه زندگی می‌کنند؛ مظلومانه شهید می‌شوند و بی‌شرمانه مورد توهین قرار می‌گیرند. پاسدار که باشی جنگ باشد تیر میخوری و صلح باشد فحش تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند! جواب اگر بدهی دروغگویی! مسخره ات بکنند انتقاد است! جواب بدهی بی جنبه ای! تهدیدت اگر بکنند دفاع کرده اند! تهدید اگر بکنی خشنی… ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
🔴روز شهید بهت تبریک گفتیم، امروز که روز پاسداره بهت تبریک میگیم، فردا که روز جانبازه بهت تبریک خواهیم گفت ▪️توی دنیا چه مدالی باقی مونده بود که به دستش نیاوردی؟ ای سالار شهدای مقاومت، این نور چشم جانبازها، ای فخر پاسدارها، ای آرامش دل امت ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
روز جانباز مبارک ❤️ 🇵🇸 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
سلام بر آنان که بدون هیچ نسبت خونی، در حضورشان امنیت مطلق داریم... تهدیدهای ۲۲بهمن در کل کشور کمتر از مراسم حاج قاسم نبود و صهیونیسم دندان تیز کرده بود تا ولو در یک شهر کوچک شادی این را برای مردم زهر کند اما نیروهای امنیتی کشور چنین اجازه‌ای به دشمنان ندادند! ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
‏گرامی باد ؛ بر آنان ڪہ از جنس و هـم پیمان با (ع) و از نسل فصل سرخ استقامتند. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
◼️امام حسین علیه السلام فرمودند: ◾️لَوْلا ثَلاثَةٌ ما وَضَعَ ابْنُ آدَمَ رَأْسَهُ لِشَىْ ءٍ: اَلْفَقْرُوَ الْمَرَضُ وَالْمَوْتُ. اگر سه چيز نبود انسان در مقابل هيچ چـيز سر فرود نمى آورد: ۱ ـ فقر و تنگدستى ۲ ـ بيـمارى ۳ ـ مـرگ. 📚تنبیه‌الخواطر، ص 85 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰قیام مردی از قم ❇️ صدای ماندگار شهید سید مرتضی آوینی در توصیف قیام امام خمینی(ره) ⚜ امام كاظم علیه السّلام (عليه‌السلام): 🔸 «رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ یَدْعُو النَّاسَ إِلَی الْحَقِّ یَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کَزُبَرِ الْحَدِیدِ؛ لَا تُزِلُّهُمُ الرِّیَاحُ الْعَوَاصِفُ وَ لَا یَمَلُّونَ مِنَ الْحَرَبِ وَ لَا یَجْبُنُونَ وَ عَلَی اللَّهِ یَتَوَکَّلُونَ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین.» 🔸«مردی از اهل قم مردم را به سوی حق دعوت می‌کند و قومی گرداگرد او جمع می‌شوند به صلابت پاره‌های فولاد، تند بادها آنان را به‌ لرزه درنمی‌آورد و از جنگ خسته نمی‌شوند و ترس به خود راه نمی‌دهند و بر خدا توکل می کنند و سرانجام، پیروزی از آن متقین است.» 📚 بحار الانوار، ج 57، ص216 فرا رسیدن یوم الله ۲۲ بهمن، سالروز جشن پیروزی انقلاب اسلامی مبارک...🌹 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
💢 🌹 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ادامه دارد ... ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛