eitaa logo
کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
1.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
10.5هزار ویدیو
205 فایل
گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 اهداف اجرای فرامین رهبری حفظ دستاوردهای انقلاب پاسداری از خون شهدا ؛دفاع از نظام و دفاع از مردم ؛حفظ تمامیت ارضی کشور @comiete
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید ... رود سرخی است که تا ابد جاریسـت سلام 🌷 🌺🌺🌺
در نهانخانه دلم یادت را تا ابد جاودانه خواهم کرد و هرگز لبخند تو را در انتهای جاده زمین و ابتدای راه آسمان از یاد نخواهم بُرد ... صبحتون شهدایی 🌼 🌺🌺🌺
کاش می دانستند که یاد شما حرکت است حرکتی برای بهبودی وضع بودن ... 🌺🌺🌺
هفته ، بهانه است ما بیش از چهل سال است برای حفظ انقلاب و نظام اسلامی در  حال دفاع مقدسیم.
🔸 به اطلاع علاقه مندان میرساند معظم له به مناسبت هفته در سخنانی به تشریح مواضع رهبر معظم انقلاب اسلامی پرداخته و نکات مهمی را در این باره بیان نموده اند پ.ن: فیلم این بیانات به صورت روزانه در همین کانال بارگذاری میشود 🌐 پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله سیفی مازندرانی (حفظه الله) ☑ @ayatollahseyfi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 نوحه ای زیبا و شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها به ضمیمه تصاویر تکان دهنده از عملیات عاشورایی در منطقه غرقه به خون 🎙 گر با لبان تشنه در کربلا بمیرم ذلت نمی پذیرم ، ذلت نمی پذیرم نهضت ادامه دارد زینب شود سفیرم ذلت نمی پذیرم ، ذلت نمی پذیرم با جان و دل پسندم آنچه خدا پسندد تن را به روی خاک و سر را جدا پسندد دل را شکسته خواهد جان را فدا پسندد... 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد 👆چماق داران و قداره بندان قیام بدکاره ها بدانند و آگاه باشید که مدافعین حریم جمهوری اسلامی ذلت پذیر نیستند و باکی هم از جان دادن و زخم خوردن ندارند و تا آخرین قطره خون خود از انقلاب و خون پاک شهدا دفاع خواهند کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 «قصه بابا»، را یادتان هست..؟! 🔹 سرود ماندگار بچه‌های آباده بنام "مادر برام قصه بگو" که همه بچه‌های دهه ۶۰ از آن خاطره دارند، و یادآور سال‌های تلخ و شیرین جنگ ۸ ساله عراق علیه ایران است. ◇ روایتی زیبا و نوستالوژیک از درد دل یک فرزند شهید با مادر و یادآوری خاطراتش از پدر شهیدش است. ◇ این بار «قصه بابا» را به روایت تصاویر ماندگار از زمان، دوران دفاع مقدس، ببینیم. 🌷 چهل و سومین سالگرد دفاع مقدس گرامی‌باد 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ 🩸ما شهید دادیم تا چادر از سر تو نیفته 😔 🌻|↫ 🌻|↫ 🌹 ┏━━━━━━━🌺🍃━┓      
📌 ماجرای رزمنده‌ای که خدا را غافلگیر کرد و به خط مقدم رفت 🔹️ موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. ◇ اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» ◇ عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!» ◇ وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: «ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناحات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. ◇ عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. ◇ همه فکر می‌کردند که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه فرمانده را رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. ◇ اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو. فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟» ◇ عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» ◇ فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» ◇ عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!» ◇ فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. ◇ یک هو فرمانده ترکید و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم خط مقدم» ◇ عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» ◇ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان که همیشه بدهکارش هستیم صلوات!» ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛