🔴فقر و نیاز نشانه های ظهور
⬅️از نشانه های نزدیک شدن ظهور به فکر یکدیگر نبودن مردم
🗞عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ:
قَالَ مولانا الإمام جعفر الصادق صلوات الله علیه: إِذَا رَأَيْتَ الْفَاقَةَ وَالْحَاجَةَ قَدْ كَثُرَتْ وَأَنْكَرَ النَّاسُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً فَعِنْدَ ذَلِكَ فَانْتَظِرْ أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ.(ظهور الإمام الحجة صلوات الله علیه) قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، هَذِهِ الْفَاقَةُ وَ الْحَاجَةُ قَدْ عَرَفْتُهُمَا فَمَا إِنْكَارُ النَّاسِ بَعْضُهُمْ بَعْضاً؟ قَالَ صلوات الله علیه: يَأْتِي الرَّجُلُ مِنْكُمْ أَخَاهُ فَيَسْأَلُهُ الْحَاجَةَ فَيَنْظُرُ إِلَيْهِ بِغَيْرِ الْوَجْهِ الَّذِي كَانَ يَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ يُكَلِّمُهُ بِغَيْرِ اللِّسَانِ الَّذِي كَانَ يُكَلِّمُهُ بِهِ.📕الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 221
📝فضيل بن يسار می گويد:مولای ما حضرت امام جعفر الصادق صلوات الله علیه فرمودند:
📌هرگاه ديدى #فقر و #نیاز زياد شد و مردم همديگر را نشناختند (و به فكر يك ديگر نبودند) در چنين وقتى چشم به راه امر خداى عز و جل باش (يعنى #منتظر ظهور حضرت #قائم صلوات الله علیه باش).
⬅️عرض كردم: فدایت شوم، معناى ندارى و نيازمندى را دانستم، اما این که مردم بعضی بعض دیگر را نمیشناسند، به چه معناست؟
📌 حضرت صلوات الله علیه فرمودند: مردى از شما به نزد برادر (دينى) خود برود و از او درخواستى كند و او به نظر ديگرى به او نگاه کند غير از آن نظرى كه قبلا به او مى نگريست، و با او سخن كند به غير از آن طريقى كه پيش از آن با او سخن مي كرد.
⬅️امروزه 90 درصد مردم به هم کمک نمیکنن حتی برادر به برادر خود کمک نمیکنه و.... ان شاء الله که ظهور مولای ما امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف طبق روایات خیلی خیلی نزدیکه .....
#علامتهای_ظهور_امام_عصر_علیه_السلام_
#کمک_نکردن_مردم_به_هم
⚪️ #اخرالزمان
@comiete
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🌾 #گل_نرگس نظرے کن که
🌼جھــ🌍ـان بیتاب است!
🌱روز و شب چشـ👁ـم همہ
🌸 #منتظر ارباب است..
🌾 #مھدےفاطمہ
🌼پس کی بہ جھان می تابی⁉️
🌱نور زیبای #تو یک جلوه اے
🌸از محراب است💫
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌺🌺🌺
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🌾 #گل_نرگس نظرے کن که
🌼جھــ🌍ـان بیتاب است!
🌱روز و شب چشـ👁ـم همہ
🌸 #منتظر ارباب است..
🌾 #مھدےفاطمہ
🌼پس کی بہ جھان می تابی⁉️
🌱نور زیبای #تو یک جلوه اے
🌸از محراب است💫
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌺🌺🌺
خجالت میکشم 😔
اسمم را گذاشته ام: #مـــــنتظر
اما زمـانی که دفتر #انتظارم را ورق
میزنی📖 می بینی؛ فضای مجازی را بیشتر از #امامم میشناسم😔
حتی گاهی صبح آفتاب نزده🌥
آنها را چِک میکنم ...
اما #عهــدم را نــــه❗️
در قنوت نمازهایمان
برای #مهدےفاطمه
دعا کنیم 🤲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
@comiete
❣ #سلام_امام_زمانم❣
مــولایــم . . .
💫بیچاره دلم💗 طالب دیدار تـ✨ـو باشد
درمانده و افتاده چنان #پای تو باشد
💥من در قفسی؛ #منتظر روز وصالم
آن روز که دلها💞 همه دریای تـو باشد✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌺🌺🌺
🕋ٍتًٍوًٍیًٍیً ٍخًٍاًٍلًٍصً ٍ..
🕌مًٍنًٍمً ٍمًٍخًٍلًٍصً :
🌤 #انتظار چیست و
✅ #منتظر کیست؟
🕊انتــظاریعنـــے؛👇👇
🕊انتظار یعنی دروغ
نگفتن...
🕊انتظار یعنی غیبت
نکردن...
🕊انتظار یعنی تهمت
نزدن...
🕊انتظاریعنی نمازبه
موقع خواندن...
🕊انتظار یعنی زکات
دادن...
🕊انتظار یعنی چشم
خود را کنترل کردن...
🕊انتظار یعنی قدم
صحیح برداشتن...
🕊انتظار یعنی عمل
کردن به قرآن...
🕊انتظار یعنی احترام
گذاشتن...
🕊انتظار یعنی با ادب
بودن...
🕊انتظار یعنی کنترل
سخن داشتن...
🕊انتظار یعنی راستگو
بودن...
🕊انتظاریعنی امانت دار
بودن...
🕊انتظاریعنی خشم خود
را فرو بردن...
🕊انتظار یعنی بخشنده
بودن...
🕊انتظاریعنی هرلحظه
به یاد خدا بودن...
🕊انتظار یعنی دیگران
را کوچک نشماردن...
🕊انتظار یعنی علی
وار بودن...
🕊انتظار یعنی دیگران
را مسخره نکردن...
🕊انتظار یعنی امر به
معروف کردن...
🕊انتظار یعنی نهی از
منکر کردن...
🕊انتظار یعنی در راه
خدا جهاد کردن...
🕊انتظار یعنی ...
ا✅👇🔰👇✅ا
آیا !!!؟؟؟
میتوانیم خودمان رایک
🌸 #منتظربنامیم.؟؟؟
#اللهمعجللولیڪالفرج
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
┏━━ °•🖌•°━━┓
🚨 @comiete
┗━━ °•🖌•°━━┛