#حکایت
چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان، آقا مهدی خبری رسیده؟"
چشم هایش برق زد.
گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم. با عجله گفتم: "خب بده، ببینم".
گفت: "خودم هنوز ندیدمش".
خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت: "راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟
گفتم: "خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
و البته هیچ وقت ندیدش...
خاطره ای از شهید محمدرضا عسگری
📚پرواز در قلاویزان،ص132
@Asemanihaa 💟
#حکایت
بزرگی را در انواع مصیبت ها گرفتار دیدند که دائم شکر خدا می نمود.
پرسیدند : با این همه مصیبت شکر از چه داری ؟
فرمود : شکر از آن دارم که در مصیبتی گرفتارم ،نه در معصیتی!
@Asemanihaa💟
#حکایت
شخصی به زیبارویی گفت: من عاشقت هستم...
زیبارو گفت: لیاقت شما خواهرم است که از من زیباتر است و پشت سر شما ایستاده است...
آن شخص برگشت و دید کسی نیست.
زیبارو گفت: اگر عاشق بودی، پشت سرت را نگاه نمیکردی...
@Asemanihaa💟
✨﷽✨
#حکایت
✅از كجا دانستند؟
✍ يكى از كوهنوردان مى گويد: در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترين نقطه تپه اى كه در محيط زندگيم بود، راهپيمايى مى كردم. زمستان بسيار سردى بود، برف سنگينى زمين را پوشانده بود، از محلى كه رفته بودم بر مى گشتم، در مسير راهم در بالاى تپه حوضچه اى پر آب بود. گنجشك هاى زيادى هر روز پس از خوردن دانه به كنار آن حوضچه براى آب خوردن مى آمدند؛ آن روز سطح حوضچه را يخ ضخيمى پوشانده بود، گنجشك ها به عادت هر روز كنار حوضچه آمدند نوك زدند، سطح محل را يخ زده يافتند، ايستادم تا ببينم كه اين حيوانات كوچك ولى با حوصله چه مى كنند.
ناگهان يكى از آن ها روى يخ آمد و به پشت بر سطح يخ خوابيد، پس از چند ثانيه به كنارى رفت، ديگرى به جاى او خوابيد و پس از چند لحظه دومى برخاست، سومى به جاى او قرار گرفت، همين طور مسئله تكرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب كردند؛ وقتى نازك شد با نوك خود شكستند آب بيرون زد، همه خود را سيراب كردند و رفتند؛
براستى اين عمل اعجاب انگيز چيست؟ از كجا فهميدند كه يخ با حرارت آب مى شود سپس از كجا فهميدند كه بدن خود آن ها حرارت مناسب را دارد و از كجا دانستند كه بايد اين حرارت با خوابيدن روى يخ به يخ برسد و از كجا فهميدند كه با خوابيدن يك نفر مشكل حل نمى شود، بلكه بايد به نوبت اين برنامه را دنبال كرد؟ آيا جز هدايت حضرت حق اسم ديگرى بر اين داستان مى توان گذاشت؟!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان
@Asemanihaa💟
#حکایت📜
ابوسعید ابوالخیر با پیری در حمام بود. پیر از گرمای دلکش و هوای خوش حمام فصلی تمام گفت.
ابوسعید گفت: می دانی چرا این جایگاه خوش است؟
پیر گفت: چون شیخی مثل تو در این حمام است!
چون در این حمام شیخی چون تو هست خوش شد و خوش گشت و خوش آمد نشست
شیخ گفت من جواب بهتری دارم.
پیر گفت: بگو که هرچه تو بگویی عین صواب است.
شیخ گفت: حمام از این جهت خوش است که از مال دنیا فقط یک سطل و یک پارچه بیشتر نداری که آن هم عاریت حمامی است...
📚مصیبت نامه، عطار نیشابوری
@Asemanihaa💟
✨﷽✨
#حکایت
✅حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(ع) روا شد
✍ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من!
به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم.
💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد!
📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان
╭━━━⊰♡⊱━━━╮
@Asemanihaa🏴
╰━━━⊰♡⊱━━━╯
✨﷽✨
#حکایت
تا ولاالضالین را در گوش من خوانده است!
✍یکی از شاگردان شیخ اعظم انصاری گوید: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشتم برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس افادت شیخ درآمدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم. خیلی براین حالت متأثر شدم تا جائی که دست به ختوماتی زدم باز فایده نبخشید بالاخره به حضرت امیر علیه السلام متوسل گشتم.
شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم. حضرت آیه شریفه بسم الله الرحمن الرحیم را در گوش من قرائت فرمود. صبح چون در مجلس درس حاضر شدم. درس را می فهمیدم کم کم جلو رفتم، پس از چند روز به جایی رسیدم که در آن مجلس صحبت می کردم. روزی از پایین منبر درس با شیخ بسیار صحبت می نمودم و اشکال می گرفتم. آن روز پس از پایان درس خدمت شیخ رسیدم.
شیخ آهسته در گوش من فرمود: آن کسی که بسم الله را در گوش تو خوانده است تا ولاالضالین را در گوش من خوانده است. این را گفت و رفت. من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است زیرا تا آن وقت به کسی این مطلب را نگفته بودم
📚ر.ک: داستان های شنیدنی از کرامات علما
/ 62 61، به نقل از: بحار الانوار، 72 / 130.
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@javan_enghelaabi🇮🇷
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
✨﷽✨
#حکایت
💢حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(ع) روا شد
✍ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من!
به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم.
💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد!
📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@javan_enghelaabi🇮🇷
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
✨﷽✨
#حکایت
✍اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت:
سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد
💐قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@javan_enghelaabi🇮🇷
╰━━━⊰◇⊱━━━╯